(1412-1431)
بهمناسبت 30می، (9خرداد) سالروز به آتش کشیده شدن ژاندارک
… او کسی است که رنج و محنتهای زنان تمام تاریخ و تمامی یک ملت را یکجا به نمایش میگذارد.
محنتی که به دست خدای ساخته و پرداختة جامعه مردسالار برای حفظ نظم موجود بر زنان و بر همه مردم تحمیل شده است.
آخر او انتخاب کرده است که تسلیم نشود. این تقدیر اوست.
اگر چه به سمت چنین سرنوشتی میرود، اما این تقدیر را خودش در یک انتخاب آگاهانه رقم زده است.
داستان زندگی عجیب و حیات پر رمز و راز و سرنوشت تأثرانگیزش، که سینه به سینه در طی قرون و سدهها از نسلی به نسل دیگر نقل میشود؛ امروزه عرصه ادبیات اروپا را درنوردیده و بیش از 20رمان و نمایشنامه را به خود اختصاص داده است.
حیاتی کوتاه با شعلهیی بلند،
نورافشان راه مقاومت و پایداری.
خانهای که او در آن به دنیا آمد، اکنون تبدیل به موزه شده است. تصاویری که در این موزه به چشم میخورند هنوز هم این سؤال را در ذهن بیننده ایجاد میکنند که:
بهراستی او کی بود؟ …
مقاومت به هر قیمتاین شخصیت افسانهیی، سمبل ملت فرانسه و اسطوره تسلیم ناپذیری، زن دلاوری است که از تیرگی قرون وسطی برخاست، مناسبات ستمگران و دینفروشان فریبکار زمان خود را به میدان طلبید و آنگاه با پیکر خود نور سپید ایستادگی را بر ظلمت و سیاهی تسلیم تاباند.
قهرمان میهنپرستی و آزادیخواهی، که پس از گذشت 6قرن؛ شعلههای آتشی که در آن سوخت، همچنان بر تارک مقاومت انسان در برابر ستم میدرخشد. شعله خیرهکنندهیی که تاریکی دخمههای سرد و تاریک ریاکاران در لباس دین را از هم میدرد؛ و روشنی بخش راه رزمندگان آزادی است.
فرانسه، 1412میلادی
اروپا سالهای سیاه قرون وسطی را میگذراند. سالهای ستم حاکمان مستبد و خونریز با توجیه و پشتیبانی کلیسای حکومتی.
در هنگامه جنگ صد ساله و سلطهی انگلیس بر فرانسه، در روستایی دور افتاده در مرز شرقی فرانسه، دختری در یک خانواده تهیدست دهقانی، چشم به جهان گشود که او را «ژاندارک» نام نهادند. 12ساله بود که حین عبور از کنار درختی قدیمی احساس میکند «قدیس میشل» و نوری خیره کننده به او فرمان میدهد تا فرانسه را نجات دهد.
ژاندارک 5سال در معرض این الهامهای درونی بود و میترسید از آن برای دیگران صحبت کند.
در 15سالگی خواهان شرکت در ارتش برای جنگ با انگلیس شد، اما بهدلیل سن کم؛ و مهمتر از آن بهدلیل «زن» بودن، چنین اجازهیی به وی داده نشد. او مدتها برای حل این موضوع با خود اندیشید تا در نهایت به راهحل آن دست یافت. یک سال بعد در 16سالگی با بهکارگیری ترفندی به خود گفت: «حالا با لباس سربازی، که لباسی مردانه است، به نزد ولیعهد میروم…».
افسر ارتش
سرانجام دختر جوان روستایی توانست وارد ارتش شده و فنون نظامی را فرا بگیرد. او که برای دفاع از وطنش لباس سربازی پوشیده بود، توانست با مهارت و جنگاوری و نشاندادن صلاحیت خود برای اداره نیروهای وارفته فرانسوی، اعتماد فرماندهان و افسران ناامید فرانسوی را به دست آورد. آنگاه در راه آزادی فرانسه از اشغال انگلیسیها قیام کرد و تا آنجا پیش رفت که به فرماندهی نیروهایی که مأموریتشان آزادسازی اورلئان بود رسید. او با فرماندهی خود توانست محاصره اورلئان را در سال 1429درهم بشکند و این شهر را آزاد کند و یک پیروزی بزرگ نظامی نصیب فرانسویان سازد. بعد از این پیروزی بود که شارل هفتم به پاس خدمات ژاندارک به او لقب اشرافی داد و مردم دهکدهاش را از پرداخت مالیات معاف کرد و گفت مجسمه او را در اورلئان نصب کنند.
در گام بعد ژاندارک توانست شاه را به لشکرکشی به سوی «رن» متقاعد کند. او با راضی کردن شاه، یگانهایی را تحت فرماندهی خود گرفت و توانست با پیروزی بر انگلیسیها نقطه پایانی بر جنگ صدساله فرانسه با انگلستان بگذارد.
دستگیری توسط خائنین فرانسوی
اما در 23می 1430 «بورگندی» ها، یعنی همان خائنین فرانسوی مزدور انگلیس، پاریس را محاصره کردند. ژاندارک در پناه تاریکی شب برای کمک به مدافعان وارد شهر شد و در حالیکه فرمانده حمله علیه مزدوران بود، در تلاش برای آزادسازی شهر، زخمی و سپس توسط یکی از خائنین دستگیر شد. مزدوران او را در سوم ژانویه 1431به نیروهای انگلیسی در لوکزامبورگ فروختند. 3ماه بعد ژاندارک در «روئن» به اتهام ارتداد مقابل اولیای کلیسای فرانسه در یک دادگاه کلیسایی، که از حکومت انگلیس تبعیت میکرد، محاکمه شد. مهمترین اتهام او از نظر این بیدادگاه مذهبی، رد صلاحیت کلیسا بود. ژاندارک همچنین به جادوگری و اصرار به دریافت الهام از جانب قدیسین و استفاده از پوشش نظامی مردانه متهم شد. پس از شکنجههای بسیار، قضات حکومتی و دینفروشان کلیسا از وی خواستند از ادعاهایش توبه کند. او از گفتههای خود دست برداشت. برای در همشکستن بیشتر، او را دوباره به سلول برگرداندند…
جنگ و کشاکش درونیژاندارک طی مدتی که در سلول بود، نسبت به آنچه که زیر شکنجه گفته بود، آتش جنگی بزرگ و سهمگین در درون خود احساس کرد. او در این جنگ که بسا سهمگینتر از جنگ نظامی بود، همچون همیشه پیروز صحنه نبرد شد. چند روز بعد که قضات و متولیان کلیسا به سلول او رفتند، در نهایت تعجب، او را مجدداً در لباس نظامی یافتند. ژاندارک در پاسخ گفت: «قدیسین مرا بهدلیل تسلیم در برابر کلیسا سرزنش کردند. اما حالا از راهی که انتخاب کردهام باز نخواهم گشت و عزم دیگری جز نبرد در سر ندارم». از این پس او در دادگاه با کمال شجاعت از عقیده و عزم خود برای نجات کشورش دفاع کرد. فقیهان کلیسا، ژاندارک را مرتد دانسته و حکم به زنده زنده سوزاندن او در آتش دادند و او را به مقامات حکومتی سپردند.
رقص آتش
ژاندارک در 30مه 1431در 19سالگی بر تیرکی چوبی در «روئن» در یک بازار بدون سقف در میدان «بومارشه» و در ملأعام به شعلههای آتش سپرده شد. به این ترتیب ژاندارک به ندای درونی خویش پاسخ گفت؛ تسلیم نشد و برگی زرین و درخشان در تاریخ « مقاومت به هر قیمت» از خود بر جای گذاشت.
وی در لحظات واپسین حیات به سمت روئن گفت: «روئن، یعنی من اینجا باید بمیرم؟ آه روئن، از این میترسم که تو خونبهای مرا گران پرداخت کنی».
اعاده حیثیت
25سال بعد از مرگ او، پاپ کالیتوس سوم در دادگاه دیگری از دوشیزة اورلئان اعاده حیثیت کرد و در سال 1920پاپ بندیکت پانزدهم، ژاندارک را رسماً در شمار قدیسین آورد. اما در اذهان مردم اروپا و بهخصوص فرانسه او همچنان سمبل خونهای به ناحق ریخته شده است و صدایش در گوش وجدانهای بیدار بشری هنوز طنین دارد.
بر تارک هنرژاندارک، سمبل ملی فرانسه، پس از مرگش بهصورت یک قهرمان فراموشی ناپذیر در بسیاری از آثار ادبی و هنری باقی ماند.
به یاد ماندنیترین اثر هنری فیلمی زیبا است که به نام ژاندارک ساخته شد. که با استقبال بسیار در سطح جهانی روبهرو شد.
از داستان ژاندارک یک فیلم صامت هم ساخته شده است.
رودخانه جاری آتش
ژاندارک اگر چه در روایتها، کتابها و فیلمها، متفاوت توصیف شده است، اما عنصر مشترک در همه آنها، آمادگی او برای فدای حداکثر است. از همین رو داستان حماسه ژاندارک پیوسته تازه است. چرا که با ارزشهای والای انسانی در یک مدار آرمانی پیوند خورده است.
بهمناسبت 30می، (9خرداد) سالروز به آتش کشیده شدن ژاندارک
… او کسی است که رنج و محنتهای زنان تمام تاریخ و تمامی یک ملت را یکجا به نمایش میگذارد.
محنتی که به دست خدای ساخته و پرداختة جامعه مردسالار برای حفظ نظم موجود بر زنان و بر همه مردم تحمیل شده است.
آخر او انتخاب کرده است که تسلیم نشود. این تقدیر اوست.
اگر چه به سمت چنین سرنوشتی میرود، اما این تقدیر را خودش در یک انتخاب آگاهانه رقم زده است.
داستان زندگی عجیب و حیات پر رمز و راز و سرنوشت تأثرانگیزش، که سینه به سینه در طی قرون و سدهها از نسلی به نسل دیگر نقل میشود؛ امروزه عرصه ادبیات اروپا را درنوردیده و بیش از 20رمان و نمایشنامه را به خود اختصاص داده است.
حیاتی کوتاه با شعلهیی بلند،
نورافشان راه مقاومت و پایداری.
خانهای که او در آن به دنیا آمد، اکنون تبدیل به موزه شده است. تصاویری که در این موزه به چشم میخورند هنوز هم این سؤال را در ذهن بیننده ایجاد میکنند که:
بهراستی او کی بود؟ …
مقاومت به هر قیمتاین شخصیت افسانهیی، سمبل ملت فرانسه و اسطوره تسلیم ناپذیری، زن دلاوری است که از تیرگی قرون وسطی برخاست، مناسبات ستمگران و دینفروشان فریبکار زمان خود را به میدان طلبید و آنگاه با پیکر خود نور سپید ایستادگی را بر ظلمت و سیاهی تسلیم تاباند.
قهرمان میهنپرستی و آزادیخواهی، که پس از گذشت 6قرن؛ شعلههای آتشی که در آن سوخت، همچنان بر تارک مقاومت انسان در برابر ستم میدرخشد. شعله خیرهکنندهیی که تاریکی دخمههای سرد و تاریک ریاکاران در لباس دین را از هم میدرد؛ و روشنی بخش راه رزمندگان آزادی است.
فرانسه، 1412میلادی
اروپا سالهای سیاه قرون وسطی را میگذراند. سالهای ستم حاکمان مستبد و خونریز با توجیه و پشتیبانی کلیسای حکومتی.
در هنگامه جنگ صد ساله و سلطهی انگلیس بر فرانسه، در روستایی دور افتاده در مرز شرقی فرانسه، دختری در یک خانواده تهیدست دهقانی، چشم به جهان گشود که او را «ژاندارک» نام نهادند. 12ساله بود که حین عبور از کنار درختی قدیمی احساس میکند «قدیس میشل» و نوری خیره کننده به او فرمان میدهد تا فرانسه را نجات دهد.
ژاندارک 5سال در معرض این الهامهای درونی بود و میترسید از آن برای دیگران صحبت کند.
در 15سالگی خواهان شرکت در ارتش برای جنگ با انگلیس شد، اما بهدلیل سن کم؛ و مهمتر از آن بهدلیل «زن» بودن، چنین اجازهیی به وی داده نشد. او مدتها برای حل این موضوع با خود اندیشید تا در نهایت به راهحل آن دست یافت. یک سال بعد در 16سالگی با بهکارگیری ترفندی به خود گفت: «حالا با لباس سربازی، که لباسی مردانه است، به نزد ولیعهد میروم…».
افسر ارتش
سرانجام دختر جوان روستایی توانست وارد ارتش شده و فنون نظامی را فرا بگیرد. او که برای دفاع از وطنش لباس سربازی پوشیده بود، توانست با مهارت و جنگاوری و نشاندادن صلاحیت خود برای اداره نیروهای وارفته فرانسوی، اعتماد فرماندهان و افسران ناامید فرانسوی را به دست آورد. آنگاه در راه آزادی فرانسه از اشغال انگلیسیها قیام کرد و تا آنجا پیش رفت که به فرماندهی نیروهایی که مأموریتشان آزادسازی اورلئان بود رسید. او با فرماندهی خود توانست محاصره اورلئان را در سال 1429درهم بشکند و این شهر را آزاد کند و یک پیروزی بزرگ نظامی نصیب فرانسویان سازد. بعد از این پیروزی بود که شارل هفتم به پاس خدمات ژاندارک به او لقب اشرافی داد و مردم دهکدهاش را از پرداخت مالیات معاف کرد و گفت مجسمه او را در اورلئان نصب کنند.
در گام بعد ژاندارک توانست شاه را به لشکرکشی به سوی «رن» متقاعد کند. او با راضی کردن شاه، یگانهایی را تحت فرماندهی خود گرفت و توانست با پیروزی بر انگلیسیها نقطه پایانی بر جنگ صدساله فرانسه با انگلستان بگذارد.
دستگیری توسط خائنین فرانسوی
اما در 23می 1430 «بورگندی» ها، یعنی همان خائنین فرانسوی مزدور انگلیس، پاریس را محاصره کردند. ژاندارک در پناه تاریکی شب برای کمک به مدافعان وارد شهر شد و در حالیکه فرمانده حمله علیه مزدوران بود، در تلاش برای آزادسازی شهر، زخمی و سپس توسط یکی از خائنین دستگیر شد. مزدوران او را در سوم ژانویه 1431به نیروهای انگلیسی در لوکزامبورگ فروختند. 3ماه بعد ژاندارک در «روئن» به اتهام ارتداد مقابل اولیای کلیسای فرانسه در یک دادگاه کلیسایی، که از حکومت انگلیس تبعیت میکرد، محاکمه شد. مهمترین اتهام او از نظر این بیدادگاه مذهبی، رد صلاحیت کلیسا بود. ژاندارک همچنین به جادوگری و اصرار به دریافت الهام از جانب قدیسین و استفاده از پوشش نظامی مردانه متهم شد. پس از شکنجههای بسیار، قضات حکومتی و دینفروشان کلیسا از وی خواستند از ادعاهایش توبه کند. او از گفتههای خود دست برداشت. برای در همشکستن بیشتر، او را دوباره به سلول برگرداندند…
جنگ و کشاکش درونیژاندارک طی مدتی که در سلول بود، نسبت به آنچه که زیر شکنجه گفته بود، آتش جنگی بزرگ و سهمگین در درون خود احساس کرد. او در این جنگ که بسا سهمگینتر از جنگ نظامی بود، همچون همیشه پیروز صحنه نبرد شد. چند روز بعد که قضات و متولیان کلیسا به سلول او رفتند، در نهایت تعجب، او را مجدداً در لباس نظامی یافتند. ژاندارک در پاسخ گفت: «قدیسین مرا بهدلیل تسلیم در برابر کلیسا سرزنش کردند. اما حالا از راهی که انتخاب کردهام باز نخواهم گشت و عزم دیگری جز نبرد در سر ندارم». از این پس او در دادگاه با کمال شجاعت از عقیده و عزم خود برای نجات کشورش دفاع کرد. فقیهان کلیسا، ژاندارک را مرتد دانسته و حکم به زنده زنده سوزاندن او در آتش دادند و او را به مقامات حکومتی سپردند.
رقص آتش
ژاندارک در 30مه 1431در 19سالگی بر تیرکی چوبی در «روئن» در یک بازار بدون سقف در میدان «بومارشه» و در ملأعام به شعلههای آتش سپرده شد. به این ترتیب ژاندارک به ندای درونی خویش پاسخ گفت؛ تسلیم نشد و برگی زرین و درخشان در تاریخ « مقاومت به هر قیمت» از خود بر جای گذاشت.
وی در لحظات واپسین حیات به سمت روئن گفت: «روئن، یعنی من اینجا باید بمیرم؟ آه روئن، از این میترسم که تو خونبهای مرا گران پرداخت کنی».
اعاده حیثیت
25سال بعد از مرگ او، پاپ کالیتوس سوم در دادگاه دیگری از دوشیزة اورلئان اعاده حیثیت کرد و در سال 1920پاپ بندیکت پانزدهم، ژاندارک را رسماً در شمار قدیسین آورد. اما در اذهان مردم اروپا و بهخصوص فرانسه او همچنان سمبل خونهای به ناحق ریخته شده است و صدایش در گوش وجدانهای بیدار بشری هنوز طنین دارد.
بر تارک هنرژاندارک، سمبل ملی فرانسه، پس از مرگش بهصورت یک قهرمان فراموشی ناپذیر در بسیاری از آثار ادبی و هنری باقی ماند.
به یاد ماندنیترین اثر هنری فیلمی زیبا است که به نام ژاندارک ساخته شد. که با استقبال بسیار در سطح جهانی روبهرو شد.
از داستان ژاندارک یک فیلم صامت هم ساخته شده است.
رودخانه جاری آتش
ژاندارک اگر چه در روایتها، کتابها و فیلمها، متفاوت توصیف شده است، اما عنصر مشترک در همه آنها، آمادگی او برای فدای حداکثر است. از همین رو داستان حماسه ژاندارک پیوسته تازه است. چرا که با ارزشهای والای انسانی در یک مدار آرمانی پیوند خورده است.







نثری گاه روایی، گاه کلاسیک، گاه شاعرانه و گاه معیار. نثری که از «شور تماشا» آمده است.
زمین را بیل میزدیم. هرس میکردیم. در این خانه پدرها و عموها خشت میزدند. بنّایی میکردند. به ریختهگری و لحیمکاری میپرداختند. چرخ خیاطی و دوچرخه تعمیر میکردند. تار میساختند. به کفاشی دست میزدند. در عکاسی ذوق خود میآزمودند. قاب منبت درست میکردند. نجّاری و خرّاطی پیش میگرفتند. کلاه میدوختند. با صدف، دکمه و گوشواره میساختند.
بزرگ که شدم، عموی کوچک، تیراندازی را به من یاد داد. اولین پرندهیی که زدم، یک سبزهقبا بود. هرگز شکار، خشنودم نکرد. اما شکار بود که مرا پیش از سپیدهدم، به صحرا میکشید. و هوای صبح را به میان ریههایم مینشاند. در شکار بود که ارگانیسم طبیعت را بیپرده دیدم. به پوست درخت دست کشیدم. در آب روان دست و رو شستم. در باد، روان شدم. چه شوری برای تماشا داشتم.
نمیدانم تابستان چه سالی ملخ به روستای ما هجوم آورد. زیانها رساند. من مأمور مبارزه با ملخ در یکی از آبادیها شدم. راستش را بخواهید حتی برای کشتن یک ملخ هم نقشه نکشیدم. وقتی میان مزارع راه میرفتم، سعی میکردم پا روی ملخها نگذارم. اگر محصول را میخوردند، پیدا بود که گرسنهاند. منطق من ساده و هموار بود: روزها در آبادی، زیر یک درخت دراز میکشیدم و پرواز ملخها را در هوا دنبال میکردم. ادارهی کشاورزی مزد مرا میپرداخت.
ورزش من خوب بود. در بازی فوتبال بیشتر wing forward بودم. از نقاشی، چیزی نیاموختم. کمی با رنگ و پرسپکتیو آشنا شدم. محیط شبانه ـ روزی ما جای جدال بود و درسهای خشک و انضباط بیرونق. و ما جوان بودیم و خام و عاصی. چند نفری دور هم گرد آمده بودیم، با نقشههای شیطانی. چه آشوبیبهپامیکردیم! اگر از سهم ذغالسنگ ما میکاستند، شبانه قفل انبار را میشکستیم. و میزهای تحریر را از ذغال میانباشتیم. یا تختهی قفسهها را به آتش بخاری میسپردیم. شبهای تعطیل که از شبانه ـ روزی در میآمدیم، اگر دیر برمیگشتیم و در بسته بود، از دیوار داخل میشدیم.
من فن شاعری میآموختم. اما هوای شاعرانهیی که به من میخورد، نشئهیی عجیب داشت. مرا به حضور تجربههای گمشده میبرد. خیالاتیم میکرد. با زندگی گیر و دار خوشی داشتم. و قدمهای عاشقانه برمیداشتم. کمتر کتاب میخواندم. بیشتر نگاه میکردم. میان خطوط تنهایی، در جذبه فرو میرفتم.