۱۳۹۳ آبان ۱۰, شنبه

* در سوگ دوشیزه دُردانه باغ *


دو قصیده
* در سوگ دوشیزه دُردانه باغ *
آمدم باده بنوشم سر ِ میخانه باغ
ناگهان چشم من افتاد به ویرانه باغ
کو گلی ؟ نسترنی، یاسمنی در چمنی
تا ببینی سر ِ گل گردش پروانه باغ
پای هر نارونی ، یاسمنی پر پر شد
آه از این کشته دوشیزه یکدانه باغ
عشقبازی ِ گل و بلبل شیدا همه سوخت
مرده چشمک زن زن ، نرگس مستانه باغ
شده مخروبه زرد آن همه آبادی سبز
جغد در جغد شده وسعت ویرانه باغ
جغد ها کوخ نشین سر هر کوی و دمن
رفته از کاخ چمن دولت شاهانه باغ
هرج و مرجی شده در گنگره ی زاغ و زغن
غار غاریست در این مجلس بیگانه باغ
چشم ها چشمه خون است به یاس گل یاس
شده مجنون ، لب جو ، بلبل حنانه باغ
شده فانوس به فانوس شقایق خاموش
مانده در ظلمت خود صحن چراغانه باغ
نعش بابونه ناز است در آئینه جو
تهی از رایحه شد دختر ریحانه باغ
پای بید سر جو ، مرگ دوصد لیلی گل
برده تا اوج جنون بلبل فرزانه باغ
لشکر باد زده حمله به دارائی سبز
کرده خاشاک زمین دولت گلخانه باغ
طعمه ی گرگ خزان شد تن بابونه ناز
وای از این مرگ جگر گوشه یکدانه باغ
مژده ای مرغ چمن که از گذر گردش چرخ
نوبهار دگری سر کَشد از خانه باغ
آیه های تر ِ باران ، رسد از ابر کریم
تا دهد جلوه به این بی سر و سامانه باغ
ده زبان ، سوسن گل باز بروید لب جو
تا بگوید سر آب آن همه افسانه باغ
خیز نیلوفر گل از در و دیوار بهار
می شود جلوه گر و زینت کاشانه باغ
جان لبلاب چمن ، گرم بچسبد تن سرو
تا چشد شهد دمن دختر دردانه باغ
دیده ها خیره کند دامن گلدوز دمن
چشمه جاری شود از قعر نهانخانه باغ
نغمه در نغمه شود سمفونی دلکش باد
تا به رقص آورد آلاله ی جانانه باغ
نفس ِ باد به پیچد به تمامیت سبز
سینه ها پر شود از عطر گلستانه باغ
دل «اُدلی » بشود شور طرب خانه عشق
تا سراید غزلی سبز به شکرانه باغ
میراسماعیل جباری نژاد
م - ادلی
حنانه = بسیار ناله کننده ، نالان
لبلاب = نیلوفر صحرائی
رایحه = بوی خوش = عطر
ریحانه = هر گلی که خوشبو باشد = دسته ریحان
یاس = غم = اندوه
یاس = گل یاس
سوسن = گل ده زبان در ادبیات ما به خاطر شکل گلبرگ ها که مانند زبان است
* سرود دریا *
* تقدیم به همه دریا دلان میهنم *
لب را به فغان بگشا با موج گران دريا
توفان بلا افكن در ظلم زمان دريا
صد قـا فله در بند است اي مظهر آزادي
گلبانگ رهائي را باري تو بخوان دريا
جنگل ز تو جان گيرد گلبانگ ز جنگل ها
پيوند تو و جنگل رازيست نهان دريا
من شعر تو را خوانم از دفتر باران ها
بر گوش كوير ستان در اوج بيان دريا
در معبر دشتستان چشمان قــناري ها
بر رقص قـرنفـل ها اينك نگران دريا
با وصل تو و دشت است در گستره هامون
مـيلاد شقايق ها در فصل خزان دريا
گيسوي سحابت را بر دوش فضا گستر
وانگا ه سفر بنما تا قلب كران دريا
برقي زن ورعدي كن آهنگ قيامت زن
بر دشت عطش افكن فرياد و فغان دريا
در گستره هامون سوزي زعطش جاريست
درياب تو احوال اين تشنه دلان دريا
آيات محبت را با بوسه باران ها
برصورت دشتستان اينك به نشان دريا
بـگـذ ا ركه بلدرچين در چين چمن زاران
صد جوجه به بار آرد در امن و امان دريا
بگذ ار كه پروانه گلبوسه به چيند باز
از روي شقا يق ها خوش رقص كنان دريا
بگذار كه بگشا يد صد سوسن آزاده
در گـنـگره ي گل ها ده گونه زبان دريا
بگذ ار به رقصد داس در وسعت گندم زار
بلبل به نوا آيد گل ها به عـيان دريا
بگذار كه بنشيند در گوشه ي هر خا نه
بر سفره هر انسان بوي خوش نان دريا
بگذار كه تنديس سوزان كويرستان
سرشار زگل گردد چون باغ جنا ن دريا
بگذار ز جان شويند زنگا ر اسارت را
با جوهر آزادي هر پير و جوان دريا
از چشمه چشمانم خون جگرم جاريست
در سينه دلي دارم بي تاب وتوان دريا
ديوانه تر از قـيـس ام ليلاي من آزادي
ليلاي مرا بـسـتان از چنگ ددان دريا
توفـنده ترازتوفا ن پيچيده چه خوش اينك
آوازه آزادي در گوش جهان دريا
خورشيد جهان تابم از پاي به سر ( ادلي )
آتش فكند شعـــرم در ظلم زمان دريا
ميراسماعيل جباري نژاد
م ـ ادلي 0dly
٭٭٭
ادلي = به معني آتشين در زبان آذري
قـيس = نام مجنون عاشق افسانه اي ليلي
****

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر