۱۳۹۳ مهر ۱۷, پنجشنبه

پايان رژيم خميني، پايان بنيادگرايي و داعش درجهان

امروز«بنيادگرايي اسلامي» تحت هژموني “ولايت فقيه و خليفه مسليمن“ در سراسرخاورميانه وسايركشورهاي اسلامي درقاره آسيا وآفريقا، تنوره مي‌كشد. برخي فكر ميكنند، بنيادگرايي فقط مختص اسلام است .
گرچه كه بنيادگرايان درخصوصيت وكاركردهاي بيرونيشان همه به يك شكل واحد عمل نميكنند و شكل بروز آنها بسته به هر ايدئولوژي و يا نظرگاهي فرق ميكند، ولي از منظرنگاه آنها به انسان و تنظيم رابطه با هنموعان خود بويژه زنان، همه تقريبا عملكرد و نگاه واحدي دارند .
مشخصه اصلي اين نيروي مهيب، قساوت و بيرحمي، بي وحد وحصردركشتارانسانهاي ديگرميباشد. قطعا بنيادگرايي يك ايدئولوژي منحط است كه براي انسان هيچ كرامت وحقوقي قائل نيست و دراين شكي نيست كه، كمر به نابودي انسانها ي ديگر بسته است. اين قساوت و بيرحمي بي انتها، به يك نژاد و يا يك آيين ، مذهب ، نسل ، قوم و قبيله خاصي محدود نميشود، بلكه اگر دستش برسد، تمام بشريت معاصر را درهر جاي جهان كه باشد را دربرميگيرد. اگر به سلاحهاي مرگبار و بمب اتمي دسترسي پيدا كند، بدون شك براي نابودي انسانهاي ديگر يك لحظه هم ترديدي به خود راه نداده و آن را بكار ميگيرد .
دوران تفتيش عقايد بوسيله كليسا درقرون وسطي، فاشيسم هيتلري و خمرهاي سرخ در ويتنام و .. برغم تفاوتهاي ظاهري نيزدرهمين كاتاگوري جاي ميگيرند. اگردر آن سالها، مانند امروز، دوربين و موبايل به گستردگي امروز وجود ميداشت، حتما شاهد انبوهي ازهمين گونه قساوتهاي بي انتها عليه انسانها مي بوديم. 
آقاي رجوي درسال 60 خميني را با ويژگي “ ضد بشر “ توصيف كرد. منظور اين بود، از نظر اجتماعي و حقوقي و ارزشي اقدامات خميني و داعش و ساير بنيادگرايان را نميتوانيم در چارچوب ظلم وستم و ديكتاتوريهاي متعارف تفسير كنيم، بلكه اين پديده چيزي است فراتر از ديكتاتوري. درنرمهاي بين المللي اين گونه اقدامات را “جنايت عليه بشريت “ نام گذاشته اند. اشرف رجوي گفت : بايد كلمات جديدي ابداع بشود تا جنايات خميني را بتواند بازگو نمايد.
برخلاف ماهيت ارتجاعي بنيادگرايان، كه به احكام اجتماعي كهنه دوران بربريت انسان، متوسل ميشوند، درحالي كه درعرصه اجتماعي و حقوق بشر، به هيچ يك از دست آوردهاي بشري نزديك نميشوند، اما درساير زمينه از آخرين تكنولوژيها قرن بيست ويكم بوفور استفاده مي كنند. استفاده از ارتباطات مدرن براي به نمايش گذاشتن وتبليغ همين احكام بر بري و خشونت وسبعيت ضد بشري وكشتار انسانها ودست يابي به سلاحهاي مخرب و .. ازاين دست ميباشد.
درآوردن چشم از حدقه، بريدن سر، بريدن دست، سنگسار كه خود نوعي تشويق علني و دعوت به شركت جمعي در قساوت و بيرحمي ميباشد، اعدامهاي خياباني، شلاق زدن و ... را، علاوه براين كه اساسا درملاء عام اجرا ميكنند، ازطريق شبكه اينترنت به منظور ايجاد رعب ووحشت، درمعرض ديد همه جهانيان به نمايش ميگذارند . (النصر بالرعب ) يعني اين كه پيروزي با ايجاد ترس و وحشت به دست مي آيد . 
اين سبعيت و درنده خويي باعث ميشود كه همه انسانها و جامعه بين المللي را دريك نوع، شوك، ترس و 
سردرگمي فرو برده ، بصورتي كه توان هرگونه حركتي را از آنها سلب نمايد. علت اين ترس و اين سردرگمي چيزي نيست، الا اين كه ميخواهد، قيمت مبارزه با آنها را آنقدر سنگين جلوه بدهند كه افراد حاضر به پرداخت قيمت نشوند و به مبارزه با اين هيولا بر نخيزند وخودشان را تسليم نمايند.
باطل السحر بنياد گرايي ؟
نيرويي كه ميخواهد با اين پديده ضد بشر مبارزه كند. درست برعكس بنيادگرايان، بايد به جاي كينه نسبت و نفرت به ساير انسانها و بشريت، قلبش مالا مال از عشق به ساير انسانها وتوده هاي مردم باشد . اين است باطل السحر بنياد گرايي .براي يك مبارزه عميق وايدئولوژيك، با اين پديده شوم بايد، ازهمه علايق فردي خود فاصله گرفت و همه آنها را به پاي زنان و مردان وكودكان و پير وجوانان و توده هاي مردم قرباني كرد . 
اين تنها راه مبارزه با بنياد گرايي ميباشد. درغير اينصورت قادر به مبارزه با اين پديده شوم نخواهيم بود و درمقابل سبعيت و درنده خويي بنيادگرايان كم آورده و از حركت باز مي ايستيم.
تا وقتي خلقهايي كه تحت حاكميت بنيادگرا يان هستند، تصميم به پرداخت قيمت اين مبارزه، نگرفته باشند، نه تنها اين پديده نابود نميشود بلكه رشد كرده و بزرگ ميشود، باراصلي اين مبارزه بر دوش خلقها ي اين كشور ها ميباشد ودراين رابطه نبايد چشم اميد به هيچ نيروي خارج از خود داشته باشند.
جامعه جهاني نيز كه مدعي مبارزه با اين پديده ميباشد نيز ازاين قاعده مستثني نمي باشد. كشورهايي كه درمقابل اين پديده درعمل مماشات مي كنند. دانسته و يا ندانسته به نوعي همنوايي با اين پديده شوم تن خواهند داد . ما نياز داريم كه بياموزيم براي مبارزه با اين پديده شوم بايد قيمت بدهيم ، بله قيمتي سنگين .
تاجايي كه به اظهارتنفر از بنيادگرايي واين گونه سبعيت ها بر ميگردد، همه انجام ميدهند، ولي وقتي كه پاي جنگ جدي و پرداخت قيمت با اين پديده شوم به ميان ميآيد، براي شانه خالي كردن از زير بارمسوليت و پشت گوش انداختن، به بهانه هاي مختلف و نظريات و توجيهات و تفاسير گوناگون متوسل ميشوند تا قيمت دادن را به عقب بيندازند و يا اين كه اصلا قيمت ندهند.
بايد بدانيم كه بنياد گرايي يك بيماري خطرناك اجتماعي و ايدئولوژيك است. براي مبارزه با هر بيماري خطرناك اجتماعي بايد اول با ريشه و علت آن پديده مبارزه كنيم. براي ازبين بردن يك درخت، زدن شاخ و برگها و قطع آنها باعث تنومند شدن ريشه و ساقه خواهد شد و در گام بعد بالاجبار بايد قيمت بيشتري براي درآوردن ريشه و زدن ساقه همان درخت بپردازيم مگر اين كه بلافاصله بعد از شاخ وبرگها اقدام به زدن ريشه وساقه نماييم . 
بنياد گرايي اسلامي ازكي وكجا بوجود آمده است ؟
نطفه بنياد گرايي اسلامي، بعد از فوت پيامبر اسلام، بسته شده و در حكومت حضرت علي براي اول بار درشكل خوارج ماهيت علني و سياسي به خودگرفت. از آن سالها به بعد تقريبا هميشه، بنيادگرايي، جزيي از حاكميت هاي سياسي زمان خود بوده است. نقش آنها توجيه اقدامات حكومت هاي استبدادي زمان خود بوده است.
اگر نخواسته باشيم ازنظرتاريخي خيلي به عقب برگرديم ، آخوندهاي دربار صفويه، شيخ فضل الله نوري، 
آخوندكاشاني، اجداد بنياد گراياني هستند كه به خميني ختم شده است. كاري كه خميني كرد اين بودكه 
توانست قباي آخوندي را برتن يك حاكميت و دولت بپوشاند، دولتي كه از نظر سياسي و استراتژيك نقش بزرگي درتاريخ گذشته درمنطقه خاورميانه داشته است واز پول وامكانات بسيارزيادي برخوردار بوده است، به همين دليل منبع و انگيزه اي براي رشد و نمو درساير كشورهاي ا سلامي گرديده است. (بياد بياوريد كه در اوايل انقلاب، خميني را انقلابي ترين مرد جهان معرفي ميكردند و عكس او را درماه مي ديدند)
درست مانند ژنراتوري كه به لامپ هاي مختلفي برق و انرژي ميرساند. پس از سال 57 ما شاهد هستيم كه بنياد گرايي اسلامي پاسيو يا خفته، مدار عوض ميكند. طالبان ، القاعده ، داعش ، بوكو حرام، نصره، عصايب الحق، جيش المختار و حزب الشيطان و سازمان بدر وكتائب حزب الله .... مانند قارچ در سرتاسر كشورهاي اسلامي سبزميشوند.اين پديده اكنون دوران رشد و بلوغ نهايي خود طي كرده و دوران شكست آن فرارسيده است. اگر ميخواهيم لامپها را خاموش كنيم ، بايد ژنراتور بنيادگرايي را خاموش كنيم كه مركز آن درتهران است. به ا ين خاطر نقش مقاومت و مردم ايران دراين نبرد بسيارتعيين كننده ميباشد. بهاي اين مبارزه فقط بردوش ماميباشد ونه هيچ قدرت ونيروي خارجي ديگر . بنابراين ميتوانيم بروشني بگوييم كه پايان رژيم خميني مساويست با پايان بنيادگرايي و داعش درجهان 
بنيادگرايي ولايت فقيه طي 35 سال گذشته ، برروي اشتباهات آمريكا وغرب واز يك طرف و حكومت هاي سركوبگر و ديكتاتوري از قبيل مالكي و بشار اسد ازطرف ديگر سرمايه گذاري كرده ، برخي از اين گروهها را شكل داده و برخي را با تامين مالي وتسليحاتي رشد وگسترش داده است .
رويارويي و مبارزه بنيادي با بنيادگرايي
گفتيم كه بنياد گرايي يك ايدئولوژي ا ست. پس براي مبارزه با آن هم، نياز به يك ايدئولوژي وجود دارد. مبارزه صرفا نظامي با اين پديده، بدون جنگ ايدئولوژيك به نتيجه نخواهد رسيد. ممكن است كه آن را تضعيف كند، درمحاق فرو ببرد ولي قطعا باعث نابودي آن نخواهد شد.
پس ازسال 42 و شكست مبارزات رفرميستي، مجاهدين اولين جرياني بودند كه بطور ايدئولوژيكي با بنيادگرايي اسلامي كه آن زمان درحاكميت نبود، مرز بندي كردند. درسالهاي گذشته، افراد زيادي بودند كه از آخوندها و حوزه، خوششان نمي آمد، آنها را مفت خور و ارتجاعي وخشك مغز و ....ميدانستند و تحقير ميكردند، ولي اين مبارزه هرگز در قامت يك مبارزه ايدئولوژيك ظاهر نشده بود. كسي پيدا نشده بود كه ايدئولوژيك آخوندها را به چالش بكشد .
اين حنيف كبير بود كه درسال 44 ، با شهامتي وصف نا پذير و با روحي بلند و افقي بي انتها اعلام كرد “ دردوران ما مرزبندي اصلي ميان با خدا و بي‌خدا ، مذهبي و غير مذهبي ، نيست، بلكه ميان استثماركنندگان و استثمارشوندگان است“ براي اولين بار، يك مسلمان انقلابي غير معمم، آخوندها را با آن همه دبدبه و كبكبه، ايدئولوژيك به چالش طلبيده بود .
اهميت اين موضو ع را وقتي بيشترمي فهميم كه، درآن روزگار همه جبنشهاي اجتماعي وسياسي مترقي جهان درقبضه ماركسيسم بود و هيچ هماورد ديگري درجهان نداشت .
اين درحالي بود كه همان زمان و حتي تا هم اكنون برخي نيرويهايي كه داعيه چپ نيز داشته ودارند، تقسيم 
بندي آنها مذهبي و ماركسيست مي باشد، به همين دليل برداشت آنها با نيروي پيرآمون خود تا كنون به 
نوعي راه به ايداليسم برده است.
آنچه كه حنيف انجام داد ، يك انقلاب بزرگ بود، ا يك تئوري راهنماي عمل رو به آينده بود . يك كشف بزرگ بود، همچنانكه روزي ارشميدس گفت يافتم، يافتم. جمله كوتاه حنيف نژاد، جوهر تفكري بود كه رو در روي فقه موجود آخوندي كه 1400 سال درتاريخ حاكميت بلامنازع داشت، قد برافراشت و ساختار، فقه آخوندي را كه مبتني بر تبعيض مذهبي، ستم جنسيتي و ستم طبقاتي بود، را واژگون كرد. صف بندي ابداعي آخوندها را كه در آن لاجرم حق حاكميت را از آن كسي مي‌داند كه بيشترين احاطه را بر فقه آخوندي داشته باشد، را كاملا درهم پيچيد وبه كناري زد.
حنيف بدينوسيله ، آزادي انسانهاي از قيد وبندهاي استعماري و استثماري و قومي وجنسيتي و فردي را بر تارك اسلام ناب محمدي قرار داد و يك مرز بسيارروشن با برداشتهاي رايج آن روز از اسلام ترسيم كرد . اوگفت نظامهاي استبدادي و استثماري هرچقدر هم كه از خداپرستي دم بزنند، هرگزدر صف مردم قرار نمي‌گيرند. اسلامي كه مخالف استبداد و تبعيض است، با آزادي و برابري عجين شده است. 
ازنظر حنيف كبير، يك انسان معمولي و زحمتكش درصف مبارزه آزادي و برابري با هر عيب و ايراد فردي ، بيشتر به اسلام راستين نزديك است، تا يك آيه الله زاهد ماب پيشاني كبره بسته ازفرط نماز، كه دركنار ديكتاتور ها واستثمارگران قرار گرفته و يا حتي درمقابل آنها سكوت پيشه كرده است. چنين عمامه داري هيچ ربطي به اسلام راستين ندارد.
امام حسين روز عاشورا گفت ، “اگر دين نداريد ، اقلا دردنيا آزاد مرد باشيد .“ پس اسلام راستين ديني است، پس از عبور از آزادي . يعني اول بايد آزاد مرد بود و بعد مسلمان شد، هركس كه نام خودش را مسلمان گذاشته است ولي دلش براي آزادي و رهايي ساير همنوعانش نمي طپد وقدمي بر نميدارد ، مسلمان نيست.
درسال 54 مسعودرجوي يك گام كيفي ديگر در ارتقاء تئوري راهگشاي حنيف كبير برداشت و آنرا تكميل و به اوجي بالا بلند تر رساند . شاهكارمسعود ا ين بود كه درشرايطي كه ضربه خيانت بار از جانب اپورتونيستهاي چپ نما(ولي با داعيه ماركسيسم ) برپيكر مجاهدين وارد شده بود، گفت تهديد اصلي ما راست ارتجاعي است :“اين جريان اپورتونيستي چپ نما موجب بروز زودرس يك جريان راست ارتجاعي شده است كه در مرحله كنوني تهديد اصلي دروني مجموعه نيروهايي است كه تحت عنوان اسلام مبارزه مي‌كنند، كه ما با آن هم مبارزه مي‌كنيم. جريان فوق از ضديت با نيروهاي انقلابي به‌ويژه مجاهدين شروع شده و سپس در مسير رشد خود با نفي مشي مسلحانه به سازشكاري و تسليم طلبي و سرانجام خروج از جبهه خلق و تغيير تضاد اصلي منجر مي‌شود. اين جريان اپورتونيستي خطر بروز و رشد خصايص ارتجاعي را در درون نيروهاي مترقي مسلمان پيش مي‌آورد“.
ايدئولوژي بنيادگرايي آخوندها يك بار ديگر در بستري جديد و عميقتر از جانب مسعود رجوي به چالش كشيده شد. بيخودي نبود كه خميني گفت من اگر يك احتمال درهزار احتمال ميدادم كه شما دست ازاين كارهايتان برميداريد، من مي آمدم خدمت شما ، چرا شما بياييد.
موضعگيري تاريخي مجاهدين، باعث شد كه طيف نيروهايي كه تحت عنوان اسلام مبارزه ميكردند، از نهضت 
آزادي و پيمان و غيره كه داعيه روشنفكري اسلامي هم داشتند ولي حاضر به دادن قيمت درمقابل اين هيولا 
نبودند، بدون فوت وقت يكراست به دامن خميني پرتاب شوند ودر جبهه خميني نام نويسي كنند.
اين ايدئولوژي ضد بنياد گرايي كه مبتني بريك شناخت دقيق وعلمي ازبنيادگرايي استوار بود ،و طي 35 ساله گذشته كه راهنماي عمل مجاهدين در مبارزه خونين آنها با اين هيولا بوده است ، قرص ومحكم گرديد. درپناه همين ايدئولوژي بود كه همه توطئه هاي رژيم آخوندي ازقبيل “عربده هاي مبارزه ضد امپرياليستي “ و “ جنگ ضد ميهني ، تحت عنوان جنگ ميهني “ ، “اصلاح طلبي قلابي “، “كرهاي هماهنگ جبهه متحد ارتجاع با باندرول چپ وماركسيسم “ و “بحران كويت“ و... را يكي بعد ازديگري برسر رژيم خراب كرد ند.
نتيجه اين مبارزه عميق، باعث شد كه مجاهدين در مقابل اين رژيم روئين تن گرديده و تمام تلاشهاي اين رژيم براي نابودي خود را با همان منطق قيمت دادن از يك طرف و عشق به توده هاي مردم از طرف ديگر نقش بر آب نمايند .
اين چنين بودكه اسلام دموكراتيك و بردبار درمقابل اسلام بنيادگرايي درايران قد برافراشت رشد كرد و اكنون به درختي تنومند تبديل گرديده است. به خاطر همين مبارزه 35 ساله است كه بجرات ميتوان گفت كه ايران تنها كشوري است كه مبارزه با بنيادگرايي درآن تعيين تكليف شده است و اين ايدئولوژي منحط درهمه ابعاد سياسي و نظامي و اجتماعي به شكست منتهي شده است و به اين خاطر، ديگرتهديدي از جانب بنيادگرايي و داعش درآينده ندارد . زيرا كه مردم ما و پيشتازان آن 35 سال است كه بنيادگرايي وداعش ولايت فقيه را هرروز با گوشت وپوست واستخوان لمس كرده وبا آن مبارزه كرده اند، بگونه اي كه اكنون خود به آنتي تز مبارزه با بنيادگرايي درجامعه خودشان و الگويي براي ساير خلقها ،تبديل شده اند. مبارزه اي كه تاكنون قيمت سنگيني براي آن پرداخت شده است .
مبارزه مجاهدين با ابو داعش و پدرجد داعش يعني ولايت فقيه ميتواند الگويي براي سايرخلقهايي كه درمنطقه با داعش مبارزه ميكنند، باشد. اين مسيري است كه دير يا زود بالاجبار به سمت آن خواهد رفت.
بايد خاطر نشان كرد ،خلقهاي ديگر ، كه تازه مبارزه با بنيادگرايي را شروع كرده اند راه درازي دارند كه بتوانند ايدئولوژيك در برابر اين پديده قد بر افرازند ، دراين ميان ، تجارب مجاهدين براي آنها بسيار ذيقيمت و مسير آنها را بدون شك كوتاه خواهد بود.
سياوش جعفري

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر