...؟! ـ كاميار ايزدپناه
اين روزها اگر دقت كرده باشيد، موضوع هنر به اشكال ضد و نقيضي در رسانه ها و سايتهاي رژيم آخوندي مورد بحث قرار گرفته و يا عنوان مي شود. روزي با درج اخبار بي پايه مانند «موفقيت گروه كُر ايران در فستيوالهاي جهاني»، روزي ديگر با «پرداختن به سوابق هنري» استاد بزرگي چون عماد رام و يا ترتيب دادن جلسات مصاحبه با اين يا آن نوازنده و خواننده براي «باز كردن درد دل» در مورد موسيقي و ...
چنين چيزهايي را بايد از جمله رخدادهايي به حساب آورد كه در طالع ببني اين نظام، هر از چند گاهي با حلول وضعيت «قمر در عقرب» به وقوع مي پيوندد.
همچنانكه در طول دهه هاي گذشته به عيان ديده ايم، موضوع هنر و هنرمند، چيزي نيست كه علي الاطلاق در كيش ارتجاعي ولايت فقيه جايي داشته باشد. به عنوان مثال، موسيقي و ترانه كه باعث تلطيف طبع و آرامش روحي انسانهاست، در مذاق آخوندها مانند پوست انار و مازو عمل مي كند و تلخ كامي روح و روان آنها را به همراه دارد. اين را فقط من يا شما نمي گوييم، بلكه تاريخ شهادت داده است. حتي شيخ اجل، سعدي شيرازي، در بيان خاطره يي از يكي از سفرهايش اشاره مي كند به صحنه يي كه در آن نواي موسيقي شتري را به رقص در مي آورد اما در شيخي كه آنجا بوده هيچ اثري نمي كند. بنابراين ريشه اين ضد و نقيض گوييهايي كه امروز در زمينه هنر و بطور خاص موسيقي در سايتها و رسانه هاي آخوندي به چشم مي خورد، انعكاسي قانونمند از همين تعارض شكل و محتواست.
راستي در نظامي كه در سركوب هنرمندان و نويسندگان و اهل قلم شهرت بسيار دارد، چنين وانمود هايي عجيب نيست؟ چرا آخوندها در برهه هايي ناگهان هنردوست و مشوق هنرمند مي شوند؟ در حاليكه رسانه هاي همين رژيم نقل مي كنند:
- چند ماه پيش در يزد، نيروهاي بسيج، يك گروه هنري وابسته به خودِ وزارت ارشاد را حين اجراي برنامه به همراه خواننده اش، با تحقير و خواري از سن پايين كشيدند.
- كمي قبل تر از آن، چند فارغ التحصيل رشته موزيك در نجف آباد، به جرم تحقيق در مورد موسيقي با استفاده از منابع خارجي، توسط نيروهاي انتظامي دستگير و به نقطه نامعلومي برده شدند.
- باز هم پيش تر چند كنسرت در اهواز توسط نيروهاي انتظامي لغو و از ورود مردم به سالن كنسرت جلوگيري شد.
- پيش تر از آن، بيش از 20 نفر از خوانندگان، نوازندگان و آهنگسازان در شهر كرمانشاه دستگير و به جرم فعاليتهاي هنري محاكمه و مجازات شدند و... همين هفتة قبل، فعاليت فرهنگسراهاي موسيقي ممنوع اعلام شد و همين ديروز در اصفهان مقامات فرودگاه اين شهر، از ورود چند چهره و نوازنده معروف موسيقي به داخل هواپيما جلوگيري كردند، به اين علت كه ساز موسيقي با خودشان حمل مي كردند!
جالب توجه است كه همه اين رخدادهاي «هنري!» در همين يكسال گذشته و از شروع دوران آخوند بازيافتي و «معتدلي!» چون روحاني تا امروز به وقوع پيوسته است (بگذريم از اينكه هيچكدام از همين هنرمندان مشهور و غير مشهور هم تا كنون دم برنياورده اند). حالا اينهمه دم خروس، چه عرض كنم، دم تمساح را كه از زير عباي آخوندها بيرون زده داشته باشيد، برويم سراغ همان «چرا»يي كه مطرح كردم. چرا آخوند ناگهان هنردوست مي شود؟
پاية روانشناسي رژيمها و نظامهاي ديكتاتوري، دراين جملة كوتاه خلاصه مي شود: «تو نيز آزادي سخن بگويي، اما فقط بايد چيزي را بگويي كه من مي پسندم». اگر عملكرد گوناگون چنين رژيمهايي را به دقت مطالعه كنيد، متوجه مي شويد كه همه در همين جملة ساده ريشه دارند.
نظام آخوندي نيز، به مثابة پليدترين نوع ديكتاتوري در زمان ما، بر اساس همين معادله عمل مي كند. براي اينكه سخن به درازا نكشد، ذره بين را درست مي برم روي موضوع هنر و بطور ويژه موسيقي در اين نظام.
در ايدئولوژي حاكم بر اين رژيم و همه گردانندگانش، از همان سيد روح الله (منبع نكبت) تا همين خامنه اي و روحاني هفت خط، موسيقي و نواختن آن, در جرگة كارهاي حرام و ممنوع بوده و هست. بعد از سي و اندي سال، هنوز كه هنوز است، نشان دادن تصوير ساز نوازندگان در رسانه هاي جمعي حكومتي، از جمله موضوعهاي مورد مناقشه مي باشد. پس با ملتي كه گفته مي شود دو سوم جمعيت آن را جوانان تشكيل مي دهند و زير بار چنين چيزهايي نمي روند چه بايد كرد؟ بر مي گرديم به همان جمله سحر آميز!
«تو نيز آزادي كه بنوازي و بشنوي، اما فقط چيزي را كه من مي پسندم».
بر اين مبناست كه مي بينيم در دهة شصت، آهنگسازان و خوانندگاني اجازة فعاليت هنري پيدا مي كنند كه عموماً «جنگ كوك» هستند و كارها و آثارشان در خدمت شعارها و سياستهاي جنگ خانمانسوزآخوندها با عراق قرار مي گيرد.
دهة پس از 1370، با اوضاع ديگري مواجه مي شويم. از يك سو گسترش ارتباطات جامعه با جهان خارج از طريق مسافرتهاي خارجي و دستيابي به ماهواره و اينترنت، كه بطور ويژه آگاهي و آشنايي نسل جوان را با انواع موسيقي افزايش مي داد؛ از سوي ديگر موج جمعيتي پس از انقلاب، يعني قشر جواني كه در سال 76 به سن 16 تا 18 سالگي رسيده و فضاي تنگ و تار تنيده شده بر گرد خود توسط رژيم ديكتاتوري حاكم را بر نمي تافت.
همزمان، اين سالها مصادف بود با ظاهر شدن تدريجي بازتابهاي خط مشي پوچ و بيهودة جنگ 8ساله در درون حكومت و سربرآوردن خاتمي به عنوان «سرِ سوم» در جدال بين خامنه اي و رفسنجاني. آخوند خاتمي طي دوران رياست خود، تلاش كرد ضمن حفظ چهارچوبهاي نظام ولايت فقيه، آنرا در زمينه هاي مختلف سياسي، فرهنگي، اقتصادي و اجتماعي، براي كشورهاي غربي بَـزَك كرده و به پديده يي قابل تحمل و تعامل تبديل كند. وي به موازات اين سياستهاي مزورانه، از جمله تصميم گرفت در زمينة فرهنگ و هنر, حيطة محدودي را نيز براي موسيقي پاپ باز كند، البته تحت كنترل كامل «وزارت ارشاد»، ارگان سركوب ديكتانوري آخوندي كه طي سالها به عنوان گزمة فرهنگي-هنري، تيغ زهرآگين سانسور خود را هرگز بر زمين نگذاشته است.
برآيند اين سياست، در عين وجود سياست اختناق حاكم بر جامعه، تولد پديده اي بنام «موسيقي زير زميني» در ايران را به همراه آورد. البته ناگفته نگذارم كه بسياري از گروههاي موسيقي كه در اين زمينه فعاليت داشتند، بعدها يا مجبور به ترك ايران و يا در همانجا تحت تعقيب قرار گرفته و دستگير شدند.
دوران احمدي نژاد، كه بازار «سمفوني هسته يي» و «سرود هسته يي» در آن خيلي رواج پيدا كرد، برجسته ترين دستاوردش اين بود كه بطور كلي فاتحة هر آنچه هم كه از اركستر سمفوني و موسيقي باقيمانده بود، خوانده شد...
حالا اما در زمان ملا حسن روحاني، بازي از نو اما، به قول فرنگيها، با «ورژن» جديدي از آخوند خاتمي، شايد هم مخلوطي از رفسنجاني و خامنه اي شروع شده است. در نتيجه در عين حال كه سركوبي اهل موسيقي و اهل هنر همچنان ادامه دارد، ناگهان برق «گروه كر آوازي در فستيوالها» هم چشم پاسدار جنتي و ديگر كارگزاران و عمله هاي ارتجاع را خيره مي كند!
راستي با اينهمه نشانه، دجالي كه مي گويند در آخرالزمان قرار است بيايد، چه ويژگيهاي ديگري را داراست كه ما الان در اين رژيم نمي بينيم؟
چنين نمودهايي البته از اين رژيم غيرقابل انتظار نيست، اما آنچه بيشتر قابل توجه است، آفت پخمگي سياسي-هنري در جامعه ماست. اين حقيقت تلخ دوران ماست كه مانند لكة سياهي بر تاريخچة هنر و موسيقي ايران نشسته است. وا اسفا! كه رژيم تا جاييكه مي تواند براي پيشبرد اهداف سياسي خود، بيشترين سؤاستفاده را از چهره هاي موسيقي و هنري مي كند و آنها را از طريق مصاحبه و كنفرانس و اعطاي جايزه و امثال اينها، پاي مُهر تأييد زدن بر سياستهاي به غايت ضد هنري خود مي آورد. افسوس و تأسف بيشتر آنجاست كه گاه حرارت كاسة تعريف و تمجيدهاي اين جماعت «هنرمند» از عملكردهاي پوشالي رژيم آنقدر بالا مي گيرد كه از آش آخوندها هم داغتر مي شود. براي تشريح شرح اين احوال شما را به خواندن يكي از داستانهاي مثنوي مولوي، به نام «خر برفت و خر برفت...» توصيه مي كنم.(پاورقي 1)
بيچاره، جوان هنرمند ايراني بر سر راه خود، فقط با «هفت خوان دجال» روبرو نيست. بلكه علاوه بر آن بايد همواره در قبال «پيشكسوتاني» هم هشيار باشد كه قرار بود همراه با تربيت تخصصي، نقش راهنما و معلم فرهنگي نيز برايش داشته باشند. اما بدبختانه با شركت در وارونه گوييها و واژگونه سازيهاي موجود اين رژيم، بيشتر نقش «خر دجال» را ايفا مي كنند. بله، هزار اندوه و اسف كه:
از هزاران تن يكي تن صوفي اند باقيان در دولت او مي زيند
كاميار ايزدپناه
شهريور93
پاورقي(1):
داستان «خر برفت» از مثنوي مولوي
صوفي مسافري, در راه به خانقاهي رسيد و شب آنجا ماند و به جمع صوفيان رفت. صوفيان فقير و گرسنه بودند. پنهاني خر مسافر را فروختند و غذا و خوردني خريدند و آن شب جشن مفّصلي بر پا كردند و مسافر خسته را احترام بسيار كردند. پس از غذا سماعي بكردند و همي خواندند «خر برفت و خر برفت و خر برفت» و با اين ترانه گرم شدند. مسافر نيز به تقليد از آنها ترانة «خر برفت» را با شور مي خواند. هنگام صبح همه خداحافظي كردند و رفتند. صوفي مسافر، بارش را برداشت و به طويله رفت اما خر را نيافت. احوال را از خادم پرسيد. خادم گفت: صوفيان گرسنه حمله كردند و خر را بردند و خوردند. صوفي گفت: چرا به من خبر ندادي؟ خادم گفت: به خدا قسم, چند بار آمدم تو را خبر كنم. ديدم تو از همه شادتر هستي و بلندتر از همه مي خواندي «خر برفت و خر برفت و ...».