علیرضا یعقوبی
در سه قسمت گذشته با ارائه مقدمه ای درباره هدف ارائه بحث حاضر، واژه جاسوسی و جایگاه آن در دنیای امروز و تفاوتهای آن در کشورهایی که در ردیف نظامهای دمکراتیک قرار دارند و همچنین در رژیمهای دیکتاتوری بحث و گفتگو شد. حال ادامه بحث:
کیفیت و کمیت نیروهای امنیتی و جاسوسان رژیم:
در یک تعریف جامع و تقسیم بندی از نظامهای حاکم در جهان حاضر، رژیمی که بر خود نام «جمهوری اسلامی ایران» نهاده است، در دسته بندی رژیمهای دیکتاتوری و توتالیتر آنهم از نوع مذهبی قرار می گیرد که در آن نه تنها دگراندیشان سیاسی و اپوزیسیون تحت تعقیب سیاسی قرار می گیرند بلکه اعمال دیکتاتوری به زندگی خصوصی افراد بسط داده می شود. هیچ عرصه ای از زندگی اجتماعی از سرک کشیدن و جاسوسی رژیم و عناصر وابسته به آن در امان نیست، ریزترین زوایای زندگی مردم زیر ذره بین چنین رژیمهایی قرار دارد.
اصولا چنین رژیمهایی از هیچ قانون و نظام و اصول مدونی تبعیت نمی کنند. قانون اساسی و قوانین جاری صرفا روی کاغذ است و جایش در کتابخانه و انتظار احترام و عمل به آن از سوی کارگزاران و عمله رژیم عبث و بیهواده است، چرا که اصولا در چنین رژیمهایی اندیشه و تفکر و منطق جایی ندارد.
اگر رژیم «جمهوری اسلامی» خواسته ها و امیال خود را در زرورقی بنام «دین» می پیچد، اهل خرد بخوبی آگاهند که چنین رژیمی تداوم جاهلیت بدوی است که نه تنها دین نتوانست تغییری در آن ایجاد کند بلکه آنها دین را به ابزاری و وسیله ای برای توجیه نیات و اهداف خود تبدیل ساختند.
واقعیت این است که «جاهلیت» به چنان سخنت افزاری در طول تاریخ تبدیل شده بود که نرم افزاری بنام «دین» نتوانست بدلایل متعدد، تغییری بنیادی در آن بوجود آورد و خود در طول زمان به ابزاری در خدمت سخت افزار «جاهلیت» و روابط و سنن جاهلی تبدیل شد، چرا که «جاهلیت» از هیچگونه استعدادی برای تحمل و تعامل و در نهایت تطابق با منطق و اصول دین برخوردار نبود و فاقد ظرفیت و پتانسیل لازم در این زمینه بود اما این «جاهلیت» بود که بدلایل عدیده و در رأس همه در فقدان «معیار» ها و «اندیشه راهنما» و عقب ماندگی تاریخی و ذهنیت توده های مردم، توانست دین را بخدمت خود در آورد.
رژیمی که بر خود نام «جمهوری اسلامی ایران» نهاده است در واقع تداوم همان «جاهلیت اشرافی» با همان سنن و آداب بغایت منحط است که کشاندن دنیا به دوران تاریک تاریخ بشری را در هاله ای از تقدس گرایی و توجیهات دینی پوشانده است. این رژیم دنیا را نه آنگونه که هست بلکه آنگونه که باید بنظر او باشد، می خواهد. برای خود علیرغم تمامی پوسیدگی و تعلق به اعصار میانی تاریخ، رسالتی قائل است. این «رسالت» نه تابع «اختیار» بلکه با سفیه و نابالغ دانستن انسانهایی که در این کره خاکی زندگی می کنند، منطقی «جبر» ی و تماما منحط و منسوخ دارد.
با چنین دیدگاهی خمینی از روز ازل بنیانگذاری رژیمش می دانست که برای پیش بردن «جبر»ی که بدنبالش است نیاز به «زور» و بکارگیری ابزار سرکوب دارد. برای او بخوبی روشن بود که مشروعیت اولیه مردمی او با افشای ماهیتش و بروز خصائل و خصائص جاهلی اش ته خواهد کشید و لاجرم باید به سرکوب عریان روی آورد.
برای اینکه جامعه ای را در به انزوا کشاند و آن را بدون پشتیبان و فاقد پشتوانه و تکیه گاه ساخت، قدم اول سرکوب دگراندیشان و در یک کلام اپوزیسیون سیاسی است چرا که آنها همواره حائل بین رژیم و نظام حاکم و توده های مردم هستند و زبان گویای مطالبات و خواسته های آنها. پس برای اینکه این پشتیبان و در واقع سنگر را از مردم گرفت و آنها را لخت و عریان در برابر سرکوب قرار داد باید این سنگرها را برچید. مثال بارز در این باره طرح «حجاب اجباری» از سوی خمینی در همان اوان پیروزی قیام سال ۵۷ بود که بلافاصله با سد سدیدی بنام «اپوزیسیون» و مخالفت نیروهای سیاسی و پشتیبانی آنها از زنان آزاده وطنمان روبرو شد. این امر به خمینی فهماند که تا زمانیکه جریانی بنام «اپوزیسیون» بلاخص جریانی اصیل که داعیه دین و درک ترقیخواهانه از آن را دارد، در صحنه حی و حاضر است، تحقق امیالش در هاله ای از ابهام قرار خواهد گرفت. لذا عزم خود را برای سرکوب نیروهای سیاسی و بالاخص اپوزیسیون اصلی اش جزم ساخت.
رژیم آخوندی از همان اوان پیروزی قیام ۵۷ در صدد برآمد با بکارگیری نیروهای امنیتی و ساواکی های رژیم سابق یک سازمان امنیتی را بنیان گذارد. از ارتشبد حسین فردوست تا تهرانی بازجو و شکنجه گر ساواک و بعضی از افراد که به رژیم تازه شکل گرفته تعلق خاطر داشته و در رژیم گذشته تحت تعقیب قرار گرفته و زندانی شده بودند ... همه و همه در خدمت این هدف بکارگرفته شدند.
بعلت دو فاکتور ۱- عقب ماندگی تاریخی و دگماتیسم حاکم بر ذهن و نظر بنیادگرایان مذهبی و فرمالیسم در عملکرد آنها و مقید بودن به رعایت آنچه که «ظواهر اسلامی» خوانده می شود و ۲- تکیه رژیم بر طفیلی ترین و لمپن ترین اقشار جامعه، تلاش رژیم برای موفقیت در پیشبرد اهداف سرکوبگرانه اش زمینه امنیتی و جاسوسی با چالش مواجه شد. نیروهایی که بار اصلی و میدانی دستگاه جاسوسی رژیم را بر دوش داشتند فارغ از آنکه فاقد هرگونه تجربه در این زمینه بودند، از انطباق خود با شرایط جدید زندگی و شغلی که به آنها سپرده شده بود، عاجز بودند. این نیروهای از کیفیت لازم برای پیش بردن ماشینی که در خدمت سرکوب قرار داشت، ناتوان بودند.
حتما دوستانی که مطلب حاضر را پیگیری می کنند داستان فیل در تاریکی پیرقونیه را خوانده اند، همان فیلی که هر که در تاریکی دستی بر سر و روی آن کشید بر اساس شغل و کاری که داشت برداشتی از اعضای فیل داشت اما این داستان درباره نیروهای امنیتی و جاسوسی رژیم دقیقا برعکس بود. اگر هزاران جانوران درنده را در تاریکی قرار می دادند و درنده ای وابسته به نیروی امنیتی و جاسوسی رژیم هم در بین آن قرار می گرفت بسادگی می شد در تاریکی، چنین جانوری را از دیگر درندگان تمیز داد. ذکر مثالی را در درک و فهم بهتر این قضیه ضروری می بینم.
با شروع فاز جدید مقاومت از ۳۰ خرداد سال ۶۰ که هم اکنون در آستانه سالگرد آن قرار داریم، مقاومت ایران را بر این عقیده بود که فضا و تور امنیتی حاکم «نظامی - پلیسی» است یعنی اینکه رژیم و نیروهای سرکوبگر آن بخاطر ضربات خردکننده ای که از مقاومت دریافت کرده بودند بمحض برخورد با نیروهای مقاومت فی الفور نسبت به دستگیری و یا به شهادت رساندن آنها اقدام می کردند. نمونه در تظاهرات ۵ مهر سال ۶۰ با شعار محوری «مرگ بر خمینی» بود که نیروهای سرکوبگر حتی به فردی بنام محمدرضا قلیچ خانی از نیروهای کمیته تهران بود هم در خیابان امان ندادند و او را در جا علیرغم اصرارش بر اینکه از نیروهای خود رژیم است، اعدام کردند. حتی وقتی بر پایگاه اشرف زنان مجاهد و سردار آزادی فرمانده موسی هم ضربه وارد آمد، سازمان با تحلیل «تک مورد» بودن و غیر سیستماتیک بودن ضربه، تغییری در تحلیلش از شرایط امنیتی یعنی همان تور «نظامی - پلیسی» ایجاد نکرد اما بمحض اینکه در اردیبهشت ماه سال ۶۱ ضرباتی بر چندین پایگاه مقاومت بطور همزمان وارد آمد که طی آن موجودیت بخش اجتماعی سازمان زیر علامت سؤال رفت، مقاومت به این باور رسید که رژیم تلاش نموده با بکارگیری تجارب ساواک و شهربانی رژیم سابق و تیمهای «تعقیب و مراقبت» آنها، با تعقیب و جاسوسی اقدام به شناسایی خانه های تیمی متعلق به مقاومت نموده و سپس بطور همزمان به آنها ضربه وارد آورند، همان کاری که در شهریور سال ۵۰ با ضربات ساواک بر سازمان مجاهدین خلق ایران اتفاق افتاده بود.
از اینجا مقاومت در تحلیلش از شرایط امنیتی از شرایط «نظامی - پلیسی» به شکل جدیدش یعنی «پلیسی - نظامی» تغییر ایجاد کرد (۱). فاز جدید نیازمند شناسایی نیروهای جاسوسی و تیمهای تعقیب و مراقبت رژیم آنهم در شرایط اختناق مطلق بود که پیچیدگی ویژه ای را از نیروهای مقاومت در پیش بردن خط جدید طلب می کرد. اقدام نیروهای مقاومت در این راستا راه به شناسایی «شبکه عبدالله پیام» یا همان تیمهای «تعقیب و مراقبت» رژیم برد، نیروهایی که در در هر محل بنا به شرایط همان مکان در قالب مثلا لبوفروش و سیب زمینی و پیاز فروش و .... اقدام به تعقیب انقلابیون و نیروهای مقاومت و شناسایی آنها می کردند. در فاصله کوتاهی این شبکه و اعضای آن شناسایی شده و ضربات مرگباری بر آنها وارد آمد که موجودیت و ادامه حیات «شبکه عبدالله پیام» را بکلی به زیر علامت سؤال برد بطوریکه دیگر بهیچوجه در شکل قبلی قابل تجدید سازماندهی نبودند. عواملی که توانست «چراغ راهنما»ی نیروهای مقاومت در شناسایی سریع اعضای «شبکه عبدالله پیام» شود در واقع تکیه بر همین اصول بنیادین و فاکتورهایی بود که در بالا از آن یاد شد.
حال رژیم تلاش بر این قرار گرفت که ضعف در «کیفیت» را با بالا بردن «کمیت» جبران کند و گله های جاسوس و خبرچین را بطور گسترده بکارگیرد تا بتواند خلاء و ضعف در کیفیت را بنوعی پوشانده و در ثانی با حضور گسترده عوامل جاسوسی در زندگی روزمره اجتماعی بتواند به جامعه القا کند که بر همه امور مسلط و از همه قضایا آگاه است تا روح جسارت که لازمه هرگونه مقاومتی در برابر فاشیسم مذهبی حاکم است را از جامعه بگیرد و آنها را به ضعف و فترت بکشاند.اینچنین بود که در هر اداره و ار کوی و برزنی نهادی امنیتی بنام «اداره حراست»، «نمایندگی سیاسی - ایدئولوژیک ولی فقیه» و «بسیج اداری و کارگری» و ضابطین دادگستری و دادستانی انقلاب... شکل گرفت. این طیف گسترده علیرغم اینکه از هیچگونه هماهنگی با یکدیگر و حوزه عملکردشان برخوردار نبودند اما در نهایت در خدمت هدف واحد سرکوب رژیم قرار داشتند.
رژیم با اشراف به ضعف بنیادین و اساسی نیروهای امنیتی اش سعی کرد که از نیمه دوم سال ۶۰ ببعد نیروهای بریده و زبونی که از مقاومت گسسته بودند و به همکاری با رژیم تن در داده بودند، در خدمت اهداف جاسوسی و امنیتی اش بکارگیرد.
این طیف مصدر بزرگترین خدمت به رژیم در وارد آوردن ضربه به مقاومت شدند.
از سال ۶۲ ببعد با کاسته شدن از دامنه عملیات مقاومت در داخل، رژیم سعی کرد با گسیل داشتن نیروهای امنیتی و بریده مزدوران و رسوخ دادن آنها در تشکیلات اپوزیسیون در خارج از کشور، تور ترور و آدمکشی خود را در خارج از کشور پهن کرده و بسط و گسترش دهد و در واقع از اپوزیسیون و مقاومت در خارج از کشور زهر چشم بگیرد.
نیروها اگر در ابتدا برای حفظ وجود تن به همکاری با رژیم داده بودند در قدم بعدی در درون سیستم جاسوسی و امنیتی رژیم هضم و جذب شدند. نیروهایی که در جای خود ضرباتی را به مقاومت و سازمانهای اپوزیسیون وارد آوردند.
ترور مرحوم بختیار و تنی چند از بلندپایگان سیاسی و نظامی رژیم گذشته، قدم اول در تحقق همین هدف بود چرا که اصولا چنین افراد و نیروهایی بنا به ماهیت شان از حساسیت ها و دغدغه های امنیتی برخوردار نبوده و لذا رسوخ و نفوذ در آنها پیچیدگی زیادی را طلب نمی کرد.
باید اعتراف نمود که شاکله نیروهای جاسوسی و اطلاعاتی رژیم را در شرایط حاضر همین افراد تشکیل می دهند. افرادی همچون حسین زهری که تا رأس جریان اقلیت چریکهای فدائی خلق ایران نفوذ می کند. در فرانسه مصدر خدمات فراوانی به رژیم از جمله سازماندهی تظاهرات اعضای این گروه علیه رهبر مقاومت ایران در محل اقامتش واقع در اوورسورواز می شود و در نهایت با ۵۰۰ هزار یورو سرمایه سازمانی که توسط یک هوادار این جریان از بانک برای پیشبرد اهداف تشکیلات وام گرفته شده بود به نزد اربابانش در تهران می شتابد.
افرادی همچون سعید شاهسوندی، مسعود و ابراهیم خدابنده تا دیگر بریده مزدورانی که در داخل و خارج در خدمت به تداوم حیات فاشیستی ترین رژیم مذهبی در جهان از هیچ دنائت و خیانتی روی گردان نیستند. روانشناسی چنین افرادی که روزگاری در صفوف مقاومت جای داشتند و دچار دگردیسی دهشتناکی شدند، تحلیل و بحث ویژه ای را طلب می کند که بیش از همه مقاومت ایران از صلاحیت آن برای جلوگیری از نفوذ چنین نیروهایی در درون تشکیلات و ملاء اجتماعی اش، برخوردار است.
نیروهایی که کماکان در اطراف مقاومت ایران حضور داشته و یا در درون سازمانهای اپوزیسیون رسوخ کرده اند. آنها اهداف رژیم از ایجاد «جنگ روانی» و ایجاد فضای ناامنی و بی اعتمادی در بین مبارزان و مجاهدان دنبال می کنند. فضای حاکم بر محیط مباززتی خارج از کشور شدیدا متأثر از همین «جنگ روانی» است. اگر در پایگاه اشرف، رژیم و دستگاه امنیتی آن اقدام به برپایی صدها بلندگو برای پیش برده اهدافش می کند، این بلندگوها در خارج از کشور، پنهان بوده و بسیاری از آنها در قالب دلسوزی برای مجاهدین درباره تشکیلات آنها و یا طیف حامیان و هواداران آنها اظهار لحیه و فضل می کنند.
کوتاه سخن آنکه، بطور مشخص رژیم روی «محفل هامبورگ» وزارت اطلاعات به سرکردگی سعید شاهسوندی و افرادی همچون منوچهر صالحی بسیار سرمایه گذاری کرده است. همان کسانی که سرنخ فعالیت های کنونی علیه مقاومت و علیه انسانهای آزاده و مبارز را به پیش می برند. تخم بدگمانی و شک و تردید نسبت به انسانهای والا می فشانند. دقیقا نامه های ۲۰۰ صفحه ای بریده مزدوری خودشیفته به رهبر مقاومت ایران توسط همین محفل سفارش و تهیه شده است. اعضایی که سال گذشته از شورای ملی مقاومت جدا شدند در ارتباط با همین محفل قرار دارند و فعالیت آنها توسط همین جریان علیه مقاومت ایران جهت داده شده و هدایت می شود. محفل هامبورگ از دهها خبرچین و جاسوس برخوردار است که هنوز ناشناخته باقی مانده و کماکان در خدمت سرویس دهی به رژیم فاشیسم مذهبی حاکم بر وطن اسیرمان ایران فعال مایشاء هستند.
طیف های نیروهای امنیتی و جاسوسی رژیم:
بحث در این باره را در قسمت بعدی پی می گیریم.
پاورقی:
۱- باید اذعان نمود که پیشرفت مقاومت و دستاوردهای آن تماما حاصل خون شهیدان و رنج شیرزنان و کوه آهن مردانی بوده و هست که از میادین شکنجه و اعدام گذشتند. بهای هر پیشرفتی لاجرم باید توسط خود سازمان اصلی مقاومت پرداخت شود. مهم این است که سازمان اصلی مقاومت از پرداخت چنین بهایی ابا نداشته باشد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر