۳۰ خرداد ۱۳۶۲
دومین سالگرد ۳۰ خرداد
پیام برادر مجاهد مسعود رجوی
بهمناسبت دومین سالگرد ۳۰ خرداد، سرآغاز انقلاب نوین مردم ایران
بسم الله الرحمن الرحیم
«ان الذین قالوا ربنا الله ثم استقاموا فلاخوف علیهم و لا هم یحزنون» (احقاف ۱۳)
همانا کسانی که گفتند پروردگار تکامل بخش ما خداست و آنگاه پرچم مقاومت برافراشتند و پایداری ورزیدند. پس نه ترسی و بیمی برایشان است و نه اندوهگین و افسردهاند …
«فلذا لک فادع واستقم کما امرت ولاتتبع اهواء هم و قل امنت بماانزل الی الله من کتاب وامرت لاعدل بینکم …» (شورا ۱۵)
پس به اینسو فراخوان و مقاومت کن همچنانکه بدان امر و موظف شدهای و از هوسها و اوهام آنان پیروی مکن و بگو که بدانچه خدا از کتاب و تبیین فرو فرستاده است، ایمان آوردهام و وظیفه مندم تا در میان شما به عدل و داد قیام کنم …
«فضلالله المجاهدین علی القاعدین اجراً عظیماً» (نساء ۹۵)
فضیلت و برتری داده است خدا مجاهدین را بر خانه نشستگان به پاداشی بس عظیم.
«وعد الله الذین امنوا منکم و عملوا الصالحاتلیستخلفنهم فی الارض …» (نور ۵۵)
وعده داده است خدا آنانی از شما را که ایمان آورده و عمل (خط مشی) شایسته و متناسب پیشه کردند تا آنان را در زمین جای نشین گرداند …
بهنام خدا
و
بهنام خلق قهرمان ایران
بهنام اسرا و شهدای پاکباز تظاهرات عظیم ۳۰ خرداد ۱۳۶۰
و
بیاد فرماندهان شهید مجاهد،
محمد ضابطی، قاسم باقرزاده، محمد مقدم و سعید غیور
وبا آرزوی رستگاری برای سایر طراحان، مسئولان،
فرماندهان و کادرهای ۳۰ خرداد
خمینی از نخستین روز رهبری غاصبانهاش با نیروهای انقلابی و در رأس همه با سازمان مجاهدین خلق ایران به معارضه پرداخته و در این اواخر به ضرب چماق و گلوله، همهٔ آزادیهای دموکراتیک را سرکوب و غیرقانونی! ورسماً «حرام» اعلام کرده بود.
اما به ناگاه در بعدازظهر ۳۰ خرداد سال ۶۰، بهرغم اینکه خمینی از چند روز پیش با قلدری و شانتاژ و عوام فریبی، زمینهٔ هر حرکت اعتراضی و دستجمعی را از بین برده بود، در آسمان رعب زده و بیابر تهران رعدی عظیم و خروشنده طنین افکند. نزدیک به ۵۰۰ هزار تن از مردم غیور تهران به دعوت مخفیانهٔ سازمان مجاهدین خلق ایران، به صحنه آمدند.
آری، توطئهٔ پلید خمینی در یکپارچه نمودن بیسر و صدای رژیمش و لگدمال کردن آخرین قطرات و دستآوردهای دموکراتیک انقلاب شکست خورد.
چند هفته قبل از آن وقتی که ما (مجاهدین) طی نامهٔ رسمی از خمینی درخواست کردیم که با راهپیمایی مسالمتآمیز ما و مردم تهران تا مقر خودش (جماران) موافقت نماید؛ هراسناک و بزدلانه از ترس جارو شدن خودش و جماران، یک هفته به سوراخ عزلت خزید، ملاقات هایش را قطع کرد، و سپس در تلویزیون ظاهر شد و گفت: شما لازم نیست بیائید من به خدمتتان میرسم. او همچنین مجاهدین را تهدید نمود که یا ندامت تلویزیونی و یا هم قبرستان!
بر همین اساس وقتی که در بعدازظهر ۳۰ خرداد صفوف چند کیلومتری و متشکل و رو به گسترش تظاهرات را که عازم مجلس ضدخلقی او بود به او گزارش کردند، مطابق اعلامیهای که فی الفور از رادیو قرائت شد، شخصاً فرمان تیراندازی به تظاهرات مسالمتآمیز را خطاب به پاسداران ضدخلقیاش صادر نمود و سپس انواع سلاحهای سبک و نیمهسنگین به جانب مردم بیگناه رگبار گشودند. دهها تن از مجاهدان در خاک و خون غلطیدند، صدها تن مجروح و هزاران تن دستگیر شدند و از همان شب «عصر اعدامهای دستجمعی، بدون محاکمه و اغلب بینام و نشان» که بسیاری از دختران نوباوهٔ مجاهد را نیز دربر میگرفت آغاز گشت.
در حقیقت در همینجا بود که خمینی در تمامیت رژیمش به پایان رسید. مقاومت انقلابی مسلحانه در ابعاد سراسری، ضروری، قطعی، مشروع و اجتنابناپذیر گردید. انقلاب نوین و کبیر ایران برای ریشهکن کردن همهٔ انواع ارتجاع و استبداد و استثمار و بهره کشی و فرصتطلبی آغاز گشت.
شگفت انگیز بود که دختران خردسال مجاهد که روز بعد عکس هایشان بهمنظور احراز هویت در روزنامههای رسمی رژیم گراور شده بود، در لحظهٔ تیرباران به روایت شاهدان عینی جملگی با مشت گره کرده فریاد
می زدند «مرگ بر خمینی»، «زنده باد آزادی»
یکی از این شاهدان عینی، قهرمان مجاهد خلق، شهید مقدس نخستین عمل فدایی (انتحاری) مجاهدین، برادر شجاع و والامقامم محمد کاظم افجهای بود که «بهنام خدا و بهنام خلق قهرمان ایران» بر روی دژخیمان اوین آتش مجازات گشود و پس از اعدام انقلابی رئیس شکنجهگاه مزبور با پرتاب خود از طبقهٔ سوم ساختمان و پس از تحمل چندین روز شکنجه در بیمارستان بهشهادت رسید.
بههرحال از این پیشتر ما نزدیک به دو سال و نیم تماماً تحمل کرده بودیم و طی این مدت بدون اینکه کمترین حرکت خلاف و غیرقانونی انجام داده باشیم، با صدها و هزاران درخواست و هشدار و اخطار رسمی و غیررسمی، خمینی و مقامات رژیمش را به احترام گذاشتن به حداقل حقوق و آزادیهای دموکراتیکی که انقلاب برای آن برپا شده بود، فراخوانده بودیم. اما، اما او چنانکه دیگر امروز مطلقاً به اثبات رسیده است، نه تنها با نیروهای دموکراتیک و انقلابی بلکه با نزدیکترین متحدان خود نیز که حتی ذرهای انتقاد و مخالفت داشته باشند، کمترین سر سازگاری نداشته و در جنون انحصارطلبانهٔ ضدمردمی و ضداسلامیاش، به گونهای کاملاً شرک آمیز، حاضر به تحمل هیچکس جز خودش نبوده و نیست و باز همچنانکه امروزکاملاً به اثبات رسیده است؛ حتی به توبه و ندامت قربانیانش نیز بسنده نکرده و اضافه برآن، حذف تمامعیار فیزیکی آنها را نیز طالب بود. تا آنها را بهطور مضاعف زیان کار دنیا و آخرت سازد (خسرالدنیا والاخره)
اما شرف و ارادهٔ پیشتازان مجاهد خلق بسا فراتر از این بود که به دژخیم تسلیم شوند و یا سازش سیاه و ننگین را بر مقاومت خونین و پرافتخار مرجح شمارند …
و چنین بود که ما مجاهدین «بهنام خدا و بهنام خلق قهرمان ایران» حتی با چشماندازی «عاشورا گونه» قیام کردیم و بدینگونه پرچم شرف و اعتبار یک خلق محروم و انقلابی را به سنگینترین بهای ممکن در هولناکترین مقطع تاریخش سرافراز و سربلند بر دوش کشیدیم …
براستی دیگر چه کسی تردید دارد که اگر ما (مجاهدین) جز آن میکردیم که عملاً کردیم؛ خمینی نه تنها در مأموریت تاریخی خود، که همانا سرکوب تمامی انقلاب و انقلابیون ایران بود، موفق شده بود؛ نه تنها از درخشانترین و عمیقترین مقاومت تاریخ معاصر در میهنمان نشانی نبود؛ بلکه خمینی
به هیچوجه همچون امروز در نظر اغلب جهانیان بهویژه ملل مسلمان و خصوصاً مردم ایران، منفور خاص و عام نمیشد.
از این گذشته مجاهدین همچون اپورتونیستهای چپ وراست، صد پاره شده و دیگر هیچ نیروی جدی و مؤثری محسوب نمیشدند و طبعاً صحنهٔ سیاسی و اجتماعی را نیز به نفع آلترناتیوها و جانشینان دستنشانده و وابسته، خالی میگذاشتند.
جزای درون جوش فرصتطلبی و انحراف سیاسی و کیفر فاصله گرفتن از مقاومت و ضدیت با آلترناتیو دموکراتیک و انقلابی البته از همین قبیل چند پارگیها و نفی شدنها بوده و خواهد بود.
آری عقب افتادگی مفرط از گردش ایام، یأس و انفعال و تسلیم طلبی و تخطئه کردن مقاومت انقلابی و دینامیزم اساسی آن یعنی مجاهدین خلق ایران، به جای مقاومت در برابر خمینی: این است مجازات اتودینامیکی و درون جوش پشت پا زدن به اصول و نشناختن خمینی و نشناختن اولویتها و ضرورت ها ی زمان
خوشبختانه ما توانستیم در پرتو مقاومت انقلابی، خرمن سرخ فام مقاومت و حیات یک خلق محروم را زنده نگاهداشته و بسیاری از نیروهای اولیهٔ انقلاب را در پرتو این نور از چنگال ظلمات پژمرده ساز خمینی رهایی بخشیم.
راستی هم جامعهای که سیمای «مرگ و تباهی» خمینی بر آن سایه افکنده، اگر «تولد سازنده و درخشندهٔ» امثال مجاهدین را نمیداشت. چه بد منظر و چه بدفرجام بود. یکی از فلاسفه وقتی در «اعتبار وجود» به تردید افتاده بود، سرانجام «اعتبار وجود» خود و هستی پیرامون را چنین بازیافت که: من فکر میکنم پس هستم». از ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ به بعد یعنی در عصر تردید در «وجود و حیات» خلق و انقلاب و عصر تردید در کلیهٔ مفاهیم ارزشها و کلمات انقلابی، ما نیز «اعتبار وجود خود و خلق و انقلابمان» را در این فرمول کلیدی بازیافتهایم که: ما بگونهای انقلابی و سراسری مقاومت میکنیم و بهای سرخ و خونین آن را نیز به اعلا ء درجه میپردازیم، پس هستیم. پس هستیم. راستی در غیر اینصورت «وجود» و شرف و افتخار ملت ایران بالفعل چه «اعتبار» و پشتوانهای میداشت؟
ـ این مقاومت انقلابی است. این مقاومت انقلابی است زیرا سرشار از فداکاری، تحرک، تشکل، انضباط، سازمان یافتگی و آگاهی و تماماً متکی به یک ایدئولوژی و خط مشی انقلابی است که آن را از مقاومتهای پراکندهٔ خودبهخودی در چارچوب انگیزهها و خواستهای محدود محلی و صنفی، کیفاً ممتاز نموده و با تکیهبر عنصر سلاح و قهر عادلانه، تا حدفاصل بسیار روشن و البته خونینی مابین آن و دیگر اشکال مقاومتهای پراکنده، موسمی، موضعی، عشیرتی و رفرمیستی ترسیم میکند.
ـ این مقاومت مردمی است این مقاومت مردمی است زیرا با حرکات بهاصطلاح روشنفکرمآبانه و جدا از تودههای مردم (یعنی کلیهٔ خط مشیهای سکتاریستی) بهکلی متفاوت است و باتمام قوا مبرمترین خواستهٔ حیاتی تمامی یک خلق در زنجیر را که همانا سرنگونی رژیم خمینی است، دنبال میکند. بهنحوی که اگر این مقاومت، پایه و پهنهٔ مردمی نمیداشت، لاجرم در همان هفتهها یا ماههای نخستین در اثر فرو خشکیدن منابع محدود گروهی و سازمانی و متصل نبودن به دریای خلق در سرچشمه فرو میخشکید.
این مقاومت سراسری است، زیرا از گناباد و قوچان و بجنورد گرفته تا مسجد سلیمان و اندیمشک و ایلام و از اصطهبانات و جهرم و فیروز آباد تا اردبیل و خوی و مرند و کرمان و رفسنجان و چاه بهار و از زاهدان و گنبد و گرگان تا بابل و قائمشهر و لاهیجان و زنجان و از همدان و کاشان و شهرضا و یزد و نائین و گلپایگان و الیگودرز و خمین تا کرمانشاه و نقده و سنندج و از ارومیه و ملایر و اراک تا قم و محلات و سمنان و صدها شهر و بخش بزرگ و کوچک دیگر و همچنین بسیاری از روستاها، کمتر کوی و برزنی است که با خون پاک دهها و صدها تن از خواهران و برادران مجاهد ما درنیآمیخته و تطهیر نشده باشد …
آری ریشهکن کردن ارتجاع ۱۵۰۰ ساله که از همان آغاز در برابر راهبران و ائمه انقلابی اسلام، سجاده و دلق و دینفروشی را اسباب زندگانی انگل صفت خود قرار داده بود، چنین مقاومتی را میطلبید.
مقاومتی که در هر قدم بسا مسائل تاریخی حل نموده و بسا شیوهها و خطوط ارتجاعی و اپورتونیستی را درسر راه پیشرفت و تعالی خلق و انقلاب به کناری زده است و میرود تا با روشن نمودن محتوی و ماهیت همهٔ مدعیان کاذب، آیندهٔ ایران دموکراتیک و مستقل را پیشاپیش در برابر بسیاری از آفات ارتجاعی و اپورتونیستی بیمه کند.
یک نت ۳ ثانیه از بتهوون
بیگمان تاریخ ایران و نسلهای آینده یک روز بهدقت همهٔ جریانهای و موضعگیریهای امروز را در ترازوی داوری انقلابی محک خواهند زد. تا سیه روی شود هرکه دراوغش باشد!
البته وقتی خورشید بدرخشد هیچکس نمیتواند آن را انکار کند. اما اراده و ایمان عمیق نسل ما در آنجا متجلی میشود که در پس ابرهای تیره و تار اختناق و دیکتاتوری، درخشش آفتاب تابان آزادی را نوید میدهد و به جای غرقه شدن در وادی یأس و انفعال (بهویژه در خارج کشور) با جو تسلیم و عقبنشینی جانانه میستیزد. راستی هم که اگر جادهٔ انقلاب و آزادی، صاف و هموار و بیفراز و نشیب بود همگان مرد میدان بودند و شاید اصولاً نیازی به انقلاب نیز نمیبود. اما در پس همین فراز و نشیبها و آزمایشات پررنج و شکنج است که مرزهای میان «شایستگی» و «ناشایستگی» که بیان دیگری از «ماندگاری» و «ناماندگاری» ایدئولوژیکی و اجتماعی است بهوضوح تمام ترسیم میشود.
مسیر انقلاب نوین و کبیر ما البته بسیار پرپیچ و خم و در هر قدم مملو از آزمایشات جدید که در آن لاجرم هر فرد یا گروه و هرحزب و هرسازمان در کشاکش آن، محتوا و جوهر واقعی خود را در زمینهها و جهات مختلف بارز و آشکار میکند و به این ترتیب در بحبوحهٔ همین کشاکشها چنانکه ضروری تکامل جامعه و انقلاب است، هر روز مرزهای بین جنبش و ضد جنبش و مرزهای بین خلوص انقلابی و همهٔ انواع ناخالصیهای فرصتطلبانه، روشن و روشنتر میگردد.
انقلابیون راستین البته از بروز ماهیتها و روشن شدن مرزبندیها به جد استقبال میکنند.
زیرا در غیر این صورت باز هم امثال خمینی و جبههٔ متحد ارتجاع خواهند توانست خود را مسلمانان انقلابی یا ضدامپریالیستهای دوآتشه! و همچنین دموکرات و ملی! و ترقیخواه! و امثالهم جلوه داده و آنگاه سرنوشت خلق و انقلاب را کماکان به بازی بگیرند.
از این نظر نباید مسیر پرپیچ و خم و پرفراز و نشیب انقلاب کبیرمان را که میرود ریشهٔ بسیاری ازعقبماندگیها، ضعفها و فرصتطلبیهای موجود در جامعه را بخشکاند با «پیاده رو» های صاف و مسطح و گلکاری شده در روزهای بهاری، یکی فرض کنیم.
علیهذا بطور کاملاً طبیعی و اجتنابناپذیر بایستی تا روز تحقق سقوط رژیم خمینی، انواع و اقسام فرصتطلبیهای ضد «مجاهد» ی و ضد «شورا» یی را از قضا در پس داعیههای غلیظ بهاصطلاح ملیگرایانه، دموکرات نمایانه و یا ترقی خواهانه! انتظار کشید. جریانی که البته در عین حال بهترین آزمایش برای تشخیص سره از ناسره در راستای استمرار و تصفیه و تطهیر هر چه بیشتر حرکت رهاییبخش انقلابی در مراحل بعدی نیز هست. به عبارت دیگر ما افراد و جریانهای مختلف را چه در داخل و چه در خارج از کشور در ورای همهٔ عبارت پردازیها و قلم فرساییهای زیبا و شکیل قبل از هر چیز با این معیارها ارزیابی میکنیم که:
اولاً ــ در صحنهٔ مقاومت عملی برضد دشمن ضدبشری چه کرده و چه میکنند و یا دست کم در برابر مقاومت انقلابی چه موضع سیاسی اتخاذ مینمایند؟ آیا به تقویت مقاومت اشتغال دارند و در مسیر تسریع قیام عمومی حرکت میکنند یا بالعکس به طرق مختلف سنگاندازی و اشکال تراشی نموده و بالفعل چه بهطور مستقیم یا غیرمستقیم موجبات دوام سلطهٔ ننگین خمینی را فراهم میکنند …
ثانیاً ــ در میان احتمالات مختلف برای جانشینی رژیم خمینی در مجموع و بهرغم همهٔ شعر و شعار هایشان عملاً جانبدار کدامین قطب و کدامین آلترناتیو عملی و ممکن هستند.
حال اگر این معیارهای واقعی را در دنیای خارج از ذهن نادیده بگیریم، آنگاه هر کس (ولو مغرض و بدطینت نباشد) میتواند بهنحوی غیرمسئول و روشنفکرنمایانه صرفنظر از آثار گفتار و کردار خود بر «ارتجاع» و بر «انقلاب» و صرفنظر ازپیچیدگیها، محدودیتها، اجبارات و نیازهای مقاومت و انقلاب، به عبارت پردازی و قافیه بافی و عقده گشایی بپردازد و برای نظریات خاص خود، زمین و زمان را نیز به هم ببافد.
همچنین اگراین معیارهای واقعی را فراموش کنیم هر کسی میتواند در پس الفاظ و کلمات خوش طنین در عین حالی که باطناً بر علیه مقاومت و همچون قوای دشمن (البته در صفوف خلق) عمل میکند،فرصتطلبانه دستار وجیه الملگی بر سر و قبای تنزه طلبانه! برتن نموده و الی غیرالنهایه داد سخن بدهد …
فی المثل بیاد داریم که چه خمینی و چه اپورتونیستهای راست و چپ در آن اوایل به جد میکوشیدند که با ابراز غمخواری و سمپاتی نسبت به اعضاء و هواداران «نا آگاه و فریب خوردهٔ گروهکهای منافق و محارب»! مقدمتاً حساب رهبری سازمانهای انقلابی و بهویژه دشمن اصلیشان مجاهدین را برسند، تا در قدم بعدی تمامیت سازمان ما را خنثی و نفی کنند. همچنین آنها در قدم های نخستین تلاش میکردند که با تمجید ریاکارانه از شهدای ما ــ از حنیفنژاد تا شریف واقفی و رضاییهای شهید ــ آنها را به چماقی برعلیه خود ما تبدیل کرده و بدین وسیله برای بیرون ریختن حقد و کین ضدانقلابی خود بر سر زندگان ما راه باز کنند. و این در شرایطی بود که هنوز مستقیماً یارای به جوخهٔ اعدام سپردن خود ما را نداشتند.
بر همین روال اکنون نیز گاهی اوقات میبینیم یا میشنویم که برخی بدون توجه به تجارب ضدانقلابی و شکستخوردهٔ پیشین باز در همین جادههای منحط قدم گذاشته و چنانکه گویی قیمومیت اعضاء و هواداران مجاهدین را برعهده دارند برای رنج و خون کسانیکه بمراتب از خود آنها آگاهتر و فداکارتر و شریفتر هستند، اشک تمساح میریزند و سعی میکنند جا در پای مرتجعین با تشبیه نیروهای مقاومت به «گلهٔ گوسفند»، همان تبلیغات و روشهای مرتجعین خونآشام حاکم را منتهی به زبانی دیگر ولی با همان هدفهای ضدانقلابی تکرار کنند …
اشتباه نشود میتوان صدها و هزاران ایراد به خلق ایران و به طریق اولی به مجاهدین خلق ایران گرفت و حتی خمینی وار همهٔ آنها را به گلهٔ گوسفند، «گلهٔ گوسفند» ی که قیمومیت ولایت اقشار «برگزیده» را میطلبد نیز تشبیه نمود. اما مسأله این است که فی المثل کسانیکه خود در سایهٔ مقاومت رشیدترین فرزندان خلق و در بحبوحهٔ نبرد خونین رهاییبخش فرصت یافتهاند تا از دست خمینی جان بدربرده و فعلاً در خارج از کشور گوشهٔ عافیت گزیده و باتخطئهٔ مقاومت و مجاهدین و شورای ملی مقاومت، تظاهر به «مبارزه کردن»! نیز بنمایند. اگر خود رأساً دست بکار شده و طرح و برنامه و آلترناتیو مطلوب خود را ارائه میدادند باز هم حرفی نبود. اما خط مشی و رفتارهای این قبیل افراد و جریانهای تماماً حاکی از این است که گویی برای «مطرح شدن» و عرض وجود در قدم اول جز تخطئهٔ رنج و خون مجاهدین و تشکیلات و برنامههای آنها و همچنین فحاشی و لجنپراکنی برعلیه شورای ملی مقاومت، چارهای نیافتهاند. جالب اینکه اغلب میکوشند باطن دست راستی و لیبرالی خود را در پس ظواهر ترقی خواهانه و دعاوی دموکرات مآبانه پردهپوشی کنند. زیرا که هنوز آشکارا جرأت مخالفت علنی با دمکراتیسم انقلابی و مواضع مردم گرایانهٔ اقتصادی و اجتماعی مجاهدین را ندارند.
علیهذا اگر در سرتا پای تلاشهای مذبوحانهٔ اینگونه جریانهای دقت کنیم محور اصلی، پیام غایی و هدف نهایی همهٔ آنها جز فروپاشاندن شورا و بهخصوص «مجاهد زدایی» نیست. روشی که البته در عمل جز به سود ارتجاع و امپریالیسم و شبه آلترناتیو های ضددموکراتیک نیست و نمیتواند باشد. مگر اینکه ابتدا در عمل و بهطور واقعی (و نه در روی کاغذ) یک جانشین دموکراتیک و مستقلی که عالیتر و بهتر از شورای ملی مقاومت بوده و ضمناً هماکنون و بهطور بالفعل نیز برای حراست از آزادی و استقلال و تمامیت ایران استعداد و توانایی و نفوذ بیشتری از شورای موجود داشته باشد عرضه میکردند و آنگاه هر آنچه میخواستند به شورا و مجاهدین میتاختند.
در غیر اینصورت گناه مجاهدین چیست؟!
آیا مجاهدین صرفنظر از تمامی سوابق درخشان مبارزاتیشان در دوران شاه چه در دوران مبارزهٔ افشاگرانه و سیاسی برعلیه ارتجاع خمینی و چه در دوران مقاومت مسلحانهٔ انقلابی برعلیه این رژیم ضدبشری، «بد» و «کم» فداکاری و مبارزه کردهاند؟
آیا چه در جریان مبارزهٔ سیاسی و چه در جریان مبارزه و مقاومت نظامی برعلیه رژیم خمینی، مجاهدین در قیاس با سایر گروهها و نیروها با کیفیت مبارزاتی بس عظیمتر و متعالی تری مشخص نمیشوند؟
آیا در قیاس با کلیهٔ جریانهای و سازمانها و احزاب مخالف (اپوزیسیون) که دست کم یک «انشعاب» داخلی داشتهاند، نفس انسجام و انضباط و استحکام درونی مجاهدین، گواه بیشترین درجهٔ اصالت و شایستگی ایدئولوژیکی، سیاسی، و تشکیلاتی آنها در رابطه با واقعیات جامعهٔ ایران و انطباق هر چه بیشتر آنها برای ایفای مبرمترین وظایف تاریخی مرحلهٔ کنونی نیست؟
پس به این ترتیب آیا این حق دموکراتیک مجاهدین نبوده و نیست که در راستای چنین مقاومت شگرفی، خط مشی و برنامهها و حتی دیدگاههای خود برای آینده را ارائه داده و برای بیثمر نماندن این مقاومت تاریخی، ضرورتاً به جستجوی یک آلترناتیو عملی و متناسب برای مقطع کنونی انقلاب نیز بپردازند و آن را با مسئولان و اعضاء و اساسنامه و وظائف مبرمش به تمامی ایرانیان و جهانیان معرفی نموده و آنگاه از کلیهٔ جریانهای و شخصیتهای مستقل و آزادیخواه ایران دعوت کنند تا چنانچه مایلند و به اصول برنامه و ضوابط شورا و دولت موقت، حداکثر به مدت ۶ ماه ملتزم هستند؛ داوطلبانه به آن بپیوندند
آیا درست بود و اصولاً ما مجاهدین مجاز بودیم که بدون تشکیل و معرفی یک جانشین مشخص برای رژیم خمینی بگذاریم سیل خونهایمان در ریگزار بیچشمانداز (سیاسی و اجتماعی) فرو برود؟ آیا درست این بود که همچون خمینی دجال همه چیز را در پاریس به «باری به هر جهت» برگزار نموده و از بیان مواضع واقعی خود طفره میرفتیم و بر اساس پراگماتیسم و منفعت طلبی سیاسی محض، بسیاری از همینها را که امروز با مجاهدین و شورای ملی مقاومت مخالفت میورزند، همچون آن روز که یا جذب خمینی شده و یا برای او راه باز کردند با وعده و وعید با خود همراه مینمودیم. تا بعداً همچون خمینی حساب هر کدام را یک به یک به فراخور حال برسیم!؟
بنابراین اگر برای مجاهدین که بالاترین بها را در طول تاریخ معاصر ایران برای دموکراسی پرداختهاند، کمترین حق دموکراتیک نیز قائل شویم، دیگر چه جای شکوه و شکایت میماند.
اگر مردم ایران از این برنامه و از این شورا و از این سازمان و خط مشی انقلابی آن حمایت کنند این جانشین بر سر کار خواهد آمد و برنامهاش را اجرا خواهد نمود و اگر هم مردم ما را نخواستند و یا جانشین بهتری سراغ کردند و مبارزات و مقاومت خود را تحت رهبری سازمان یا آلترناتیو دیگری به سرانجام رساندند، طبعاً ما (مجاهدین) همچون گذشته به کار خود مشغول میشویم و به حداقل و مینیمم آزادیهای مندرج در برنامهٔ شورا (و نه تمام آزادیهای مندرج در این برنامه) نیز قانعیم و آن جانشین مفروضی را هم که ملت ایران تحت رهبری او به این حداقلها دست یابد ــ بشرط اینکه آزادیهای مزبور پایدار باشند ــ تا ابد دعاگو و سپاسگزار خواهیم بود. بنابراین:
دیگر با مجاهدین و شورا جای چه بحثی باقی میماند؟!
علیهذا بایستی به محافل و افرادی که نوک پیکان تلاشها و بهاصطلاح مبارزات خود را بهجای خمینی برعلیه مجاهدین و شورای ملی مقاومت سمت دادهاند، توصیه کنم که اگر راست میگوئید و مبارز و دموکرات هستید:
سعی کنید با سمبل ارتجاع و استبداد که همانا خمینی است به نبرد برخیزید و بهجای فشردن گلوی مجاهدین و شورای ملی مقاومت هم مشروطه و هم دموکراسی مورد نظر خود را از حلقوم او بیرون بیاورید.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر