۱۳۹۴ اردیبهشت ۱۵, سه‌شنبه

جن و بسم الله





 علیرضا یعقوبی
با به قدرت رسیدن خمینی در ایران، گوشمان با ادبیات سیاسی جدیدی آشنا شد. ادبیاتی که هیچ قرابتی با فرهنگ و تمدن ایرانی نداشت. واژه هایی همچون «مفسد فی الارض» «محارب با خدا و رسولخدا»، «طاغی»، «باغی»، «یاغی» و ..
بخشی از این ادبیات سیاسی رواج یافته در ابتدای انقلاب، «جن از بسم الله می ترسد و کمونیست از بنی صدر» بود. گویا «اندیشه قرن» را با «امام خمینی» (بعدا آقای خمینی) قرار بر این بود که با راه اندازی بحث های تئوریک و خلاصه بکارگیری «نرم افزارها»ی بحث ، مکناظره، کمونیست ها و دیگر اپوزیسیون سیاسی خلع سلاح شوند تا نیازی به استفاده «سخت افزارها»ی سرکوب و اعدام و قتل عام که مسلما برای یک رژیم نوپا عاری از هزینه نبود، نباشد. بابک زهرایی نامی اولین قربانی اینگونه بحث ها بود.

در جامعه ای که قرنها در آتش استبداد و خودکامگی سوخته بود و تنها در کویر آن خس و خاشاک ناآگاهی و اسطوره پروری و تملق و ستایش صاحب قدرت، روئیده و پرستش خدایگان زمینی به یک سنت تبدیل شده بود، مسلما «معیار» قضاوت آنهم در یک بحث تئوریک با آن سطح نازل از آگاهی ها نمی توانست در شکل و مفهوم واقعی اش محلی از اعراب داشته باشد و لذا «پیشداوری» مبتنی بر «تعصب» جای «داوری» بر اساس «منطق» می نشست. بحث سیاسی در چنین شکلی نه در خدمت «وحدت» و اتفاق نظر بلکه برای ایجاد «تفرقه» و از هم گسیختن «همدلی» و «همبستگی ملی» بود.

بجای «سایه خدا» «جانشین خدا» بر روی زمین بنام «ولی فقیه» نشسته بود که هرگونه مخالفتی با خود را معادل با دشمنی با خدا و رسولخدا می شمرد و چنین فردی مسلما مهدورالدم محسوب می شد.

در واقع این «کمونیست» نبود که از «بنی صدر» می ترسید بلکه این رژیمی توتالیتر بنام «جمهوری اسلامی» بود که از «دمکراسی» و «مردم سالاری» چنان وحشتی داشت که گویا «جن» از «بسم الله» داشته است البته نگارنده هر چند وجود خدا را در زندگیش تجربه کرده است اما هیچگاه با «جن» و جماعت «جن گیر» همچون احمدی نژاد ،«معجزه هزاره سوم»، (۲) هیچ ارتباطی نداشته است.

اگر در جوامع دمکراتیک، «بحث سیاسی» و مناظره در خدمت روشنگری و تعمیق شناخت مردم از نیروها و شخصیت های سیاسی قرار دارد و لذا نقش «اگاهی بخش» و «رشد دهنده» دارد در «جمهوری جهل و جنایت» بحث سیاسی، نرم افزاری بود در خدمت سرکوب و ایجاد جو هیستریک و تحقق اختناق و دیکتاتوری لذا نه تنها بعد «آگاهی بخش» نداشت بلکه یر «تعصب» مهر «تصلب» (۱) می زد.

با روشن شدن نیت خمینی از راه اندازی بحث های تئوریک، نیروها و شخصیت های سیاسی از شرکت در چنین بحث هایی اجتناب ورزیدند و از دامی که خمینی برای آنها گسترده بود، جستند، اما این واقعیت ثبت تاریخ شد که رابطه «ولایت فقیه» بعنوان عقب مانده ترین و متحجرترین قرائت از «حکومت» که تکیه گاه خود را بدر بین جاهل ترین و ناآگاهترین اقشار جامعه و اصولا لمپن ها و اراذل و اوباش جستجو می کرد، با «دمکراسی» و «مردم سالاری» دقیقا راطه ای است که بین «جن» و «بسم الله» حاکم است. چنین رژیمی رشد فسیلی خود را در پناه سرکوب و دیکتاتوری می جوید و دقیقا از همین دیدگاه عمیقا ضدتکاملی و ضد رشد و پویایی و پدیده ای میرا است که از گورستان تاریخ نیش قبر شده و با استفاده از یک «قرصت تاریخی» بوسیله خمینی دوباره روی پا آمده است.

چیزی نگذشت که بنی صدری که گویا کمونیست ها از او می ترسیدند، خود قربانی امیال و هوسهای خمینی شد و همان کسانیکه دیروز گلو پاره می کردند که «جن از بسم الله می ترسد و کمونیست از بنی صدر» اینبار فریاد بر آوردند «ابوالحسن پینوشه، ایران شیلی نمی شه». و امروز همان کسانیکه چنین شعاری را ترویج می کردند، خود قربانی جانشین «امام امت» شده اند. جریانی همچون مجاهدین انقلاب اسلامی.

و فردا قرائت فاشیستی از «حکومت» تحت نام «ولایت فقیه» مسلما قربانیان خود را از بین عمله امروزی خود انتخاب خواهد کرد. در این حقیقت هیچ شکی نیست.

باشد که آفتاب «دمکراسی» در این وطن استبداد زده طلوع کند و «تعقل» بجای «تعصب» نشیند تا زمینه رشد و پویایی ملتی فراهم آید در چنان صورتی نشانی از «سایه خدا» و «ولی فقیه» نخواهد بود و شایسته سالاری بجای اسطوره پروری و بت پرستی خواهد نشست و اجتهاد جای جهل را خواهد گرفت و جایی برای طرح «شعار های پوچ و بی محتوا و عوامفریبی و مزدور پروری و چماقدار و بسیحی و مسلما سرکوب و اختناق نخواهد بود.
به امید آن روز.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر