مادر شهید قتل عام ۶۷ مهران بی غم عاشقانه می خواند
داستان شگفتی است این داستان قتل عام. هر جای این کتاب را که ورق می زنی ناخوانده است. و حالا داستان مادر مهران بی غم. مادر مهران بی غم یکی از قهرمانان حماسه قتل عام ۶۷ حالا ۳۳ سال بعد از قتل عام در حال گوش کردن به صحنه دادگاه دژخیم حمید نوری در آلبانی است. او لحظه به لحظه دادگاه را پیگیری می کند، چون خون پاک مهرانش در خونینترین و شقاوت بارترین قتل عام زندانیان سیاسی در سال ۶۷ توسط خمینی بر زمین ریخت.
درباره؛ اعدام مهران بی غم بیشتر بخوانید
مادر امیرمهران بی غم شاهد دادگاه عدالت
مادر مهران دارد به سخنان یکی از همرزمان پسرش یعنی حسین فارسی در دادگاه دورس آلبانی گوش می کند. یک باره می شنود که حسین دارد از مجاهد شهید مهران بی غم سخن میگوید. مادر سراپا شوق و اشتیاق میشود. بعد می شنود که حسین دارد از همرزم دیگری سخن میگوید که از طریق مورس با امیر مهران بی غم در سلول کناری در تماس است. مهران می گوید که تلاش کرد که از طریق مرز خود را به رزمندگان آزادی برساند و دستگیر شده است. همرزم حسین از امیرمهران بی غم میخواهد که اگر راست می گوید یک علامت از مهران بی غم بده!
و مادر بعد از ۳۳ سال با مهرانش همراه می شود و …
شهید سربدار امیر مهران بی غم که بود؟
مهران بیغم در ۵ آذرماه آذر سال۴۲ در تهران بهدنیا آمد. در سال ۵۷ جوانی ۱۵ساله بود که در هیأت میلیشیا به صفوف مجاهدین خلق ایران پیوست. طی دوسال مبارزه سیاسی بیوقفه در تظاهرات و افشاگریها و فعالیتهای سیاسیـ تبلیغی شرکت فعال داشت، تا اینکه در تظاهرات ۳۰خرداد۶۰ در تهران دستگیر شد. شش و نیم سال زندان و اسارت، ۴سال در زندان قزلحصار کرج و دو سال و نیم درگوهردشت او را به یک انقلابی آبدیده تبدیل کرد.
وقتی قتلعام۶۷ به فرمان خمینی جلاد در مردادماه آغاز شد، جواب سرخ قهرمان خلق به دژخیم، چنین بود: «گر کار من از عشقش با شحنه و دار افتد، از شحنه نترسم من، از دار نیندیشم».
امیرمهران بی غم در آستانه قتل عام
و اینچنین شد که مهران و یارانش به ایستگاه آخر رسیدند. در بند ۹گوهردشت کرج بهجز چهار پنج نفر بقیه که امیرمهران هم یکی از آنها بود، بهصورت جمعی حلقآویز شدند. بله اینجا آخر خط بود! اما مهران آخر خط را اینگونه تعریف کرد: «جاودانه، چون رودی در بستر زمان». [شهادت دادن محمود رؤیایی در مورد قتل عام ۶۷ در زندان گوهردشت]
امیرمهران قبل از قتلعام ۶۷ از زندان آزاد شده بود. اما روح نا آرامش نمی توانست به این آزادی ظاهری دلخوش باشد. پس گام برداشت به سمت رهایی واقعی یعنی مبارزه تمام عیار. اما موقع خروج در منطقه مرزی بهاتفاق دو نفر از همرزمانش دستگیر شد و اینبار او را راهی سلولهای انفرادی گوهردشت کردند. حالا باز مهران بود و دژخیم و شکنجه، و باز هم مقاومت! چرا که او به مقصدی که مسافر آن بود، ایمان داشت. مهران بیغم سرانجام روز ۱۰مرداد ۶۷ سرفراز و بیغم سربه پای آزادی نهاد.
قسمتی از نامه مجاهد شهید امیرمهران بیغم به خواهرش- ۶۶/۹/۷
«… بیپروا به راه خود ادامه ده، از مشکلات مهراس و با شناخت دقیق و موشکافانه سدها را بشکن، کورهراهها را درنورد و خودت را به همانجا که مقصد است برسان … حال کمی هم در مورد خودم بگویم. مشخصاً فکر میکنم اتفاق تازهیی نیفتاده الا اینکه من دگرباره به میدان مبارزه بین تمایلات غیرتوحیدی، پوچ، گذرا، بیبها و غیرواقعی با واقعیات، ارزشها، اصالتها و توحید دعوت شدهام، که فکر میکنم با توجه به این ۵-۶ سال از عهده آن بهراحتی برمیآیم و این هم تغییر ناپذیر است. راه من برای من واضح و منور است…».
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر