۱۴۰۰ شهریور ۲۲, دوشنبه

فاطمه امینی، « زیبای خفته » سیمین صالحی


با زايش عشق زاده شديم

با بوسه عشق شکفتيم

...

با کوله بار عشق بر دوش جنگيديم




...[بازجو] منوچهری (ازغندی) تا مرا دید با لحنی مهربان، امّا با حالتی کلافه گفت: یکی را دستگیر کردیم حرف نمی‌زنه، ما از بالا تخت فشار هستیم. آخه هر کی دستگیر میشه یک چیزی میگه. ولو نشانی یک خانه خالی را میده. این زن اصلاً حرف نمی زنه. همه ما را دیونه کرده، ما را مجبور کرده شکنجه‌اش کنیم. بازهم حرف نمی‌زنه. تو دکتری باید خوبش کنی. نصیحتش هم بکن. باید بالاخره، یک چیزی بگه ما باید به بالاترها گزارش کنیم. حاضری زخمهایش رو معالجه کنی؟...

چشمم را در اتاقی باز کردند...دختری لاغر و تکیده،...با چشم‌های بسته دراز کشیده بود. موهای بلند شبق رنگش دور صورتش ریخته بود و مژه های سیاه بلندش روی چهره مهتابیش جلوه خاصی داشت...آهسته رفتم جلو تختش دستم را به علامت سکوت روی دماغم گذاشتم مبادا حرفی بزند و آن را ضبط کنند. دست دیگرم را گذاشتم روی دستش، چشمان سیاه مهربانش را به آرامی باز کرد. گفتم سیمین هستم. فامیلم را پرسید. گفتم و کنارش نشستم. پرسیدم خیلی درد داری؟ چیزی نگفت. سئوال احمقانه‌ای بود. 

 

او فاطمه امینی (بازرگان) بود...فاطی روح والايی داشت، همه عشق بود و عاطفه، بچه‌ها را تک‌تک با تمام قلبش رفيقانه می‌پرستيد... فاطی می‌گفت که خودش پيش از پيوستن به مبارزة‌ مسلحانه، از شکنجه وحشت داشته و به همه می‌گفته "چيزی جلوی من نگين که زير شکنجه طاقت نخواهم آورد" اما حالا پر از اطلاعات بود... به فاطی گفتم بايد راه برود وگرنه خون توی رگ‌ها لخته می‌شود. به کمک من از جا بلند شد. لنگ‌لنگان و آهسته قدم برمی‌داشت. دور دوم سرش گيج رفت. روی زمين درازش کردم يک لحظه بی‌هوش شد. بعد چشم‌های زيبا و پرمهرش را گشود و پرسيد: "چی شد؟" گفتم: "بی‌هوش شدی." آهی کشيد و گفت: "اگه مرگ اين‌طور باشه، چه راحته!"

هنوز زخم‌هايش را نديده بودم. روز بعد وسايل پانسمان و مسکن و آنتی‌بيوتيک خواستم به سرعت همه‌چيز را آورند. قيچی، چاقوی تيز جراحی، داروی مسکن و... همه آن چيزهايی که يک لحظه هم دست زندانی نمی‌دهند. مات مانده بودم. فکر کردم پرستاری، نگهبانی، کسی مراقبت خواهد کرد. اما هيچ‌کس نبود. همه‌چيز را داده بودند دست من. با آن قرص‌ها می‌شد به آسانی خودکشی کرد. من از زمان دستگيری‌ام دو بار سابقة خودکشی داشتم. اما جای اين فکرها نبود. اول بايد زخم‌ها را پانسمان می‌کردم. فاطی را چرخاندم روی شکم. وقتی باندها را از روی لمبرِ سوخته‌اش برداشتم، خشکم زد. به زخم‌ها نگاه می‌کردم و تمام بدنم می‌لرزيد. خيلی سوختگی ديده بودم؛ دختر پانزده‌ساله‌ای که خوسوزی کرده بود و از گردن به پايين همه‌جايش سوخته بود، کارگرهايی که در کارخانه می‌سوختند و به بيمارستان سينا می‌آوردند، اما زخم‌های فاطی چيز ديگری بودند، دلخراش بودند. عميق و قرمز و برشته بودند. سوختگی درجه سه.

فاطی حال‌ِ‌ نزار مرا حس کرد، گفت: "شروع کن!" دست‌هايم می‌لرزيد و قلبم تير می‌کشيد. نمی‌دانم عمقِ سوختگی بود يا عمقِ قساوت که اين‌چنين مرا منقلب کرده بود. باورم نمی‌شد انسانی بتواند انسانی ديگر را به عمد اين چنين بی‌رحمانه بسوزاند؟ در تمام ۹ ماهی که زير بازجويی بودم، نعره‌های دردآلودِ‌ بسياری را شنيده بودم، پاهای ورم‌کرده و زخمی خودم و زندانيان ديگر را ديده بودم، دخترم را در زندان و شرايطی سخت به‌دنيا آورده بودم، دو بار دست به خودکشی زده بودم. ديگر خشونت و درد جزيی از زندگی روزمره‌ام شده بود، اما وضع فاطی حکايت ديگری بود؛ تک و تنها، تکيده و ضعيف... يک مشت آدمِ رذلِ جنون‌زده او را تا سر حد مرگ شکنجه کرده بودند... حالا که در برابر مقاومت فاطی شکست خورده بودند می‌خواستند حالش را خوب کنند تا دوباره او را شکنجه کنند.

پوست‌های مرده را می‌چيدم، انگار تارهای قلبم را قيچی می‌کردم. متشنج بودم و دست‌هايم می‌لرزيد. ولی اشک‌هايم خشک شده بود. فاطی صبور بود و هيچ نمی‌گفت. حتی تکان نمی‌‌خورد. يک طرف بدنش نيمه‌فلج شده بود. پانسمان لمبرش را تمام کردم و به پاهايش رسيدم. حالا لمبرهای سوختة فاطی آن‌چنان در ذهنم نقش بسته که بدن نيمه‌فلج و زخم‌ پاهايش برايم به خاطره‌ای محو و کم‌رنگ تبديل شده. روز بعد ازش پرسيدم: "با چی تو رو اين جور سوزوندن؟" ساده و کوتاه گفت: "زير تخت آهنی منقل گذاشته بودن. بازجو رفت رو شکمم ايستاد و پشتم به آهن‌های داغ چسبيد. اين جوری سوخت. حالا می‌ترسم بازم شکنجه‌ام کنن!"

من هم می‌ترسيدم. با اين‌که از او چيزی نمی‌پرسيدم، ولی از فحوای کلامش فهميدم که خيلی اطلاعات دارد. ساواک هم اين را می‌دانست. چند سال بود که در مبارزه بود...

بايد کاری می‌کرديم که از حدتِ شکنجه بکاهيم و زمان را بخريم. در زندان روز به روز آموخته بودم که هيچ‌چيز در طول زمان پايدار نيست. تجربة آدم در برابر بازجويی و شکنجه بيشتر می‌شود و ترس کمتر. هم برای فاطی نگران بودم هم برای اطلاعاتش. بالاخره به او گفتم: "فاطی جان، طبق قرار سازمانی ما می‌تونيم بعد از ۲۴ ساعت نشونی خانة تخليه‌شده رو بديم. اين که اشکالی ندارد، حتماً‌ بچه‌ها خونه‌رو تخليه کرده‌ان." اما فاطی نمی‌خواست هيچ‌چيز به دست ساواک بيفتد. می‌گفت: "درخت کهنسالی با شاخه‌های زيبايی در اون خونه هست که نمی‌خوام به دست اينا بیفته ...

فاطی را کشتند. از اوّل نقشه کشتن او را در سر داشتند. امّا چطوری او را کشتند؟ آیا ذرّه ذرّه زیر شکنجه و درد کشته شد؟ يا آنطور که دلش می‌خواست به طور ناگهانی؟

جهنمی ساخته بودند که در آن مرگ به معنای رهائی بود.»

 

۰۸/۰۶/۱۴۰۰-برسد به دست ملکه بی تاج، شهبانوی بی حافظه خانم دیبا شما این زن را می شناسید؟

خانم دیبا شما هرگز نام اولین دختر جوانی که در زیر شکنجه در زندان "آریامهر" شهید شد را شنیده اید؟ "فاطمه امینی" را می گویم ببینید روزگار چگونه با ما بی حافظگان معامله می کند، چه می کند این حکومت الهی که روی ساواک شما را هم سفید کرده! اما خانم دیبا به خدا آنقدرها هم که شما فکر می کنید سفید نکرده و بی حافظه نیستیم که از دامن پادشاهی سلطنتی به دامن پادشاهی اسلامی و دوباره به پادشاهی سلطنتی باز گردیم. نه، سرنوشت ما سزاوار مرگ در مرداب حقیر پادشاهی نیست، چه آنچه شما روا داشتید و چه آنچه اینها بر ما روا می دارند.

خانم دیبا، شما در مستند "از تهران تا قاهره" بسیار گفتید که "برای اولین بار است چنین حرفهایی را می شنوم، برای اولین باری است چنین مصاحبه ای را میبینم ... تصویر این دختر را برایتان میفرستم شاید لحظه ای به یاد آوردید که چرا مردم عصیان کردند و به زعم شما کفران نعمت. ...فاطي روح والايي داشت، همه عشق بود و عاطفه، بچه‌ها را تك‌تك با تمام قلبش ...مي‌پرستيد... فاطي مي‌گفت كه خودش پيش از پيوستن به مبارزة‌ مسلحانه، از شكنجه وحشت داشته و به همه مي‌گفته "چيزي جلوي من نگين كه زير شكنجه طاقت نخواهم آورد" اما حالا پر از اطلاعات بود... هم براي فاطي نگران بودم هم براي اطلاعاتش... اما فاطي نمي‌خواست هيچ‌چيز به دست ساواك بيفتد. مي‌گفت: "درخت كهنسالي با شاخه‌هاي زيبايي در اون خونه هست كه نمي‌خوام به دست اينا بيفته!"" داد و بیداد - سیمین صالحی

خانم دیبا؛ کاش میهنم 33 سال پس از آن عصیان خدایی آزاد بود، تا می نوشتم : در بهار آزادی جای شهدا خالی.....

۱۴۰۰ شهریور ۱۴, یکشنبه

مجاهدین، پادزهر بنیادگرایی دینی

 در پنجاه‌ و هفتمین سالگرد تأسیس سازمان مجاهدین خلق ایران، از دریچه‌های مختلف می‌توان به تحلیل این دیرپاترین نیروی اپوزیسیون در تاریخ میهنمان نشست. آنچه در این برش مورد بحث قرار می‌گیرد، نقش اخص مجاهدین در رویارویی با بنیادگرایی دینی است. بی‌اغراق می‌توان گفت مجاهدین ضدارتجاعی‌ترین نیروی تاریخ معاصر ایران هستند. این نتیجه‌گیری برآمده از یک تحلیل درونی مجاهدین نیست. نگاهی به مواضع نظام ولایت فقیه از خمینی گرفته تا خامنه‌ای و نیز رویکرد آنها نسبت به مجاهدین این پیش‌فرض را تأیید می‌کند

.

ولایت فرعونی، دغدغهٔ اصلی خمینی و خلف او

خمینی در مورد هیچ جریان سیاسی مخالف، حکم به محارب بودن و به تبع آن اعدام نداد. محارب قلمداد کردن و اعدام مجاهدین پیش از حکم قتل‌عام آنها از سوی او یک امر مسلم بود. تا همین امروز مفاد حکم او در مورد مجاهدین ملغی نشده است. جنگ خمینی با مجاهدین از روز اول بر سر اسلام نبوده است. به‌بیراهه خواهیم رفت؛ اگر این‌گونه تصور کنیم. به‌تأکید باید گفت برخلاف جانماز آب‌کشیدنها و اسلام‌پناهی‌های کذایی، مسألهٔ او هرگز و هیچگاه دین و خدا و پیامبر نبود. او همه چیز را از ولایت فرعونی خود می‌چید و اسم مستعار آن را «اسلام»! گذاشته بود. در این سخنان او دقت کنیم تا کنه این ادعا را دریابیم:

«می‌بینید که بعضی احزابی که انحرافی هستند ما آنها را جزو مسلمین هم حساب نمی‌کنیم، مع ذلک چون بنای قیام مسلحانه ندارند و فقط صحبت‌های سیاسی دارند، هم آزادند و هم نشریه دارند به‌طور آزاد. پس بدانید که ما این طور نیست که با احزاب دیگری با گروه‌های دیگری دشمنی داشته باشیم» (صحیفه خمینی. ج ۱۴).

 

مجاهدین و بنیادگرایی دینی، تز و آنتی‌تز

اگر مجاهدین حاضر می‌شدند به قانون اساسی خمینی رأی مثبت بدهند و ولایت فقیه را به‌رسمیت بشناسند، درهای قدرت به روی آنها باز می‌شد؛ اما دجال بزرگ از زمان حاکمیت شاه، دریافته بود که در ایدئولوژی مجاهدین، جایی برای عرض‌اندام آخوندها ارتجاعی و نان به نرخ روز خوری چون او نیست، به‌همین دلیل از همان ابتدا شمشیر را از رو بست.

حکام ضد‌ شرعی او با استناد به فتوایش می‌گفتند: «مجاهدین مرتد و از کفار بدترند و هیچ‌گونه احترام مالی و بلکه جانی هم ندارند». یعنی هتک حرمت و ریختن خون آنها و غارت اموالشان در شریعت ارتجاعی مجاز است.

این جملهٔ خمینی، سند شرافت مجاهدین و عاری بودن آنها از رجس ارتجاع و بنیادگرایی است.

«من اگر در هزار احتمال یک احتمال می‌دادم که شما دست بردارید از آن کارهایی که می‌خواهید انجام بدهید، حاضر بودم که با شما تفاهم کنم و من پیش شما بیایم، لازم هم نبود که شما پیش من بیاید» (همان منبع).

بنابراین رابطه خمینی و نظام ولایت فقیه با مجاهدین، رابطهٔ تز و آنتی‌تز بود و هست. وجود یکی در گرو نفی دیگری‌ست. مجاهدین نه‌فقط با ساختار سیاسی و نهادهای شکل گرفته اعم از سه قوه دولت و سپاه پاسداران مخالف هستند و آن را نفی می‌کنند، بلکه با ولایت فقیه در تعارض ماهوی هستند. جنگ اول و آخر مجاهدین با این رژیم بر سر آزادی و حاکمیت مردم است.

 

جنگ بر سر آزادی و حاکمیت مردم

مجاهدین می‌خواهند این رژیم را از بیخ و بن براندازند. بیخ و بن یعنی طرز تفکر و ماهیت این نظام که چیزی جز اصل ضدایرانی ولایت فقیه نیست. اگر مبارزه ما در راستای این ریشه‌کنی نباشد یعنی به درجاتی به رفرم‌پذیری و رتوش این حاکمیت معتقد هستیم؛ از این‌رو نمی‌توانیم در برابر آن تا آخر دوام بیاوریم. به سرنوشت جریانهای مختلفی که بعد از انقلاب ضدسلطنتی در ایران بودند، نگاه کنیم، چرا نتوانستند در برابر ایلغار ولایت فقیه دوام بیاورند.

واقعیت این است که مقابله با این ایلغار اولاً نیازمند یک آرمان و مشی انقلابی بود، ثانیا نیازمند عمل و قیمت دادن برای آن آرمان. قیمتی که میلیشیای مجاهد خلق به قیمت دهها شهید و هزاران مجروح در فاز سیاسی برای دفاع از آرمان آزادی داد.

بنابراین مشکل اول و اصلی این جریانهای نداشتن ظرفیت و توان ایدئولوژیک لازم برای مرزبندی با بنیادگرایی دینی و قیمت دادن برای آن بود. این مرزبندی قبل از هر چیز بر سر آزادیهای دمکراتیک و حاکمیت مردم بود و هست.

 

پادزهر بنیادگرایی دینی

وقتی می‌گوییم مجاهدین پادزهر بنیادگرایی دینی هستند، به محورهای زیر نظر دوخته‌ایم:

۱ـ مجاهدین با برخورداری از یک برداشت مترقی، دینامیک و ضدارتجاعی از اسلام، توانسته‌اند یک دستگاه نظری ارائه دهند که از هر حیث با ارتجاع حاکم مرزهای عبورناپذیری کشیده و راه دجالیت و سوءاستفادهٔ رذیلانهٔ آن را از اسلام سد کرده است. این نظرگاه هر نوع استثمار را به هر بهانه و توجیه نفی می‌کند. مدافع آزادی و پلورالیسم است. محصول سیاسی آن پلتفرم ۱۰ماده‌ای مریم رجوی، رئیس جمهور برگزیدهٔ مقاومت برای ایران آزاد فردا می‌باشد.

۲ـ بنیادگرایی نوع آخوندی، توسعه‌طلبی خود را تحت عنوان «صدور انقلاب»! و «نقش مستشاری» یا هر باندرول دیگر مانند «فتح کربلا از طریق قدس»، «دفاع از زینبیه» یا... هرگز پنهان نکرده است. در نقطهٔ مقابل مجاهدین، این سیاست ضدایرانی و تروریسم افسارگسیختهٔ ناشی از آن را قدم به قدم افشا کرده و مانع شده‌اند بازوان اختاپوس‌گونهٔ خود را بگستراند و کشورهای مسلمان منطقه را به کام بکشد.

۳ـ با بذل هزاران ساعت کار متکاثف و مینیاتوری، پروژهٔ غنی‌سازی اورانیوم این رژیم را که هدفی جز دستیابی به بمب‌اتم نداشته بر سرش آوار نموده‌اند. او را به نقطه‌ای رسانده‌اند که نه می‌تواند برجام بی‌جان را به‌طور کامل کنار بگذارد، نه قادر است آن را احیا نماید.

۴ـ بنیادگرایی و زن‌ستیزی دو روی یک سکه هستند. مجاهدین و مقاومت ایران با پیشتازی سلسله‌ای از زنان انقلابی و تابوشکن، مسیر رهایی را برای زن ایرانی هموار نموده‌اند. اکنون پیشتازی زنان و دختران شجاع را در اعتراضها، قیام‌ها و نیز در پراتیک کانون‌های شورشی می‌توان مشاهده کرد.

۵ـ نکتهٔ مهم و نهایی: «کینه مقدس مردمی علیه ستم و مناسبات برده‌ساز حاکم است که انگیزه به‌وجود می‌آورد، در جنبش مقاومت ایران، علاوه بر‌این، نیروی محرکه قوی‌تر و بالاتری وجود دارد که همانا عشق به آزادی است». به‌قول خانم مریم رجوی: «جنبشی که در مقابل این رژیم ایستادگی می‌کند، لاجرم باید از‌ جنس ضد‌ آن باشد. و از آنجا که مرتجعان حاکم، ذاتشان ضدانسانی است، مقاومت ما قبل از هر چیز باید از شرف انسانی دفاع کند. به‌دلیل همین جوهره انسانی است که راهش را با عشق باز می‌کند». (مریم رجوی. سخنرانی در دورتموند آلمان. ۲۶خرداد۷۴)

***

با این اوصاف، آیا نیروی دیگری را در تاریخ معاصر ایران می‌توان یافت که این‌گونه تمام‌قامت با بنیادگرایی دینی چنگ در چنگ شده باشد. راستی اگر این نیرو نبود، سلطنت دینی در میهن ما تا چند دهه یا سدهٔ دیگر ادامه می‌داشت؛ بدون آن که مقاومتی در برابر آن وجود داشته باشد.


نفی فردیت خودخواهانه، دستاورد انقلاب مجاهدین

 

خود محورپنداری، خودکمال‌انگاری، خودبرتربینی، ایگوتئیزم (خودخدا انگاری) خودشیفتگی یا نارسیسم از آفتهایی است که در هر اجتماعی مذموم شمرده می‌شود. افراد خودشیفته یا نارسیست، خود را محور هستی می‌پندارند و به خود به‌صورت شیفتهٔ خویش می‌شوند. این صفت‌های ناپسند تا وقتی در یک حیطهٔ محدود عمل می‌کنند زیان چندانی از آنها متوجه جامعه و مردم نیست ولی وقتی بار اجتماعی ـ سیاسی به‌خود می‌گیرند و لباس حاکمیتی می‌پوشند، فاجعه‌بار می‌شوند. توتالیتاریسم، دسپوتیسم (خدایگان‌سالاری) و دیکتاتوری، میوه‌های شته‌زده، مسموم و فاسد فردیت مهار گسیخته هستند.

پاسخ به یک سؤال تاریخی

به جامعهٔ خودمان نگاه کنیم. تاریخ معاصر و پیشامعاصر را از نظر بگذرانیم. در نزدیک‌نما و دورنما، چیزی جز سلطهٔ شیخ و شاهان را به چشم نمی‌بینیم. گویی میهن ما همیشه محکوم بوده که از سلطه‌ای به سوی سلطهٔ دیگر جابه‌جا شود. سلاطین، امیران، جهان‌گشایان و شاهان مختلف این فلات کهن را بین خود چرخانده و آن را سرانجام به شیخ تحویل داده‌اند؛ علت چیست؟

چرا به‌رغم فداکاریها و جان‌فشانی‌های پیشتازان آزادی و مایه‌گذاریهای بی‌شائبهٔ مردم جنبش‌های آزادیخواه، در نقطهٔ به‌بار نشستن، راه به حاکمیت مردم نبرده‌اند؟

چرا بسیاری از جنبش‌ها تا زمانی که قدرت را در دست نگرفته‌اند، آزادیخواه و مردمی هستند ولی به‌محض تصاحب قدرت، محافظه‌کار می‌شوند و خود به نخستین سرکوب‌کنندگان آزادی و آزادیخواهان بعدی تبدیل می‌گردند؟

چگونه می‌توان تضمین کرد که یک جنبش آزادیخواهانه بعد از سرنگونی نظام پیشین، دچار دگردیسی نشود و خود به مستبد جدیدی تغییر ماهیت ندهد و دست‌آوردهای انقلاب خلق را در لباس جدید به محاق نبرد؛ ؟

مبارزه مجاهدین با آفت‌های ایدئولوژیک

این دغدغه‌یی بوده است که مجاهدین و سازمان‌شان با آن بیگانه نبوده‌اند. مضمون انقلاب ایدئولوژیک آنها طی سالیان جز این نبوده که با دو ایدئولوژی همزاد بجنگند: «فردیت و جنسیت». محصول یکی خودبزرگ‌پنداری، ویژه‌سازی، سهم‌خواهی از قبل رنج و خون دیگران و ماحصل دیگری، دوجنس‌بینی و تبعیض قائل شدن بین زن و مرد و در نهایت جنس برتر دانستن مرد است. مجسمهٔ این دو ایدئولوژی شخص خمینی بود. اینک ولایت فقیه و خامنه‌ای آن را نمایندگی می‌کنند. هر یک از آخوندها نیز تندیسی از این ایدئولوژی هستند.

مجاهدین به‌علت جمعی بودن و برخورداری از اصل انتقاد و انتقاد از خود و در مدار تکاملی آن عملیات جاری، به‌گونه‌یی سیستماتیک و روزمره با این دو ایدئولوژی و عوارض آن، در اندیشه و عمل خود می‌جنگند و مناسبات خود را از آنها پیرایش می‌کنند.

فرق بین مسئولیت‌پذیری و هژمونی طلبی خودخواهانه

مجاهدین قدیس نیستند و قرار نیست باشند ولی می‌دانند برای وفادار ماندن به خلق و آرمان آزادی و نثار بی‌چشمداشت خود باید با فردیت و جنسیت بجنگند. از این رو در مجاهدین قپه و جایگاه مادام‌العمر و ارتجاعی وجود ندارد. کسی خود را برتر از دیگری به‌حساب نمی‌آورد. برای مسئولیت‌پذیری و به دوش کشیدن رنج جنبش هیچ سقفی متصور نیست و راه برای همه باز ولی برای ارتزاق از رنج و خون دیگران تمام راهها مسدود است. مناسبات آینه‌وار آنان اجازه نمی‌دهد کسی که به خود و منافع فردی خویش می‌اندیشد، در جایگاه مسئولیت و اعمال هژمونی قرارگیرد. مسئول در این دستگاه کسی است که بیش از همه مایه می‌گذارد، بها می‌پردازد و بیش از همه در معرض حسابرسی قرار دارد و به جمع پاسخگو می‌باشد. در تکامل انقلاب درونی، اینک مجاهدین به کسی مسئول‌تر می‌گویند که بیش از سایرین، هژمونی و اختیار خود را به جمع می‌دهد و حاضر است آخرین نفر جمع و خاکی‌ترین آنها باشد. دو کلید‌واژه در بین مجاهدین ارزش خاصی دارد: «کلفت دوم» و «نوکر دوم». زنان مجاهد خلق خود را «کلفت دوم» و مردان مجاهد با تأسی از آنان خود را «نوکر دوم» خلق می‌نامند. چرا دوم؟ برای این‌که حتی در کلفتی و نوکری خلق، برای خود امتیازی قائل نشوند.

پشت پا زدن به قدرت‌خواهی

رهبر مقاومت، مسعود رجوی در یکی از بیانات پرشور خود این معنا را به اوج برده و نشان داده است که دغدغهٔ مجاهدین هرگز و هیچگاه به قدرت رسیدن نبوده است.

«... اعلام می‌کنم که پس از وفای به عهد در آزادی ایران‌زمین از چنگ رژیم ولایت فقیه و تشکیل مؤسسان منتخب مردم ایران، از هر گونه مقام و منصب و از هر گونه شرکت در انتخابات و هر دولتی که باشد، تحت هر نام و عنوان، معذورم. عضویت در سازمان پرافتخار مجاهدین خلق ایران، چنان‌چه شایسته آن باقی بمانم، برایم کفایت و کمال مطلوب است.

البته می‌دانم که خیانت خمینی به عهد و پیمانهایش، مخصوصاً به تعهدهایی که قبل از رسیدن به قدرت اعلام کرده بود؛ کلمات را ذبح و ملوث کرده و جایی برای اعتماد به تعهدهای باقی نگذاشته است؛ اما این هم هست که مجاهدین با دریای خون و سلسله جبال ایستادگی در تاریخ معاصر ایران نشان داده‌اند که در سوگندها و تعهدهای خود جدی هستند. بنابراین، امیدوارم بتوانم در جریان عمل، در عهدی که با خود و خدای خود از روز۳۰خرداد بسته‌ام و آن را با شما در میان می‌گذارم، اعتماد کسب کنم.

از روز ۳۰خرداد سال۱۳۶۰که بالاترین و شکوهمندترین مقاومت سازمان‌یافته تاریخ ایران در برابر ارتجاع و دیکتاتوری آغاز شد، و از روز بر خاک افتادن اولین دسته شهیدان آزادی، با خود و خدای خود عهد بستم که حتی اگر به رستگاری شهادت نرسم، چنان‌چه عمری باقی بود، با تدوین و تکمیل ۴کتاب ناتمام تبیین جهان، انسان، تاریخ و شناخت، این‌چنین دفتر ایام را با هدیه به نسل جوان ببندم.

در یک‌کلام، برترین و بالاترین خواسته برای خودم این است که می‌خواهم ”مجاهد“ بمانم و ”مجاهد“ بمیرم. فقط همین. البته با استعانت از خدا و دعای خیر شما».

مسعود رجوی ـ استراتژی قیام و سرنگونی (۹) نقدینه بزرگ ملت در مبارزه آزادیبخش با رژیم ولایت

بزرگترین هدیه به مردم در پنجاه و هفتمین تولد

هر مجاهدی که برای آزادی مردم ایران سوگند خورده، آرزو دارد چنین باشد؛ در واقع متعهد شده است که چنین باشد. دست‌آوردهای جمعی و آموزه‌های انقلاب ضامن آنها حراست از این تعهد‌ها و سوگندهاست.

در پنجاه و هفتمین سالگرد بنیانگذاری سازمان مجاهدین خلق ایران، این بزرگترین هدیه به مردم رنج‌کشیده و حرمان چشیدهٔ ایران است تا اطمینان حاصل کنند، پیشتازان آنها برای همیشه به هر نوع دیکتاتوری در تاریخ ایران خاتمه خواهند داد؛ بی‌آن که چیزی برای خود بخواهند؛ بی‌آن که در پی جایگاهی برای خود باشند.