۱۳۹۰ مرداد ۹, یکشنبه

حق رأی زنان مخالف دیانت مقدسه و بر خلاف چند حکم ضروری اسلام!

حق رأی زنان مخالف دیانت مقدسه و بر خلاف چند حکم ضروری اسلام! قبلاً گفتهایم که شاه در ابتدای سالهای 1340 که کندی در آمریکا روی کارآمد، برای حفظ رژیم سلطنتی به اصلاحات بورژوایی روی آورد و از جمله حق شرکت زنان در انتخابات را مطرح کرد. تا این زمان طبق رسوم فئودالی در رژیم سلطنتی، زنان، در شمار محجورین (دیوانگان) و صغار (اطفال نابالغ) و ورشکستگان به‌تقصیر، از حق انتخاب‌شدن و انتخاب‌کردن محروم بودند. ‌به‌رغم این‌که 25سال پیش از آن، رضا شاه در سال 1316 برداشتن حجاب را اجباری کرده‌بود. 

اما در سال 1341 وقتی که شاه برای حفظ رژیمش با پشتوانه آمریکا مصمم به‌برخی اصلاحات بورژوایی شد، آخوندهای عهد فئودالی به مخالفت برخاستند. دعوای خمینی با شاه از همین‌جا شروع شد. به‌جای اینکه دیکتاتوری را مانند جریانهای ملی آن زمان هدف قرار بدهد، از موضع به غایت ارتجاعی به حق رأی زنان حمله کرد و آن را بر خلاف مبانی اسلام شمرد. 

‌به‌ تلگرام خمینی به شاه در مهر 1341 که سراپا از موضع خیرخواهی برای دیکتاتوری سلطنتی نوشته شده، آن هم یک دهه بعد از کودتای 28مرداد، توجه کنید: 
«بسم الله الرحمن الرحیم
حضور مبارک اعلیحضرت همایونی
پس از اهداء تحیت و دعا، به‌طوری‌ که در روزنامه‌ها منتشر است دولت در انجمنهای ایالتی و ولایتی اسلام را در رأی دهندگان و منتخبین شرط نکرده و به‌زنها حق رأی داده است و این امر موجب نگرانی علماء اعلام و سایر طبقات مسلمین است. بر‌خاطر همایونی مکشوف است که صلاح مملکت در حفظ احکام دین مبین اسلام و آرامش قلوب است. ‌مستدعی است امر فرمایید مطالبی را که مخالف دیانت مقدسه و مذهب رسمی مملکت است از برنامه‌های دولتی و حزبی حذف نمایند تا موجب دعاگویی ملت مسلمان شود. ‌الداعی روح‌الله‌الموسوی» 

خمینی هم‌چنین در تلگرام 15آبان 1341 به‌شاه می‌نویسد: 
«این‌جانب به‌حکم خیرخواهی برای ملت اسلام، اعلیحضرت را متوجه می‌کنم به‌این‌که اطمینان نفرمایید به‌عناصری که با چاپلوسی و اظهار چاکری و خانه‌زادی می‌خواهند تمام کارهای خلاف دین و قانون را کرده به‌اعلیحضرت نسبت دهند و قانون اساسی را که ضامن ملیت و سلطنت است با تصویب‌نامه خائنانه و غلط از اعتبار بیندازند». 

شاه در این هنگام به‌طور موضعی از حق انتخاب کردن و انتخاب شدن زنان عقبنشینی کرد. خمینی این را پیروزی بزرگی به‌حساب آورد و در 11آذر 1341 گفت: «زنها را وارد کرده‌اند در ادارات، ببینید در هر اداره‌یی که وارد شدند آن اداره فلج شد… زن اگر وارد هر دستگاهی شد اوضاع را به‌هم می‌زند». 
‌بعد از پیشروی شاه در رفراندوم «انقلاب سفید» در 6بهمن 1341، خمینی دوباره نوشت: «با اعلام تساوی حقوق زن چند حکم ضروری اسلام محو می‌شود». 

در خرداد 1342 هم خمینی ضمن سخنان شدیداللحن خود علیه شاه می‌گفت «آقای شاه نفهمیده می‌رود بالای آن‌جا، می‌گوید تساوی حقوق زن و مرد. ‌آقا این را به‌تو تزریق کرده‌اند… من شنیده‌ام سازمان امنیت در نظر دارد شاه را از نظر مردم بیندازد تا بیرونش کنند». 
میبینید که خمینی تا چه حد غمخوار و نگران «آقای شاه» بوده که مبادا سازمان امنیت او را با «تساوی حقوق زن و مرد» از نظر مردم بیندازد! 
اما 15سال بعد وقتی خمینی به قدرت رسید، اسلامش به‌اقتضای زمانه رنگ عوض کرد و دیگر مخالفتی با حق انتخاب کردن و انتخاب شدن زنان به‌نمایندگی مجلس نکرد و ما نفهمیدیم که آن احکام ضروری اسلام که می‌گفت با این کار «محو» می‌شود، چه شد و به کجا رفت؟

۱۳۹۰ مرداد ۸, شنبه

لوموند پرسید: آیا خود شما در نظر دارید که در رأس حکومت قرار گیرید؟خمینی در جواب گفت


خمینی در جواب گفت ”شخصاً نه، نه من، نه سن من و نه موقع و نه مقام من و نه میل و رغبت من متوجه چنین امری است“ . 
دراین اثنا، قیام مردم در شهرهای مختلف کشور بالا می‌گرفت و بادسنج خمینی به‌صورت یومیه او را تنظیم می‌کرد. 
در 30تیر دانشجویان قیام کردند. بعد اصفهان قیام کرد و در22مرداد 57 حکومت نظامی برقرار شد. در 4شهریور آموزگار کنار رفت وشریف امامی آمد تا ”آشتی ملی“ ترتیب بدهد. کشتار 17شهریور هم فایده نکرد وموج قیامها و اعتصابها سراسرایران را دربرگرفت. 

روشن بود که پایان رژیم شاه فرا رسیده‌است. لحن خمینی هم تند و تیزترمی‌شد و دیگر در عراق که به‌تازگی قرارداد 1975 را امضا کرده‌بود نمی‌گنجید و وقتی او را به‌کویت راه ندادند در 13مهر 57 به‌پاریس رفت. 
در این‌جا شاه برایش سنگ تمام گذاشت و چنان‌که بعداً‌ رئیس‌جمهور وقت فرانسه فاش کرد، از فرانسه خواست تا به‌او ویزا بدهد، و مراتب امنیتی و حفاظتی را برای او تأمین کند. 

ژیسکار دستن 20سال بعد در مصاحبه‌یی با روزنامه توس در 23شهریور 77 گفت: ”بلافاصله من سفیر خود را در ایران به‌حضور شاه فرستادم و از او خواستم که نظر شاه را از او حضوراً بپرسد و به‌من گزارش دهد و شاه برای من پیغام داد که کوچکترین مشکلی برای آیت‌الله خمینی به‌وجود نیاوریم و حتی به‌سفیر من گفت اگر دولت فرانسه مقدمات پذیرایی و آسایش او را فراهم نکند، او دولت فرانسه را هرگزنخواهد بخشید“ . 

در این ایام خمینی و‌دار‌ودسته‌اش به‌شدت مشغول زد‌و‌بند برای ”انتقال مسالمت‌آمیز قدرت“ بودند. او سراپا به‌بند‌و‌بستهای پشت پرده چشم دوخته‌بود و حتی قانون اساسی نظام سلطنتی را هم برای انتقال آرام قدرت، و نه آن‌چه در روز 22بهمن رخ داد، پذیرفته‌بود. 
بازرگان بعدها فاش کرد که در سفرش به‌پاریس، که حدود یکماه بعد از ورود خمینی به‌پاریس انجام شد، یعنی حوالی نیمه آبان 1357، نخست‌وزیری آینده بازرگان و ترکیب شورای انقلاب خمینی و وزیران اصلی دولت، مشخص و تعیین تکلیف شده‌بود. بی‌جهت نبود که در همان زمان بازرگان در مصاحبه‌های خود از طرح ”قانون اساسی (رژیم سلطنتی) ‌ـ‌ منهای سلطنت“ دفاع می‌کرد که البته خلیفه‌گری خمینی هم متمم آن بود. 

بعدها در اردیبهشت 1360 یکی از سردبیران فصلنامه واشنگتن به‌همراه یک افسر سرویس خارجی در کتاب ”شکست آمریکا در ایران“ که به‌دنبال گروگانگیری در سفارت آمریکا در تهران نوشته شده‌بود، فاش کرد سیاست‌سازان آمریکایی، از این‌که در سطح بالای دولت جدید چندین اسم آشنا را می‌دیدند، خشنود بودند: بازرگان خودش که طی سالیان با آمریکا در ارتباط بود، یزدی مشاور خمینی در ”امور انقلاب“ که وارن زیمرمن با او از طرف دولت آمریکا یک رابطه مستمر در پاریس برقرار کرده‌بود، سنجابی و فروهر جبهه ملی‌های به‌خوبی شناخته شده، دریادار مدنی وزیردفاع ملی، مردی با دوستان سطح بالا در واشنگتن… 

هم‌چنین ویلیام سولیوان سفیر آمریکا در تهران، پیوسته ”علائم اطمینان‌دهنده“ از ”بعضی آیت‌الله‌ها مثل بهشتی که سولیوان با او قبل از انقلاب در تلاش برای دستیابی به‌سازش ملاقات کرده‌بود“ مخابره می‌کرد. 
سولیوان بعدها نوشت ”اگر بهشتی به‌عنوان قدرتمند‌ترین چهره سیاسی بعد از خمینی و به‌عنوان ولیعهد پرقدرت وی، در ایران ظهور کرده‌بود، جهان این شانس را پیدا می‌کرد که این مرد و صلاحیتهایش را از نزدیک مورد ارزیابی قرار دهد. وی مردی بود که صلابت حضورش محسوس بود و سخنگویی بود مسحور کننده… در مناسباتی که سفارت با او داشت، ما نتیجه گرفتیم که او مردی زیرک و پراگماتیک است“
 (نشریه سرویس خبری پاسیفیک) ». ..مسعود رجوی 

۱۳۹۰ مرداد ۵, چهارشنبه

چرچیل گفته بود می توان به هوش آمریکاییها اعتماد کرد

چرچیل گفته بود می توان به هوش آمریکاییها اعتماد کرد؛ آنها می توانند برای هر مسأله مشکل، راه حل مناسب را پیدا کنند، البته بعد از آن که همه راه حلهای دیگر را امتحان کردند!
انگار حالا، آمریکاییها تصمیم گرفته اند با پافشاری در تحمیل یک راه حل زورکی، گفته چرچیل را تکذیب کنند. دلیلش این که نه تنها سفیرشان در بغداد را مأمور تشویق مالکی در غیرقابل تحمل کردن شرایط زندگی در اشرف کرده اند. بلکه به یک فرستاده ویژه هم مأموریت داده اند تا در اروپا بچرخد و برای قبولاندن ”طرح آمریکا” به جای طرح استیونسون به اروپاییان، تبلیغ کند، هر ازگاهی هم سری به اشرف بزند و برای ساکنانش درباره محاسن تغییر مکان به جایی ”اندکی دورتر و کمی امن تر” و از مزایای انحلال سازمانشان برای رستگاری در همین دنیا بالای منبر برود؛ و باز همان بساطش را پهن کند و باز همان جواب را بگیرد که این طرح به منزله نقض تعهدات و سپردن قربانی به دست قاتل است و از همین رو هم غیر قانونی است ، هم غیر اخلاقی ، هم غیر انسانی و بنابراین غیر قابل قبول، و ... دوباره دوره بیفتد برای تبلیغ ”طرح آمریکا” .
من نمی دانم نمایندگان اروپایی هر بار که چشمشان به این سفیر دوره گرد می افتد چه احساسی پیدا میکنند، ولی می توانم حدس بزنم که اشرفیها هنگام روبه رو شدن با او، احساس می کنند که سیصد بلندگویی که شب و روز آزارشان می دهند، حالا دو برابر شده اند.
این روش ـ که می توان جنگ روانیش خواند، یا «کله پزی» یا سماجت دلال منشانه یا هر چیز دیگر ـ فقط مبتنی بر نصایح دلسوزانه و هدایت ”به راه راست ” نیست، با چاشنی تهدید و القای ترس به شوخی و جدی هم همراه است. او، به شوخی از گوانتانامو و هاوایی یاد می کند(لابد ابوغریب یادش رفته) و هنگامی که لحنش جدی می شود، به جای محکوم کردن آدم کشی مزدوران مالکی ، به اشرفیها هشدار می دهد که در صورت پافشاری برای ماندن در اشرف، باید در انتظار همان هجوم ها و کشتارها ، به احتمال زیاد به صورتی وسیع تر و قاطع تر ، باشند. اصرار دارد که بقبولاند دارد نقش فرشته نجات را برای گروهی که باعث دردسر آمریکایست بازی میکند، ولی ادا و اطوارش، پرونده سازیها و لجن پراکنیهایش که تکرار همان مهملات وزارت اطلاعات آخوندهاست، گواهی می دهند که مأموریتش متلاشی کردن سازمان مجاهدین ازطریق تحمیل ”طرح آمریکا”ست ‎. لابد پیش خودش حساب کرده است که اگر به مسالمت میسر شد، چه بهتر؛ یک پیروزی دیگر برای سیاست دلالی و دلالان سیاسی. اما اگر نشد، امر به معروف را ول می کنم و منتظر اقدام مزدوران مالکی برای ”برقرار کردن حاکمیت عراق در کمپ اشرف” می مانم . لابد بعد از وقوع فاجعه، مشاور جدید و فارسی زبان مالکی در امر تخلیه اردوگاه اشرف در اولین مصاحبه اش با آن بنگاه سخن پراکنی معروف ، با لحنی به عاریت گرفته شده از آندرس بورینگ برویک ، خواهد گفت : هولناک است ، اما لازم بود!

۱۳۹۰ مرداد ۳, دوشنبه

بخاری را که از شستشوی لباسهای مارکسیستها بلند می‌‌شود چه باید کرد

در سال 1354 اپورتونیستهای چپ نما، سازمان مجاهدین را متلاشی کردند. هم‌چنان‌که دو سال بعد در بیانیه تعیین مواضع سازمان مجاهدین خلق ایران اعلام کردیم:
«جریان اپورتونیستی چپنما، موجب بروز زودرس یک جریان راست ارتجاعی شده است که در مرحله کنونی تهدید اصلی درونی مجموعه نیروهایی است که تحت عنوان اسلام مبارزه میکنند، و ما با آن هم مبارزه میکنیم. جریان فوق از ضدیت با نیروهای انقلابی بهویژه مجاهدین شروع شده و سپس در مسیر رشد خود با نفی مشی مسلحانه به سازشکاری و تسلیمطلبی و سرانجام خروج از جبهه خلق و تغییر تضاد اصلی منجر میشود. این جریان اپورتونیستی خطر بروز و رشد خصایص ارتجاعی را در درون نیروهای مترقی مسلمان پیش میآورد».

هم‌چنین در مورد اپورتونیستهای چپ نما اعلام کردیم که این جریان هرچند که سردمدارانش به مجاهدین و در نتیجه به جنبش خیانت کردهاند، اما هیچگونه تغییری در تضاد اصلی ما با رژیم شاه ایجاد نمی‌کند.
در همان بیانیه، جریان اپورتونیستی را تحریم کردیم و گفتیم که در داخل زندانها هم رابطهیی جز رابطه انسانی و حداقل رابطه صنفی با آنها برقرار نمی‌کنیم تا زمانی که از آرم و نام مجاهدین دستبردارند.

در عین حال تصریح کردیم که مبارزه ما با این جریان اپورتونیستی، یک مبارزه سیاسی با شیوههای افشاگرانه است و هرگونه استفاده از شیوههای ارتجاعی از قبیل: کشتن، لودادن، همکاری با پلیس و کمک گرفتن از امکانات رژیم را در این مبارزه محکوم میکنیم.
گفتیم که بین این اپورتونیستهاو سایر مارکسیستها تفاوت قائلیم، به آنها احترام میگذاریم و از همه دستاوردهای علمی و تجارب انقلابی استفاده می‌کنیم. این برای آخوندهایی که در آن زمان هوادار و تماماً تحت هژمونی مجاهدین بودند اما در اثر ضربه اپورتونیستی به منتهای ”راست“ پرتاب شدند و ماهیت ارتجاعی آنها بارز شده بود، بسیار سنگین و گزنده بود.

واکنش آخوندهایی مانند رفسنجانی و کروبی و معادیخواه که آن زمان در زندان بودند، صدور دو فتوای پیاپی بود که با هدایت و تشویقات مخفیانه ساواک کار سازی شده بود. یکی علیه مشی مبارزاتی و دیگری علیه ایدئولوژی مجاهدین بود که بهخصوص فرمایش آقایان را درباره نجس عینی بودن مارکسیستها به پشیزی نخریده بودند.

در آن روزگار مجاهدین در همین خصوص، شاهد بسیاری صحنههای مضحک از جانب همین آقایان و امثال بهزاد نبوی و رجایی و لاجوردی و عسگر اولادی بودند. بهعنوان مثال به دستگیره دری که زندانیان مارکسیست باز می‌کردند دست نمیزدند یا آن را آب میکشیدند! ظرفهای آبجوش را که برای درست کردن چای که روزانه دو یا سه وعده به ما داده می‌‌شد، به‌خاطر استفاده مارکسیستها از این ظروف، آب میکشیدند. وای به وقتی که از دست یک مارکسیست، قطره آبی بر روی دست یا لباس آنها میچکید! در داخل حمام جمعی بند هم، وقتی لباسهایشان را میشستند، مصیبتی بود. مثلاًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًً بخار حمام و بخاری را که از شستشوی لباسهای مارکسیستها بلند می‌‌شود چه باید کرد! پهن کردن لباس روی طنابی که مارکسیستها هم لباس پهن کرده بودند حرام و از سنخ کارهای ”مجاهدین التقاطی“ بود!

برادر مجاهدمان مجید معینی، که خودش قبلاً از طلاب و روحانیان انقلابی قم و یکی از قهرمانان شکنجه در زندانهای شاه بود، روزی در طبقه بالای بند 2 اوین بسراغ من آمد و با خنده به صدای بلند که همه میشنیدند، گفت: می‌خواهم بروم، یک دست خودم را به بهزاد نبوی، قرض بدهم! اشکال شرعی ندارد؟!
گفتم یعنی چه؟
گفت: توی حمام گیر کرده بود، لباسهای شسته شده را در دو دست گرفته و حوله را هم روی دوشش انداخته بود و در را هم نمی‌توانست با پایش باز کند و یک دست کم آورده بود، چون نمیخواست در مکانی که مارکسیستها بودهاند نَجس بشود! بعد هم از من پرسید، مگر این بابا خودش عضو یک گروه مارکسیستی نبوده و به همین خاطر به زندان نیفتاده، پس در این گروه، در و پنجره را چطور باز می‌کرده؟!

جالبتر از او لاجوردی بود که در قسمت پایین فرنچ های مردانه که لباس زندان بود باندازه نیم متر دیگر پارچه اضافی میدوخت تا حجاب اسلامی مردان هم رعایت شود! همه این کارها هم بغضًا للمجاهدین بود و دست آخر هم به این نتیجه رسیدند که پاسبانها و نگهبانهای زندان و زندانبانان و ساواکیهای مسلمان! از سایرین و حتی مجاهدین به آنها نزدیکترند.

آیا بروز خصایص و ماهیتهای ارتجاعی را میبینید؟
عبرت آموز این‌که در بلوغ همین ضدیت با مجاهدین، آنها از ندامت تلویزیونی و سپاس گویی برای شاه و عفو خواهی از او سر در آوردند و به این وضعیت از زندان آزاد شدند.
البته بعد از این‌که حضرات به حکومت رسیدند ما هیچ‌وقت نفهمیدیم آن فتوا که علیه مجاهدین داده بودند، در مراوداتشان با شورویها و چینی ها، کوبائیها و کشورهای اروپای شرقی چه شد و به کجا رفت!
هم‌چنان‌که نفهمیدیم لاجوردی با آن حجاب سازی برای مردان، وقتی که خودش میرغضب اوین شد، چرا هیچ حدّ و اندازهای درباره زنان نگه نداشت.

نکته عبرت آموز دیگر این‌که اپورتونیستها و بریدگانی که در آن روزگار، بریدگی خود را تحت لوای مارکسیسم پنهان می‌کردند، در کنش و واکنشهای سیاسی، به همان دست راستیهای مرتجع، نزدیکتر از مجاهدین بودند و با تعجب در بسیاری موارد میدیدیم که هم خط و هم جبهه می‌‌شوند. مخالفت ریشهای هر دو دسته، خیلی بیش از این‌که با یکدیگر باشد، با مجاهدین بود. جریان راست ارتجاعی به ظاهر دعوایش با مجاهدین این بود که چرا کسانی را که به خدا و رسول اعتقاد ندارند ”نجس عینی“ نمیدانید و میگفتند مگر همین ”خدانشناس ها“ نبودند که شما را کشتند و سازمانتان را متلاشی کردند. اما در عمل ”خدانشناسی“ را که مخالف مشی مبارزاتی و سیاسی مجاهدین بود، صد بار بر مجاهد خداشناس نمازخوان و روزه گیر، ترجیح میدادند.

آخر مجاهدین، ملاک و معیار تنظیم رابطه با هر شخص یا نیروی سیاسی را، عمل و مرزبندیهای سیاسی او میدانستند. چرا که عقاید فلسفی و مواضع طبقاتی، نهایتاً در مرزبندیها و عمل سیاسی تبلور و فعلیت پیدا می‌کند.
بنیانگذار مجاهدین، حنیف شهید که بسیار خداشناس و مؤمن بود، گفته بود که مرز اصلی، نه بین خداشناس و خدا نشناس، بلکه بین استثمار کننده و استثمار شونده کشیده می‌‌شود. این درست همان چیزیست که خمینی هرگز نمی‌توانست بفهمد و به آن تن بدهد. همان مرزبندی اصلی که اسلام مجاهدین را از اسلام خمینی و آخوندهای ارتجاعی سراپا متمایز می‌کند. ...........مسعود رجوی

۱۳۹۰ مرداد ۱, شنبه

گفتگوی ماریا پرسون با شاملو

گفتگوی ماریا پرسون با شاملو

آقای شاملو، همه‏ی جوان‏هائی که ‏من ملاقات‏شان کردم از شما به‏ عنوان بزرگ‏ترين شاعر ايران تجليل ‏کردند. محبوبيت شما به خصوص درميان نسل جوان برای‏تان چه اهميتی دارد؟ آيا به‏نظر شما چه فرقی بين دنيای ذهنی‏ی جوانان امروز و دوره‏ی جوانی‏ خودتان هست؟
- کلماتی ‏هست ‏که ظاهرا از هر سو نگاه ‏کنيم زيباست: همچون کلماتی ‏که ‏شما در اين سوآل ‏به ‏کار برديد. کلماتی ‏چون بزرگ‌‏ترين‏ شاعر، تجليل ‏شدن، محبوبیت، و جز اين‏ها... اما يک‏ بار ديگر سر برگردانيد و اين ‏بار از منظری‏ که ‏ما ايستاده‏‌ايم به ‏اين‌ها نگاه ‏کنيد: پروار بودن ‏آهو را از چشم ‏خود آن‏ حيوان ‏هم ‏ببينيد و مفهوم ‏زيبائی ‏پر و بال يا آواز مرغ‏ خوش‏خوان را از ديد پرنده‌ای هم که ‏صياد، هرسحر با دام و قفس‏هايش در دشت يا کشتزار پيرامون ده به جست‏ و جويش می‏رود بسنجيد... ما در شرايطی ‏هستيم که گاه‌گاه اين ‏کلمات تنها با مفاهيم ‏دردناکی چون قربانی ‏شدن و در خون ‏خويش ‏غوطه‌زدن مترادف است . اين‏جا جلاد زندان فرياد می‏زند: کجاست ‏آن‏ شاعر تيره‏ بخت که درسياه‏چال هم به ‏ستايش آزادی شعر می‌سرايد؟ و آن‏گاه ‏لبان شاعر را به‏ جوال‏دوز و نخ‌‏قند می‏دوزد و چون از اين ‏کار طرفی‏ بر نمی‌بندد در سلول مجرد زندان با تزريق سرنگ پر از هوا برای ‏هميشه خاموش‏اش ‏می‏کند. نام ‏بردن از اين شاعر (: فرخی) چه سودی در بر دارد حال ‏آن‌که امثال او درخاطره‌ی ‏ما فراوان ‏است؟ ـ پنجاه ‏سال‏ پيش ‏از اين، نيما که ‏استاد و پير ما بود گفت: "آن ‏که ‏در هنر دست به ‏کاری‏ تازه می‌زند می‌بايد مقامی چون‏ مقام شهادت را بپذيرد ! منظور او از بيان ‏اين ‏نکته چيزی ‏جز اين ‏نبود که ‏اگر شاعر طرحی‏ تازه ‏که تا آن ‏زمان هنوز سابقه‌ی اجتماعی‏ چندانی ‏نداشت در نيفکند و شعر را که ‏تا آن ‏زمان بيش‌تر غمنامه‌ی فردی عاشقانه بود همچون‏ سلاحی در مبارزه ‏برای بهروزی انسان به ‏دست ‏نگيرد ارزش وجودی خود و شعر را انکار کرده ‏است . در مراتب تربيت‏ اجتماعی‏ ‏ما سخن‏ گفتن ‏از خود را منم‌زدن ناميده‌اند که‏ چيزی از آن‏ نفرت‏انگيزتر نيست . اما من‏ آن‌چه ‏را که ‏شما بلافاصله ‏در آغاز صحبت‌مان به ‏ميان ‏آورديد "تعميدخون" می‌نامم يعنی نصيبه‌ی‏ گرانبهائی ‏که‏ هيچ‌چيز هم‌ارز آن ‏نيست . اين ‏همان تعميد خون ‏است که ‏در روزگاران ‏گذشته جان‏ خود را گرو عقدش می‌کرده‏اند . بيش‏ از چند دهه به‏ ويژه ‏در اين‏ دو دهه‌ی ‏اخير تلاش آشکاری صورت‏ گرفت که‏ آثار ما، تعدادی از شاعران و نويسند‏گان، به ‏چاپ‏ نرسد و نسل جوانی که‏ مخاطب ماست از بخش امروزين فرهنگی‏ که مخاطبان ‏خود را به‌خصوص‏ در ميان ‏ايشان ‏می‌جويد يک‏ سره جدا بماند. حدود شانزده ‏سال مجموعه‌های ‏شعر من در کشورم مطلقا اجازه‌ی ‏انتشار نيافت که ‏هنوز هم ‏تعدادی از آن‌ها ناياب‏ است. (البته از يک‏ جائی به‏ بعد، يکی‏ دو مجله که ‏هر از چند ماهی يک شماره منتشر می‌شد برای‏ شعر من اجازه‌ی‏ نشر يافت که‏ هنوز هم نتوانسته‌ام ‏از منطق ‏اين ‏کار سر در بياورم، هر چند که ‏يکی ‏از اين ‏دو مجله متهم ‏می‌شد که ‏مخالف‏ انقلاب‏ است! (در عوض، مطبوعات رسمی و نيم‌رسمی و نشريات وابسته ‏به ‏گروه‌های فشار ( که غالب ‏افرادشان يک‌سره فاقد سواد خواندن و نوشتن‌اند) با چاپ کيفرخواست‌‌های بی‏دليل و مدرک، پيرامون ‏ما عده‌ای از نويسند‏گان فضائی چنان آکنده از رعب و وحشت ايجاد کرده‏ بودند که‏ مبارزه با عوارض‏ دلهره‌ای که ‏به ‏جان کس‏ و کار ما انداخته ‏بود به ‏ناچار بخش‏ مهمی‏ از وقت ‏و فرصت ‏فعاليت ‏ما را مصروف خود می‌کرد چرا که به ‏هر حال آثار زهر بهتان‌ها را نمی‌توان ‏نديده ‏گرفت و اين ‏همه ‏در حالی ‏بود که‏ ما برای ‏دفاع ‏از خود نيز فضائی ‏نمی‏يافتيم. به قول سعدی: (۱۲۹۳ - ۱۲۱۳) سنگ‌ها را بسته ‏بودند و سگ‌ها را گشوده! (سعدی شاعر قرن سيزدهم ميلادی‌ست. می‌بينيد که ‏انگار تو مملکت‏ ما هميشه ‏در بر يک‏ پاشنه چرخيده ! اما، درنهايت، بايد بگويم گناه ‏از ما بود که‏ نسل جوان‌مان را چنان‏ که ‏هست نشناخته ‏بوديم! درست هنگامی ‏که ياوه‌گويان می‌پنداشتند ما را به ‏جائی روانه ‏کرده‌اند که‏ ديگر برای‌مان راه ‏نجاتی نمانده و به‌خصوص نام ‏ما يک‌سره از ذهن جوانان بيست و بيست و پنج ساله‌ی ‏انقلابی زدوده شده، از نمايش‏گاه بين‏ المللی‏ کتاب سال ۱۹۹۳ خبر آمد که ‏تمامی‏ نسخ مجموعه‌های شعر من ‏که ‏پس ‏از سال‌ها اجبار به ‏سکوت اجازه‌ی ‏نشر پيدا کرده و ناگهان بی‏خبر در تيراژهای ده‏ هزار جلدی‏ به ‏نمايش‏گاه ‏عرضه‏ شده ‏بود ظرف‏ سه ‏روز به ‏فروش‏ رفته ‏است! و اين بدان ‏معنی ‏بود که‏ ما در امر ارزيابی‏ نسل جوان کشورمان سخت به‏ خطا رفته‏ بوديم. و اين بدان‏ معنی بود که ‏احتمالا درگيری‏های ‏فکری و خستگی و شايد بی‏حوصلگی ما را گرفتار ضعف قضاوت و نوميدی کرده‏بود. و اين بدان معنی ‏بود که‏ از ميان کج‏انديشی‏ها و ستيزه‏جوئی‏های اهرمنانه نسلی سر برآورده که‏ يأس‏ و خستگی نمی‏شناسد و به ‏آسانی از پای ‏طلب نمی‏نشيند! آن‌گاه جوانان نسخه‏های‏ کپی‏ شده‏ای ‏از آثار ما شاعران‏ غضب‏گير شده را نشان‏مان دادند که ‏از فرط دست‏ به ‏دست ‏شدن به‏ راستی ديگر قابل ‏استفاده ‏نبود. سوآل ديگرتان تفاوت ميان دوره‏ی ‏جوانی‏ ما و دوره‏ی ‏جوانی‏ نسل معاصر بود.
جوانی‏ ما سراسر با دغدغه‏ی آزادی‏ گذشت. امروز هم نسل جوان ما با همين دغدغه‏ می‏زيید و آن را در هر جا که مجال پيدا کند به ‏زبان می‏آورد. اما اين ‏نسل پوياتر و پربارتر است. سال‏های جوانی‏ ما در رؤيای ‏مبارزه به ‏سر آمد اما اين ‏نسل، راست در ميدان مبارزه به‏ جهان ‏آمده. تفاوت در اين ‏است . چنان‏که پيش ‏از اين ‏گفتم: در مراتب‏ تربيتی‏ ‏ما چيزی نفرت‏ انگيزتر از به‏ خود پرداختن و از خود سخن ‏گفتن ‏نيست و شرم‏ بر من ‏باد که ‏گرفتار چنين‏ موردی‏ شده‌‏ام و علی‏رغم ‏آگاهی ‏از زشتی‏ اين‏ کار بسيار از خود سخن ‏گفتم. بزرگان ‏ما گفته‏‌اند جريمه‏ی ‏از خود گفتن خاموشی ‏گزيدن است. پس به ‏من ‏اجازه ‏بدهيد سخن را به‏ همين‌جا پايان ‏بدهم به‏خصوص که سوآل‏های ‏ديگرتان سياسی‏ست و از آن‏جا که من‏ به ‏عنوان ‏سخن‏گوی هم‌قلمانم انتخاب ‏نشده‏ام به‏ خود اجازه‏ نمی‏دهم بی‏مشورت با دوستان به ‏اين قلمرو پا بگذارم .

۱۳۹۰ تیر ۳۱, جمعه

این همان شعری است از فزوغ فرخزاد که نام وی را از لیست کتاب شاعران معاصر حذف کر


: 





 
 
بر روی ما نگاه خدا خنده می زند
هر چند ره به ساحل لطفش نبرده ایم
زیرا چو زاهدان سیه كار خرقه پوش
پنهان ز دیدگان خدا می نخورده ایم
پیشانی ار ز داغ گناهی سیه شود
بهتر ز داغ مهر نماز از سر ریا.
نام خدا نبردن از آن به كه زیر لب
بهر فریب خلق بگوئی خدا خدا
ما را چه غم كه شیخ شبی در میان جمع
بر رویمان ببست به شادی در بهشت
او می گشاید … او كه به لطف و صفای خویش
گوئی كه خاك طینت ما را ز غم سرشت.
توفان طعنه، خنده ی ما را ز لب نشست
كوهیم و در میانه ی دریا نشسته ایم.
چون سینه جای گوهر یكتای راستیست
زین رو بموج حادثه تنها نشسته ایم.

مائیم … ما كه طعنه زاهد شنیده ایم
مائیم … ما كه جامه تقوی دریده ایم؛
زیرا درون جامه بجز پیكر فریب
زین هادیان راه حقیقت، ندیده ایم!
آن آتشی كه در دل ما شعله می كشید
گر در میان دامن شیخ اوفتاده بود؛
دیگر بما كه سوخته ایم از شرار عشق
نام گناهكاره رسوا! نداده بود.
بگذار تا به طعنه بگویند مردمان
در گوش هم حكایت عشق مدام! ما

“هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است در جریده عالم دوام ما”
 
 
فروغ فرخزاد
 
فروغ فرخزاد -۱۳۱۳ ۱۳۴۵- شاعر معاصر ایرانی است
بعد از نیما یوشیج فروغ در کنار احمد شاملو، مهدی اخوان ثالث و سهراب سپهری از پیشگامان شعر معاصر فارسی است. نمونه‌های برجسته و اوج شعر نوی فارسی در آثار فروغ و شاملو پدیدار گردید

۱۳۹۰ تیر ۲۶, یکشنبه

هر دانه برفی به اشکی نریخته می ماند

دلتنگی های آدمی را باد ترانه ای می خواندورویا هایش را آسمان پر ستاره نادیده می گیرد .. و هر دانه برفی به اشکی نریخته می ماند.سکوت سرشار از سخنان نا گفته ست .. از حرکات نا کرده .. اعتراف به عشق های نهان .. و شگفتی های بر زبان نیامده
در این سکوت حقیقت ما نهفته است .. حقیقت تو و من.برای تو و خویش چشمانی آرزو می کنم که چراغها و نشانه ها را در ظلماتمان ببیند.گوشی که صداها و شناسه ها را در بی هوشیمان بشنود.برای تو و خویش روحی که این همه را در خود گیرد و بپذیرد .و زبانی که در صداقت خود ما را از خاموشی خویش بیرون کشد و بگذارد از آن چیزها که در بندمان کشیده است سخن بگوید.گاه آن که ما را به حقیقت می رساند خود از آن عاریست .. زیرا تنها حقیقت است که رهایی می بخشد.از بخت یاری ماست ..شاید که آن که می خواهیم یا به دست نمی آید یا از دست می گریزد.می خواهم آب شوم در گستره افق .. آنجا که دریا به آخر می رسد و آسمان آغاز می شود.می خواهم با هرآنچه که مرا در بر گرفته یکی شوم.حس می کنم و می دانم .. دست می سایم و می ترسم . باور می کنم و امیدوارم که هیچ چیز با آن به عناد بر نخیزد.میخواهم آب شوم در گستره افق .. آنجا که دریا به آخر می رسد و آسمان آغاز می شود ..چند بار امید بستی و دام بر نهادی تا دست یاری دهنده ..کلامی مهرآمیز و نوازشی یا گوش شنوا به چنگ آری .. چند بار دامت را تهی یافتی؟ .. از پای منشین .. آماده شو که دیگر بار و دیگر بار دام باز گستری.پس از سفر های بسیار و عبور از فراز و فرود امواج این دریای طوفان خیز .. بر آنم که در کنار تو لنگر افکنم .. بادبان برچینم .. پارو وانهم .. سکان رها کنم .. به خلوت لنگرگاهت درایم و در کنارت پهلو گیرم و آغوشت را بازیابم .. استواری امن زمین را زیر پای خویش.پنجه درافکنده ایم با دستهایمان به جای رها شدن ... سنگین سنگین می کشیم بار دیگران را به جای همراه کردنشان ..عشق ما نیازمند رهاییست .. نه تصاحب ... در راه خویش ایثار باید نه انجام وظیفه

۱۳۹۰ تیر ۲۴, جمعه

ملا و شراب فروش


سرمایه داری در نزدیکی مسجد قلعه فتح الله کابل رستورانی ساخت که در آن موسیقی و رقص بود و برای مشتریان مشروب هم سرو می شد.
ملای مسجد هر روز در پایان موعظه دعا می کرد تا خدا صاحب رستوران را به قهر و غضب خود گرفتار کند و بلای آسمانی بر این رستوران نازل!.
یک ماه از فعالیت رستوران نگذشته بود که رعد و برق و توفان شدید شد و رستوران به خاکستر تبدیل گردید.
ملا روز بعد با غرور و افتخار نخست حمد خدا را بجا آورد و بعد خراب شدن آن خانه فساد را به مردم تبریک گفت و اضافه کرد: اگر مومن از ته دل از خداوند چیزی بخواهد، از درگاه خدا ناامید نمی شود.
اما خوشحالی مومنان و ملای مسجد دیری نپایید
صاحب رستوران به محکمه شکایت برد و از ملای مسجد خسارت خواست !
ملا و مومنان چنین ادعایی را نپذیرفتند !
قاضی دو طرف را به محکمه خواست و بعد از این که سخنان دو جانب دعوا را شنید، گلویی صاف کرد و گفت : نمی دانم چه بگویم ؟! سخن هر دو را شنیدم :
یک سو ملا و مومنانی هستند که به تاثیر دعا و ثنا ایمان ندارند !
وسوی دیگر مرد شراب فروشی که به تاثیر دعا ایمان دارد …!
"پائولو کوئیلو

۱۳۹۰ تیر ۲۲, چهارشنبه

خاطراتی از مهندس بازرگان



خاتمی بهخاطر توجیه اعدام و کشتار و قتلعام مجاهدین و بهخاطر همین گونه حملههای رذیلانه به بازرگان، سال بعد در کابینه موسوی به وزارت ارشاد و تبلیغات گماشته شد. حملههای رذیلانه خاتمی به بازرگان در بحبوحه اعدامهای 5مهر صورت می‌گرفت که قاضی شرع خمینی (محمدی گیلانی) می‌گفت «در کنار دیوار همانجا آنها را گلوله بزنید. بدن مجروح این گونه افراد باغی نباید به بیمارستان برده شود، بلکه باید تمام کشته شوند… کشتن به شدیدترین وجه، حلق آویز کردن به فضاحت بارترین حالت ممکن و دست راست و پای چپ آنها بریده شود». لاجوردی هم بدون هرگونه محظور اعلام می‌کرد: «ظرف مدت دو ساعت که از دستگیری میگذرد، محاکمه پایان مییابد و حکم صادر می‌شود و اجرا می‌گردد».


این حرفهای خاتمی دوباره مرا به‌یاد بازرگان انداخت. بازرگان در دفاعیات خود در بیدادگاه نظامی شاه در تیرماه 1342 می‌گفت: «ما آخرین سنگر دفاع از سلطنت مشروطه و قانون اساسی هستیم. بعد‌از این اگر دادگاهی تشکیل شود، با جمعیتی سر‌و‌کار خواهد داشت که واقعاً مخالف این رژیم است». راست گفته بود. 15خرداد1342 به‌راستی گورستان رفرمیسم و «دفاع از سلطنت مشروطه» و «مخالفت قانونی» با دیکتاتوری دست‌نشانده شاه بود.

- می‌گفت: «نسل حاضر که ما مؤسسین نهضت آزادی ایران متعلق به آن می‌باشیم، در حکم نسل لولا یا مفصل تاریخ ایران به‌شمار می‌رود. واسطی هستیم مابین نسلهای قدیم ایران که قرنها به‌یک‌منوال و افکار، راکد و ساکت بوده‌اند و نسل آینده‌یی که باید انشاءالله استقرار و استقلال و عظمت پیدا کند».


-اما نقطه اوج بازرگان در این دادگاه که ربط آن را به خاتمی بعد خواهم گفت آن‌جا بود که مهندس بازرگان گفت «پس‌از واقعه 16‌آذر‌1332 در دانشگاه تهران، نامه‌ اعتراضی نوشتیم و به‌قرارداد کنسرسیوم نفت هم اعتراض کردیم. رئیس وقت دانشگاه، دکتر علی‌اکبر سیاسی، مرا خواست و خصوصی گفت نامه و اعتراض شما و سایر اساتید چه‌فایده داشت؟ در جواب رئیس دانشگاه گفتم، خوب می‌دانستم که نتیجه عملی ندارد و جلو قرارداد کنسرسیوم را نخواهد گرفت. ‌اما این کار را کردم برای آن‌که بعدها پسرم که بزرگ شد نگوید پدرم مرد پفیوز و بی‌غیرتی بود. نسلهای بعد ایران نیز وقتی به‌تاریخ گذشته نگاه می‌کنند، ‌مأیوس از نژاد و خون خود نباشند… ما این‌کار را کردیم که در آن روزگار، ‌که نمی‌دانم 10سال دیگر، 100سال دیگر، ایرانی امیدی به خود داشته باشد و شاید حرکتی بکند».

لابد میپرسید که حالا بگو ربط این موضوع با خاتمی چیست؟ جواب را از پسر خاتمی وقتی که بزرگ شد بپرسید…....مسعود رجوی

۱۳۹۰ تیر ۱۸, شنبه

نامه ی سرگشاده پیمان معادی (بازیگر فیلم هایي چون جدایي نادر از سیمین، درباره الی... و ...) در مورد وضع امروز سینما ی ما

نامه ی سرگشاده پیمان معادی (بازیگر فیلم هایي چون جدایي نادر از سیمین، درباره الی... و ...) در مورد وضع امروز سینما ی ما


اینجا هرچه شود ..... هر چه باشد ....هنوز ایران است
سلام کردن گاه رسمیتی میدهد که نمیشود از دل حرف زد .

بگذارید آخرین ردیف سینما نشسته باشم و خیره به نقش آرایی شما روی پرده هایی که روزگاری نه چندان دور پاره اش میکردید حرف بزنم .

ما نه گوسفندیم و نه خود را به خریت زده ایم.

تنها تفاوتمان اینست که بلندگو ها را به شما داده اند و تماشاچیگری را به ما پیش فروش کرده اند . شما میتازید و گرد و خاک میکنید ...

ما چشمهایمان از غبار ِشما و اشک هایمان گِل میشود اما چیزی نمی توانیم بگوییم . نه اینکه آزادی بیان نداریم .... چرا داریم ، مشکل اینجاست که آزادی پس از بیان نداریم !

روی سخنم با شماست که گیشه ها را در دست گرفته اید و آنقدر عوامل پشت صحنه دارید که سالی یک فیلم را ساخته تدوین و میکس کنید تا عید ها کنار سفره هفت سین برای فرزندانتان از خستگی های یکسال زحمت بگویید و آنها به شما

افتخار کنند که چه مردانه دم از حقیقت میزنید .

دلم از روزگاری میگیرد که " آدم برفی" ، جرم بود .

" مارمولک" به زیر پا ها خزید ، گربه های اشرافی ایرانی در زیرزمین ها بایگانی شد ." دایره" را دو سال دور زدید و دم از سینمای خلاق زدید.

ناصر تقوایی این روز ها خاک میخورد... مخملباف پای ماندن نداشت ...

بهرام بیضایی با تمام دنیا قهر است.

مسعودکیمیایی هنوز خواب اسطوره هایش را میبیند ...

پرویز فنی زاده که در خاک باشد ، بهروز وثوق که ممنوعه و فاطمه معتمد آریا مفقود الاثر ..

باید پرچمدار سینمای ما حامد کمیلی شود ...

باید مسعود ده نمکی اپرای مجلل در گیشه ها به راه بیندازد...

باید فریدون جیرانی یک هفته شب نخوابی بکشد تا برنامه ترور شخصیت بازیگر های ما را بکشد .

بگذار این فریاد نصفه ای باشد که از گلوی یک نسل بیرون پریده است .

نسل ما را ببخشید ... ما خواستیم نفهم بمانیم ... نشد ... به خدا نشد ...

وقتی "داش آکل" به غیرتمان زد ...

وقتی "قیصر" به پاشنه های خوابیده ی ما خندید ...

وقتی "مسافران" را نفس کشیدیم ..

وقتی "هامون" را به جان نا خود آگاهمان انداختند...

دست ما که نبود . ما "گاو ِ " مهرجویی را دیده ایم که گاو نمانیم....


ندانستیم از" باشو" هم غریبه ای کوچکتر میشویم.


ما را ببخشید که طعم سینمای خوب را چشیده ایم ....

ما را ببخشید اگر دستهای لرزان اکبر عبدی در "مادر" از یادمان نرفت ...

اگر کمر خمیده معتمد آریای "گیلانه" را تا خوردیم ..

اگر با حاج کاظم " آژانس شیشه ای" ، عذاب وجدان گرفته ایم ...

اگر در" مهاجر" ، جبهه هایمان را دید زده ایم .اگر طعم ناب گیلاس را چشیده ایم .

اگر پای " بایسیکلران" ، خوابمان گرفت و به خود فحش دادیم.

اگر فریماه فرجامی را خندیدید و ما خاطراتمان آتشمان زد ....

شما اهل به خود آمدن نیستید ، نبودید ... اما بدانید سکوت ما از سر بی کسییست ...

مارا در این بی کسی گِل گرفته اید و دل این نسل برای " ناخدا خورشید" ها تنگ است ...

ما خون دل میخوریم و بزرگان این سینما سکوت میکنند ....

شما هم میتازید ....

آقای اخراجیها

آقای پایان نامه

آقای ضد سینما

اینجا هرچه شود ..... هر چه باشد ....هنوز ایران است

کاش این نسل آنقدر غیرت داشته باشد تا گوش همیشه طلبکار شما را ، به این نوشته برساند ...

۱۳۹۰ تیر ۱۶, پنجشنبه

 درگیری خونین در زندان گوهردشت کرج منجر به قتل ۴ زندانی و تعداد زیادی مجروح گردید

پنج‌شنبه، ۱۶ تیر ۱۳۹۰ / ۰۷ ژوئیه ۲۰۱۱
در یک درگیری خونین در بند ۶ زندان گوهردشت کرج ۴ زندانی کشته و بیش از ۱۵ نفر شدیدا زخمی  شدند ,  وضعیت تعدادی از آنها بسیار وخیم اعلام شده است.
سه شنبه شب ۱۴ تیرماه حوالی ساعت ۲۳:۱۵ طی یک درگیری خونین در سالن ۱۸ بند ۶ زندان گوهردشت که برای مدت طولانی ادامه داشت که در جریان این درگیری ۴ نفر کشته شدند . اسامی آنها به قرار زیر می باشد:مالک ملک پور،مجتبی کلانی،محمد حاجیان هویت نفر چهارم هنوز نامشخص می باشد . در این درگیری حداقل ۱۵ نفر بشدت زخمی شدند و زخمهای آنها به حدی شدید بود که تعدادی از آنها به بیمارستانهای خارج از زندان انتقال یافتند.علیرغم درگیری شدید و خونین برای مدت نسبتا طولانی در این بند پاسداربندها و گارد یژه زندان برای جلوگیری از این درگیری خونین هیچگونه دخالتی نکردند و اجازه دادند که نتیجۀ آن ۴ کشته و حداقل ۱۵ زخمی باشد.
درگیریهای خونین توسط باندهای مافیایی زندان که بدستور مردانی رئیس زندان و خادم معاون وی و همچنین فرجی نژاد رئیس اطلاعات زندان عمل می کنند صورت می گیرد و هدف آنها از این درگیریهای خونین حذف زندانیان معترض نسبت به سیاستهای سرکوبگرانه وحشیانه در زندان می باشد.
در حال حاضر سه زندانی سیاسی هموطن کرد (انور خضری ،کامران شیخ وسید ابراهیم سیدی) که نزدیگ به ۱ ماه در اعتصاب غذا بسر می برند در این بند زندانی هستند و یکی از دلایل اعتصاب غذای آنها قرار داد آنها در کنار زندانیان عادی و خطرناک می باشد.
فعالین حقوق بشر و دمکراسی در ایران
۱۵تیرماه