۱۴۰۰ آبان ۱۶, یکشنبه

نگاهی به دیپلماسی مقاومت ایران در آینهٔ منافع ملی (۲)

 


رفتن یا نرفتن به عراق [دیپلماسی صلح = منافع ملی یا ضد ملی؟]

گفتیم که با دسترس بودن صلح از خرداد ۱۳۶۱ به بعد، دیگر عراق طرف جنگ‌طلب نبود. از آن پس باید تمام تکاپوی سیاسی و دیپلماتیک را بر شکست سیاست جنگ‌طلبی و کشورگشایی خمینی با شاخص تأمین منافع ملی ایران متمرکز نمود. شورای ملی مقاومت ایران اولین قدم را برداشت: امضای طرح صلح با عراق در اسفند ۱۳۶۱. مفهوم این طرح این بود که با به‌رسمیت شناختن تمامیت ارضی ایران توسط عراق و اصرار بر صلح، از آن پس رابطهٔ بین شورای ملی مقاومت و مجاهدین با دولت وقت عراق، یک رابطه بر اساس منافع متقابل بین دو دولت است.

سیاست صلح را نباید فقط یک طرح بر روی کاغذ قلمداد نمود و به آن رضایت داد، بلکه باید به یک راه‌حل عملی و سیاست راهبردی در مقابل جنگی که دیگر ضدمیهنی و توسعه‌گرایانه شده بود، بالغ می‌شد. یادآوری می‌شود که از خرداد ۱۳۶۱ به بعد در سطح منطقه‌یی و بین‌المللی هم همهٔ مواضع بر پایان دادن به جنگ و انعقاد قرارداد صلح تأکید داشتند.

مجاهدین با پشتوانه‌ٔ مشروع طرح صلح و با هدف شکست دادن سیاست خائنانهٔ جنگ‌طلبی خمینی، به عراق رفتند و اولین قدم را با تشکیل «ارتش آزادیبخش ملی ایران» برداشتند.

تأملی پیرامون درس‌آموزیهای روزگار

بنابراین تبلیغات شوونیستی مبنی بر ستون پنجم یا دنبالهٔ عراق قلمداد نمودن مجاهدین، گذشته از آبشخور آن در تبلیغات نظام آخوندی که سیاست و دیپلماسی صلح مجاهدین، پادزهر دجالیت مذهبی کردن جنگ خمینی شده بود، هم‌سویی با نظام ملایان و تأیید ضمنیِ جنگ‌طلبی و توسعه‌طلبی می‌باشد.

از طرفه‌های قابل تأمل در دنیای سیاست، باید اشاره کرد که پس از تن‌دادن خمینی به قطعنامهٔ ۵۹۸ سازمان ملل و پذیرش آتش‌بس در تیر ۱۳۶۷، تبلیغات و ادبیات رسمیِ نظام آخوندی از «صدام تکریتی» و «حکومت بعثی ـ صهیونیستی» به «دولت کشور برادر عراق» تغییر کرد! پس می‌شد در خرداد ۶۱ هم به این نقطه و ادبیات رسید و اگر دیگرانی خیلی زودتر دریافتند و رسیدند، بسا هوشیارتر و مسؤل‌تر در قبال منافع ملی ایران بودند.

در نهایت همین سیاست قاطع، خمینی را برخلاف نعره‌های «جنگ جنگ تا رفع فتنه از عالم»، دچار وحشت کرد. او پی برد که دامنه و عمق ضربات ارتش آزادیبخش ملی [همان بازوی نظامی سیاست صلح] در استمرار خود، به بنیادهای استراتژی کشورگشاییِ او رسیده است. این تحول مهم ـ یعنی ضربات پیاپی به استراتژی جنگ‌طلبی خمینی ــ بود که او پس از صدها هزار کشته و مجروح و میلیاردها دلار خسارت طرفین پس از خرداد ۱۳۶۱، به آتش‌بس تن داد و زهری را که سیاست صلح مجاهدین به او تحمیل نمود، سرکشید.

مشاهده می‌شود که سیاست و دیپلماسیِ صلح مجاهدین و قراردادشان با دولت وقت عراق، همان ادامهٔ سیاست و دیپلماسیِ ضد بنیادگرایی مذهبی در دوران معروف به فاز سیاسی [۱۳۵۸ تا خرداد ۱۳۶۰] و تعیین دو جبهه پس از تعیین‌تکلیف تقدم لیبرال یا ارتجاع بوده است. جنگی که اساس آغاز آن صدور ارتجاع آخوندی از طریق توسعه‌طلبی و کشورگشایی ـ آن هم به خدمت گرفتنش برای سرپوش گذاردن بر ضرورت آزادی و دموکراسی ـ بوده است، جز با قرارداد صلح و ارتش آزادیبخش ملی نمی‌شد جنایت‌پیشگی و خسارات نجومی آن را علیه منافع ملی ایران گل گرفت و این غیرممکن بود.

تقدیر تاریخی از یک هوشیاری ملی و میهنی و یک ای کاش...

حالا در این زمان، بسیاری پشت پرده‌های آن جنگ ضدمیهنی ـ حتی از جانب دست‌اندرکاران آن در درون نظام ملایان ـ برملا شده است. در بیرون نظام آخوندی هم تحقیقات و تأمل‌ها صورت گرفته و مشخص شده است که این جنگ اجتناب‌پذیر بود و خمینی سبب‌ساز اول و آخر و نخستین جنایت‌کار آن بوده است.

بنابراین تحولات بیش از سه دهه پس از پایان آن جنگ، گواهی داده‌اند که سیاست ضد جنگ و صدور ارتجاع و به‌طور خاص دیپلماسی صلح شورای ملی مقاومت و مجاهدین و قرارداد صلح‌شان را باید هوشیاری ملی و میهنی در راستای پاسخ به منافع ملی ایران دانست. ای کاش در آن زمان این هوشیاری ملی و میهنی را وسعتی بسا بیش از یک ائتلاف و نیرو در ایران و جهان می‌بود تا شاید صدها هزار جان و استعداد و زندگی و خانمان گرامی و میلیاردها سرمایه و دارایی ایران، قربانی مطامع ضدبشری خمینی و هم‌سویان و ملازمان سیاسی و حکومتی‌اش نمی‌شد!

تحول روابط دیپلماتیک با سقوط شوروی و ظهور جهان تک‌قطبی

در دنیای ما از سده‌های پیشین تاکنون، وحدت و تضاد دولتها، کشورها و نیروها بر اساس منافع مشترک صورت می‌گرفته است. هنوز هم همین معیار، جهان سیاست را معنا می‌کند.

دنیا تا قبل از جنگ جهانی اول، در سیطرهٔ چهار امپراتوری بزرگ بود. با سقوط آن چهار امپراتوری، پیروز بیرون آمده از آن دوران آمریکا شد. جغرافیای سیاسی جهان تغییر کرد. هم‌زمان با جنگ جهانی اول ـ که سقوط امپراتوری تزار هم در آن رخ داد ـ انقلاب اجتماعیِ اکتبر ۱۹۱۷رخ داد. روسیهٔ تزاری به «اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی» تحول یافت. این دگرگونی در روند پیشرفت سیاسی و نظامیِ خود، به قطبی مقابل قطب سرمایه‌داری با رهبری آمریکا قرار گرفت. از آن پس منافع سیاسی، اقتصادی و نظامی جهان بین این دو قطب در چالش یا توازن بود. معنی‌اش این بود که تعادل‌قوای سیاسی دنیا با منافع هر یک از این دو قطب، بالا و پایین یا تراز می‌شد. دنیای ما از دههٔ ۱۹۲۰ تا دههٔ ۱۹۹۰میلادی تقریباً بین این دو قطب با منظومهٔ اقمارشان تقسیم شده بود.

پرسش این است که با شکل‌گیری این دو قطب جهانی، چه تحولی در روابط دیپلماتیک کشورها و گروه‌های سیاسی مستقل رخ داد؟

نخستین پاسخ این است که این کشورها و گروهها در میان این دو قطب جهانی، دست بازتری برای فعالیت، معرفی و شناساندن خود، آموزش و فرهنگ‌سازی و دفاع از منافع سیاسی و استراتژیکشان داشتند. گذاری تجربی به دهه‌های ۶۰ تا ۹۰میلادی، گویای این واقعیت است.

دومین پاسخ را می‌توان از جهت معکوس بررسی کرد. وقتی یک قطب سیاسی و نظامی تمام جهان را به‌سمت منافع خود سوق می‌دهد، پیروزی و شکست انقلاب‌ها و دولتها را مشروط به تأمین منافع خود می‌کند. در چنین دنیایی، دولتها و گروه‌های مستقل یا بیرون از دایرهٔ منافع صاحبان جهان تک‌قطبی، دچار محدودیت‌های شدید سیاسی، چالشهای زیستی و حقوقی، سانسور اطلاعاتی و گاه گرفتار بن‌بست فعالیت در چنین فضای اکسیدکنندهٔ آرمان‌خواهی و آزادیخواهی می‌گردند. گذار تجربی از پایان دههٔ ۹۰میلادی تاکنون، هم گویای این واقعیت است و هم گواه شاهکار گروه‌هایی است که توانسته‌اند در چنین دنیای اکسیدکنندهٔ آرمان‌خواهی و آزادیخواهی، افول ارزش‌های انسانی و سقوط اخلاقی، کماکان بر همان اصالتها و آرمانها بایستند و این مسیر را با تمام رنج‌های همه‌جانبه‌اش بپیمایند، بن‌بست‌شکنی کنند و تا هم‌اکنون ادامه دهند.

دیوارهای بلند و قطور راهبرد دیپلماسی مستقل در دنیای جدید

با سقوط شوروی و فروپاشی اقمار آن در آسیا، اروپا، آفریقا و آمریکای لاتین، جغرافیای سیاسی دنیا به نفع سرمایه‌داری جهانی تغییر کرد. چند کشور مثل روسیه، چین، کره شمالی، ونزوئلا و کوبا در بیرون از این قطب، منافع مشترکی را در مقابل جغرافیای سیاسی جدید دنبال کردند. نظام آخوندی که تنها با دو پای «صدور انقلاب» و «سرکوب داخلی» می‌تواند حیات خود را ادامه دهد، به پشتیبانی این چند کشور از نظر دیپلماتیک و سیاسی تکیه کرد. این چند کشور هم به‌خاطر منافع مشترک‌شان در مقابل آمریکا و اروپا، چشم‌شان را به هر گونه جنایت و نقض حقوق‌بشر و دخالت نظام ملایان در کشورهای دیگر بستند. این چند کشور از دههٔ ۹۰میلادی تاکنون به ۶۶ قطعنامهٔ محکومیت نقض حقوق‌بشر در ایران ملایان رأی منفی داده و از دخالت‌ها و جنایات منطقه‌یی این رژیم در سوریه، لبنان، عراق، یمن و فلسطین حمایت کرده‌اند.

از طرف دیگر آمریکا و اروپا به‌خاطر منافع کلان اقتصادی‌شان، سیاست مماشات با ملایان حاکم بر ایران را پیشه کردند و تجارت را جایگزین سیاست متعارف نمودند. اینان هم با وجود رأی مثبت دادن به محکومیت‌های جهانی ملایان، اما چشم‌شان را به سریال نقض حقوق‌بشر، اعدام‌ها، قتل‌عام‌ها و دخالت‌های منطقه‌یی نظام ملایان می‌بستند تا رونق بازار نفت و دلار و یورو در توازن و تبادل با ملایان باقی بماند!

نسبت مستقیم قانونمندی‌های جهان تک‌قطبی با سطح شعور سیاسی

ملاحظه می‌شود که هر نیروی مستقل مثل شورای ملی مقاومت و مجاهدین خلق با چه دیوارهای بلند و قطور برای راهبرد دیپلماسی به‌مثابه راه رساندن صدای ایران و دفاع از منافع ملی ایران در اروپا و آمریکا مواجه شدند.

هوشیاری ملی یا سیاست ظریف در این تشخیص است که در روبه‌رو شدن با چنین دیواری، منافع ملی ایران شامل آزادی و دموکراسی و برابری و حقوق‌بشر را در بیرون از دولتهای اروپا و آمریکا، با افشاگری و روشنگری در میان وجدانهای بیدار بشری پیش برد. باید سراغ اثرگذاران سیاسی، حقوقی، مدنی و فرهنگی رفت تا از طریق آنان، جبهه صدای مردم و مقاومت ایران را در مقابل مماشاتگران با ملایان قوی و قوی‌تر نمود. باید آن‌قدر رفت، آمد، شکست خورد، خسته نشد، دوباره برخاست، رفت و روشنگری کرد تا حق مقاومت برای آزادی در مبارزه با ملایان را نه فقط از نظر سیاسی که از نظر حقوقی و قضایی هم به‌رسمیت بشناسند. باید این جبهه را آن‌قدر گسترده و محکم نمود که کانون جاذبهٔ وجدانهای بشری برای استیفای حقوق مردم ایران در برابر استیلای اشغالگر آخوندی و مماشاتگران و حامیان آن باشد.

نکتهٔ بسیار ظریف انسانی که منطبق بر منافع ملی ایران می‌باشد، این است که چقدر می‌توان با دیپلماسیِ مردمی و مترقی از جبهه جهانیِ نظام آخوندها کند و به جبهه مقاومت برای آزادی افزود. وچگو. نه می‌توان به سیاست‌ساران نسبت به حقوق‌بشر مردم ایران انگیزه بخشید.

خوب است به مثال معکوس آن توجه کنیم. تصور کنید فلان مقام مهم آمریکایی یا اروپایی که در جلسات شورای ملی مقاومت و مجاهدین شرکت کرده است، به‌جای حمایت از قیام‌آفرینان ایران، حمایت از حقوق زنان و حمایت از حق مقاومت و مبارزه برای آزادی، از نظام ملایان و دخالت آن در کشورهای دیگر حمایت می‌کرد. این‌جاست که به‌طور عینی و مادی، معنی و آثار تعادل‌قوای جهانی علیه ملایان یا به‌نفع ملایان ملموس می‌شود. این‌جاست که هر وجدان بیدار ایرانی به‌دور از هر حب و بغضی، گواهی خواهد داد که مجاهدین خلق و شورای ملی مقاومت در جهان تک‌قطبی ــ با شرحی که داده شد ــ چه شاهکارهای ملی و میهنی و درست منطبق بر منافع ملی ایران آفریده‌اند.

در جهان تک‌قطبی با محوریت سرمایه‌داری جهانی، کشاندن وزنه‌های قوی سیاسی و حقوقی و فرهنگی به‌نفع مقاومت و مطالبات مردم در مقابل حاکمیت اشغالگر ولایت فقیهی، هیچ معنایی جز هزینه کردن از عشق به میهن و مردم و متعهد بودن به تأمین منافع ملی‌شان یعنی آزادی و دموکراسی و برابری ندارد.

اعتراف کنیم که جدی بودن در مبارزه با حاکمیت ضدبشر ولایت فقیهی و پرداخت بهای این جدیت ــ به‌خصوص در قانونمندی‌های جهان تک‌قطبی ــ سطح بالای شعور سیاسی و دیپلماتیک را از آبشخور منافع ملی و تاریخیِ میهن و مردم‌اش استخراج، تأمین و جاری می‌کند.

ادامه دارد...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر