۱۳۹۶ خرداد ۷, یکشنبه

زبیگنیو برژینسکی، مشاور جیمی کارتر درگذشت

خبر بالا در روز گذشته در خروجی تمامی خبرگزاری های مهم بین المللی قرار گرفت. اینکه برژینسکی که بود و چه کرد، این قلم بسیار درباره او نوشته است و حتی در پایان نامه تحصیلی اش بتفصیل از آن سخن گفته است. حال هم علیرغم ناخوشی احوال، در مرگ او تلاش دارد چند جمله ای را خط خطی کند.
برژینسکی از ژئو استراتژیستهایی آمریکایی و لهستانی الاصل بود. پدرش سفیر لهستان در کانادا بود که بعد از جنگ جهانی دوم و پیوستن لهستان به اقمار شوروی سابق ، شغل خود را از دست داد و به همراه خانواده به آمریکا مهاجرت کرد و تابعیت آن کشور را بدست آورد. زبیگنیو برژینسکی در ۱۹۴۵ وارد دانشگاه مک گیل کانادا در مونترال شد و در مقاطع لیسانس و فوق لیسانس تحصیل کرد. سپس به آمریکا رفت و در ۱۹۵۳ از دانشگاه هاروارد در رشته علوم سیاسی دکترا گرفت. او آنگاه به عضویت حزب دمکرات آمریکا در آمد و در انتخابات ریاست جمهوری ۱۹۶۰ آمریکا حامی جان اف کندی بود. پیشنهادهای برزینسکی به جان اف کندی در بحران موشکی کوبا باعث شد که فعالانه تر در عرصه سیاسی آمریکا وارد شود و در مسائل شوروی و اروپای شرقی به اظهار نظر بپردازد. او در انتخابات ریاست جمهوری ۱۹۶۴ آمریکا حامی جانسون بود و در آن دولت بر اساس خصومت قبلی اش با شوروی، در جریان جنگ ویتنام به لیندن جانسون رئیس جمهور وقت آمریکا پیشنهادهای گوناگونی داد.
او استاد روابط بین‌الملل مدرسه مطالعات پیشرفته بین‌المللی پال ایچ. نیتس در دانشگاه جانز هاپکینز در واشینگتن، دی.سی. بود.
در دهه ۱۹۷۰ دنیای سرمایه داری و در رآس همه آنها آمریکا به چنبره ای از بحرانهای داخلی و خارجی گرفتار آمده بود. آثار جنگ ویتنام ، بحران خاورمیانه بعد از جنگ رمضان و تحریم نفتی غرب توسط کشورهای نفت خیز خاورمیانه، رشد موج ضد آمریکایی در تمامی دنیا و از جمله در کشورهای اروپای غربی، رشد سندیکاههای کارگری در آمریکا ، رکود و بیکاری و ... همه و همه موجبات ضعف دنیای سرمایه داری و رشد رقیبی را بهمراه داشت که پیام و ادعای دنیای نوین و بهتری بعد از دوران سرمایه داری را داشت.
تمامی این مشکلات و بحرانها راه حل جامعی را طلب می کرد و در چنین شرایطی بود که «کمیسیون سه جانبه» با هدایت مستقیم برژینسکی و همراهی بسیاری از صاحبان کارتل ها و تراست ها و بانکداران و ... و صد البته استراتژیستهای بنام شکل گرفت ، بدان جهت بر این کمیسیون نام «سه جانبه» نهادند که در آن استراتژیست هایی از اروپای غربی و ژاپن برای یافتن راه حلی جامع شرکت داده شدند. نگارنده تنها به آن بخش از نتیجه گیری ها و استراتژی و خط مشی این کمیسیون اشاره می کند که به سرنوشت او و جامعه ای که از آن برخاسته ربط پیدا می کند.
در یک کلام استراتژی «کمیسیون سه جانبه» در اوج جنگ سرد، برای پیشگیری از نفوذ شوروی سابق و دنیای کمونیسم در خاورمیانه، خلع ید از جریانات ملی گرا و انتقال قدرت به «بنیادگرایان اسلامی» بعنوان استراتژی واحد در خاورمیانه بود.
قدم نخست این استراتژی باید در خاورمیانه با به قدرت رساندن یک جریان بنیادگرای شیعی صورت می گرفت که ادعای زعامت و رهبری جهان اسلام توسط آن بنا به احادیث و جاه طلبی های برخاسته از انگیزه های دینی و رسالت مذهبی، می توانست برای اکثریت سنی در این منطقه از جهان، چالش برانگیز بوده که در نهایت می بایست راه به جنگهای فرقه ای برده و با رشد رادیکالیسم دینی، اولا از نفوذ و رشد دنیای کمونیسم جلوگیری بعمل آمده و ثانیا سمت و سوی جنگهای منطقه ای که اسرائیل را هدف گرفته بود، به سمت جنگهای فرقه ای سوق داده شده و سرمایه هی ملی و مادی این کشورها در تنور جنگهای فرقه ای سوخته و نیست و نابود شوند.
اهمیت این استراتژی نوین تا به آن حد بوده که آمریکا تصمیم به سرنگونی رژیم شاه بعنوان یگانه دولت شیعی در خاورمیانه گرفت، رژیمی که منافع غرب را در منطقه به پیش می برد و بقول معروف نقش «ژاندارم خلیج فارس» را ایفا می کرد. در راستای پیشبرد این استراتژی بنا به تجربه دولت انگلیس در روابط با جریاناتی همچون اخوان المسلمین در مصر عصرناصریسم و فدائیان اسلام در ایران در دوران نخست وزیری دکتر مصدق، کشف خمینی و ارتباط با او در نجف در دستور کار عوامل اجرایی استراتژی نوین «کمیسیون سه جانبه» قرار گرفت و قول و قرارها از همانجا گذاشته شد که متاسفانه بدلایل عدیده هنوز بسیاری از گروهها و سازمانهای انقلابی دوران شاه سابق از تحلیل جامع شرایط آن دوران طفره رفته و می روند. زمینه های مادی سقوط شاه در ایران فراهم بود. حکومت کودتایی که هیچ پایه ای در دررون جامعه نداشت و تازه بنا به تضادهای درونی رژیم راه به انسداد و تک حزبی شدن برده بود.
اگر انقلاب در سال ۵۷ در لایه های تحتانی جامعه ایران، یک واقعیت عینی و برخاسته از یک ضرورت و اراده عمومی بود اما آنچه که در بالا بوقوع پیوست حاصل یک معامله کثیف و بیشرمانه بود که برژینسکی در رآس آن قرار داشت. شاه سقوط کرد و به خارج گریخت و در مکزیک نیکسون و راکفلر از دوستان نزدیک شاه که این آخری خود از اعضای بنیانگزار «کمیسیون سه جانبه» بود، به دیدارش شتافتند و در دلجویی از او اعلام کردند که «سقوط شاه در ایران اولین مرحله از استراتژی تغییر جغرافیای سیاسی منطقه خاورمیانه است.». ادامه این استراتژی با جنگ ایران و عراق با قدری وقفه بر اثر کودتای شوروی سابق در افغانستان ادامه یافت. برای تحقق نقشه راه جدید در پاکستان ژنرال ضیاء الحق با یک کودتا به قدرت رسانده شد که ماحصل آن اعدام ذوالفقار علی بوتوی ملی گرا درآن کشور بود. سلسله ای از تحولات و بهتر بگوئیم جنایات در خاورمیانه و شاخ آفریقا برای تحقق اهداف «کمیسیون سه جانبه» صورت گرفت تا خاورمیانه به آنچه تبدیل شود که استراتژیست های آن و در رآس همه آنها برژینسکی طلب می کردند.
البته ناگفته نماند که این استراتژی بر این نظر منظم و استوار بود که در تحلیل نهایی «بنیادگرایان اسلامی» وقتی در قدرت قرار می گیرند بنا به اصل «رئال پلتیک» راهی جز پناه بردن به غرب برای دسترسی به فنون و علوم نداشته و ندارند که همچون همین جریانات «صاحب کتاب» بوده و به دین و آئینی الهی معتقدند. جریان «کلت و کیک و انجیل» و «ایران گیت» مک فارلن و سرهنگ الیور نورث در دوران ریاست جمهوری ریگان در اوج جنگ ایران و عراق با فروش سلاح های آمریکایی به ایران و حواله بهای آن به حساب جریان کنتراهایی که در مرز هندوراس با نیکاراگوئه علیه دولت ساندنیستی نیکارگوئه می جنگیدند، با نظر بر همین تئوری بغایت مخرب شکل گرفت.
دنیای امروز و رشد بنیادگرایی دینی در آن را همگان بعینه شاهدند که هیچ شباهتی به آنچه که برژینسکی خوش خیالانه تصویر کرده بود، نداشته و ندارد. در یک کلام خاورمیانه در جنگ مهیب جهل و جنایت برخاسته از توهمات خرافی می سوزد و سرمایه هایش خاکستر شده و بر باد می رود و «زعیم عالیقدر شیعه» که اکنون به «ولی فقیه» تبدیل شده، کماکان برای جاهلینی که هیچ تغییری در اندیشه را بر نمی تابند، آمریکا را «شیطان بزرگ»ی می خواند که باید پرچم اسلام را در «کاخ سفید»ش به اهتزاز در آورد. برژینسکی اما تا به آخر به همین تئوری وفادار ماند و در جنایاتی که در سوریه بوقوع پیوست در کنار بشار اسد و رژیم ولایت فقیه باقی ماند.
برژینسکی رفت اما میراث او یعنی «جنگهای فرقه ای » کماکان نه تنها در خاورمیانه بلکه در عصر «جهانی شدن» از تمامی بشریت قربانی می گیرد که نمونه آخر آن را در شهر منچستر - انگلیس شاهد بودیم، همان کشوری که تجربیات ناب خود در بکارگیری جریانات «بنیادگرای اسلامی» در مصر ناصری و ایران دوران مصدق را بطور دربست و با طیب خاطر در اختیار «کمیسیون سه جانبه» قرار داده بود!.
علیرضا یعقوبی
۲۸ می  ۲۰۱۷

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر