در سال 1354 اپورتونیستهای چپ نما، سازمان مجاهدین را متلاشی کردند. همچنانکه دو سال بعد در بیانیه تعیین مواضع سازمان مجاهدین خلق ایران اعلام کردیم:
«جریان اپورتونیستی چپنما، موجب بروز زودرس یک جریان راست ارتجاعی شده است که در مرحله کنونی تهدید اصلی درونی مجموعه نیروهایی است که تحت عنوان اسلام مبارزه میکنند، و ما با آن هم مبارزه میکنیم. جریان فوق از ضدیت با نیروهای انقلابی بهویژه مجاهدین شروع شده و سپس در مسیر رشد خود با نفی مشی مسلحانه به سازشکاری و تسلیمطلبی و سرانجام خروج از جبهه خلق و تغییر تضاد اصلی منجر میشود. این جریان اپورتونیستی خطر بروز و رشد خصایص ارتجاعی را در درون نیروهای مترقی مسلمان پیش میآورد».
همچنین در مورد اپورتونیستهای چپ نما اعلام کردیم که این جریان هرچند که سردمدارانش به مجاهدین و در نتیجه به جنبش خیانت کردهاند، اما هیچگونه تغییری در تضاد اصلی ما با رژیم شاه ایجاد نمیکند.
در همان بیانیه، جریان اپورتونیستی را تحریم کردیم و گفتیم که در داخل زندانها هم رابطهیی جز رابطه انسانی و حداقل رابطه صنفی با آنها برقرار نمیکنیم تا زمانی که از آرم و نام مجاهدین دستبردارند.
در عین حال تصریح کردیم که مبارزه ما با این جریان اپورتونیستی، یک مبارزه سیاسی با شیوههای افشاگرانه است و هرگونه استفاده از شیوههای ارتجاعی از قبیل: کشتن، لودادن، همکاری با پلیس و کمک گرفتن از امکانات رژیم را در این مبارزه محکوم میکنیم.
گفتیم که بین این اپورتونیستهاو سایر مارکسیستها تفاوت قائلیم، به آنها احترام میگذاریم و از همه دستاوردهای علمی و تجارب انقلابی استفاده میکنیم. این برای آخوندهایی که در آن زمان هوادار و تماماً تحت هژمونی مجاهدین بودند اما در اثر ضربه اپورتونیستی به منتهای ”راست“ پرتاب شدند و ماهیت ارتجاعی آنها بارز شده بود، بسیار سنگین و گزنده بود.
واکنش آخوندهایی مانند رفسنجانی و کروبی و معادیخواه که آن زمان در زندان بودند، صدور دو فتوای پیاپی بود که با هدایت و تشویقات مخفیانه ساواک کار سازی شده بود. یکی علیه مشی مبارزاتی و دیگری علیه ایدئولوژی مجاهدین بود که بهخصوص فرمایش آقایان را درباره نجس عینی بودن مارکسیستها به پشیزی نخریده بودند.
در آن روزگار مجاهدین در همین خصوص، شاهد بسیاری صحنههای مضحک از جانب همین آقایان و امثال بهزاد نبوی و رجایی و لاجوردی و عسگر اولادی بودند. بهعنوان مثال به دستگیره دری که زندانیان مارکسیست باز میکردند دست نمیزدند یا آن را آب میکشیدند! ظرفهای آبجوش را که برای درست کردن چای که روزانه دو یا سه وعده به ما داده میشد، بهخاطر استفاده مارکسیستها از این ظروف، آب میکشیدند. وای به وقتی که از دست یک مارکسیست، قطره آبی بر روی دست یا لباس آنها میچکید! در داخل حمام جمعی بند هم، وقتی لباسهایشان را میشستند، مصیبتی بود. مثلاًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًً بخار حمام و بخاری را که از شستشوی لباسهای مارکسیستها بلند میشود چه باید کرد! پهن کردن لباس روی طنابی که مارکسیستها هم لباس پهن کرده بودند حرام و از سنخ کارهای ”مجاهدین التقاطی“ بود!
برادر مجاهدمان مجید معینی، که خودش قبلاً از طلاب و روحانیان انقلابی قم و یکی از قهرمانان شکنجه در زندانهای شاه بود، روزی در طبقه بالای بند 2 اوین بسراغ من آمد و با خنده به صدای بلند که همه میشنیدند، گفت: میخواهم بروم، یک دست خودم را به بهزاد نبوی، قرض بدهم! اشکال شرعی ندارد؟!
گفتم یعنی چه؟
گفت: توی حمام گیر کرده بود، لباسهای شسته شده را در دو دست گرفته و حوله را هم روی دوشش انداخته بود و در را هم نمیتوانست با پایش باز کند و یک دست کم آورده بود، چون نمیخواست در مکانی که مارکسیستها بودهاند نَجس بشود! بعد هم از من پرسید، مگر این بابا خودش عضو یک گروه مارکسیستی نبوده و به همین خاطر به زندان نیفتاده، پس در این گروه، در و پنجره را چطور باز میکرده؟!
جالبتر از او لاجوردی بود که در قسمت پایین فرنچ های مردانه که لباس زندان بود باندازه نیم متر دیگر پارچه اضافی میدوخت تا حجاب اسلامی مردان هم رعایت شود! همه این کارها هم بغضًا للمجاهدین بود و دست آخر هم به این نتیجه رسیدند که پاسبانها و نگهبانهای زندان و زندانبانان و ساواکیهای مسلمان! از سایرین و حتی مجاهدین به آنها نزدیکترند.
آیا بروز خصایص و ماهیتهای ارتجاعی را میبینید؟
عبرت آموز اینکه در بلوغ همین ضدیت با مجاهدین، آنها از ندامت تلویزیونی و سپاس گویی برای شاه و عفو خواهی از او سر در آوردند و به این وضعیت از زندان آزاد شدند.
البته بعد از اینکه حضرات به حکومت رسیدند ما هیچوقت نفهمیدیم آن فتوا که علیه مجاهدین داده بودند، در مراوداتشان با شورویها و چینی ها، کوبائیها و کشورهای اروپای شرقی چه شد و به کجا رفت!
همچنانکه نفهمیدیم لاجوردی با آن حجاب سازی برای مردان، وقتی که خودش میرغضب اوین شد، چرا هیچ حدّ و اندازهای درباره زنان نگه نداشت.
نکته عبرت آموز دیگر اینکه اپورتونیستها و بریدگانی که در آن روزگار، بریدگی خود را تحت لوای مارکسیسم پنهان میکردند، در کنش و واکنشهای سیاسی، به همان دست راستیهای مرتجع، نزدیکتر از مجاهدین بودند و با تعجب در بسیاری موارد میدیدیم که هم خط و هم جبهه میشوند. مخالفت ریشهای هر دو دسته، خیلی بیش از اینکه با یکدیگر باشد، با مجاهدین بود. جریان راست ارتجاعی به ظاهر دعوایش با مجاهدین این بود که چرا کسانی را که به خدا و رسول اعتقاد ندارند ”نجس عینی“ نمیدانید و میگفتند مگر همین ”خدانشناس ها“ نبودند که شما را کشتند و سازمانتان را متلاشی کردند. اما در عمل ”خدانشناسی“ را که مخالف مشی مبارزاتی و سیاسی مجاهدین بود، صد بار بر مجاهد خداشناس نمازخوان و روزه گیر، ترجیح میدادند.
آخر مجاهدین، ملاک و معیار تنظیم رابطه با هر شخص یا نیروی سیاسی را، عمل و مرزبندیهای سیاسی او میدانستند. چرا که عقاید فلسفی و مواضع طبقاتی، نهایتاً در مرزبندیها و عمل سیاسی تبلور و فعلیت پیدا میکند.
بنیانگذار مجاهدین، حنیف شهید که بسیار خداشناس و مؤمن بود، گفته بود که مرز اصلی، نه بین خداشناس و خدا نشناس، بلکه بین استثمار کننده و استثمار شونده کشیده میشود. این درست همان چیزیست که خمینی هرگز نمیتوانست بفهمد و به آن تن بدهد. همان مرزبندی اصلی که اسلام مجاهدین را از اسلام خمینی و آخوندهای ارتجاعی سراپا متمایز میکند. ...........مسعود رجوی
«جریان اپورتونیستی چپنما، موجب بروز زودرس یک جریان راست ارتجاعی شده است که در مرحله کنونی تهدید اصلی درونی مجموعه نیروهایی است که تحت عنوان اسلام مبارزه میکنند، و ما با آن هم مبارزه میکنیم. جریان فوق از ضدیت با نیروهای انقلابی بهویژه مجاهدین شروع شده و سپس در مسیر رشد خود با نفی مشی مسلحانه به سازشکاری و تسلیمطلبی و سرانجام خروج از جبهه خلق و تغییر تضاد اصلی منجر میشود. این جریان اپورتونیستی خطر بروز و رشد خصایص ارتجاعی را در درون نیروهای مترقی مسلمان پیش میآورد».
همچنین در مورد اپورتونیستهای چپ نما اعلام کردیم که این جریان هرچند که سردمدارانش به مجاهدین و در نتیجه به جنبش خیانت کردهاند، اما هیچگونه تغییری در تضاد اصلی ما با رژیم شاه ایجاد نمیکند.
در همان بیانیه، جریان اپورتونیستی را تحریم کردیم و گفتیم که در داخل زندانها هم رابطهیی جز رابطه انسانی و حداقل رابطه صنفی با آنها برقرار نمیکنیم تا زمانی که از آرم و نام مجاهدین دستبردارند.
در عین حال تصریح کردیم که مبارزه ما با این جریان اپورتونیستی، یک مبارزه سیاسی با شیوههای افشاگرانه است و هرگونه استفاده از شیوههای ارتجاعی از قبیل: کشتن، لودادن، همکاری با پلیس و کمک گرفتن از امکانات رژیم را در این مبارزه محکوم میکنیم.
گفتیم که بین این اپورتونیستهاو سایر مارکسیستها تفاوت قائلیم، به آنها احترام میگذاریم و از همه دستاوردهای علمی و تجارب انقلابی استفاده میکنیم. این برای آخوندهایی که در آن زمان هوادار و تماماً تحت هژمونی مجاهدین بودند اما در اثر ضربه اپورتونیستی به منتهای ”راست“ پرتاب شدند و ماهیت ارتجاعی آنها بارز شده بود، بسیار سنگین و گزنده بود.
واکنش آخوندهایی مانند رفسنجانی و کروبی و معادیخواه که آن زمان در زندان بودند، صدور دو فتوای پیاپی بود که با هدایت و تشویقات مخفیانه ساواک کار سازی شده بود. یکی علیه مشی مبارزاتی و دیگری علیه ایدئولوژی مجاهدین بود که بهخصوص فرمایش آقایان را درباره نجس عینی بودن مارکسیستها به پشیزی نخریده بودند.
در آن روزگار مجاهدین در همین خصوص، شاهد بسیاری صحنههای مضحک از جانب همین آقایان و امثال بهزاد نبوی و رجایی و لاجوردی و عسگر اولادی بودند. بهعنوان مثال به دستگیره دری که زندانیان مارکسیست باز میکردند دست نمیزدند یا آن را آب میکشیدند! ظرفهای آبجوش را که برای درست کردن چای که روزانه دو یا سه وعده به ما داده میشد، بهخاطر استفاده مارکسیستها از این ظروف، آب میکشیدند. وای به وقتی که از دست یک مارکسیست، قطره آبی بر روی دست یا لباس آنها میچکید! در داخل حمام جمعی بند هم، وقتی لباسهایشان را میشستند، مصیبتی بود. مثلاًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًً بخار حمام و بخاری را که از شستشوی لباسهای مارکسیستها بلند میشود چه باید کرد! پهن کردن لباس روی طنابی که مارکسیستها هم لباس پهن کرده بودند حرام و از سنخ کارهای ”مجاهدین التقاطی“ بود!
برادر مجاهدمان مجید معینی، که خودش قبلاً از طلاب و روحانیان انقلابی قم و یکی از قهرمانان شکنجه در زندانهای شاه بود، روزی در طبقه بالای بند 2 اوین بسراغ من آمد و با خنده به صدای بلند که همه میشنیدند، گفت: میخواهم بروم، یک دست خودم را به بهزاد نبوی، قرض بدهم! اشکال شرعی ندارد؟!
گفتم یعنی چه؟
گفت: توی حمام گیر کرده بود، لباسهای شسته شده را در دو دست گرفته و حوله را هم روی دوشش انداخته بود و در را هم نمیتوانست با پایش باز کند و یک دست کم آورده بود، چون نمیخواست در مکانی که مارکسیستها بودهاند نَجس بشود! بعد هم از من پرسید، مگر این بابا خودش عضو یک گروه مارکسیستی نبوده و به همین خاطر به زندان نیفتاده، پس در این گروه، در و پنجره را چطور باز میکرده؟!
جالبتر از او لاجوردی بود که در قسمت پایین فرنچ های مردانه که لباس زندان بود باندازه نیم متر دیگر پارچه اضافی میدوخت تا حجاب اسلامی مردان هم رعایت شود! همه این کارها هم بغضًا للمجاهدین بود و دست آخر هم به این نتیجه رسیدند که پاسبانها و نگهبانهای زندان و زندانبانان و ساواکیهای مسلمان! از سایرین و حتی مجاهدین به آنها نزدیکترند.
آیا بروز خصایص و ماهیتهای ارتجاعی را میبینید؟
عبرت آموز اینکه در بلوغ همین ضدیت با مجاهدین، آنها از ندامت تلویزیونی و سپاس گویی برای شاه و عفو خواهی از او سر در آوردند و به این وضعیت از زندان آزاد شدند.
البته بعد از اینکه حضرات به حکومت رسیدند ما هیچوقت نفهمیدیم آن فتوا که علیه مجاهدین داده بودند، در مراوداتشان با شورویها و چینی ها، کوبائیها و کشورهای اروپای شرقی چه شد و به کجا رفت!
همچنانکه نفهمیدیم لاجوردی با آن حجاب سازی برای مردان، وقتی که خودش میرغضب اوین شد، چرا هیچ حدّ و اندازهای درباره زنان نگه نداشت.
نکته عبرت آموز دیگر اینکه اپورتونیستها و بریدگانی که در آن روزگار، بریدگی خود را تحت لوای مارکسیسم پنهان میکردند، در کنش و واکنشهای سیاسی، به همان دست راستیهای مرتجع، نزدیکتر از مجاهدین بودند و با تعجب در بسیاری موارد میدیدیم که هم خط و هم جبهه میشوند. مخالفت ریشهای هر دو دسته، خیلی بیش از اینکه با یکدیگر باشد، با مجاهدین بود. جریان راست ارتجاعی به ظاهر دعوایش با مجاهدین این بود که چرا کسانی را که به خدا و رسول اعتقاد ندارند ”نجس عینی“ نمیدانید و میگفتند مگر همین ”خدانشناس ها“ نبودند که شما را کشتند و سازمانتان را متلاشی کردند. اما در عمل ”خدانشناسی“ را که مخالف مشی مبارزاتی و سیاسی مجاهدین بود، صد بار بر مجاهد خداشناس نمازخوان و روزه گیر، ترجیح میدادند.
آخر مجاهدین، ملاک و معیار تنظیم رابطه با هر شخص یا نیروی سیاسی را، عمل و مرزبندیهای سیاسی او میدانستند. چرا که عقاید فلسفی و مواضع طبقاتی، نهایتاً در مرزبندیها و عمل سیاسی تبلور و فعلیت پیدا میکند.
بنیانگذار مجاهدین، حنیف شهید که بسیار خداشناس و مؤمن بود، گفته بود که مرز اصلی، نه بین خداشناس و خدا نشناس، بلکه بین استثمار کننده و استثمار شونده کشیده میشود. این درست همان چیزیست که خمینی هرگز نمیتوانست بفهمد و به آن تن بدهد. همان مرزبندی اصلی که اسلام مجاهدین را از اسلام خمینی و آخوندهای ارتجاعی سراپا متمایز میکند. ...........مسعود رجوی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر