”ممکن است عدهیی بگویند چرا پای صندوق رأی برویم؟
مگر میخواهیم بین چه کسی، چه کسی را انتخاب کنیم؟
گاهی... آنی که میخواهیم نیست.
مثالی بزنم؛ فرض کنید وارد مغازهای میشوید، آن چیزی که میخواهید نیست و ناراحت میشوید که چرا در قفسهها تنوع نیست
شما به ناچار (باید) بین چیزهایی که در مغازه است، انتخابتان را انجام دهید“
مگر میخواهیم بین چه کسی، چه کسی را انتخاب کنیم؟
گاهی... آنی که میخواهیم نیست.
مثالی بزنم؛ فرض کنید وارد مغازهای میشوید، آن چیزی که میخواهید نیست و ناراحت میشوید که چرا در قفسهها تنوع نیست
شما به ناچار (باید) بین چیزهایی که در مغازه است، انتخابتان را انجام دهید“
***
آنچه در بالا خواندید بخشی از سخنانی روحانی در مراسم ”زنان، اعتدال و توسعه “ در آخرین روزهای بهمن سال 1394 است. مراسمی که گویا در جریان مبارزات انتخاباتی مجلس خبرگان و شورای آخوندی برگزار شده بود.
آن انتخابات انجام شد. در جنگ و جدال باندی، باند خامنهای در تهران در مجلس شورای آخوندها و خبرگان بهشدت شکست خورد، گرچه که درکل بهلحاظ عددی بهخصوص هژمونی مجلس خبرگان دست خامنهای ماند.
امروز حدود یک سال و دو ماه از آن روزها و آن حرفها گذشته. روحانی حدود 4سال حکومت کرد. این سال آخری، مجلس هم مال خودش بود. یعنی هرکاری که میخواست، کم و بیش میتوانست انجام دهد.
دو دوره قبل از او احمدینژاد رئیسجمهور بود، او هم هرکاری که میخواست، علی القاعده باید انجام میداد و داد!
پیش از احمدینژاد، خاتمی بود. او هم 8سال تمام بر اریکه قدرت تکیه زد، ولی اتفاقی نیفتاد. نه بار معیشت و سختیهای زندگی از روی دوش مردم برداشته شد و نه فشار دیکتاتوری اندکی کم شد! سهل است تلخکامی سرکوب قیام دانشجویی 78 هم بهخاطرات ملت اضافه شد!
قبل از خاتمی هم دوران سازندگی! بود و ریاست رفسنجانی. کسی که اضافه بر مصایب قبلی، بار وحشت ناشی از قتلهای زنجیرهیی را هم به مصیبتهای مردم اضافه کرد!
این داستان را میتوان تا روزگار سیاه و خونین شخص خمینی و دوران طلایی! او و بزرگان نظامش از قبیل رجایی و بهشتی که مردم به او لقب ”راسپوتین“ (پیشکار فاسد تزار نیکلای دوم) داده بودند ادامه داد. روزگاری که سرکوب و قلع و قمع مخالفان، به شکلی سیستماتیک و به لباس قانون!؟ در کوچه و خیابانهای مملکت جریان داشت.
از آن روز تا امروز مردم ایران باید در همین دکانی که روحانی آن را تصویر کرد، از بین دو جنس بنجل (و فقط همین دو جنس و نه بیشتر!) یکی را انتخاب کنند! کاری که البته اکثریت مردم ایران نکردند و ننگ شراکت در انتخابات جعلی را بر خود و فرزندانشان نپسندیدند. تا جاییکه رژیم مجبور به تقلبهای کلان و رأی سازیهای نجومی برای مهرههایش و حفظ آبروی نداشته خود شد.
و حالا دوباره مردم را میخوانند به تکرار همین بازی تکراری و ملال آور.
راستی آیا همه آنچه که نصیب مردم ایران باید بشود همین است وبس؟! آیا هیچ راه دیگری متصور نیست؟ با خود صربح باشیم!
آیا ما مجبوریم از ترس رئیسی، دژخیم قتلعام 67 باز به دامان پر فقر و مسکنت و سرکوب روحانی پناه ببریم؟
فرض بر این بگذاریم که آری! باید همین کار را بکنیم.
ولی جوابمان به فرزندانمان چه خواهد بود هنگامی که سؤال کنند:
این، چه تاکتیکی بوده؟
چرا هیچچیز در تمامی این سالها تغییر نکرده؟
چرا میزان سرکوب و اختناق سال به سال بیشتر شده؟
چرا وضع معیشت و زندگی مردم حتی برای اندکی بهبود نیافته؟
چرا فقر و فساد وفحشا و بیکاری هر روز بیشتر از روز قبل در مملکتمان گسترش مییابد؟
چرا سال به سال به تعداد روستاهای متروکهامان افزوده میشود؟
چرا هر روز تعداد کارخانههای بیشتری ورشکسته و تعطیل میشوند؟
چرا هر سال بیشتر از سال قبل پول و سرمایههای ایران همراه با دستههای تروریستی نیروی قدس روانه عراق و سوریه و یمن میشوند؟
چرا هر سال نسبت به سال قبل در سیاست خارجی و منطقهیی منزویتر میشویم؟
و چرا همانطورکه مردممان فقیرتر و فقیرتر میشوند، آخوندها و آقازادههایشان روز به روز ثروتمندتر و فربهتر میشوند؟
و یک سؤال دیگر؟
چرا هیچیک از رؤسای جمهور این نظام، به استثنای خامنهای، که ولیفقیهش کردند سر به سلامت نبردند؟
اولین رئیسجمهور این نظام را اگر مجاهدین نجات نداده بودند، خمینی او را یا میکشت، ... .
دومی درکه فرصتی پیدا نکرد تا ببینیم روشن شود چه سرنوشتی در انتظارش هست!؟
سومی که همین خامنهای باشد، یک بار وقتی درباره محدوده اختیارات وقدرت ولیفقیه حرفی خلاف نظر خمینی زد، آنچنان به سیخ کشیده شد که سینهخیز در اولین نماز جمعه حاضر شد و در نمایش جمعهبازار رژیم ”غلطکردم“ گفت!
چهارمی را ”آغا سی! “ کردند! و بعد هم بهعنوان نماد بیبصیرتی و انحراف سیاسی، زیر ضرب شدیدترین بمبارانهای تبلیغاتی منزوی کردند، تا روزی که سرش را زیر آب کردند!
خاتمی را بهرغم آنکه در جریان سرکوب جنبش دانشجویی 18تیر 78 تا نهایت جنایت پیش رفت، خانهنشین و ممنوعالتصویر کردند!
و احمدینژاد را که پدیده قرن و معاشر امام زمان نام نهاده بودند، در میانه راه، منزوی و در دور اخیر خلع صلاحیت کردند!
غرض از شرح این تاریخچه عجیب – غریب، بیان این نکته است که:
در نظامی که حتی هر کس که از صندوقها رئیسجمهور بیرون آورده میشود، مدتی بعد منحرف و خطاکار از آب در میآید، مردم چرا و به چه علت باید در این بازی از پیش تعیین شده شرکت کنند، که سهل است کمی بعد هم بفهمند که ”طرف! “ منحرف و فاسد و ضدانقلاب و نفوذی و... بوده!
همینطور مردم برای چه در این نماش روی کار آمدن کسی شرکت کنند که تنها ”جنس“ جور این مغازه است! مغازهای که غیر از همین بنجلهای سریع الفسادی که کمی بعد باید به اسم نفوذی و منحرف و... دور انداخته شوند، هیچ ”جنس “ دیگری ندارد!
با توجه به همین نکات است که اینک بسیاری مردم دریافتهاند:
آنانکه تلاش میکنند تودهها را با ترساندن از ”مار غاشیه“ به انتخاب ”افعی“ تشویق کنند، بیتردید خود از همکاران ”همان پرزیدنت افعی“ هستند و نه هیچ چیز دیگر!
شعبدهای لو رفته و خیمهشب بازیای تکراری و ملالآور که دیگر مشتری ندارد.
آن انتخابات انجام شد. در جنگ و جدال باندی، باند خامنهای در تهران در مجلس شورای آخوندها و خبرگان بهشدت شکست خورد، گرچه که درکل بهلحاظ عددی بهخصوص هژمونی مجلس خبرگان دست خامنهای ماند.
امروز حدود یک سال و دو ماه از آن روزها و آن حرفها گذشته. روحانی حدود 4سال حکومت کرد. این سال آخری، مجلس هم مال خودش بود. یعنی هرکاری که میخواست، کم و بیش میتوانست انجام دهد.
دو دوره قبل از او احمدینژاد رئیسجمهور بود، او هم هرکاری که میخواست، علی القاعده باید انجام میداد و داد!
پیش از احمدینژاد، خاتمی بود. او هم 8سال تمام بر اریکه قدرت تکیه زد، ولی اتفاقی نیفتاد. نه بار معیشت و سختیهای زندگی از روی دوش مردم برداشته شد و نه فشار دیکتاتوری اندکی کم شد! سهل است تلخکامی سرکوب قیام دانشجویی 78 هم بهخاطرات ملت اضافه شد!
قبل از خاتمی هم دوران سازندگی! بود و ریاست رفسنجانی. کسی که اضافه بر مصایب قبلی، بار وحشت ناشی از قتلهای زنجیرهیی را هم به مصیبتهای مردم اضافه کرد!
این داستان را میتوان تا روزگار سیاه و خونین شخص خمینی و دوران طلایی! او و بزرگان نظامش از قبیل رجایی و بهشتی که مردم به او لقب ”راسپوتین“ (پیشکار فاسد تزار نیکلای دوم) داده بودند ادامه داد. روزگاری که سرکوب و قلع و قمع مخالفان، به شکلی سیستماتیک و به لباس قانون!؟ در کوچه و خیابانهای مملکت جریان داشت.
از آن روز تا امروز مردم ایران باید در همین دکانی که روحانی آن را تصویر کرد، از بین دو جنس بنجل (و فقط همین دو جنس و نه بیشتر!) یکی را انتخاب کنند! کاری که البته اکثریت مردم ایران نکردند و ننگ شراکت در انتخابات جعلی را بر خود و فرزندانشان نپسندیدند. تا جاییکه رژیم مجبور به تقلبهای کلان و رأی سازیهای نجومی برای مهرههایش و حفظ آبروی نداشته خود شد.
و حالا دوباره مردم را میخوانند به تکرار همین بازی تکراری و ملال آور.
راستی آیا همه آنچه که نصیب مردم ایران باید بشود همین است وبس؟! آیا هیچ راه دیگری متصور نیست؟ با خود صربح باشیم!
آیا ما مجبوریم از ترس رئیسی، دژخیم قتلعام 67 باز به دامان پر فقر و مسکنت و سرکوب روحانی پناه ببریم؟
فرض بر این بگذاریم که آری! باید همین کار را بکنیم.
ولی جوابمان به فرزندانمان چه خواهد بود هنگامی که سؤال کنند:
این، چه تاکتیکی بوده؟
چرا هیچچیز در تمامی این سالها تغییر نکرده؟
چرا میزان سرکوب و اختناق سال به سال بیشتر شده؟
چرا وضع معیشت و زندگی مردم حتی برای اندکی بهبود نیافته؟
چرا فقر و فساد وفحشا و بیکاری هر روز بیشتر از روز قبل در مملکتمان گسترش مییابد؟
چرا سال به سال به تعداد روستاهای متروکهامان افزوده میشود؟
چرا هر روز تعداد کارخانههای بیشتری ورشکسته و تعطیل میشوند؟
چرا هر سال بیشتر از سال قبل پول و سرمایههای ایران همراه با دستههای تروریستی نیروی قدس روانه عراق و سوریه و یمن میشوند؟
چرا هر سال نسبت به سال قبل در سیاست خارجی و منطقهیی منزویتر میشویم؟
و چرا همانطورکه مردممان فقیرتر و فقیرتر میشوند، آخوندها و آقازادههایشان روز به روز ثروتمندتر و فربهتر میشوند؟
و یک سؤال دیگر؟
چرا هیچیک از رؤسای جمهور این نظام، به استثنای خامنهای، که ولیفقیهش کردند سر به سلامت نبردند؟
اولین رئیسجمهور این نظام را اگر مجاهدین نجات نداده بودند، خمینی او را یا میکشت، ... .
دومی درکه فرصتی پیدا نکرد تا ببینیم روشن شود چه سرنوشتی در انتظارش هست!؟
سومی که همین خامنهای باشد، یک بار وقتی درباره محدوده اختیارات وقدرت ولیفقیه حرفی خلاف نظر خمینی زد، آنچنان به سیخ کشیده شد که سینهخیز در اولین نماز جمعه حاضر شد و در نمایش جمعهبازار رژیم ”غلطکردم“ گفت!
چهارمی را ”آغا سی! “ کردند! و بعد هم بهعنوان نماد بیبصیرتی و انحراف سیاسی، زیر ضرب شدیدترین بمبارانهای تبلیغاتی منزوی کردند، تا روزی که سرش را زیر آب کردند!
خاتمی را بهرغم آنکه در جریان سرکوب جنبش دانشجویی 18تیر 78 تا نهایت جنایت پیش رفت، خانهنشین و ممنوعالتصویر کردند!
و احمدینژاد را که پدیده قرن و معاشر امام زمان نام نهاده بودند، در میانه راه، منزوی و در دور اخیر خلع صلاحیت کردند!
غرض از شرح این تاریخچه عجیب – غریب، بیان این نکته است که:
در نظامی که حتی هر کس که از صندوقها رئیسجمهور بیرون آورده میشود، مدتی بعد منحرف و خطاکار از آب در میآید، مردم چرا و به چه علت باید در این بازی از پیش تعیین شده شرکت کنند، که سهل است کمی بعد هم بفهمند که ”طرف! “ منحرف و فاسد و ضدانقلاب و نفوذی و... بوده!
همینطور مردم برای چه در این نماش روی کار آمدن کسی شرکت کنند که تنها ”جنس“ جور این مغازه است! مغازهای که غیر از همین بنجلهای سریع الفسادی که کمی بعد باید به اسم نفوذی و منحرف و... دور انداخته شوند، هیچ ”جنس “ دیگری ندارد!
با توجه به همین نکات است که اینک بسیاری مردم دریافتهاند:
آنانکه تلاش میکنند تودهها را با ترساندن از ”مار غاشیه“ به انتخاب ”افعی“ تشویق کنند، بیتردید خود از همکاران ”همان پرزیدنت افعی“ هستند و نه هیچ چیز دیگر!
شعبدهای لو رفته و خیمهشب بازیای تکراری و ملالآور که دیگر مشتری ندارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر