۱۴۰۰ اسفند ۳, سه‌شنبه

۳اسفند ۱۲۹۹ـ نگاهی به کودتای رضاخان داستان «قزاقی» که «شاه» شد!

 جنگ جهانی اول با بیش از ۱۰میلیون کشته، تغییرات بزرگی در جهان به‌وجود آورد.

مهم‌ترین تغییر، در ذهن ملل تحت ستم، مستعمرات و نیمه‌مستعمره‌ها به‌وقوع پیوست:

آنها دریافتند روسیه و انگلیس را هم می‌توان شکست داد!

اما مهم‌ترین حادثه در آن دوران، تولد کشور شو روی بود.

پدیده نوینی که پیدایش جهان دوقطبی را به‌همراه داشت.

جهانی کیفاً متفاوت با جهان پیش از جنگ بزرگ.

وضعیت عمومی اروپا

از اواخر قرن ۱۹میلادی و رشد روز‌افزون تولیدات صنعتی، مناسبات جاری میان قدرتهای بزرگ جهان بر سر چگونگی افزایش مستعمرات‌شان، به وخامت گرایید و مسأله تقسیم جهان و به دست آوردن مناطق نفوذ جدید، به معضل شماره یک کشورهای بزرگ تبدیل شد.

«سالزبوری سوم» نخست‌وزیر وقت انگلستان در همان اوان، با روشن‌بینی و به درستی چالش اصلی اروپا را نحوه تقسیم کشورهای مستعمره اعلام کرد. امری که او انتظار داشت به شکلی متمدنانه؟! انجام شود اما به وحشیانه‌ترین شکل ممکن(جنگ‌های خونین منطقه‌یی و نهایتاً جنگ جهانی اول با بیش از ۱۰میلیون کشته) عملی شد.

 

فرصتی که «جنگ» برای مستعمرات و ملل دربند به‌وجود آورد

در خلال آن‌ جنگ‌ها و هنگامی‌که قدرتهای بزرگ به نبرد با یکدیگر مشغول شدند،‌ ملل مستعمره فرصتی برای ابراز وجود یافتند. ضمن این‌که در فراز و نشیب‌های آن جنگ‌ها افسانه شکست‌ناپذیری قدرتهای استعماری به دست خودشان درهم‌شکست و متقابلاً فضای تنفسی هم برای آزادیخواهان و انقلابیون باز شد به این ترتیب که:

  • انقلابیون روس شکست نیروهای تزار از ژاپن را به فرصتی برای انقلاب تبدیل کردند.
  • و ایرانیان از شکست روسیه تزاری، روحیه گرفته و خود و قدرت و امکانات نهفته خویش را برای مبارزه با استعمار بازیافتند.

اندکی بعد انقلاب اکتبر رخ داد و دولت شو روی متولد شد و آرایش سیاسی جهان کیفاً تغییر کرد. نخستین مانورهای سیاسی انقلابیون روس در لغو یک‌جانبه امتیازات استعماری، سقف فلک دنیای کهن را فرو ریخت و در چشم‌بهم‌زدنی جهان را دوقطبی کرد. با آن حرکت‌ محیرالعقول انقلابیون تازه به قدرت رسیده روس، به هر حال تیری از چله کمان پرتاب شد که دیگر هرگز به جای اولش باز نگشت!

 

پایان استعمار کهن و آغاز استعمار نو

به این ترتیب آخرین مرحله از دوران «استعمار کهن» پس از قرن‌ها به‌سر‌ آمد و استعمار به مفهوم «کشورگشایی با نیرو و قشون نظامی» و تسلط مستقیم و بی‌پرده استعمارگر بر مستعمره، عمرش به پایان رسید.

کشورهای استعمارگر از آن پس باید فکر دیگری برای حفظ و گسترش مستعمرات خود می‌کردند. در چنین شرایطی ایران که یک کشور نیمه‌مستعمره بود نیز باید با روش‌های جدیدی تحت سلطه استعمارگر نگه‌داشته می‌شد، به‌ویژه که انقلاب کبیر مشروطه ایران نیز با ریشه‌هایی عمیق در تمامی نواحی کشور شاخ و برگ دوانیده بود و مقابله مستقیم استعمار با آن، جز افزایش رادیکالیسم انقلاب پیآمد دیگری دربرنداشت.

 

سهم ایران از تحول ایجاد شده!

«چرچیل» در موضع وزیر جنگ بریتانیا و «ژنرال ادموند آیرونساید» در مقام فرمانده نیروهای شمال ایران، عبور ایران از وضعیت سابق به موقعیت آینده را با دقت و انسجام کامل مدیریت کردند. یک «حاکم» مورد اعتماد و یک فرمانده جرار(توانا به تصفیه‌های کیفی) که ضمن سرکوب انقلاب مشروطه، بتوانند ایران را کماکان در مدار کشورهای وابسته به انگلستان نگهدارند، اولین قلم اجناس ضروری‌ای بودند که باید پیدا می‌شدند!


درخواست رضاخان از نخست‌وزیر دولت کودتا برای اعطای نشان به آیرونساید و دیگر افسران انگلیسی طراح کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹

 

در همین راستا سید ضیاءالدین طباطبایی برای رهبری سیاسی و رضاخان قزاق برای فرماندهی نظامی کودتایی که این تحول را در صحنه پیاده کنند، برگزیده شدند.

مابقی قضایا همان است که در اسناد گوناگون ذکر شده و نیازی به تکرار مکررشان نیست.

 

سرعت گرفتن تشکیل نیروهای آزادیبخش در نقاط مختلف ایران، حاصل مهم‌ترین فرصت ناشی از تحولات جهانی برای ایران بود.

از کار افتادن روش‌های «استعمار کهن» از دیگر پیامدهای جنگ بزرگ بود.

عمر استعمار کهن و روش‌هایش به‌سر آمد و حیات «استعمار نو» آرام‌ آرام آغاز شد.

انگلستان برای حفظ ایران در مدار مستعمرات خودش، یک حاکم دست‌نشانده در ایران روی کار آورد: رضاخان!

هنگامی که دیگر نمی‌توان با قشون و نیروی نظامی و سرکوب مستقیم استعمار کرد باید از راههای دیگری وارد شد!

یک دیکتاتور دست‌نشانده خودی!

رضاشاه حلقه واسط استعمار کهن و استعمار نو بود که با یک سلسله کودتا به قدرت رسانده شد و با همان دستی که بالا رفته بود، به‌محض خلف‌وعده، پایین کشیده شد!

 

دیگر بازیگران صحنه ایران

بازیگران از «اردشیر جی ریپورتر» مخبر اینتلیجنت سرویس گرفته تا ژنرال آیرونساید و چرچیل و از رضاخان گرفته تا سید‌ضیاء همگی همانانی هستند که در اسناد و مدارک موجود به‌وفور اسم و مشخصاتشان آمده و شرح چگونگی خدماتشان به استعمار انگلیس توضیح داده شده است.

به گفته «سر دنیس رایت»(که از اواخر دهه ۳۰به بعد مأمور سیاسی یا سفیر انگلستان در ایران بوده)، «اردشیر جی ریپورتر» اولین کسی بود که رضاخان را به ژنرال آیرونساید معرفی کرد.(کتاب رضاشاه از تولد تا سلطنت ص ۲۶۴)

ملک‌الشعرای بهار در کتابش(تاریخ احزاب سیاسی ایران) از قول تلگرافچی اردوی قزاق مقیم منجیل نوشته که «استاروزلسکی» فرمانده نیروی قزاق و فرمانده مستقیم رضاخان ضمن شکایت از دسیسه‌های انگلیسی‌ها بر ضد خودش، با اشاره به رضاخان گفته: «این صاحب منصب بعد از صرف شام که اردو استراحت می‌کنند سوار شده به اردوی انگلیسی‌ها می‌رود و تا سحر تا پاسی از شب آنجا می‌ماند...»

آن نشست‌های شبانه، همان بود که به کودتای سوم اسفند توسط رضاخان انجامید. ملک الشعرا در همان کتابش(ص ۶۶) نقل می‌کند که به‌علت دوستی با سیدضیاء، با وی رابطه داشته و متوجه شده که در همان ایام سیدضیا به قزوین رفت و آمد می‌کند که ظاهراً برای شرکت در همان نشست‌های شبانه فرماندهان انگلیسی با رضاخان و دیگر عوامل کودتا بوده است

رضاخان هر شب با آیرونساید ملاقات می‌کند

رضاخان هر شب با آیرونساید ملاقات می‌کند

 

اتمام‌حجت ژنرال انگلیسی با قزاق ایرانی

به هر حال ژنرال آیرونساید هنگام ترک ایران و بازگشت به بغداد، توافق‌هایش با رضاخان را تکمیل کرده و در حضور سرهنگ «هنری اسمایت» فرمانده انگلیسی نیروی قزاق با وی اتمام‌حجت می‌کند.

آیرونساید بر اساس خاطرات منتشر شده‌اش روی ۲نکته به رضاخان هشدار می‌دهد:

۱. به توافقی که کردیم خیانت نکن وگرنه نابود می‌شوی!

۲. شاه قاجار را برکنار نکن!

رضاخان البته چند سال بعد مغلوب جاه‌طلبیهای دیوانه‌وار خود شد و در اجرای تعهدی که به آیرونساید و دولت انگلستان داده بود، تخلف کرد، به این ترتیب که:

ابتدا احمدشاه قاجار را خلع کرد(سال ۱۳۰۴خورشیدی یعنی ۵سال بعد).

سپس سال‌ها بعد تحت تاثیر بادجهانی به سوی آلمانها و فاشیسم هیتلری گرایش پیدا نمود.

نتیجه آن شد که انگلستان در اولین فرصت و با یک تلگراف سه‌خطی او را از سلطنت عزل و پسرش را به جای او گمارد.

انگلستان رضاشاه را همان‌موقع از ایران اخراج کرده، به جزیره موریس و بعدها به آفریقای جنوبی تبعید نمود تا در همانجا مرد.

به این ترتیب، انقلاب مشروطیت ایران توسط ارتجاع داخلی و استعمار سرکوب شد و انگلستان با توجه به تغییرات عظیمی که در جهان به ‌وقوع پیوسته بود، با بیرون کشیدن تدریجی نیروهایش از ایران، در ظاهر از ایران رفت در حالی‌که یک حکومت دست‌نشانده با عوامل ایرانی خودش برای حفظ منافع و مطامع استعماری‌اش در ایران باقی گذاشت. حکومتی که شکل جدیدی از استعمار را به نمایش گذاشت. شکلی واسط میان استعمار کهن و استعمار نو.

رضاشاه حلقه واسط بین این دو شیوه استعماری بود.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر