۱۳۹۴ بهمن ۳, شنبه

(1)نگاهي به تاريخ جنبش مشروطيت در ايران


از جنبش تنباكو تا فرمان مشروطيت
با نگاهي به تاريخ جنبش مشروطيت در ايران و بررسي عناصر پيش برنده و پيشتاز اين جنبش و همچنين عناصر سركوب و ارتجاعي كه درمسير پيشرفت آن مانع ايجاد مي‌کردند و با شناخت دقيق‌تر آن تجربه اندوخته تا بتوانيم با شاخص‌هاي هرچه روشن‌تر به واقعيت هاي تاريخي اين مسير كه در پيش روي ما درحال ساخته شدن است براي حال و آينده تأثير گذار باشيم.

مقدمتاً بر همه خوانندگان روشن است كه جنبش مشروطيت به عنوان پايه و دوره جديدي از انقلاب و قيام ايرانيان به منظور پيشرفت و برقراري عدالت و برابري در مقابل عناصر ارتجاعي استبداد شاهي، سنگ بنا و پايه مبارزات اجتماعي و سياسي در قرن معاصر است، ازاين رو تلاش مي‌کنيم در جند مرحله سر فصلي اين جنبش از شروع تا فرجام آن عناصر اصلي اين جنبش را در جبهه خلق و همچنين درجبهه استبداد را مورد بررسي قرار دهيم.
زمينه‌هاي پيدايش جنبش و آغاز بيداري ايرانيان:
براي يك مرور گذرا به وقايع انقلاب مشروطه، بايد صد واندي به گذشته بازگرديم. درآن زمان، يك سلطان مطلق العنان از سلسلهٴ قاجاريان، سرزميني ملوك الطوايفي بر تمامي مردم حكم ميرانَد. دربار حكومتي همانند كشتي جدا از امواج دريا، بي خبر از آنچه بر مردم مي‌گذرد، شاهد زندگي شاهانهٴ مشتي دارو دسته حكومت است كه دست غارت و چپاول به اموال مردم گشوده‌اند.



01
و هيچ عدالتخانه اي جز خواست حاكم خودكامه كه به نفع غارتگران و زيان مردم حكم قتل و دست وزبان بريدن مي‌دهد وجود ندارد.
اما در بيرون از مرزهاي اين سرزمين به بند كشيده، انقلاب عليه فئوداليزم مدت‌هاست كه جريان دارد و حقوق بسياري براي مردم كشورهاي مختلف به رسميت شناخته و زنان و مردان آن سرزمين‌ها از كرامت و شأن انساني بالاتري برخوردار شده‌اند. و اخبار اين تحولات و پيشرفت‌ها همه جا به گوش مي‌رسد
مردان روشن بين و با اراده اي همچون قائم مقام فراهاني و امثال او نيز كه براي ترقي جامعه به پا مي‌خاستند به تحريك آخوندهاي مرتجع و طرح دربار تحت نفوذ استعمار، نهايتاً با دستور شاهان قاجار به قتل مي‌رسيدند. ولي از آنجا كه نمي‌توان ملتي را براي ابد در زنجير بندگي نگهداشت، بتدريج، زمزمه‌هاي انقلاب در ميان مردم اين سرزمين نيز به راه مي‌افتد. نارضايتي توده‌هاي مردم، بصورت شعله ور شدن شورش‌هاي خودبخودي در تهران و در بسياري از نقاط ديگر كشور اتفاق افتاد يكي از آنها جنبشي بود كه در اعتراض به اعطاي امتياز تمامي فروش توتون و تنباكوي به يك كمپاني انگليسي شعله كشيد.
اعطاي اين امتياز به خارجيان توسط ناصرالدينشاه درسال ۱۲۶۸ شمسي بود، اين امتياز به كمپاني انگليسي بنام رِژي داده شد، در نتيجه اين امتياز ايران، ضرر هنگفتي مي‌کرد زيرا حق فروش تمامي توتون و تنباكوي كشور چه در داخل و چه در خارج از ايران، به كمپاني انگليسي داده مي‌شد و در مقابل، تنها سالانه پانزده هزار ليره و و اختصاص يك چهارم از سود ويژهٴ اين تجارت، نصيب ايران مي‌شد. در همين رابطه كسروي در تاريخ مشروطه مي‌نويسد:
…» در حالي كه عثماني كه توتون و تنباكويش كمتر از ايران باشد، تنها فروش در درون كشور به يك كمپاني واگذار شده بود در برابر آن كه سالانه هفتصدهزار ليره به دولت عثماني پردازد و از سود نيز پنج يك دولت را باشد! ببينيد جدايي تا به كجاست؟ …مردم اين حساب را نمي‌دانستند…برايشان سنگين مي‌افتاد كه توتون و تنباكويي را كه مي‌کارند، به يك بيگانه با بهاي كمي بفروشند و سپس با بهاي بسياري بازخرند»
عمال كمپاني انگليسي كه سروكارشان با قشرهاي وسيع مردم بوده، رفتار متكبرانه اي مي‌کردند و با كشاورزها و توليدكنندگان توتون سختگيري مي‌کردند و با فرهنگ مردم ما هم كه آشنا نبودند و رسوم محلي مردم را رعايت نمي‌کردند. اين مجموعه باعث افزايش خشم مردم نسبت به اين قرارداد مي‌شد.
«پيش از همه تبريز بكار برخاست. و مردم آگهي‌هاي كمپاني را كه به ديوارها چسبانيده بود پاره كردند و بجاي آن نوشته‌هاي شورآميزي چسباندند«.
اعلاميه‌هايي كه مردم را به مبارزه عليه بيگانگان دعوت مي‌کرد در شهرها منتشر شد:
بيگانه در مملكت ما چه مي‌کند؟
‐ شاه قاجار، خائن و وطنفروش است.
‐ يكباره همهٴ مملكت را بفروشند و خلق الله را خلاص كنند! 
‐ دکان‌هاي توتون فروشي را بايد بست.
‐ امتياز توتون داده شد، رودكارون رفت، توليد قند رفت، راه اهواز رفت، بانك آمد، مملكت به دست اجانب افتاد. شاه به منافع ما توجهي ندارد. بياييد كار را بدست خود بگيريم.
به يكباره همان پيشه وران فقير و و روستائيان محروم، فضايي براي ابراز خشم و اعتراض خود نسبت به استعمار و حاكميت غارتگر پيدا كردند. اصفهان و شيراز و ساير شهرها هم به تبريز پيوستند و صداشون رو بلند كردند...مردم معترض از همه جاي ايران نامه‌ها و تلگراف‌ها براي ميرزاي شيرازي مرجع شيعه در آن زمان كه درسامرا سكونت داشت فرستادند.
از سيدجمال الدين اسدآبادي به ميرزاي شيرازي:
«اگر هم اكنون برنخيزي و با ملت ايران همگام نشوي فردا خواهي ديد كه مملكت اسلام تحت سلطة اجانب خواهد بود و هركار بخواهند مي‌کنند».
در تبريز، اصفهان، شيراز و ساير شهرهاي ايران بر ضد اين امتياز ميتينگ‌ها و تظاهرات پرجمعيتي برپا گرديد. موج جنبش ضداستعماري چنان بالا گرفت كه نهايتاً ميرزاي شيرازي فتوا به تحريم تنباكو داد.
تهران: روز هفتم آبان ۱۲۷۰ شمسي:
«… اليوم استعمال تنباكو و توتون باي نحو كان در حكم محاربه با امام زمان عجل الله فرجه است».
كارمندان ايراني برخي سفارتخانه‌هاي خارجي نيز از ارائه خدمات دخاني امتناع كردند.. حتي در اندرون ناصرالدينشاه نيز زنان دست به قليان و ساير دخانيات نمي‌رسانيدند. درگيري‌ها اوج مي‌گيرد. اما ناصرالدينشاه حاضر به كوتاه آمدن نبود. آخوندهاي مرتجع به ياري استبداد بر مي‌خيزند.
ميرزا ابوالقاسم، امام جمعهٴ تهران، كه بطور خانوادگي امام جمعگي در خانواده‌شان موروثي بود، مردم را بر سر منبر از اعتراض عليه شاه و قرارداد استعماري منع مي‌کند. اما مردم خشمگين او را از منبر به زير مي‌کشند و زنان هم هرچه به دستشان مي‌رسد به طرف امام جمعه پرتاب مي‌کنند. زنان تهران در پيش برد شورش و اعتراض، نقشي به سزا داشتند.
«صداي زن‌ها و ضجة آن‌ها بلند شد كه امروز اگر مردان ما مانند زنان در خانه بنشينند ما زنان جامة مردان مي‌پوشيم وحق خود را از دست نمي‌دهيم»
آنروز گروهي از مردم در اطراف ارگ سلطنتي تجمع كرده و مي‌خواستند به ارگ داخل شوند. اما سربازان شليك كردند و هفت تن ازمردم كشته و بيش از بيست تن زخمي شدند.
سرانجام ناصرالدينشاه در ديماه ۱۲۷۰ مجبور به عقب نشيني شد و قرار داد رژي را فسخ كرد و مجبور شد پانصدهزارليره خسارت بپردازد.
جنبش تنباكو، تجلي همبستگي ضد استبدادي و ضداستعماري مردم در تاريخ ايران بود كه پيروزي در آن، جنبش آزاديخواهي مردم را يك مرحله به پيش راند.
نقش نيروهاي آگاه و مسئول و شخصيت‌هايي همچون سيد جمال الدين اسدآبادي و ياران او و همچنين روحانيوني كه در تآن زمان حاضر شدند خواسته مبارزاتي مردم را در صدور فتوا و در مقابل حاكميت مرتجع و ديكتاتوري شاهان قاجار بيان كرده و فراخوان بدهند نيروهاي مردمي بودند و درنقطه مقابل مي‌بينيم كه حاكميت سركوبگر و عوامل استعماري آن كه بطور واقعي بدنبال سوداي خود بوده و منافع استعمارگر را نمايندگي مي‌کردند، هرچند با اعمال جنايكارانه با بگير و ببند مردم و حتي به رگبار بستن تجمع مردم تمهيدات خود را به كار بستند ولي نهايتاً با مقاومت و استمرار قيام، قواي انقلاب پيروز شد.
بعد از اين كه قيام مردم در جنبش تنباكو، شاه را مجبور كرد كه امتياز به انگليس را لغو كند، يك خواست تازه كه در اعتراضات به گوش مي‌خورد، مطالبهٴ قانون بود. چيزي كه در انقلاب مشروطه بزرگ‌ترين خواست بورژوازي نوپاي ايران بود. زمزمه‌هاي آن قانون خواهي و قانون گذاري، بعد از جنبش تنباكو مجدداً مطرح شد.
باز در همان كتاب آمده است:
02
«خواستند دستگاه عدليه را سروساماني بخشند و به اصطلاح حفظ حقوقِ مردم را كنند.» ميرزا محسن خان مشيرالدوله) معين الملك) به وزارت عدليه برگزيده شد) رجب 1390«(
يكي ازكساني كه بعداً به دليل به مجازات رساندن ناصرالدين شاه چهره معروف در تاريخ شد، ميرزا رضاي كرماني است او كه جواني است كه بيست و اندي سال سن دارد خود مي‌گويد: «... براي حاج محمدحسن امين الضرب، دستفروشي مي‌کردم. او بازرگان و صراف دربار بود. شال و پارچه به در خانهٴ بزرگان و رجال مي‌بردم و پولش را براي حاج محمدحسن وصول مي‌کردم«.... او كه از مشاهدهٴ ستم‌هاي عوامل حكومت به خشم آمده بود، در پي چارهٴ دردها با افكار ترقيخواهاني چون سيدجمال الدين اسدآبادي، ميرزا آقاخان كرماني، شيخ احمد روحي آشنا شد. در خانهٴ امين الضرب كه مهماندارسيدجمال بود با سيدجمال الدين آشنا شد. در مدت هفت ماهي كه سيدجمال در حرم حضرت عبدالعظيم معتكف و متحصن بود و گاه عليه ستمگري‌هاي شاه بي پرده سخن مي‌گفت. ميرزا رضا با او بسر مي‌برد. ناصرالدين شاه سرانجام تاب نياورد و در 20 جمادي الاول ١٣٠٨ دستور داد سيدجمال را از حرم بيرون كشيدند و سراپا برهنه، در سرماي سخت، به وضع رقّت باري روانه خانقين و سرحد عثماني كنند. اين عمل، كينه ميرزارضا را نسبت به ناصرالدين شاه بيشتر كرد.
در همين شرايط اندك اندك اعلاميه‌هايي توسط نيروهاي آگاه و آن‌ها كه خواهان تغيير بودند عليه حكومت منتشر مي‌شد.
ميرزاآقاخان كرماني، نويسندة مترقي عصر مشروطه، كه خود روزگاري ضابط بردسير كرمان بود و از تعدي حكام، راه تبعيد در پيش گرفته بود، ظلم حاكم بر مردم محروم ولايات چنين حكايت كرده:
» انباردار اين ولايت) كرمان (در طي چهارسال چنان دمار از روزگار مردم درآورده كه چهار هزار كارخانهٴ شال و قالي و
كَركبافي را در بسته و استادان در به درِ غربت شده و شاگردان در کوچه‌ها به گدايي نشستند. … يا به مثل كار آخوندهاي
ولايت اين است كه از همهٴ اين دزدي‌ها و غصب اموال رعيت رفع شبهه مي‌کنند و مال حرام به اشاره يي و رشوه يي به مال
حلال تبديل مي‌شود. كافيست رعيت اعتراضي بكند، فوراً چماق تكفير بلند مي‌شود كه فلاني بابي و مرتدفطري است و يا به
جناب مجلسي كفر گفته… آخوند پوليتيك دان ولايت است چون هم كوك و كَلَك عرفي را مي‌داند و هم دسايس شرعي را و البته براي حضرت والا چنين نوكري بسيار لازم و دركار است«.
فرهنگ بكار رفته در اين بيانيه‌ها و اعلاميه‌ها نشان مي‌دهد كه مبارزان و گروه‌هاي ترقيخواه در اين نوشته‌ها، اگرچه آخوندها را به حركت و اقدامي وادار مي‌کردند، اما چارچوب فكري و اهداف آن‌ها، خواسته‌هاي سياسي و ملي و ضد ارتجاعي را در نظر داشت، به طوريكه آخوندها را نيز بخاطر بي عملي و سازشكاري با حكومت مورد انتقاد و حسابرسي قرار مي‌داد.
» متن شبنامه«: اي هموطنان و غيرتمندان! به روز سياه خود نگاه كنيد كه به چه درجه اسير و ذليل و خوار و بدبخت و سيه روزگاريد! تمام اديان و فرق، ظالم را ملعون شمرده‌اند! مطيع ملعون نشويد! زير بار ظلم نرويد! 
اطلاعيه‌هاي افشاگرانه و انگيزاننده، در همه جا مردم را به حركت و اقدام مي‌خواند. گسترش پخش شبنامه ها و اعلاميه‌ها به حدي بود كه حتي در اندرون دربار نيز اعلاميه‌هاي ضد حكومتي پيدا مي‌شد.
خواهرهمسر ميرزا رضا، مشهور به ميرزاباجي منشي مخصوص اميناقدس زن شاه بود و در اندرون شاهي مي‌زيست.
» اولياي دولت گفتند اين نوشته‌ها به تحريك سيدجمال الدين و كار ميرزارضاست كه توسط خواهر زنش ميرزاباجي به دربار رسانده است ميرزارضا در پي اقداماتي در افشاي حكومت و تشويق مردم به مخالفت، روز چهار ارديبهشت ١٢٧٠، توسط عوامل دولتي دستگير شد»
از استنطاقات ميرزارضا:
» در خانهٴ وكيل الدوله اسباب داغ و شكنجه را ميان آوردند. سه پايه سربازي را حاضر كردند كه مرا لخت كنند و به سه پايه ببندند. كه نام رفقايت را بگو. مجلسشان كجاست؟ هرچه گفتم چه مجلس چه رفيق، من با همهٴ مردم مراوده دارم، حالا كدام مسلمان را گير بدهم؟ مجبورم كردند، من ديدم حالا ديگر وقت جانبازي است و موقع آن است كه جانم را فداي عرض وناموس و جان مسلمانان كنم. چاقو و مقراض راكه از خوشي و سرور فراموش كرده بودند توي قلمدان بگذارند، در ميان اتاق افتاده بود. خودم را به مقراض رساندم و شكم خود را پاره كردم»
ميرزارضا را به ٤سال زندان محكوم كردند. و پس از مدتي به زندان قزوين منتقل كردند. ميرزا رضا از شکنجه‌ها و غل و زنجيرهاي چهارساله «نيمه فلج» شده به سختي راه مي رفت و حتي نمي‌توانست فنجاني را به لب ببرد. او در زندان شاهد جنايات بسيار حكومت قاجار در نابودي و قتل و ستم و سربه نيست كردن افراد بود.
ميرزا رضا مدتي بعد از رهايي از زندان، مخفيانه به استانبول و نزد سيد جمال الدين رفت.
وضعيت قحطي و گراني و وبا و طاعون و شورش‌ها
در همين سال‌ها يعني در سالهاي ١٢٧٣ تا ١٢٧٤ وبا و طاعون سخت و قحطي پيش ميايد. و گراني بيداد مي‌کند و مالكان بزرگ دست به احتكار مي‌زنند. و مردم به شورش‌هايي در تهران دست مي‌زنند و براي ابراز خشم عليه سلطنت اعلاميه هايي بر درو ديوار شهر نصب مي‌شود.

03
شب نامه:

» اي ناصرالدينشاه! همهٴ رعيت از وضع اعتشاش آميز اين دولت و سلطنت به ستوه آمده‌اند. اگر در سوراخ جانوري پنهان شوي، بيرونت مي‌آوريم و خونت بريزيم«.
از جمله شورش‌هاي شهرها، اعتراضاتي بود كه در يزد و اصفهان عليه تأسيسات غربي كه تجارت داخلي را با ركود دچار كرده بود صورت گرفت. نامه‌هاي تهديد آميز و تهديد به حملهٴ مسلحانه به كاركنان شعبة بانك شاهي در يزد فرستاده شد.
«اعلاميه‌هايي انتشار يافته كه اگر از اين تاريخ يك فرنگي سواره در كوچه و بازار ديده شود كشته خواهد شد»
قحطي و كمبود نان اعتراض مردم خراسان را نيز برانگيخت. جماعت گرسنة مشهد و روستاييان سرازير شده از اطراف, به بازار حمله بردند. دكاكين نانوايي را غارت كردند. در قزوين نيز وضع شهر به هم خورد. مردم تظاهرات برپا داشتند. اغتشاش بوشهر هم بدنبال ناخرسندي مردم از حكومت بود. اما گسترده‌ترين اجتماعات در تبريز برپاگشت.
شورش تبريز به دليل احتكار گندم توسط مجتهد شهر و عمال وليعهد يعني مظفرالدين ميرزا شروع شد. روز دوازده ارديبهشت 1274 گروه كثيري از زنان بعنوان اعتراض در مسير مظفرالدين ميرزا كه از تهران برميگشت جلوش را گرفتند. و شكايت كردند. اما نه تنها ترتيب اثر داده نشد، بلكه به قشوني كه در نزديك شهر اردو زده بود آماده‌باش دادند. در نتيجه در روزهاي بعد شورش تبريز شروع شد.
سه روز بعد از ساعت ٩ صبح سه هزار زن چوب به دست در بازارها به راه افتادند و كسبه را به بستن دکان‌ها و پيوستن به تظاهركنندگان واداشتند. در ساعت ده جماعت شروع به تهديد قصركرد. وليعهد دستور تيراندازي داد. در دم، پنج زن و يك سيد كشته شدند. جمعيت كه اكنون در حدود پنج تا شش هزار نفر بود و بيش از نيمي از آنان را زنان تشكيل مي‌دادند، اجسادرا بر دوش گرفته و در كنسولگري روس تحصن جستند. … پس از پيوستن مردم و بازاريان مردم خانهٴ قائم مقام و مجتهدشهر كه مالك و محتكر بزرگ نان بود اشغال و اموالش را مصادره كردند. سرانجام حكومت عقب نشيني كرده بهاي نان راتقليل داد و گندم و ارزاق را از احتكار درآورد.
روزنامه خاطرات:‐اعتمادالسلطنه: در قيام تبريز سي نفر مقتول وشصت نفر مجروح شدند.
درچنين اوضاعي كه مردم شهرهاي مختلف ايران از فقر و بيماري و گرسنگي پياپي به شورش در مي‌آمدند، ناصرالدينشاه درحال تدارك جشن پنجاهمين سال سلطنتش بود.__
اما پيش از برگزاري جشن پنجاهمين سال سلطنتش در حضرت عبدالعظيم حادثه يي در انتظار او بود.
قتل ناصرالدين شاه و شهادت ميرزا رضا
ناصرالدين شاه در حرم حضرت عبدالعظيم با اسلحه گرم توسط ميرزا رضا كرماني به قتل رسيد.
پس از قتل ناصرالدين شاه، ميرزارضا درحالي كه به شدت مضروب و مجروح بود و يك گوشش را نيز كنده بودند، به تهران برده شد. از آن پس او را براي كسب اطلاعات مربوط به يارانش بارها شكنجه دادند، اما او از خود دفاع كرد و به افشاي جنايات شاه و اياديش پرداخت.
صورت استنطاق با ميرزا رضاي كرماني پسر شيخ حسين عقدايي كه عجالتاً بدون اذيت و صدمه با زبان خوش تاآنقدر تقريرات كرده است و مسلّم است بعد از صدمات لازمه ممكن است كه مكنون ضمير خود را بروز بدهد.
‐ ازاسلامبول چه وقت حركت كرديد؟
‐روز بيست و ششم ماه رجب حركت كردم بحضرت عبدالعظيم كي وارد شديد؟ روز دوم شوال در راه كجاها توقف كرديد؟ ‐دربارفروش در كاروان حاج سيدحسين بواسطهٴ بند بودن راه توقف كردم … از كجا به خيال قتل شاه شهيد افتاديد؟ از كُندو بندها ه به ناحق كشيدم. و چوب‌ها كه خوردم و شكم خود را پاره كردم. از مصيبت‌ها كه درخانهٴ نايب السلطنه و در اميريه و درانبار و باز در انبار بسرم آمد. چهار سال و چهارماه در زير كند و زنجير بودم. … اين طپانچه ششلول بود كه داشتي؟ خير پنج لول روسي بود. از كجا تحصيل كرديد؟ ‐ در بارفروش از شخص ميوه خري كه از براي بادكوبه ميوه حمل مي‌کرد سه تومان و دوهزار به انضمام بيست و پنج فشنگ خريدم. آنوقت كه خريديد به همان نيت خريديد؟ خير! براي مدافعه خريدم و در خيال نايب السلطنه بودم… در اسلامبول آنوقتي كه در خدمت سيد شرح حال خودتان را مي‌گفتيد ايشان چه جواب مي‌فرمودند؟ جواب فرمودند به اين ظلم‌ها كه تو نقل مي‌کني كه به تو وارد شده است خوب بود نايب السلطنه را كشته باشي. چه جان سخت بودي و حب حيات داشتي. به اين درجه ظالمي كه ظلم كند كشتني است با وجود اين امر مصرح سيد چرا او را نكشتيد و شاه را شهيد كرديد؟ همچو خيال كردم كه اگر او را بكشم، ناصرالدينشاه با اين قدرت، هزاران نفر را خواهد كشت. پس بايد قطع اصل شجر ظالم را كرد. نه شاخ و برگ‌ها را. اينست كه به تصورم آمد و اقدام كردم. حقيقتاً اطلاع نداريد كه طپانچه چه شد؟ مي گويند درآن ميان زني بود طپانچه را او ربوده وبرد. خير! زني درميان نبود. پس ايران ما پكباره نيهليست شده است كه ميان آن‌ها اينطور زن‌هاي شيردل پيدا مي‌شوند ‐ سيد به علماي شيعه و ايران كاغذهايي كه نوشته بود اثري هم كرد در صورتي كه شما در
04
اسلامبول به آن احترام بوديد، ديگر به ايران آمديد چه كنيد كه اينقدر به اين و آن التماس كني كه براي تو امنيت حاصل كنند مقدر بود كه بيايم و اين كار بدست من جاري شود.
خيال داشتم كه آمدم، تحصيل امنيت را هم براي اجراي خيال خودم مي‌خواستم بكنم
سؤال: چرا به خيال قتل كامران ميرزا نيفتاديد و دست به اين كار بزرگ زديد و گله اي را بي چوپان كرديد؟
ميرزا رضا: آخر اين گله‌هاي گوسفند شما مرتع لازم دارند كه چرا كنند. شيرشان زياد شود كه هم به بچه‌هاي خود بدهند و هم شما بدوشيد. نه اين كه متصل تا شير دارند، بدوشيد، شير كه ندارند گوشت تنشان را ببريد. گوسفندهاي شما همه رفته‌اند. همه متفرق شده‌اند.
… شاه را كشتم براي اين مردم را آسوده كنم. چرا كه مملكت را دست نشاندة بيگانگان كرد. بخاطر حكامي كه بر مردم گمارد و جان و مال و ناموس يك ملت را به دست تعديات آنان سپرد. من آن درختي را از بيخ انداختم كه ثمره‌اش،… بلاي جان مردم گشته‌اند. … مدت‌ها بود كه اين خيال را داشتم. اما شاه در ميان مردم بود دلم گواهي نداد. ترسيدم در ازدحام خون مردم ريخته شود.
سرانجام ميرزارضا كرماني را به مرگ محكوم كردند و در سحرگاه روز ٢٢ مرداد ١٢٧٥ (دوم ربيع الاول ١٣١٤) در ميدان مشق تهران دار را برپا كردند.
«هيچ يك از ساكنين تهران حاضر نبود چوبهٴ دار تحويل نمايد»
پيش از آن كه ميرزا رضا را به قتلگاه ببرند صدر اعظم به ديدارش مي‌رود تا مگر او را به اعتراف وادارند.
ميرزا رضا: در اين صورت، هم مرا خواهيد كشت و هم عموم همدستان بيچارهٴ مرا. بهتر آن كه من به تنهايي هلاك شوم! 
به ميرزارضا گفتند شاه مي‌خواهد تو را ببيند اما او به طنز جواب داد: » حق دارد! آخر از دولت سر من به سلطنت رسيده است«! 
در آخرين لحظات مرگ، ميرزا رضا به استمرار جنبش مردم ستمديدهٴ ايران عليه استبداد اشاره كرد و با روحيه‌اي استواربه ميرغضب گفت: «اين چوبهٴ دار را به يادگار نگاه داريد من آخرين نفر نيستم» مردم با خشم و غضب صحنهٴ اعدام ميرزارضا را تماشا كردند يكي از ميان مردم خود را پاي دار رساند تا دسته گلي بگذارد در دم او را گرفتند و روانهٴ زندان كردند.البته رشد جنبش در آن مرحله به حدي نبود كه تماميت نظام استبدادي را از سر راه بردارد. اما جنبش آزاديخواهانه مردم ايران با پيروزي مردم در جنبش تنباكو و بعد هم قتل ناصرالدين شاه، شتاب گرفت. چرا كه آن طلسم قدرقدرتي حاكميت استبدادي در اذهان مردم شكست. طلسمي كه از يكسو با قدرت‌نمايي و سركوبي شديد و زهرچشم گرفتن از مردم جا انداخته شده بود و از سوي ديگر توسط آخوندها كه اغلبشان همدست و يا در سازش با حكومت بودند، نوعي تقدس و مشروعيت هم يافته بود. و شاه با استناد به آن خودش را ظل الله مي‌خواند. اقدام ميرزا رضا اين بت را و اين ذهنيت مردم را شكست و به مردم ايمان به نيروي خودشان بخشيد.
لازم به ياد آوري است كه شهادت ميرزاآقاخان كرماني، شيخ احمد روحي و ميرزاحسن خان خبيرالملك، سه تن از روشنفكران پيشتاز آن دوران نقش به سزايي در روشنگري‌ها و افشاي حاكميت استبدادي و پيشبرد خواسته مردم براي حاكميت قانون و برپايي مجلس در جنبش مشروطيت داشت.
يكي از سوزناک‌ترين صحنه‌هاي انتقام كشي سلسلة قاجار، مربوط به قتل سه تن از ترقيخواهان بود كه در اسلامبول درتبعيد به سر مي‌بردند. اين سه تن، عبارت بودند از: ميرزاآقاخان كرماني، شيخ احمد روحي و ميرزاحسن خان خبيرالملك پس از قتل ناصرالدينشاه،حاكميت استبدادي كه بشدت از سرنگون شدن حكومتش به هراس افتاده بود، رسماً به دولت عثماني شكايت كرد و اين سه تن ترقيخواه مخالف را قاتل ناصرالدينشاه معرفي كرد و خواهان استرداد آن‌ها شد. دولت عثماني هم آن‌ها را تحويل داد. و محمد علي ميرزاي قاجار كه در آنموقع به تازگي در تبريز وليعهد شده بود آن‌ها را در خانة مخصوص خودش حبس و بازجويي كرد، بعد هم به قتل رساند.
دوران نيم قرني استبداد ناصرالدينشاه در حالي به پايان رسيد كه از يك طرف بر اثر ستم بي حد استبداد و غارت استعمار، نارضايتي مردم از حاكميت چنان به اوج رسيده بود كه به مجازات وي بدست ميرزا رضا كرماني منجر شد و از طرف ديگربر اثر تحولات گوناگون، از جمله پيدايش روزنامه و مدرسه و فعاليت‌هاي آگاه گرانة روشنفكران و آگاهي‌هاي منتشر شده در ميان مردم، جامعة ايران در شرايط انفجاري قرارداشت.
دوران مظفر الدين شاه و ادامه اعطاي امتيازات خائنانه و سركوب اعتراضات
دوران مظفرالدينشاه پسر و جانشين ناصرالدين شاه, دوران ادامة شديدتر اعطاي امتيازات خائنانه به دولت‌هاي استعماري بود. اندكي پس از قتل ناصرالدينشاه كه در سال ١٢٧٥ رخ داد، مظفرالدين شاه كه وليعهد او و فرمانرواي تبريز بود با معاونان دستگاهش، ازجمله عين الدوله، كه يكي از شاهزادگان بسيار بيرحم و نامش عبدالمجيدميرزا بود، به تهران وارد شد.
جريان اعطاي امتيازا ت به استعمارگران و مسلط كردن آنان بر زندگي مردم ايران از گذشته هم شديدتر شد. از آن طرف شورش مردم هم روز به روز بيشتر اوج مي‌گرفت. قيام‌ها و شورش‌هاي خودبخودي كه در اثر فشار اقتصادي و سركوب و عدم رضايت مردم بروز مي‌کرد. نفسهاي حبس شده و صداهايي در گلو خفه ش ده كم كم به نجوا و فرياد تبديل مي‌شوند. شبنامه‌هاكه بيان واقعيت زندگي پر از رنج مردم سركوب شده و بيانگر حضور ستيزندة جنبش مردمي بود اينجا و آنجا از بحراني بودن اوضاع خبر مي‌داد:
«مردم قحطي زدهٴ اصفهان، براي نجات از مرگ، گوشت سگ و گربه! و اجساد مردگان مي‌خورند! با اين حال بايد به دولت ماليات بدهند»
05
«مردم قوچان، براي پرداخت ماليات به آصف الدوله حاكم خراسان، دختران خود را به تركمانان مي‌فروشند»
«در وباي تهران، تلفات آنقدر زياد است كه مرده‌ها را با لباس دفن مي‌کنند» 
بدون شك همين اوضاع بشدت بحراني و خشم روزافزون مردم ستمزده باعث شد كه مظفرالدينشاه صدراعظمش، يعني ميرزاعلي اصغرخان اتابك رو كه از دورهٴ ناصرالدينشاه هم صدراعظم بود، بركنار كرد و بجاي او فرد خوشنامي به اسم ميرزاعليخان امين الدوله را به صدارت تعيين كند. به هرحال در دورة امين الدوله، اصلاحاتي هم صورت گرفت كه خودش براي جنبش مشروطيت زمينه را بيشتر فراهم كرد. اصلاحات امين الدوله در زمينهٴ جلوگيري از حيف و ميل اموال خزانه و تلاش براي از ميان بردن رشوه خواري و فساد در ادارات، شاهزادگان و درباريان را عليه او برانگيخت و شاه او را در سال ١٢٧٧ شمسي بركنار كرد و به جايش مجدداً امين السلطان را روي كار آورد.
در حقيقت دستگاه لرزان استبداد فئودالي كه در برابر امواج شورش مردم بشدت ستمزده، كه از جنبش تنباكو و از قتل ناصرالدينشاه هم روحية بيشتري گرفته بودند. توان هيچگونه تخفيف فشار، يا اصلاحاتي از آن قبيل اقدامات كه امين الدوله مي‌خواست شايد به تقليد از اميركبير انجام بدهد را نداشت؛ خود مظفرالدينشاه هم كه مي‌خواست براي خوشگذرانيهاش در اروپا مبلغي وام از انگليسي‌ها بگيرد. امين الدوله با شرايط انگليسي‌ها در مورد آن وام موافقت نكرد، مجموعة اين عوامل باعث شد كه مظفرالدينشاه امين الدوله را كنار گذاشت و پيداست كه دستهاي نيرومندي نهاني امين السلطان اتابك را روي كارآورد اتابك امين السلطان در زمينة داخلي به سركوبي مردم و درزمينة خارجي به امتياز دادن به روس روي آورد. او مدارسي را كه با بودجة دولت در زمان امين الدوله تأسيس شده بود بست.
برخي روزنامه‌هايي را كه شروع به انتقاد از عملكردهاي وي كرده بودند را ممنوع كرد و از ورود روزنامه‌هاي فارسي زبان كه در اروپا و عثماني با دست بازتري عليه دربار و اتابك مي‌نوشتند جلوگيري كرد. اما جنبش اوج گيرنده مردم توقفي نداشت, درسال ١٢٧٨ شمسي اتابك امين السلطان، كه به مزدوري روسيه معروف بود، در راستاي اعطاي بي دريغ امتيازات به دول استعماري، امتياز گمرك شمال ايران را براي مدت ٧٥ سال به روس‌ها واگذار كرد.
قحطي‌هاي پياپي كه در اثر احتكار گندم توسط عمال دربار و خانهاي وابسته به حكومت مركزي و ملايان زميندار و همدست دربار در اقصي نقاط كشور روي مي‌داد، دامنگير همة مردم مي‌شد در چنين شرايطي رفتار و اعمال شاه و دربار و شاهزاده‌هايي كه در نقاط مختلف كشور حاكم بودند، بشدت مردم را به خشم مي‌آورد. از يكطرف شاه بجاي اين كه به مشكلات مردم توجهي داشته باشه، در بحبوحة قحطيها و مرگ ومير وسيع ناشي از وبا به مسافرت اروپا مي‌رفت. از طرف ديگه عمال استعمار بخصوص موسيو نوز بلژيكي عامل استعمار روسيه كه امتياز گمركات را گرفته بود فشار زيادي به بازرگانان و مردم مي‌آورد،
از سوي ديگر خوانين و ملايان و زمينداران بزرگ، براي تحصيل سود بيشتر از تجارت محصولات كشاورزي با خارج، دست به غصب زمينهاي دهقانان مي‌زدند.
خشم روز به روز گسترده تر شده به صورت شورش‌هايي اينجا و آنجا بپا مي‌شود كه مي‌توان آن را در نمونه شبنامه ها ديد:
شبنامه: «مردم! باعث و باني همهٴ مشكلات، اتابك امين السلطان خائن است كه خدمتكار بيگانگان است و امتياز گمركات را به نوز بلژيكي داده است.»
چرا بهاي آذوقه هر روز افزوده مي‌شود؟ عامل گراني كاركنان بلژيكي گمرك هستند . ايهاالناس! چرا بايد بهاي ارزاق ملت ايران را يك خارجي تعيين كند؟
در هنگامه شديدترين تلفات وبا در تهران و در شرايطي كه فقر, گراني آذوقه, و اهريمن مرگ گريبان مردم محروم ايران راگرفته بود, مظفرالدينشاه، نخستين سفر خارجي خود را در ششم مرداد ١٢٧٩، برابر با ٢٨ ژوئية ١٩٠٠ براي استفاده از آب‌هاي معدني فرانسه وتفرج در آن كشور آغاز مي‌کند, هزينه اين سفربا وام ٢٢ ميليون روبلي از روس‌ها و واگذاري درآمد گمركات ايران به تزار، فراهم شده بود, گروهي از نديمان شاه ازجمله ميرزاعلي اصغرخان اتابك، صدراعظم، او را همراهي مي‌کردند.
گرفتن وام ٢٢ ميليون منات از روسيه در حالي كه ملت در فقر مطلق به سر مي‌برد و خرج اين پول‌ها در مسافرت و بذل و بخشش‌هاي شاه و خريدهاي او از جواهر گرفته تا پيانو و خودرو لوكس و غيره، خيلي مردم ايران رو به خشم و آگاهان ايران را به درد مي‌آورد.
روزنامة فرانسوي لوموتن: دوشنبه ٣٠ ژوييه ١٩٠٠
» نخستين روز شاه پِرس در پاريس به ديدار از مركز علم وهنر و خودرو و پيانو و گردش كردن اعليحضرت در پاريس گذشت…. بعد از ظهر امروز شاه مجدداً از يك نمايشگاه… و بعد از صرف شام براي تماشاي مسابقة اسبدواني و صرف بستني به تماشاي نمايش بزرگ پانتوميم پرداخت. …شاه قبل از رفتن به موزة سراميك سوار با قايق مخصوص كه براي وي تزئين شد بود مدتي در رودخانة سن به گردش پرداخت… امينالسلطان صدراعظم كه از ظروف چيني بسيار خوشش مي‌آمد از حساب شخصي خود دوگلدان از يك رنگ آبي بسيار ملايم از ٣٠٠٠ فرانك حساب شخصي خود خريد كرد. »
روزنامة فرانسوي فيگارو: ١٢ اوت ١٩٠٠: …… شاه مبلغ ده هزار فرانك به آقاي دكالسه وزير امور خارجه پرداخت! ! تا بين مردم مستمند! ! تقسيم نمايد
ازاين سفرهاي شاهانه و نفرت انگيز مظفرالدينشاه قاجار كه همة مردم رو به خشم و نفرت مي‌آورد، سه سفر بطور متوالي درسالهاي قبل از انقلاب مشروطه صورت گرفت. يكي در سال ١٢٧٩ شمسي، يكي در سال ١٢٨٢ و يكي هم در اواخر سال ١٢٨٤. و در هركدام از اين سفرها ميليون‌ها تومان ثروت مردم ايران خرج مي‌شده و شاه و اطرافيانش باكيسه هاي خالي به مملكت ويران شده برمي‌گشته‌اند.
اكنون پس از سكوت ديرينه جنبش تنباكو كه اولين قيام عليه آن شرايط بود متعاقب آن، اولين جرقه‌هاي اعتراضي جنبش مشروطه وقتي زده شد كه يك پيمان گمركي در اواخر سال 1282 شمسي با روسيه تزاري بسته شد. درآن زمان يكي از سر سپردگان روسيه بنام «نوز» (يا مسيونوز) كه اهل بلژيك بود وزارت گمركات ايران را بعهده داشت. اين پيمان، هم به ضرر تجار بود، چون از كالاهائي كه از روسيه وارد مي‌شد عوارض كمتري گرفته مي‌شد و طبيعي بود تُجاري كه با كشورهاي ديگر مراوده داشتند ضرر مي‌كردند، هم باعث از رونق 
06
افتادن کارگاه‌ها و كارخانه‌هائي بود كه درايران وجود داشت
در اواخر سال 1283 شمسي سخنرانان و واعظان مترقي و مخالف حكومت در اعتراض به قرارداد گمركي و اعمال خودسرانه «نوز بلژيكي» سخنراني كردند و سيد عبدالله بهبهاني كه يكي از رهبران مذهبي در تهران بود و در آن مقطع مواضع نسبتاً مترقي و آزاديخواهانه‌اي داشت، نماينده‌اي پيش ديگر سران مذهبي فرستاد وخواستار همبستگي در جهت ادامه دادن به اعتراضات عليه عين‌الدوله نخست وزير وقت شد. كه از اين ميان تنها سيد محمد طباطبائي كه از مهم‌ترين رهبران مذهبي تهران به شمار مي‌رفت و بر خلاف روحانيون و آخوندهاي مرتجع و درباري گرايشات آزاديخواهانه‌اي داشت جواب مثبت داد. و بدين ترتيبت فعاليت‌هاي مشترك بهبهاني و طباطبائي در اوايل سال 1284 شمسي آغاز شد.
جرقهٴ دوم وقتي زده شد كه درپائيز سال 1284 بر اثر جنگ روسيه با ژاپن، قند كه از كالاهاي وارداتي ايران از روسيه بود در بازار كمياب شد و علاءالدوله حاكم تهران به بهانه افزايش بهاي قند و درواقع براي سركوب موج فزاينده جنبش اعتراضي عليه حكومت استبدادي، تعدادي از تجار و از جمله يكي از سرشناسان و معتمدين مردم را دربازار تهران فلك كرد.
در اعتراض به اين عمل، بازار تعطيل شد و مردم در مساجد بست نشستند عين‌الدوله نخست وزير وقت، آخوندهاي مرتجع به سركردگي ميرزا ابوالقاسم امام جمعه تهران را عليه متحصنين برانگيخت. در نتيجه طباطبائي و بهبهاني از تهران خارج و در حرم حضرت عبدالعظيم متحصن شدند در اين تحصن اصلي‌ترين خواسته‌هاي مردم كه به تأسيس عدالتخانه يا دادگستري بر كناري "نوز"بلژيكي از وزارت گمرك و علاءالدوله از حكمراني تهران ارتقا يافت.
از فرداي آن روز يعني روز ٢٢ آذر ١٢٨٤ بسياري از بازرگانان سرشناس تهران به همراه طباطبايي و بهبهاني و انبوهي از مردم از تهران به حضرت عبدالعظيم كوچ كرده و در آنجا بست نشستند.
از اينسوي عين الدوله دستور داد كه بازاريان را به باز كردن دکان‌ها وادارند و اگر كسي باز نكرد دكانش را تاراج كنند.
از طرف ديگه، عين الدوله براي اين كه جبهه اي از آخوندها رو در طرف خودش و عليه بازرگانان و كوچ كنندگان به عبدالعظيم تشكيل بدهد، پاداش كلاني به امام جمعه و شيخ فضل الله نوري و چند ملاي ديگر به پاس خوشخدمتيهايشان داد.
عين الدوله، با امام جمعه و حاجي شيخ فضل الله و ديگران به دهش‌هايي برخاست. … مدرسة خازن الملك و مدرسة خان مروي، كه توليت آن با حاجي شيخ مرتضي مي‌بود، آن يكي را به ملأ محمد آملي داد و اين يكي را به امام جمعه سپرد. ابن بابويه كه توليتش با صدرالعلماء مي‌بود، آن را هم به آ مام جمعه داد. مسجد و مدرسه سپهسالاركهن كه از آن بهبهاني مي‌بود اين را هم به حاجي ميرزاابوطالب زنجاني داد. نيز درهمان روزها بود كه امام جمعه، داماد شاه گرديد.
اين هم يك ماجراي ننگين ديگر از همدستي استبداد و ارتجاع بود. و در اون وقاحت و تجاوزگري آخوندهاي مرتجع همدست استبداد بخوبي روشن شد. چرا كه همسر موقرالسلطنه را كه به آزاديخواهان پيوسته بود و به بدخواهي با شاه شناخته مي‌شد با حكم شرعي آخوند درباري، شيخ فضل الله نوري، با زور طلاقش را گرفتند درحالي كه موقر السلطنه خودش در بازداشت بود و به زور همسرش را به عقد امام جمعه درآوردند.
در عبدالعظيم، روي هم رفته ٢٠٠٠ تن متحصن شدند. مخارج آن تحصن، توسط بازرگانان تأمين مي‌شد.
البته ازاونجا كه خواستهاي متحصنين عبدالعظيم، خواستهاي اصلاح طلبانه و عدالتجويانه بود و تغيير بنيادي در حاكميت استبداد مطلقهايجاد نمي‌کرد، بنابراين، مظفرالدينشاه، پس از يكماه خواستهاي آنان را بجز در مورد عزل موسيو نوز كه اصلي‌ترين خواسته بود، پذيرفت و با قول و وعدة اينكه ديوانخانه تشكيل خواهد شد، از آن‌ها خواست كه به تهران برگردند.
روز بعد از بازگشت بست نشينان ازشاه عبدالعظيم، يعني روز ٢٣ دي ١٢٨٤، حاكميت استبداد علاءالدوله حكمران تهران را بركنار نموده، حاكمي ديگر بنام نيرالدوله را برجاي او گماشت. اما از عمل به خواستهاي مهم بازرگانان، يعني بركناري عينالدوله و موسيو نوز بلژيكي و بازگشايي عدالتخانه، طفره رفت علاوه براين بر فشار به بازرگانان و مردم باز هم افزود. حاكميت، همچنين روشنفكران و ترقيخواهان مخالف حكومت را كه به هواداري از جنبش و آزاديخواهي كار مي‌کردند، دستگيرکرد و يا با اذيت و آزار به شهرهاي دور تبعيد نمود:
مشروطه كسروي: چهارشنبه هجدهم بهمن (١٢٨٤) سعدالدوله وزير تجارت و دكتر محمدخان احياءالملك (پزشك امين السلطان) را ازخانه هاي خودشان گرفتند و از شهر بيرون راندند. سعدالدوله را به يزد و دكتر محمدخان (سعداله) را به مازنداران پاي پياده بيرونش مي‌برند و قزاقان در راه «يزد» تازيانه ز ده و از هيچگونه دژرفتاري باز نمي‌ايستاده‌اند
عين الدوله همچنين، در اسفند ماه ٨٤ يكي از سخنگويان بازرگانان بنام سيد جمال واعظ اصفهاني، را به قم تبعيد نمود.
07
در ماجراي تبعيد شدن سيدجمال واعظ اصفهاني، با اين كه طلبه‌ها كه از طبقات پايين‌تر بودند، مي‌خواستند شورش كنند ونگذارند اما طباطبايي و بهبهاني جلوي طلبه‌ها رو گرفتند و به سيدجمال توصيه كردند كه خودش روانة قم بشه. سيدجمال گفت مقصود همة ما فقط اين است كه شاه مجلس شورا بدهد. من اگر بدانم مجلس دادن موقوف و منوط به كشتن من است باكمال رضايت و ميل براي كشته شدن حاضر مي‌شوم.
شكست ارتجاع و عقب نشيني مظفرالدين شاه و صدور فرمان مشروطيت
موج اعتراضات مردم تهران روزبروز گسترده‌تر مي‌شد تا اينكه مظفرالدين شاه ناگزير شد خواسته‌هاي مردم را بپذيرد. به رغم پذيرش مظفرالدينشاه، دربار و دولت قاجاري كه به دليل پايه‌هاي استبدادي حاكميت، توان برپائي عدالتخانه و اخراج عوامل بيگانه از مقام‌هاي حساس دولتي را نداشتند، در اوايل ارديبهشت سال 1285 با تأسيس عدالتخانه مخالفت نمودند. در همين زمان در شهرهاي ديگر نيز بر اثر تنگدستي و فقر شديد شورش‌هاي مردمي گسترش مي‌يافت. ازجمله، مردم فارس عليه شعاع‌ السلطنه حاكم اين نواحي شوريدند. مردم مشهد براثر گراني شديد نان و گوشت كه توزيع هر دو در انحصار يكي از وابستگان حكومت بود شورش بپا كردند. در اين واقعه به دستور آصف‌الدوله حكمران خراسان به روي مردم آتش گشوده شد و حدود چهل تن كشته و تعداد زيادي زخمي شدند.
دراوج اعتراضات مردم عليه دربار، در يازدهم تير ١٢٨٥ طباطبايي ضمن گفتاري هرگونه مشروطه و يا جمهوريخواهي را رد كرد و گفت «ميگويند ما شاه نمي‌خواهيم،) ميگويند(ما مشروطه طلب و جمهوري خواهيم. و بااينها مي‌خواهند شاه را از ما برنجانند. ولي ماتنها عدالتخانه مي‌خواهيم...»
از طرف عين الدوله هم تلاش‌ها و ملاقات‌هايي براي جذب طباطبايي صورت مي‌گرفت از جمله عين الدوله يكي از روشنفكران تحصيل كرده در انگليس بنام ناصرالملك را واداشت كه تلاش كند آن‌ها را به آرام كردن مردم وادارد. اما تضاد جوشان بين مردم و حاكميت، بر خلاف ملاقات‌ها و نامه پراكني هايي كه در بالا صورت مي‌گرفت، روز به روز حادتر مي‌شد. در چنين شرايطي عين الدوله صدراعظم، براي مسلط شدن بر اوضاع، به سركوبي مخالفان و تبعيد و زنداني كردن آنان مي‌پرداخت. اما اين اقدامات سركوبگرانه، بيشتر باعث گرگرفتن آتش شورش مي‌شد. روز ١٩ تير ١٢٨٥ مأموران دولتي به دستور عين الدوله واعظي بنام شيخ محمد واعظ را كه در منابر عليه عين الدوله سخن مي‌گفت دستگير كردند. مردم خشمگين به قراول خانه حمله كرده و او را از چنگ مأموران رهانيدند در اين ماجرا در اثر تير اندازي سربازان طلبهاي به نام سيد عبدالحميد به قتل مي‌رسد اين خود باز جرقهاي براي تعطيلي بازارها توسط بازرگانان مي‌گردد.
مشروطه كسروي: ص ۹۷: مردم به آن انبوهي جنازه را برداشته با شيون وناله روان گرديدند… كم كم به شهر آوازه افتاده وكوشندگان از هر سوي شهرميشتافتند. بازارهاوكاروانسراها و تيمچه‌ها بسته مي‌شد. بدينسان شورشيان به مسجد جامع درآمدند.. يك دسته از پي علما رفته، هر كه را مي‌يافتند به مسجد مي‌آوردند. امروز حاجي شيخ فضل الله نيز به اينان پيوست،
همة علماي بزرگ خواه وناخواه همراهي نمودند. بازرگانان و بازاريان همه مي‌بودند.… در اين پيش آمد نيز زنان پا در ميان مي‌داشتند و در آوردن ملايان به مسجد با مردان همراهي مي‌نمودند. در مسجد نيز كساني از آنان مي‌بودند.
بيستم تير ۱۲۸۵، حاكميت در هراس از گسترش قيام مردم، لشكر سربازان وتوپچيان را به درون شهر كشانده و در خيابان‌ها مستقر نمود.
امروز از بيرون آمدن زنان جلوگرفتند و هركه را ازايشان مي‌ديدند، مي‌گرفتند و در قراولخانه نگه مي‌داشتند، زيرا ديروز ميانة يك دسته از آنان با سربازان و قزاقان كشاكش رو داده بود. 
… روز آدينه باز مردم در مسجد و درپيرامون هاي آن انبوه شدند و فزوني مردم تا بجايي بود كه پشت بام‌ها را نيز گرفتند. در شرايطي كه رهبران مذهبي مي‌کوشيدند مردم را در مسجد نگاه دارند و جلو برخورد قهرآميز مردم با سربازان را بگيرند، مردم طاقت نياورده بيرون مي‌ريزند و با قزاقان درگير مي‌شوند
در اواسط تير ماه يعني حدود سه هفته بعد، پس از درگيريِ گروهي از زنان با دسته‌اي از سربازان و قزاق‌ها، بيرون آمدن زنان از خانه‌هايشان حتي در طول روز نيز ممنوع گرديد و هر زني كه در خيابان‌ها ديده مي‌شد دستگير مي‌گرديد. حكومت استبدادي براي سركوبي مردم، سخنرانان را دستگير كرده و قريب به هفتاد تن از مردم تهران را كشتار كرد. اما مردم به تحصن بزرگ‌تر دست زدند، خواسته خود را يك گام جدي ارتقا دادند و اعلام حكومت مشروطه بجاي برقراري عدالتخانه در صدر خواسته‌هاي جنبش قرار گرفت.
سر انجام با اوجگيري اعتراضات مردم تهران و اغلب شهرها و حمايت مراجع مترقي نجف از اين تحصن، مظفرالدين شاه مجبور به پذيرش مشروطيت گرديده ودر 14 مرداد سال 1285 شمسي رسماً فرمان مشروطيت را امضا كرد. احمد كسروي تاريخ نويس نامي ايران، در كتاب انقلاب مشروطه در صفحهٌ 119 اين فرمان را آورده كه در بخشي از اين فرمان چنين آمده: «… براي رفاهيت و امنيت قاطبهٌ اهالي ايران …، اصلاحات مقتضيه بمرور در دواير دولتي و مملكتي بموقع اجراء گذارده شود، چنان … كه مجلس شوراي ملي از منتخبين شاهزادگان و علماء و قاجاريه و اعيان و اشراف و ملاكين و تجار و اصناف بانتخاب طبقات مرقومه در دارالخلافه تهران تشكيل و تنظيم شود كه در مهام امور دولتي و مملكتي و مصالح عامه مشاوره و مداقّهٌ لازم را بعمل آورده و به هيأت وزراي دولتخواه ما دراصلاحاتي كه براي سعادت و خوشبختي ايران خواهد شد اعانت و كمك لازم را بنمايد…».
به اين ترتيب، اعتراضات و جنبش مردم بمنظور كسب حقوق و آزادي‌هاي سياسي و اجتماعي در 14 مردادماه سال 1285 به اولين پيروزي خود دست يافت و مظفرالدين شاه مجبور به پذيرش مشروطيت شد.
به اين ترتيب، فصلي از جنبش نوپاي ايران با گذشتن 15 سال از شروع آن كه درجنبش ضد استبدادي و ضد استعماري عليه حاكميت قاجار در جنبش تنباكو شروع شده بود ورق خورد پيروزي كه باكوشش و مجاهدت پيشتازان و قشر آگاه و با افشاي وضعيت فاسد حاكميت و استفاده از تجارب جنبش‌هاي روشنفكري كه بطور خاص در كشورهاي اروپايي جريان داشت (همچون انقلاب فرانسه و...) با تشكيل جلسات و توزيع شب نامه‌ها و بيشتراز آن با به ميدان آوردن مردم وشناساندن حقوق آن‌ها و با ايستادگي و فداي جان و مال و پذيرش خطر دستگيري و زندان و تبعيد توانستند حاكميت مستبد را اذعان به حقوق مردم و تشكيل مجلس قانونگذاري نمايندگان مردم بكنند حقيقتاً يك دوره تاريخي را ازعصر توحش و استبداد به دوران قانون و آزاديخواهي رقم زدند. و مرحلة جديدي آغاز شد. خون و رنج شهيدان جنبش عدالتخواهي و مشروطه طلبي، خون شهيداني همچون ميرزارضاكرماني، ميرزاآقاخان كرماني، شيخ احمد روحي و ميرزاحسن خان خبيرالملك و تلاش روشنفكراني كه در تبعيد و زندان بسر بردند همچون سيد جمال الدين اسدآبادي و در نهايت عزم ايستادگي و شور و خروش پيشه وران محروم شهري و شهيدان مردم تهران در آخرين مراحل، جنبشي را كه توسط نمايندگان اقشار مختلف مردم، بازرگانان و روشنفكران و روحانيان مترقي رهبري مي‌شد، يك مرحله به پيش راند و استبداد سلطنتي و فئودالي و ارتجاع همدستش را وادار به عقب نشيني كرد ادامه دارد

منابع:

تاريخ مشروطه ايران احمدكسروي 
تاريخ بيداري ايرانيان, ناظم الاسلام كرماني
انديشه هاي ميرزا آقا خان كرماني، فريدون آدميت
ايدئولوژي نهضت مشروطيت، فريدون آدميت
انقلاب ايران، ادوارد براون
روزشمار تاريخ ايران ، باقر عاقلي
تاريخ ايرا ن زمين – انقلاب مشروطه، عبدالعلي معصومي
سفرنامهٴ حاج سياح
سفرنامهٴ ابراهيم بيگ
كتاب وقايع اتفاقيه
تاريخ اجتماعي ايران، مرتضي راوندي

http://www.iran-efshagari.com/index.php/2015-01-20-19-56-47/history/11396

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر