۱۳۹۴ خرداد ۳۱, یکشنبه

جان کری: «تمرکز ما بر فعالیت‌های گذشته‌ ایران نیست.

وزیر امورخارجه آمریکا هفته گذشته درباره مذاکرات جاری در ژنو حول رسیدن به یک توافق جامع با رژیم آخوندی درباره برنامه اتمی جنجال برانگیز آن گفته بود: «تمرکز ما بر فعالیت‌های گذشته‌ ایران نیست.» این گفته وزیر امورخارجه آمریکا حکایت از یک تناقض و سردرگمی آشکار و در عین حال نقض «حقوق بین الملل»، برای رسیدن به آنچه که از آن بعنوان یک «توافق بد» یاد می شود، دارد. در علم حقوق و «جرم شناسی» و قانون جزا ما با مقوله ای بنام «انگیزه» ، «نیت» و «قصد» روبرو هستیم که دقیقا بر مذاکرات جاری دولتهای ۱+۵ و رژیم ولایت فقیه حاکم در تهران دلالت و نظارت دارد. چرا که اصولا مذاکرات جاری صرفا بر اساس «انگیزه»، «نیت» و «قصد» رژیم آخوندی و اقدامات آن مبنی بر دستیابی به سلاح های هسته ای جریان داشته و لاغیر. درباره جایگاه «انگیزه» و «نیت» در علم حقوق و قانون جزا باید گفت: يکي از مفاهيمي که در حقوق جزا مورد بحث و بررسي قرار مي گيرد، «انگيزه» است، البته «انگيزه» در علوم «روان شناسي» و «جرم شناسی» هم مورد مطالعه قرار گرفته است، و به عبارت است از تمايل و شوق براي ارتکاب جرم در مجرم، به نحوي که مجرم براي رسيدن به آن تصميم به ارتکاب جرم مي گيرد. در حقوق جزا اصل بر اين است که «انگيزه» در تحقق جرم و تعيين نوع ميزان مجازات هيج تاثيري ندارد و اين به جهت دلايلي چون حفظ مصلحت اجتماع و تقدم آن بر منافع فردي است. در رابطه با «نيت» و «انگيزه» دو طرز تفکر ارائه شده است: ۱- دانشمندان مکتب کلاسيک، معتقدند که «انگيزه» نبايد تاثيري در زوال مسئوليت داشته باشد و آنان عقيده دارند آنچه در تحقق جرم واجد اهميت است همان عمد و اراده مجرمانه است.و در واقع در تعيين مسئوليت بيشتر به عمل ارتکابي توجه دارند تا به مرتکب. ۲- اندیشمندان و طرفداران مکتب تحققي معتقدند آن چه براي جامعه و نظم آن خطر دارد همان «شخصيت مجرم» است نه «عمل ارتکابي»، و چون «انگيزه» يکي از عوامل تعيين کننده شخصيت است، لذا منطقا نبايد در تحقق جرم از آن چشم پوشيد. دقیقا از همین منظر در «حقوق بین الملل» ما با اصلی بنام «سیاست پیشگیرانه» مواجهیم که مذاکرات اخیر بین گروه ۱+۵ بر آن نیز در کنار اصول بنیادین یاد شده در بالا، استوار است. آنچه که «تحقق جرم» را در دستور کار «مجرم» قرار می دهد همانا «انگیزه» اوست. در این باره برنامه اتمی رژیم از پرونده و پروسه ای طولانی در «مخفی کاری»، «افشا» و «پیگیری» برخوردار است که همه آنها در علم حقوق از جایگاه و تعاریف خاص خود برخوردارند و آقای کری نمی تواند بخاطر منافع حقیر سیاسی - اقتصادی فردی یا گروهی و یا ملی بر تمامی دستاوردهای علم حقوق خط بطان کشیده و از کیسه جامعه جهانی و نظم و امنیت آن، خاصه خرجی کند. ذکر یک نمونه تاریخی از اینگونه خاصه خرجی را که در زبان سیاسی از آن بعنوان «مماشات» و «سازش» یاد می شود خالی از لطف نمی بیند. هیتلر در آلمان به قدرت رسید. او «نیت» و «هدف» و «انگیزه» خود را از مدتها پیش از بدست گرفتن قدرت مشخص ساخته بود. او با «سوء استفاده» از حس نفرت ملت آلمان نسبت به «نیروهای متفقین» بخاطر تحمیلاتی که توسط آنها بر آن کشور بعد از شکست در جنگ جهانی اول وارد آمده است، بر احساسات ناسیونالیستی آنها دمید. بلند پروازی ها و جاه طلبی های هیتلر تحت عنوان «نژاد برتر» و افشاندن تخم کینه و نفرت نسبت به «قوم یهود» در سایه پیگیری سیاست «سازش» و «مماشات» دولتهای غربی از یک سو و در امان ماندن از آتش جنگ توسط شوروی سابق از سوی دیگر قرار گرفت و آنها را از اتخاذ «سیاست پیشگیرانه» که این خود در «حقوق بین الملل» از تعریف خاصی برخوردار است، بازداشت. پیگیری سیاست «مماشات و سازش» و عدم اتخاذ «سیاست پیشگیران» نه تنها هیتلر و متحدین او را از پیگیری سیاستهای تجاوزکارانه و جنگ طلبانه شان منصرف نکرد، بلکه آنها را در پیشبرد «هدف» و «نیت» شان جری تر و گستاخ تر نیز کرد که حاصل آن «جنگ جهانی دوم» و ویرانگی های انسانی و مادی آن بود. یکی از موضوعات مجادله در طول جنگ سرد از سوی دو قطب «شرق« و «غرب» دقیقا نحوه برخورد دو طرف با جاه طلبی ها و «نیت» و «انگیزه» هیتلر بود که هر کدام دیگری را به اتخاذ سیاست «مماشات و سازش» در برابر او متهم می کرد. این یکی از موضوعات «جنگ روانی» دو طرف برای اقناع جامعه جهانی نسبت به حقانیت مواضع خود بود. بنابراین آقای کری در شوق رسیدن توافقی با رژیم آخوندی حاکم در ایران نه تنها بر «سیاست پیشگیرانه» خط بطلانی می کشد بلکه بر «هدف» و «نیت» و «انگیزه» و «پیشینه» رژیم ولایت فقیه و در ابعاد وسیعتر «بنیادگرایی مذهبی» یه پدرخواندگی رژیم جمهوری اسلامی ایران نیز در تناقض و ضدیت آشکار با علم حقوق و قانون جزا هم چشم می بندد که صد البته این نیز بلحاظ حقوقی قابل پیگیری از سوی جامعه بین المللی بنام دفاع از امنیت و صلح جهانی است که در حوصله بحث حاضر نمی گنجد.
علیرضا یعقوبی ۲۱ ژوئن ۲۰۱۵

۱۳۹۴ خرداد ۲۹, جمعه

جاسوسی چیست و جاسوس کیست؟ (۵)

علیرضا یعقوبی
در بخش های پیشین درباره ضرورت طرح مقوله جاسوسی سخن راندیم و سپس وضعیت نیروهای امنیتی رژیم را مورد بررسی قرار دادیم که دوستان را به پیگیری مطالب قبلی بالاخص بخش چهارم همین بحث ارجاع می دهم. حال ادامه گفتگو: تفاوت ها و تناقضات موجود در بین نیروهای امنیتی و جاسوسی رژیم: در نظامهای دیکتاتوری آنهم از نوع مذهبی، نهادهای سرکوبگر و اطلاعاتی و جاسوسی از جایگاه بی بدیلی برخوردارند. اگر جذب و استخدام در سایر نهادها و وزارتخانه های و ارگانهای دولتی با حساسیت خاص و مصاحبه های متعدد صورت گرفته و نیروهای استخدامی همواره در آزمون و سنجش قرار داشته تا وفاداریشان نسبت به حکومت و شخص ولی فقیه اثبات گردد، در وزارت اطلاعات و نهادهای امنیتی دغدغه و حساسیت نسبت به ترکیب نیروهای وابسته به آنها در اوج خود قرار دارد. نحوه گزینش و چینش این افراد نه بر اساس صرفا صلاحیتهایی است که از آن برخوردارند بلکه بر پریایه دوری و نزدیکی آنها با «نظر مرجع» یا شخص «ولی فقیه» رژیم است که تعیین کننده جایگاهی است که آنها اشغال می کنند. اگر نسل اول نیروهایی که جذب فعالیتهای اطلاعاتی در رژیم آخوندی شدند، اکثریت قریب به اتفاق آنها از وابستگی ایدئولوژیک برخوردار بوده و به شخص خمینی تعلق خاطر داشتند، به مرور زمان و نهادینه شدن فساد در ارکانهای رژیم، کفه ترازوی کیفیت نیروهای اطلاعاتی که از این امر مستثنی نبوده بلکه بدلیل جایگاهی که از آن برخوردار بودند، بهتر از بخش های دیگر رژیم می توانستند از شرایط موجود بنفع خود استفاده کنند، سنگینی کرد. باید این واقعیت را از نظر دور نداشت که خمینی به دلیل دو عامل ۱- موقعیت تاریخی بعنوان مرجع تبعید شده توسط رژیم گذشته و ۲- شخصیت کاریزماتیک از جایگاهی بی بدیل در بین نیروهای وفادار به رژیم برخوردار بود، دو فاکتوری که جانشینش فاقد آن بود. خامنه ای نه مرجع بود و نه از چنان خصوصیاتی برخوردار بود که بتواند خلاء خمینی را در بین نیروهای وفادار به رژیم پر کند. او در توافق و زدو بند با رفسنجانی به قدرت رسید. از همان ابتدا تلاش کرد با توجه به جایگاهی که اشغال کرده بود خود را از زیر سایه رفسنجانی بیرون بکشد، بنابراین او تلاش کرد که مریدان خاص خود را پرورش داده و آنها را در موقعیتهای کلیدی بگمارد. تمامی کوشش او برای تحقق اهدافش یعنی پر کردن خلاء بین خود و خمینی و رهیدن از زیر سایه رفسنجانی بر این قرار گرفت که با «پول» همان خود را «یک خمینی دیگر» جلوه دهد و هم رفسنجانی را به حاشیه براند، لذا مریدپروری و تعلق خاطر به رهبر از ابعاد ایدئولوژیکیش خارج شد و «پول» و «تمول» جای آن نشست. با پایان یافتن جنگ ۸ ساله و سرازیر شدن جنگ سالاران و نیروهای حاضر در جنگ از «جبهه» ها به «شهر»ها و نشستن واقعیات زندگی از تورم و فاصله طبقاتی بجای آمال و آرزوهای ایدئولوژیک در ذهن این طیف از نیروها با توجه به نیاز حاکمیت تازه شکل گرفته بعد از مرگ خمینی به مرید و مریدپروری، بستر لازم برای رشد فساد و ارتشاء و رانت خواری فراهم آمد. کوچکتر کردن بدنه دولت و بسط خصوصی سازی و شناور شدن قیمت ارز در بازار، کسب ثروتهای نجومی باد آورده را برای نوکیسه ها بدون هیچگونه زحمت و تلاشی فراهم آورد که وابستگان به رژیم در صف اول آنها با توجه به انحصاری بودن اقتصاد ایران قرار داشتند. اگر فرماندهان سپاه پیش از این در ساختمانهای مصادره شده زندگی می کردند بیکباره سر از کاخهایی در جماران و .... در آوردند. رفسنجانی در نماز جمعه علنااعلام کرد که «کی گفته که حزب اللهی باید مستضعف باشد؟.»، او بر شوق زراندوزی و دور نماندن از قافله در بین نیروهای رژیم دمید، بطوریکه ایران امروز در جایگاه ۱۳۶ در بین ۱۷۴ کشور در عدم شفافیت در فعالیتهای اقتصادی و فساد و ارتشاء قرار دارد. همه آنهائیکه از موقعیتی در رژیم برخوردارند از واسطه هایی سور می برندکه نقش «کارچاق کن» را ایفا می کنند. این افراد با مراجعه به کسانیکه مشکلاتی در نهادهای دولتی دارند برای گره گشایی پیشنهاد راه حل داده و در نهایت معامله بین ارباب رجوع و صاحب منصب را جوش می دهند. هر چیزی در ایران امروز نرخی دارد. اگر شرکتی تأسیس می شود باید ۴۰ تا ۵۰ در صد از سهام آن متعلق به آقا زاده ها و .... باشد. هرکسی در این رژیم بنا به موقعیتی که دارد از نرخی برخوردار است، از سربازی که بعنوان ضابط نیروی نظامی یا قضایی عمل می کند تا فرمانده اش که او را همراه ارباب رجوع برای پیگیری پرونده اعزام می کند تا سلسله مراتب دیگر. اگر به اداره گمرک برای تخلیص کالا مراجعه می کنید از بیجک نویس و تا آنی که مهر بر زیر بیجک می زند تا کسی که آن را در دفتر ثبت می کند تا ارزیاب و کارشناس و در نهایت دربانی که اجازه خروج کالا از انبار گمرک را می دهند همه و همه «التماس دعا» دارند. اینچنین است که تمامی ارزش ها مسخ و لوث شده و در خدمت باجگیری و ارتشاء قرار می گیرند. خوب در چنین وضعیتی نیروهای امنیتی بنابر سازوکار آنها از موقعیت و ظرفیت و پتانسیل بیشتری از سایر نهادها برای میل به فساد و بهره گیری از شرایط برخوردارند. مسلم است وقتی فساد تا این حد در درون رژیمی رسوخ کند چینش نیروها در آن طوری خواهد بود که آنهائیکه هنوز تعلق خاطری به ارزشهای اولیه و آرمانها و رویاهای مستضعف پناهانه دارند از پستهای حساس کنار گذاشته شده و یا بازنشسته گردیده و یا در صورت عدم امکان چنین امری به سمت بدنه اجرایی سوق داده شوند. چنین تناقض و تضادی را می توان در تمامی وزارتخانه ها و نهادهای دولتی به عینه مشاهده کرد. کافی است سری به سرویس های بهداشتی وزارتخانه ها و نهادهای دولتی بزنیم که لیست بلندبالایی از نیروهای چاپلوس و نهاد حراست و جاسوسان آن اداره با فحاشی ردیف شده است. اینچنین است که فساد همچون موریانه ای درون رژیم را کاملا پوک و تهی ساخته است. همین امر است که رژیم را وامی دارد که بجای مرزهای کشور در عراق و لبنان و سوریه و یمن و بحرین با دشمن مصاف دهد و از این کشورها بعنوان عمق استراتژیک خود یاد کند چرا که فرماندهان فربه شده از فساد و ارتشاء و چپاول و رانت خواری از هیچگونه انگیزه ای برای جنگیدن برخوردار نیستند. نیروهایی که فرماندهی آنها را با حسن فیروز آبادی باشد مسلم است همچون طبل میان تهی فقط داد و فغان است که از آنها بر می خیزد. بنابراین چنان «شترگاوپلنگی» در «گاو دکفته بازار»(۱) حاکمیت ایران شکل گرفته است که بقول پیر قونیه گفت: «آنکه یافت می نشود آنم آرزوست.» وقتی «منافع فردی» بجای «منافع ملی» و عمومی می نشیند، جامعه به چنان تجزیه ای گرفتار می آید که هیچ شاخصه ای و حتی شریان حیاتی از وجود یک «ملت» در آن بچشم نمی خورد. ما در ایران امروز با نهادی بنام «جامعه» و منافع آن روبرو نیستم. بنیانهای تشکیل دهنده یک «ملت» و «کشور» چنان بهم ریخته است که احیای آن تلاش و همتی دیگر در شکل یک انقلاب عظیم را طلب می کند تا اجزای این جامعه را به وحدت و همدلی حول «منافع ملی» بکشاند. بحث را در بخش بعدی با محور «تروریسم و نهادهای امنیتی رژیم» ادامه می دهیم. پاورقی: ۱- برگرفته از شعری از زنده یاد شیون فومنی شاعر گیلک بمعنی «گاوی که به بازار افتاده است».

۱۳۹۴ خرداد ۲۴, یکشنبه

جاسوسی چیست و جاسوس کیست؟ (۴)

علیرضا یعقوبی
در سه قسمت گذشته با ارائه مقدمه ای درباره هدف ارائه بحث حاضر، واژه جاسوسی و جایگاه آن در دنیای امروز و تفاوتهای آن در کشورهایی که در ردیف نظامهای دمکراتیک قرار دارند و همچنین در رژیمهای دیکتاتوری بحث و گفتگو شد. حال ادامه بحث:
کیفیت و کمیت نیروهای امنیتی و جاسوسان رژیم:
در یک تعریف جامع و تقسیم بندی از نظامهای حاکم در جهان حاضر، رژیمی که بر خود نام «جمهوری اسلامی ایران» نهاده است، در دسته بندی رژیمهای دیکتاتوری و توتالیتر آنهم از نوع مذهبی قرار می گیرد که در آن نه تنها دگراندیشان سیاسی و اپوزیسیون تحت تعقیب سیاسی قرار می گیرند بلکه اعمال دیکتاتوری به زندگی خصوصی افراد بسط داده می شود. هیچ عرصه ای از زندگی اجتماعی از سرک کشیدن و جاسوسی رژیم و عناصر وابسته به آن در امان نیست، ریزترین زوایای زندگی مردم زیر ذره بین چنین رژیمهایی قرار دارد.
اصولا چنین رژیمهایی از هیچ قانون و نظام و اصول مدونی تبعیت نمی کنند. قانون اساسی و قوانین جاری صرفا روی کاغذ است و جایش در کتابخانه و انتظار احترام و عمل به آن از سوی کارگزاران و عمله رژیم عبث و بیهواده است، چرا که اصولا در چنین رژیمهایی اندیشه و تفکر و منطق جایی ندارد.
اگر رژیم «جمهوری اسلامی» خواسته ها و امیال خود را در زرورقی بنام «دین» می پیچد، اهل خرد بخوبی آگاهند که چنین رژیمی تداوم جاهلیت بدوی است که نه تنها دین نتوانست تغییری در آن ایجاد کند بلکه آنها دین را به ابزاری و وسیله ای برای توجیه نیات و اهداف خود تبدیل ساختند.
واقعیت این است که «جاهلیت» به چنان سخنت افزاری در طول تاریخ تبدیل شده بود که نرم افزاری بنام «دین» نتوانست بدلایل متعدد، تغییری بنیادی در آن بوجود آورد و خود در طول زمان به ابزاری در خدمت سخت افزار «جاهلیت» و روابط و سنن جاهلی تبدیل شد، چرا که «جاهلیت» از هیچگونه استعدادی برای تحمل و تعامل و در نهایت تطابق با منطق و اصول دین برخوردار نبود و فاقد ظرفیت و پتانسیل لازم در این زمینه بود اما این «جاهلیت» بود که بدلایل عدیده و در رأس همه در فقدان «معیار» ها و «اندیشه راهنما» و عقب ماندگی تاریخی و ذهنیت توده های مردم، توانست دین را بخدمت خود در آورد.
رژیمی که بر خود نام «جمهوری اسلامی ایران» نهاده است در واقع تداوم همان «جاهلیت اشرافی» با همان سنن و آداب بغایت منحط است که کشاندن دنیا به دوران تاریک تاریخ بشری را در هاله ای از تقدس گرایی و توجیهات دینی پوشانده است. این رژیم دنیا را نه آنگونه که هست بلکه آنگونه که باید بنظر او باشد، می خواهد. برای خود علیرغم تمامی پوسیدگی و تعلق به اعصار میانی تاریخ، رسالتی قائل است. این «رسالت» نه تابع «اختیار» بلکه با سفیه و نابالغ دانستن انسانهایی که در این کره خاکی زندگی می کنند، منطقی «جبر» ی و تماما منحط و منسوخ دارد.
با چنین دیدگاهی خمینی از روز ازل بنیانگذاری رژیمش می دانست که برای پیش بردن «جبر»ی که بدنبالش است نیاز به «زور» و بکارگیری ابزار سرکوب دارد. برای او بخوبی روشن بود که مشروعیت اولیه مردمی او با افشای ماهیتش و بروز خصائل و خصائص جاهلی اش ته خواهد کشید و لاجرم باید به سرکوب عریان روی آورد.
برای اینکه جامعه ای را در به انزوا کشاند و آن را بدون پشتیبان و فاقد پشتوانه و تکیه گاه ساخت، قدم اول سرکوب دگراندیشان و در یک کلام اپوزیسیون سیاسی است چرا که آنها همواره حائل بین رژیم و نظام حاکم و توده های مردم هستند و زبان گویای مطالبات و خواسته های آنها. پس برای اینکه این پشتیبان و در واقع سنگر را از مردم گرفت و آنها را لخت و عریان در برابر سرکوب قرار داد باید این سنگرها را برچید. مثال بارز در این باره طرح «حجاب اجباری» از سوی خمینی در همان اوان پیروزی قیام سال ۵۷ بود که بلافاصله با سد سدیدی بنام «اپوزیسیون» و مخالفت نیروهای سیاسی و پشتیبانی آنها از زنان آزاده وطنمان روبرو شد. این امر به خمینی فهماند که تا زمانیکه جریانی بنام «اپوزیسیون» بلاخص جریانی اصیل که داعیه دین و درک ترقیخواهانه از آن را دارد، در صحنه حی و حاضر است، تحقق امیالش در هاله ای از ابهام قرار خواهد گرفت. لذا عزم خود را برای سرکوب نیروهای سیاسی و بالاخص اپوزیسیون اصلی اش جزم ساخت.
رژیم آخوندی از همان اوان پیروزی قیام ۵۷ در صدد برآمد با بکارگیری نیروهای امنیتی و ساواکی های رژیم سابق یک سازمان امنیتی را بنیان گذارد. از ارتشبد حسین فردوست تا تهرانی بازجو و شکنجه گر ساواک و بعضی از افراد که به رژیم تازه شکل گرفته تعلق خاطر داشته و در رژیم گذشته تحت تعقیب قرار گرفته و زندانی شده بودند ... همه و همه در خدمت این هدف بکارگرفته شدند.
بعلت دو فاکتور ۱- عقب ماندگی تاریخی و دگماتیسم حاکم بر ذهن و نظر بنیادگرایان مذهبی و فرمالیسم در عملکرد آنها و مقید بودن به رعایت آنچه که «ظواهر اسلامی» خوانده می شود و ۲- تکیه رژیم بر طفیلی ترین و لمپن ترین اقشار جامعه، تلاش رژیم برای موفقیت در پیشبرد اهداف سرکوبگرانه اش زمینه امنیتی و جاسوسی با چالش مواجه شد. نیروهایی که بار اصلی و میدانی دستگاه جاسوسی رژیم را بر دوش داشتند فارغ از آنکه فاقد هرگونه تجربه در این زمینه بودند، از انطباق خود با شرایط جدید زندگی و شغلی که به آنها سپرده شده بود، عاجز بودند. این نیروهای از کیفیت لازم برای پیش بردن ماشینی که در خدمت سرکوب قرار داشت، ناتوان بودند.
حتما دوستانی که مطلب حاضر را پیگیری می کنند داستان فیل در تاریکی پیرقونیه را خوانده اند، همان فیلی که هر که در تاریکی دستی بر سر و روی آن کشید بر اساس شغل و کاری که داشت برداشتی از اعضای فیل داشت اما این داستان درباره نیروهای امنیتی و جاسوسی رژیم دقیقا برعکس بود. اگر هزاران جانوران درنده را در تاریکی قرار می دادند و درنده ای وابسته به نیروی امنیتی و جاسوسی رژیم هم در بین آن قرار می گرفت بسادگی می شد در تاریکی، چنین جانوری را از دیگر درندگان تمیز داد. ذکر مثالی را در درک و فهم بهتر این قضیه ضروری می بینم.
با شروع فاز جدید مقاومت از ۳۰ خرداد سال ۶۰ که هم اکنون در آستانه سالگرد آن قرار داریم، مقاومت ایران را بر این عقیده بود که فضا و تور امنیتی حاکم «نظامی - پلیسی» است یعنی اینکه رژیم و نیروهای سرکوبگر آن بخاطر ضربات خردکننده ای که از مقاومت دریافت کرده بودند بمحض برخورد با نیروهای مقاومت فی الفور نسبت به دستگیری و یا به شهادت رساندن آنها اقدام می کردند. نمونه در تظاهرات ۵ مهر سال ۶۰ با شعار محوری «مرگ بر خمینی» بود که نیروهای سرکوبگر حتی به فردی بنام محمدرضا قلیچ خانی از نیروهای کمیته تهران بود هم در خیابان امان ندادند و او را در جا علیرغم اصرارش بر اینکه از نیروهای خود رژیم است، اعدام کردند. حتی وقتی بر پایگاه اشرف زنان مجاهد و سردار آزادی فرمانده موسی هم ضربه وارد آمد، سازمان با تحلیل «تک مورد» بودن و غیر سیستماتیک بودن ضربه، تغییری در تحلیلش از شرایط امنیتی یعنی همان تور «نظامی - پلیسی» ایجاد نکرد اما بمحض اینکه در اردیبهشت ماه سال ۶۱ ضرباتی بر چندین پایگاه مقاومت بطور همزمان وارد آمد که طی آن موجودیت بخش اجتماعی سازمان زیر علامت سؤال رفت، مقاومت به این باور رسید که رژیم تلاش نموده با بکارگیری تجارب ساواک و شهربانی رژیم سابق و تیمهای «تعقیب و مراقبت» آنها، با تعقیب و جاسوسی اقدام به شناسایی خانه های تیمی متعلق به مقاومت نموده و سپس بطور همزمان به آنها ضربه وارد آورند، همان کاری که در شهریور سال ۵۰ با ضربات ساواک بر سازمان مجاهدین خلق ایران اتفاق افتاده بود.
از اینجا مقاومت در تحلیلش از شرایط امنیتی از شرایط «نظامی - پلیسی» به شکل جدیدش یعنی «پلیسی - نظامی» تغییر ایجاد کرد (۱). فاز جدید نیازمند شناسایی نیروهای جاسوسی و تیمهای تعقیب و مراقبت رژیم آنهم در شرایط اختناق مطلق بود که پیچیدگی ویژه ای را از نیروهای مقاومت در پیش بردن خط جدید طلب می کرد. اقدام نیروهای مقاومت در این راستا راه به شناسایی «شبکه عبدالله پیام» یا همان تیمهای «تعقیب و مراقبت» رژیم برد، نیروهایی که در در هر محل بنا به شرایط همان مکان در قالب مثلا لبوفروش و سیب زمینی و پیاز فروش و .... اقدام به تعقیب انقلابیون و نیروهای مقاومت و شناسایی آنها می کردند. در فاصله کوتاهی این شبکه و اعضای آن شناسایی شده و ضربات مرگباری بر آنها وارد آمد که موجودیت و ادامه حیات «شبکه عبدالله پیام» را بکلی به زیر علامت سؤال برد بطوریکه دیگر بهیچوجه در شکل قبلی قابل تجدید سازماندهی نبودند. عواملی که توانست «چراغ راهنما»ی نیروهای مقاومت در شناسایی سریع اعضای «شبکه عبدالله پیام» شود در واقع تکیه بر همین اصول بنیادین و فاکتورهایی بود که در بالا از آن یاد شد.
حال رژیم تلاش بر این قرار گرفت که ضعف در «کیفیت» را با بالا بردن «کمیت» جبران کند و گله های جاسوس و خبرچین را بطور گسترده بکارگیرد تا بتواند خلاء و ضعف در کیفیت را بنوعی پوشانده و در ثانی با حضور گسترده عوامل جاسوسی در زندگی روزمره اجتماعی بتواند به جامعه القا کند که بر همه امور مسلط و از همه قضایا آگاه است تا روح جسارت که لازمه هرگونه مقاومتی در برابر فاشیسم مذهبی حاکم است را از جامعه بگیرد و آنها را به ضعف و فترت بکشاند.اینچنین بود که در هر اداره و ار کوی و برزنی نهادی امنیتی بنام «اداره حراست»، «نمایندگی سیاسی - ایدئولوژیک ولی فقیه» و «بسیج اداری و کارگری» و ضابطین دادگستری و دادستانی انقلاب... شکل گرفت. این طیف گسترده علیرغم اینکه از هیچگونه هماهنگی با یکدیگر و حوزه عملکردشان برخوردار نبودند اما در نهایت در خدمت هدف واحد سرکوب رژیم قرار داشتند.
رژیم با اشراف به ضعف بنیادین و اساسی نیروهای امنیتی اش سعی کرد که از نیمه دوم سال ۶۰ ببعد نیروهای بریده و زبونی که از مقاومت گسسته بودند و به همکاری با رژیم تن در داده بودند، در خدمت اهداف جاسوسی و امنیتی اش بکارگیرد.
این طیف مصدر بزرگترین خدمت به رژیم در وارد آوردن ضربه به مقاومت شدند.
از سال ۶۲ ببعد با کاسته شدن از دامنه عملیات مقاومت در داخل، رژیم سعی کرد با گسیل داشتن نیروهای امنیتی و بریده مزدوران و رسوخ دادن آنها در تشکیلات اپوزیسیون در خارج از کشور، تور ترور و آدمکشی خود را در خارج از کشور پهن کرده و بسط و گسترش دهد و در واقع از اپوزیسیون و مقاومت در خارج از کشور زهر چشم بگیرد.
نیروها اگر در ابتدا برای حفظ وجود تن به همکاری با رژیم داده بودند در قدم بعدی در درون سیستم جاسوسی و امنیتی رژیم هضم و جذب شدند. نیروهایی که در جای خود ضرباتی را به مقاومت و سازمانهای اپوزیسیون وارد آوردند.
ترور مرحوم بختیار و تنی چند از بلندپایگان سیاسی و نظامی رژیم گذشته، قدم اول در تحقق همین هدف بود چرا که اصولا چنین افراد و نیروهایی بنا به ماهیت شان از حساسیت ها و دغدغه های امنیتی برخوردار نبوده و لذا رسوخ و نفوذ در آنها پیچیدگی زیادی را طلب نمی کرد.
باید اعتراف نمود که شاکله نیروهای جاسوسی و اطلاعاتی رژیم را در شرایط حاضر همین افراد تشکیل می دهند. افرادی همچون حسین زهری که تا رأس جریان اقلیت چریکهای فدائی خلق ایران نفوذ می کند. در فرانسه مصدر خدمات فراوانی به رژیم از جمله سازماندهی تظاهرات اعضای این گروه علیه رهبر مقاومت ایران در محل اقامتش واقع در اوورسورواز می شود و در نهایت با ۵۰۰ هزار یورو سرمایه سازمانی که توسط یک هوادار این جریان از بانک برای پیشبرد اهداف تشکیلات وام گرفته شده بود به نزد اربابانش در تهران می شتابد.
افرادی همچون سعید شاهسوندی، مسعود و ابراهیم خدابنده تا دیگر بریده مزدورانی که در داخل و خارج در خدمت به تداوم حیات فاشیستی ترین رژیم مذهبی در جهان از هیچ دنائت و خیانتی روی گردان نیستند. روانشناسی چنین افرادی که روزگاری در صفوف مقاومت جای داشتند و دچار دگردیسی دهشتناکی شدند، تحلیل و بحث ویژه ای را طلب می کند که بیش از همه مقاومت ایران از صلاحیت آن برای جلوگیری از نفوذ چنین نیروهایی در درون تشکیلات و ملاء اجتماعی اش، برخوردار است.
نیروهایی که کماکان در اطراف مقاومت ایران حضور داشته و یا در درون سازمانهای اپوزیسیون رسوخ کرده اند. آنها اهداف رژیم از ایجاد «جنگ روانی» و ایجاد فضای ناامنی و بی اعتمادی در بین مبارزان و مجاهدان دنبال می کنند. فضای حاکم بر محیط مباززتی خارج از کشور شدیدا متأثر از همین «جنگ روانی» است. اگر در پایگاه اشرف، رژیم و دستگاه امنیتی آن اقدام به برپایی صدها بلندگو برای پیش برده اهدافش می کند، این بلندگوها در خارج از کشور، پنهان بوده و بسیاری از آنها در قالب دلسوزی برای مجاهدین درباره تشکیلات آنها و یا طیف حامیان و هواداران آنها اظهار لحیه و فضل می کنند.
کوتاه سخن آنکه، بطور مشخص رژیم روی «محفل هامبورگ» وزارت اطلاعات به سرکردگی سعید شاهسوندی و افرادی همچون منوچهر صالحی بسیار سرمایه گذاری کرده است. همان کسانی که سرنخ فعالیت های کنونی علیه مقاومت و علیه انسانهای آزاده و مبارز را به پیش می برند. تخم بدگمانی و شک و تردید نسبت به انسانهای والا می فشانند. دقیقا نامه های ۲۰۰ صفحه ای بریده مزدوری خودشیفته به رهبر مقاومت ایران توسط همین محفل سفارش و تهیه شده است. اعضایی که سال گذشته از شورای ملی مقاومت جدا شدند در ارتباط با همین محفل قرار دارند و فعالیت آنها توسط همین جریان علیه مقاومت ایران جهت داده شده و هدایت می شود. محفل هامبورگ از دهها خبرچین و جاسوس برخوردار است که هنوز ناشناخته باقی مانده و کماکان در خدمت سرویس دهی به رژیم فاشیسم مذهبی حاکم بر وطن اسیرمان ایران فعال مایشاء هستند.
طیف های نیروهای امنیتی و جاسوسی رژیم:
بحث در این باره را در قسمت بعدی پی می گیریم.
پاورقی:
۱- باید اذعان نمود که پیشرفت مقاومت و دستاوردهای آن تماما حاصل خون شهیدان و رنج شیرزنان و کوه آهن مردانی بوده و هست که از میادین شکنجه و اعدام گذشتند. بهای هر پیشرفتی لاجرم باید توسط خود سازمان اصلی مقاومت پرداخت شود. مهم این است که سازمان اصلی مقاومت از پرداخت چنین بهایی ابا نداشته باشد.

۱۳۹۴ خرداد ۱۹, سه‌شنبه

سمبل و شاخص مقاومت ايران


واقعاً كدام انسان آزاده‌ای در جهان است كه هرساله این گرد هم‌آیی از طرف سازمان ما را ببیند و غرق شگفتی نشود و در دلش هزار بار مقاومت مردم ایران و سمبل و شاخص آن خواهر مریم را تحسین نكند؟! هرسال بهتر و باشكوه‌تر از سال قبل. نه‌تنها خبری از كهنگی و یكنواختی نیست بلكه هر بار گویا بشریت، بیشتر به‌درستی این آرمان پی مي‌برد و تشنه‌تر و نیازمندتر مي‌شود. در این گردهمایی آرمانی و عاشقانه خبری از تكرار نیست. بقول عرفا«لا تكرار فی التجلی». هرچه هست تجلی و ظهور است. مثل روز و شب، مثل نسیم، مثل نماز، مثل تعهد و سوگند وفا، مثل چشمك ستاره‌ها و مثل بهار و طراوت و سبزی و زایندگی و تجدد. یك نو شدن و جوان‌گرایی دائمی است.
آرمان‌گرایی در گردهمایی پاریس ـ رحمان . ش

در سال‌های قبل از پیوستنم به‌سازمان تعریف و فهم درستی از آرمان و آرمان‌گرایی نداشتم به‌تجربه فقط مي‌دانستم همه بدبختي‌ها و مشكلات ما و مردم ما زیر سر رژیم است. به‌مرحله نیازمندی و دردمندی رسیده بودم كه خودش از مراحل عالی تكامل انسانی است. در مثل مانند آن طفل در الهي‌نامه عطار شده بودم كه وقتی با مادرش به‌بازار رفت و گم شد فقط گریه مي‌كرد و احساس نیاز داشت. نه اسم مادر خود و نه آدرس خانه را بلد بود ولی همین دردمندی كافی بود كه ستایش عطار را برانگیزد كه:

اگر تو مرد صاحب درد گردی حریم وصل را در خورد گردی
به‌بیان‌دیگر وجه منفی و نارضایتی از شرایط موجود را دریافته بودم ولی هنوز تا دنیای اثبات و حریم وصل فاصله‌ها داشتم.
یک‌بار كه نوجوانی بیش نبودم مادرم با دادن یك 200تومانی من را برای خرید نیم كیلو یا یك كیلو گوشت فرستاد من عادت داشتم تند راه مي‌رفتم از دور دیدم قبل از من یك خانم با چادری كهنه وارد قصابی شد و بعد از پاییدن چپ و راست به‌پیش‌خوان قصابی نزدیك شد در همین فاصله كوتاه من وارد قصابی شده بودم. او از آن قصاب سبیل‌کلفت تقاضای 20تومان گوشت كرد و همزمان متوجه شد من به‌كنار او رسیده‌ام قصاب هم با بي‌اعتنایی و خشم گفت كمتر از 50تومان گوشت نمي‌فروشد ولی آن زن ایستاده بود و با نرفتن خود گویا اصرار یا التماس مي‌كرد. قصاب با بي‌حوصلگی رو به‌من كرد و درخواستم را پرسید و مشغول من شد. تا زمانی كه گوشت را بگیرم انگار صدسال بر من گذشت و از خشم و خجالت زجركش شده بودم. به‌محض گرفتن گوشت مغازه را ترك كرده و هرگز پشت سرم را نگاه نكردم. در مسیر برگشت احساس گناه مي‌كردم خودم آن موقع نمي‌دانستم به‌خودم چه مي‌گویم ولی بعدها كه این جمله محمد آقا را شنیدم كه گفته بود: «آخه این زندگی چیه؟» یادم آمد كه من هم در مسیر برگشت مستمراً این جمله را با خودم زمزمه مي‌كردم. آن‌شب آن‌قدر حالم گرفته بود كه به‌بهانه دل‌درد شام نخوردم و گویا آن گوشت و غذا بر من حرام شده بود.
آرمان و آرزوی آن‌روزهای من چیزی در حد نجات مردم ایران و بهبود وضعیت اقتصادی و عدالت اجتماعی بود ولی چون هنوز این آرمان برای من در یك سازمان و عنصر ملموسی مجسم نبود هرروز دل درگرو معبودی داشتم. از علاقه‌مندی به‌ادامه تحصیل در معماری و ادبیات و فیزیك تا گرفتاری در انواع عشق‌های زمینی و تا رفتن به‌ژاپن و دبی و ... واقعاً خدا به‌سازمان مجاهدین خیر بدهد كه به‌زندگی من سمت‌وسو و آرمان و هدف و معنا و مفهوم بخشید و مرا از سرگشتگی نجات داد.
متاع تفرقه در كار ما همین دل بود خداش خیر دهد هر كه این ربود از ما
آرمان در سازمان:
اگرچه برای هر انسان موحدی آرمان و مقصد نهایی بنا به‌فحوای آیاتی مثل (و الی الله المصیر / و الینا ترجعون /... ) دیدار آن معشوق ازلی و ابدی و آن ولی التوفیق و عامل همه پیروزي‌هاست ولی در سازمان به‌این مفهوم متعالی و ملكوتی و خدایی یك لباس زمینی و یك مفهوم مادی و دست‌یافتنی در ایستگاه ماقبل آخر به‌اسم جامعه بی طبقه توحیدی پوشیده شده‌است تا آن آرمان بالابلند هرچه ممكن‌تر و دست‌یافتني‌تر شود. واردکردن خلق قهرمان در بسمله ( گفتن بسم الله الرحمن الرحیم) و تبدیل آن به‌عبارت زیبا و نیروبخش «به‌نام خدا و به‌نام خلق قهرمان ایران» نیز در همین راستاست. كما اینكه سرنگونی رژیم هم یكی از مراحل همین روند تكاملی و در طول و تأییدکننده آرمان ماست.
جالب این‌که آرمان‌گرایی منحصر به ایدئولوژي‌های توحیدی نیست و هر انقلابی كه بخواهد از دنیای روشنفكری فاصله گرفته و در پی كاری جدی و تغییری بنیادی در جامعه باشد خود را به‌آن نیازمند مي‌بیند. چه‌گوارا در كتاب خاطرات بولیوی مسلم مي‌داند كه برای آن‌که چریك گرسنگی و تشنگی و بیماری و جراحت و خستگی و شكنجه را تحمل كند باید با آرمانی پشتیبانی شود. وی مي‌گوید این آرمان باید ساده و مستقیم باشد نه استادانه و تخیلی، اما باید چنان استوار و آشكار باشد كه آدمی بتواند بي‌هیچ دودلی جان را درراه آن بازد این آرمان نباید خیلی پر آب‌وتاب باشد برای دهقان مالكیت زمین برای كارگر مزد بهتر. وی تأکید دارد هرچه هدف قابل‌لمس‌تر، عزم چریك استوارتر.
حتی بنا به‌نوشته كتاب «آیین جوانمردان» در قرون‌وسطی كه ورود به‌جرگه شوالیه‌های راستین همراه با مراسمی در كلیسا و پوشیدن لباس‌های خاص شوالیه بود بعد از اعتراف نزد كشیش و تعهد به‌وظایف خود و غیره وقتی شوالیه نامداری از متقاضی مي‌پرسید چرا مي‌خواهی وارد جرگه شوالیه‌ها شوی؟ مال‌اندوزی؟ تن‌آسایی؟ نام و نشان؟ او مي‌گفت هیچ‌کدام، برای آرمان بزرگ شوالیه‌ها كه ایثار جان‌و مال برای دیگران و ناچیز شمردن مرگ درراه اجرای تعهد اخلاقی و دینی است و سپس شوالیه بزرگ با پهنای شمشیر سه‌بار بر گردن و سیلی محكمی به‌وی مي‌زد كه نشانه آخرین توبه‌ای بود كه شوالیه باید بدون تلافي‌جویی تحمل كند. برادران شرقی این شوالیه‌ها یعنی همان جوانمردان و اهل فتوت هم چهره‌های آرمانی و اسطوره‌ای همچون آقا علی و حضرت ابراهیم و حضرت یوسف داشته‌اند و در برخی فتوت نامه‌ها آمده‌است كه خاتم فتوت حضرت حجت یعنی همان صاحب جامعه بی طبقه توحیدی است كه این‌روزها به‌جشن ولادتش نشستیم.
آرمان در تاریخچه:
حركت آرمان‌خواهانه در سراسر تاریخچه افتخارآمیز سازمان ما موج مي‌زند. بنیان‌گذاری 3نفره، دفاعیات جانانه بعد از دستگیری، جنگیدن برای آرمان با تمام وجود، حتی به‌قیمت اعدام و نقطه كمال، همه و همه حاكی از انتخاب و دیدگاه آرمانی جدیدی بود كه توسط بنیان‌گذاران پایه‌ریزی شد و بعدها برای بیش از 4دهه توسط خود مسعود پیش رفت. بیانیه 12ماده‌ای زیر چشم ساواك و در شرایط ضربه، درافتادن با ارتجاع در داستان لیبرال ارتجاع، عزیمت به‌فرانسه، ورود به‌توفان پرتلاطم انقلاب ایدئولوژیك، عزیمت به‌عراق آن‌هم در كوران جنگ ایران و عراق، دل به‌دریای فروغ زدن و ده‌ها نقطه سرفصلی دیگر اثبات‌کننده روحیه فداكار و پاک‌باز مسعود در تثبیت ارزش آرمان‌گرایی و فدای بی چشمداشت است.
مطابق این دیدگاه مجاهد خلق برای راه و اصولی كه انتخاب كرده‌است باید بدون هیچ چشمداشتی فدا كند نباید دنبال چرتكه انداختن وحساب و كتاب باشد اگر راهی درست است باید ابراهیم‌وار خود را به‌آب و آتش زد. اگر لازم باشد باید مثل قیس بن مسهر از برج پایین پرید باید مثل كاظم افجه‌ای و علی اكبر اكبری از كمترین فرصت برای رهایی و وصل استفاده كردند نباید به «خود» فكر مي‌كرد. این‌كه چه مي‌شوی مهم نیست مهم آن راه و مسیر و آرمان است. نباید دنبال سود و زیان و آینده‌نگری باشی. اصلاً خیلی وقت‌ها فرصت نیست و تو چند لحظه بیشتر مجال انتخاب نداری و باید تصمیمی فوری و ناگهانی بگیری و اگر لحظه‌ای تأخیر كنی و به‌حساب كتاب بیفتی و شیرجه نزنی از دور خارج مي‌شوی و شایسته این مسیر نیستی و بهتر است دنبال کاروکاسبی و بازار و تجارت بروی.
... نقل است كه جوانی را در مجلس جنید حالتی ظاهر شد. توبه كرد و هرچه داشت به غارت داد و حق دیگران بداد و هزار دینار برداشت تا پیش جنید برد گفتند حضرت او حضرت دنیا نیست آن حضرت را آلوده نتوانی كرد. بر لب دجله نشست و یک‌یک دینار آن در دجله مي‌انداخت تا هیچ نماند برخاست و به‌خانقاه شد. جنید چون او را بدید گفت قدمی كه یک‌بار باید نهاد به‌هزار بار نهی؟ برو كه ما را نشایی. از دلت برنیامد كه به‌یكبار در آب انداختی؟ در این راه نیز اگر همچنین آنچه كنی به‌حساب خواهی كرد به هیچ جا نرسی. بازگرد و به‌بازار شو كه حساب و صرفه دیدن در بازار راست آید...
در دیدگاه آرمان‌خواهانه باید به‌وظیفه اندیشید و نباید به نتیجه فكر كنی. تو نیكی مي‌كن و در دجله انداز. بقیه‌اش با تو نیست و همان كسی كه با مرغكی حقیر لشكری جرار با تانك و توپ و نفربر و فیل و اسب را از پا انداخت، همان‌که با یك پشه بال شكسته كسی را كه ادعای خدایی داشت نابود و خوار كرد، خودش در شب قدر مقرر همه امور را در نصاب خود خواهد نشاند.
از نگاه آرمانی طلب وصول عین وصول به‌مطلوب است. همین‌که كسی در راهی قدم گذاشت و حاضر شد برای آن معشوق و مراد بها بدهد وصل محقق شده‌است و عملیات انجام گرفته‌است. به‌قول شمس تبریزی:
هركه به‌جد تمام در هوس ماست، ماست هركه چو سیل روان در طلب جوست، جوست
این اشتیاق و حركت همان است كه جبران خلیل جبران آن‌را مساوی با ارزش انسان ـ كه خودش ارزشمندترین محصول هستی است ـ دانسته و در حمام روح گفته است: ارزش انسان در چیزی كه به دست مي‌آورد نیست، بلكه در چیزی است كه مشتاق به دست آوردن اوست.
در این دیدگاه حتی سؤال كردن از نتیجه هم خلاف شرط ادب و وفاست و نشان مي‌دهد سالك در عشق خود بي‌شائبه نیست و چشمداشت دارد. سؤال ابوبصیر آن شیعه راستین كه پرسید چه زمانی فرج و گشایش مي‌رسد كافی بود كه باعث آشفتگی و خشم مولا و محبوبش امام صادق شود و سالش را با سؤال و عتاب برگرداند كه: ابوبصیر! تو هم دنیاطلب شده‌ای؟! كسی كه این امر [و این آرمان] را بشناسد برای او به‌واسطه انتظارش فرج حاصل شده است. اساساً در وادی عشق و آرمان سؤال جواب و گفتگو و بحث و اقناعی در كار نیست. خدا دلیلی برای نزدیك نشدن باباآدم و ننه‌حوا به‌آن درختی كه این‌همه مشكلات و بدبختی و خمینی و خامنه‌ای را برای ما آورد ارائه نمي‌كند، طالوت دلیلی برای نخوردن آب نمي‌دهد، خضر بجای جواب به آقایمان موسی او را شلاق كش مي‌كند كه شایسته همراهی او نیست، كسی برای ابراهیم توضیح نمي‌دهد چرا باید با یك چاقوی كیك بری كند سر اسماعیل را ببرد؛ خدا برای حبیبش كار توضیحی نمي‌كند كه چرا اول باید در مكه به‌سوی كعبه نماز بخواند و بعد در مدینه به‌سوی بیت‌المقدس بچرخد و دوباره بعد 16ماه به‌سوی كعبه برگردد كه این همه مورد طعن و مسخره یهود قرار گیرد! خود پیامبر هیچ دلیل مْسكتی درباره فرماندهی اسامه جوان برای رجال قوم كه سبیل تا سبیل صف‌کشیده بودند نمي‌گوید؛ داستان ولایت‌عهدی امام رضا چه سؤال و ابهاماتی را برنینگیخت كه هنوز در خیلی از كتب ادامه دارد. هیچ‌یک از آن‌هایی كه نسبت به خردسالی امام محمدتقی برای رهبری جنبش مسأله‌دار شده و نق مي‌زدند جواب قانع‌کننده‌ای نگرفتند.
قبل از حركت از ایران سراغ دو تا از بچه‌هایی كه در زندان قرار گذاشته بودیم بلافاصله بعد از آزادی به‌سازمان بپیوندیم رفتم و پرسیدم كی برویم؟ گفتند ما نمي‌آییم. پرسیدم چه مرگتان است؟ گفتند سؤال داریم. پرسیدم چیه؟ گفتند چرا سازمان همه كارها را دست زنان داده است؟ بااینکه در دلم خندیدم سعی كردم به‌اندازه عقل آن موقعم توضیح بدهم ولی آن‌ها گفتند قانع نشدند گفتم خوب بیایید برویم آنجا از خودشان بپرسیم گفتند نه، ما تا قانع نشویم نمي‌آییم. همان‌جا فهمیدم موضوع سؤال نیست و حضرات تمام كرده‌اند بعدها شنیدم با یك توده‌ای قدیمی در محفلی بْر خورده‌اند و او زیر پایشان نشسته است. مي‌گفتند یكی از آن‌ها در داخل برای اینكه دچار عذاب وجدان نشود حتی دیگر از دیدن سیمای آزادی هم خودداری مي‌كند! مسجل شد كه موضوع سؤال و اقناع نبوده است چون كسی كه سؤال دارد و دردمند است، كنجكاوی مي‌كند، مي‌پرسد، خود را به‌آب و آتش مي‌زند، دنبال مي‌كند، راه مي‌افتند، و نه این‌كه دست بالا كند و برود.
مشابه همین بهانه ( قانع نشدن) را در نوشته‌های یكی از بریده‌ها دیدم كه با پررویی گفته بود: «من كه بیش از یك دهه عمر و جوانیم را در سازمان مجاهدین بوده‌ام هر کاری مي‌كنم قانع شوم كه درك كنم سازمان به چه چیز دل خوش کرده است كه این‌طوری شعار سرنگونی، جام زهر، شقه و شكاف در رأس هرم جمهوری اسلامی، مقاومت سراسری و ...مي‌دهد، بازهم از درك آن عاجزم؟!»
به‌راستی مردك بریده كه به قول خودش بیش از یك دهه در خط مقدم نبرد پاكبازانة مجاهدین با رژیم ددمنش خمینی با چشم خودش همه حقیقت امور را دریافته است، از درك چه چیزی عاجز است؟ چه چیزی را نمي‌تواند بفهمد؟ آن جماعت حدود بیست‌هزارنفره اصحاب اخدود در چند هزار سال قبل و در دنیای مادون ارتباطات و آگاهي‌ها و كامپیوتر چه چیزی را مي‌دیدند كه وی آن را نمي‌بیند؟ اصحاب كهف چرا بالاترین مناصب حكومتی را رها كردند و پا در مسیری با سرنوشت نامعلوم گذاشتند؟ چه‌گوارا به‌چه امیدی وزارت صنایع را رها كرد و به بولیوی رفت؟ گاریبالدی قهرمان وحدت ایتالیا چرا در 65سالگی از قدرت كنار كشید و دوباره به‌میدان مبارزه برگشت؟ زاپاتا چرا همین كار را كرد؟ عشق بي‌مانند بلال حبشی و یاسر و سمیه از كجا بود كه روی سنگ‌های داغ، احد احد مي‌گفتند؟ آن‌ها چگونه خود را قانع مي‌كردند؟ آیا داستان، داستان آرمان و فدای بی چشمداشت برای آن نیست؟ اگر آن پیر عارف زنده بود حتماً بجای توضیح و تفسیر بیشتر با یك سیلی جانانه به این مردك مي‌توپید كه : «برو ای بطال كه عاشقی نه كار تست!!»
آرمان‌گرایی در گردهم‌آیی پاریس:
خیلی وقت‌ها درتشبیه اعمال بوالعجب سازمان درمي‌مانم و نمي‌دانم آن‌ها را به معجزه تشبیه كنم یا به کرامت؟! در تفاوت بین معجزه و كرامت فكر مي‌كنم در رساله قشیره خواندم كه نوشته بود: معجزات خاص انبیاء بود و اولیا را كرامت بود. انبیاء مأمورند به اظهار معجزه و بر ولی است پنهان داشتن آن و نبی بر معجزه به قطع و یقین گوید ولی دعوی نكند و قطع نكند (یعنی با اطمینان نگوید) از بیم آنكه نباید كه مكری بود... و در ادامه برای مثال از كرامت مواردی آورده بود همچون: قصه آصف معاون سلیمان كه پیامبر نبود، توانایي‌های خاص ذوالقرنین، اجابت دعا، پیدا شدن طعام یا آب به وقت گرسنگی یا تشنگی یا شنیدن ندایی از هاتفی، صحبت كودكان در زمان یوسف یا اصحاب اخدود و حتی صحبت حیوانات مثل خر بلعم باعور و سگ اصحاب كهف و...
موردی مثل درآمدن از لیست تروریستی برای خود من به‌واقع مثل معجزه پیامبران بود. مي‌گویند وقتی موسی و هارون روز اول با هزار دلهره و نگرانی به درگاه فرعون رفتند از طرف دربانان قصر فرعون مورد تمسخر قرار گرفتند كه لباسشان بوی اغنام مي‌دهد و از ورودشان جلوگیری كردند ولی درنهایت امر خدا محقق شد و همان موسای پشمینه‌پوش فرعون را با همه اعوان‌وانصار و جاه و جبروتش، غرق در دریا و عبرت بني‌بشر كرد.
در داستان لیست تروریستی هم كه روز اول دو سه نماینده سازمان با نگرانی و ناباوری و با کفش‌ها و لباس‌های ساده و معمولی و با پای پیاده جلوی وزارت خارجه آمریكا و كشورهای اروپایی رفتند همین برخوردها را دیده و شنیدند. این بندگان خدا حتی عصای موسی و ید بیضا هم نداشتند و در دستشان مثلاً چند كیف مندرس و مقداری اسناد و مدارك بود. از من و سلوی (بلدرچین و ترنجبین) و مائده آسمانی خبری نبود و شاید چند ساندویچ گوجه خیار و یا حداكثر كتلت سرد كه برای صرفه‌جویی در كیفشان گذاشته بودند كه بتوانند بروند در پیاده‌رو یا یكی از پله‌های جلوی وزارت خارجه بخورند. تنها عامل مشترك این‌ها با موسی همان عشق و شوق و آرمانی بود كه موجب پیروزی در بزرگ‌ترین كارزار حقوقی در تاریخچه علم حقوق و قضا و جزا شد.
گردهمایی سالانه پاریس را هم به‌راستی اگر نتوان با معجزه تشبیه كرد چیزی از كرامت اولیاء كم ندارد. آخر در كجای این دنیا و كدام سازمان انقلابی و یا حتی دولت مي‌تواند چنین تجمعی از سراسر دنیا و همه قاره‌های جهان با حضور این تعداد از شخصیت‌های مطرح و تراز اول تشكیل دهد كه باوجود همه اختلافات و دیدگاه‌های متفاوت و گرایش‌های گوناگون فكری ‌روی یك نقطه مشترك و یك آرمان مهم مثل جنگ علیه بنیادگرایی و رژیم به توافق برسند. كه این نقطه مشترك دست بر قضا همان مشكل اصلی و تهدید یك جهان هم باشد. دیگر از این كرامت بالاتر چه مي‌خواهید؟ نكند انتظار راه رفتن بر روی آب یا طی الارض دارید؟!
...یكی به نزدیک شیخ بل عباس قصاب درآمد . از وی طلب كرامات كرد. شیخ گفت... عالمی را روی به ما آورد تا از خرابات‌ها مي‌آیند و از ظلم‌ها بیزار مي‌شوند و توبه مي‌كنند و نعمت‌ها فدا مي‌كنند و از اطراف عالم سوختگان مي‌آیند و از ما او را مي‌جویند. كرامت بیش از این چه بود؟! ...
واقعاً كدام انسان آزاده‌ای در جهان است كه هرساله این گرد هم‌آیی از طرف سازمان ما را ببیند و غرق شگفتی نشود و در دلش هزار بار مقاومت مردم ایران و سمبل و شاخص آن خواهر مریم را تحسین نكند؟! هرسال بهتر و باشكوه‌تر از سال قبل. نه‌تنها خبری از كهنگی و یكنواختی نیست بلكه هر بار گویا بشریت، بیشتر به‌درستی این آرمان پی مي‌برد و تشنه‌تر و نیازمندتر مي‌شود. در این گردهمایی آرمانی و عاشقانه خبری از تكرار نیست. بقول عرفا«لا تكرار فی التجلی». هرچه هست تجلی و ظهور است. مثل روز و شب، مثل نسیم، مثل نماز، مثل تعهد و سوگند وفا، مثل چشمك ستاره‌ها و مثل بهار و طراوت و سبزی و زایندگی و تجدد. یك نو شدن و جوان‌گرایی دائمی است. آن درخت ثابت قرآنی است كه هرسال شاخه‌ها و شكوفه‌های جدیدی مي‌دهد و بالا و بالاتر مي‌رود و درعین‌حال همزمان ثمرات و بركاتش دائمی است، روزانه در اخبار و شیپورهای پیروزی سیمای آزادی بازتاب دارد و نوید محقق شدن محتوم آرمان آزادی مردم ایران و منطقه و جهان را مي‌دهد.
بقول خواجه عبدالله انصاری: این آن درخت است كه رب العالمین گفت و جای دیگر از آن خبر داد كه «اصلها ثابت و فرعها فی السماء تؤتی اكلها كل حین به اذن ربها» ثمره این درخت نه چون ثمره دیگر درختان است كه از سال تا به سال یک‌بار میوه آرد بلكه این درخت هر ساعتی بلكه هرلحظه‌ای نو میوه‌ای آرد هریکی به رنگی دیگر و به طعمی دیگر و بویی دیگر. حلاوت عابدان از بار این درخت است، سور دل مریدان از بار این درخت است، صفاء وقت عارفان از بار این درخت است...
در گردهمایی پاریس كه همه ساله بهترین نیازمندان و دردمندان جهان و قبله‌گاه آزاده‌ترین و پاک‌ترین شخصیت‌ها و سیاستمداران جهان است، همه باهم همچون عرفا جاروی «لا» به دست گرفته و با شعار (مرگ بر اصل ولایت‌فقیه) همه آنچه غیر از حاكمیت مردم است را نفی مي‌كنند تا تنها «الا» و جایگزین رژیم جهل و جنایت آخوندی را در آرم و آرمان زیبای سازمان ما متبلور كنند.
لبیك عاشقان به از احرام حاجیان كاین‌است سوی كعبه و آن‌است سوی دوست
كعبه كجا برم، چه برم راه بادیه كعبه است كوی دلبر و قبله است روی دوست
ما اعضای سازمان پرافتخار مجاهدین خلق ایران در زندان لیبرتی به همه ایرانیان و هواداران و اشرف نشانان فراخوان مي‌دهیم صدای ما و صدای زندانیان اوین و گوهردشت و كرج و دیزل آباد و كارون و بند 4 و بند 12و همه بندها و سلول‌های انفرادی باشند. بسیاری از خواهران و برادران شما در سیاهچال‌های این حكومت پابه‌گور به خاطر شما و آرمان شما مقاومت می كنند، چشم به شما دارند تا این باز نیز با حداكثر جمعیت و بیشترین حضور در مداری بالاتر، صدای آزادیخواهی و آرمان‌گرایی مردم ایران را به گوش همه جهانیان برسانید و از قول آنان با همه آزادگان و جوانمردان عالم تجدید پیمان كنید.
مي‌گویند در زمان پیامبر همه در یك ظرف بزرگ غذا مي‌خوردند و هر چه جمعیت حین غذا خوردن بیشتر بود آن حبیب محبوب و آن قله معرفت و توحید بیشتر صفا مي‌كرد و ‌مي‌گفت: هرچند دست در كاسه بیشتر، بركت بیشتر! خدا تعداد شمارا هرچه بیشتر كند، خدا یكي‌تان را هزار كند، خدا عوضتان دهد، دست حق یار و یاورتان باد.
جمال و قد و بالای همه كادرها و اعضای سازمان در همه جهان ... ایشان‌اند كه مصطفی (ع) ایشان را برادران خواند و گفت واشوقاه الی لقاء اخوانی،
صفای دل همه اشرف نشانان و هواداران كه نان این جهان مي‌خورند و كار آن جهان ‌مي‌كنند.
-----------------------
توضیح:
بحث آرمان‌گرایی صرف‌نظر از موضوع گردهمایی پاریس از عمیق‌ترین بحث‌های خواهر مریم است كه این بنده به‌بهانه و به‌اسم «وام گرفتن ایده» جوهر و مضمون اصلی آن‌را گرفته و با اضافه و كم كردن مطالبی چند ـ رندانه ـ كاشی خودم را بر سر در موضوع چسباندم!
ولی اطمینان دارم كه آن كریم دائم العطاء با منطق پرداخت یک‌سویه خود و آن دل دریایي‌اش جسارت این مرید شوریده را به‌پای علاقه‌مندی یك نوآموز گذاشته و با بزرگواری غمض عین خواهد كرد.
من نیز در روز قریبی كه او را ببینم، پیش‌دستی كرده و نیازمندانه به‌پایش افتاده و از قول خاقانی برایش خواهم خواند:
مرا حق از پی مدح تو در وجود آورد تو نیز تربیتم ده كه دارم استحقاق


رحمان. ش
خرداد 94  

۱۳۹۴ خرداد ۱۴, پنجشنبه

افتضاح در فیفا


 علیرضا یعقوبی
روز پنج شنبه گذشته در زوریخ، یک روز پیش از نشست عمومی کشورهای عضو فدراسیون جهانی فوتبال (FIFA) برای انتخاب دوره ای ریاست این فدارسیون، ۶ تن از مقامات عالیرتبه فیفا توسط پلیس سوئیس به اتهام فساد مالی و پولشویی بنا به حکم جلب اداره تحقیقات فدرال و یا پلیس فدرال آمریکا ( Federal Bureau of Investigation) دستگیر شدند.
خبرها حاکی از آن است که تا کنون ۹ تن از مقامات عالیرتبه فیفا در بازداشت بسر می برند. سپ بلاتر طی مصاحبه مطبوعاتی در مرکز فیفا در صبح روز جمعه اعلام داشت: «خبرهای بد از فیفا به پایان نرسیده است.». این خود حکایت از آن خواهد داشت که مقامات بیشتری از فیفا در مظان اتهام قرار داشته و دستگیری در آن فدرسیون به ۹تن کنونی ختم نخواهد شد.
این مقامات به اتهام گوناگون فساد مالی از جمله واگذاری میزبانی جام جهانی ۲۰۱۸ و ۲۰۲۲ به دو کشور روسیه و قطر متهمند. پلیس فدرال آمریکا مدارک و ادله و شواهد بسیار قویی دال بر شرکت این افراد در فساد گسترده مالی دارد.
واقعیت آن است که فوتبال امروز از حالت یک ورزش تفریحی خارج شده و به یک شغل و حرفه و در نهایت به وسیعترین و گسترده ترین «صنعت» در جهان امروز تبدیل شده است.
اگر حتی تا دهه ۱۹۷۰ میلادی حقوق بهترین فوتبالیست ها در هفته از ۱۰۰ دلار فراتر نمی رفت امروز هستند بازیکنانی که بطور هفتگی بیش از ۵۰۰ هزار پوند تنها حقوق از باشگاه دریافت می کنند و در کنار اینها درآمدهای گسترده از تبلیغات را هم بیفزائیم آنوقت می توانیم به ابعاد نجومی در آمد یک فوتبالیست پی ببریم.
گردش مالی در فوتبال اصولا با هیچ صنعت دیگری قابل مقایسه نیست. گردش مالی یکساله فوتبال از بودجه سالیانه بیش از نیمی از کشورهای عضو فیفا بیشتر است!!. این حجم وسیع از پول از ترانسفر بازیکنان تا آژانس هایی که وکالت آنها را در بازار نقل و انقالات بعهده دارند تا درآمد نجومی از تبلیغات روی پیراهن تیمها و فروش انحصاری آن در بازار توسط شرکتهای تولیدی لوازم ورزشی تا پیش فروش و فروش بلیط ها و در آمدهای سرشار از تبلیغات در استادیومها و سالن گفتگوهای مربیان و بازیکنان قبل و بعد از هر مسابقه و تبلیغات دور استادیوم و کیبوردهای مربوط به آنها تا انحصار پخش مستقیم مسابقات توسط شرکتهای خصوصی ارتباط جمعی و مهمتر از همه ظهور و حضور قارچ وار مؤسسات و شرکتهای شرط بندی و ... همه و همه حکایت از آن دارند که چنین مجموعه عظیمی را نمی توان با راهکارهای مربوط به ۷۰ سال پیش اداره نمود. حجم غیر قابل تصور گردش مالی در نبود نهادهای رسمی و قانونی و کانیزمهای مطمئن کنترل کننده هر فرد یا جریانی را به اغوا و در نهایت به فساد وا می دارد.
اصلاحات ساختاری در فیفا نیازمند یک انقلاب عظیم با توجه به جایگاه صنعت فوتبال در دنیای کنونی است. در کنار این تغییرات بنیادی باید مکانیزمهایی از بیرون از فیفا بطور قانونمند و سیستماتیک آنچه که در این تشکیلات عظیم می گذرد را تحت نظارت و کنترل و بازرسی مستمر داشته باشد. کمیته ای منتخب از حقوقدانان بین المللی که هیچگونه ارتباطی با مسئولات و دبیرکل فیفا نداشته باشند و بتوانند هر زمان که اراده کنند به تمامی اطلاعات مربوط به مسائل مختلف حقوقی و مالی فیفا ورود کنند. تنها در چنین حالتی است که می توان امیدوار بود که فیفا از شرایط موجود نجات یافته و بازی جوانمردانه (FairPlay) قبل از همه در ساختارهای هدایت کننده فیفا عینیت یابد.
جالب آنکه که علیرغم فشارهای فراوانی که روی سپ بلاتر دبیرکل فیفا برای استعفا وجود داشت، او توانست بار دیگر بر کرسی دبیرکلی فیفا تکیه زند و هیئت ایرانی اولین گروهی بود که انتخاب مجددش را به او تبریک گفت.
باید اذعان داشت که فدراسیون فوتبال ایران از فاسد ترین نهادهای عضو فیفا است که حوادث اخیر در تبریز تنها بخشی از پرده عظیم فساد در این فدراسیون را بالا زد. فسادی که برخاسته از طبیعت و ذات رژیمی است که هیچگونه اهرمی که بتواند بر گردش مالی این رژیم و نهادهای آن و مافیای مالیش نظارت داشته باشد، وجود ندارد و اگر فیفا بخاطر جایگاه جهانیش از این امکان برخوردار است که پلیس فدرال آمریکا بتواند بخش ناچیزی از فساد و افتضاح مالی در این نهاد را پیگیری نموده و آن را افشا سازد، در رژیم آخوندی «نظام مقدس» چهاردیواری اختیاری است که کسی را به آن راهی برای تاباندن نوری بر تاریکخانه مافیای اقتصادیش نیست.