۱۳۹۶ اردیبهشت ۴, دوشنبه

مرگ ضحاک و لابی شکاک


به ظهور موعود شیر و خورشید و شمشیر آگاهانه و آزادانه و آماده سر و دل و جان میبازیم و مینهیم و فدا میکنیم.
در بند ناگزیر خمینی هستیم و باز آن لختی که مییابیم هم با خود و خدای خود بی خود میشویم.
گریزی میابیم پاشنه کفش میکشیم از دروازه های ولایت بیرون میزنیم و در آرامی آبی و بلند به افق های شایسته میاندیشیم.
خورشید بلند اهورایی را تن میدهیم تا یادآورمان باشد جاودانه طعم شاه توت خوش آزادی را.
قزاآن و آتشکده بلند و محصورش.
گذشته های بس دور، همان آینده های بس نزدیک.
گوارا حسی که در زیر پوست زنده میدمد و جوانترش میکند گاه که مومن میشود.
به اختیار.
به عهد انسان.
باز از خود و آینده های مقدور و گذشته های رفته، تا ما و این و زمان.
ساکن و صاحب سرزمین عزیز علم و عزت و عشق بودن ما را شاید.
خیلی فراوان دور از غم و غربت و غروب و غریبه و غرور و غیر باید.
هر سفری خود را مییابیم بیش از هر گنه کاری گنه کار تر. هر جا که بوده ایم.
اما آنسو هم زیباییهامان انتظارمان را میکشند تا در آغوشمان گیرند.
که خدا بخشنده است.
هماره.
پس بهتر میشویم تا زیباتر شویم.
از خود میپردازیم تا به خود بپردازیم.
تا اینگونه شویم تا آنگونه شویم.
بهار است و ایرانزمین جاویدان و خلقش قهرمان ترین قهرمانان، آخر! 
‎در هوایی هستیم اکنون پس از این گریزها تهی از اسارت. سلطان عشق است و آب
چونان که آمد.
به راستی که کجا میدانستیم چنین بی پروا بخشنده میبود.
که چنین او جویبار نور برنده همه تاریکی ها میبود.
که تنها عادلانه بود.
تاج پادشاهی ایرانزمین بر سر خلق به پاخاسته میبود.
تا بهترین ها با بهترین ها از بهترین ها.
هارمونی جاودانه خوش. ساده چون آب و روان چون کلام.
تفاوت ندارد کدام افعی رسوا از کدام آستین رها میکنی.
کبوتر نمیزایی.
موضوعیتی ندارد وجودت.
زنده خواهی بود و با چشمان خود خیال آسوده کبوتران صلح را خواهی دید.
گشوده فراخ و مغرور بال از عمق تمدن ناب طبیعت های افسانه ای ایرانزمین اساطیری تا دورترین و بلند ترین آینده تابناک دلیران رشید تنگستان.
بی بیم و دام کفتاری.
حافظان و پویندگان و راویان افق های پیموده.
یک صد و بیست هزارش را خودت سلاخ بوده ای دشمنتم! افراشته ای سرخ فرش قرمزی از خون پاکش پیش پای مادر ایرانزمین و وه چه سرخ دشتی.
از خروش رودی و عهد را عهدی.
پاکترین های خویش بودند آری.
آری.
یادشان مشعل فروزان کهکشانمان! 
یادشان مشعل فروزان کهکشانهامان! 
میگوید پول میگیری.
خب اگر پولیست بیا آشنا شو تو هم مثل من یک آبونه ای برای خودت دست و پا کن.
بماند که کیست و چه کاره است.
میگوید مغز راوی را شسته اند.
سرنگونی را میگوید.
ارتش و راه بلد هاش و آماده هاش را میگوید.
به یاد میآورد شیر و خورشید و شششمشششیرششش را.
و خونی که به دل چاک خمینیست از تیز رزم شگفت مجاهدین. سد بالا بلند خلق را یاد می آورد در همین رو به موتی ها.
تو گویی مدلش را اینجوری نوشته اند قانون اساسیش را که تنها خون میخواهد بریزد.
بیشتر و بیشتر.
بیزینس و صدارت و دیانتش بهانه کسب یک واحد پول بیشتر که همان را هم حریصانه تر میدهد تا باز بیشتر خون بریزد. پرده خیلی ظریف دود و دروغ مورد اشاره کوروش و زمین و زمان به نام دین بر آسمان کشیده میگوید دنیا این است و بیا تبارک گو که خالقش منم من این طاووس علیین شده.
میگویم چه ملکی و عدلی و عشقی گسترانده ای که هر چه خودی تری خود از آن گریزانتری؟
از تیغ عدالت اما رستی.
با خودت چه میکنی فردای بی شکنجه و بی اعدام؟
دغل است دیگر.
یکی غولک خونخوار خمینی نشان.
یکی ژیگولوی درونمرزی-برونمرزی حقانی.
البته یک زمانی بود اینها که گذشت.
یک دورانی بود که تمام شد.
میگوید دنبال شهرتی.
باز هم دعوتش میکنم و نمیآید طبیعتا.
خب اگر راستی چنین است، تو چرا ناراحتی؟
یا بفرما تو هم بهره ببر.
میگوید در غربت میمیری.
حال آنکه نه از خدا خبر دارد نه از خلق نه از آزادی.
میگویم من خود کم عامل ترین به حق هستم اما ساکت نیستم.
تو ایرانی هستی انسان هستی آزاده هستی ظلم ببینی سکوت نمیکنی.
که حتی همین را هم از خود همین مظلومترین ها میآموزیم. سپس روی آنتن سرفراز تانک ارتش و کوله پشتی، گلگون پرچم هیهات من الذله را زیر پرچم میهن میافرازیم.
من یک واحد سرباز صفر ذخیره ارتش آزادی پرچم زادگاهم را نیز زیر پرچم میهنم میافرازم.
این یکی هم هست جام با تریتا پارسی و موسویان میزند بی شائبه.
میگوید چاقچور میکند میرود سالی دوبار ایران و هیچ کس به او نمیگوید که حکومت مجاهدین را میخواهد.
میگویم آن سوراخ ماسونی که از پس عمری موس موس بر خود گشوده میبینی را، ما در خود بارگهش زیسته ایم.
کاری ندارم.
سوالی نیست که بی پاسخ باشد اینسو.
دروغی نیست که رسوا نباشد.
هر جا.
مشق سی سال پیشت را انجام بده اول سپس بیا گرد حماقت بپراکن.
بیاب و بیاور برچسبی که بچسبد.
از موش و هوشت استفاده کن.
یا نیاندیش که بقیه چنین نمیکنند. 
ما زن و مرد جنگیم

بجنگ تا بجنگیم

سرنگونیست رای من

پاینده ارتش آزادیبخش ملی ایران

پاینده شیر و خورشید و شمشیر

اباذر نوری زاد
۲۹۰۱۰۹۶

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر