۱۳۹۹ مهر ۱۳, یکشنبه

معنای «من سیاسی نیستم» در جامعهٔ دیکتاتور زده


 بدترین بیسوادی، بیسوادی سیاسی است، وی هیچ چیز نمی‌شنود، هیچ چیز نمی‌بیند و در زندگی سیاسی هیچ مشارکت نمی‌کند، حتی نمی‌داند که هزینه زندگی، که قیمت نان و آبو حبوبات و داروها و اجاره خانه‌اش، همگی وابسته به تصمیمات سیاسی هستند».

(برتولت برشت)

یک از عوارض حاکمیت طولانی‌مدت دیکتاتوری دینی در ایران و خیانت آخوندها به مفهوم کلمات، به‌وجود آمدن پدیده‌یی است به نام «سیاست‌زدگی» یا به عبارت دیگر دلزدگی از سیاست و هر آنچه سیاسی است. جمله‌ای نیز در این مورد در افواه وجود دارد که بسیار معروف است: «سیاست پدر و مادر ندارد»! شاید کسانی که این جمله را استفاده می‌کنند، خوب به محتوای آن واقف نیستند و نمی‌دانند که با کاربرد و انتشار آن به دیکتاتوری خدمت می‌کنند. به او یاری می‌رسانند تا هر چه بیشتر انسان‌ها را از متن به حاشیه براند و نسبت به آنچه در میهن‌شان می‌گذرد، خنثی و بی‌تفاوت بسازد. وقتی افراد یک جامعه شاخک‌های حساس و تباهی‌شناس خود را از دست بدهند، دیکتاتور می‌تواند هر طور که تمایل او اقتضا می‌کند، آن جامعه را به زیر مهمیز بکشد و در جهت منویات خود سوق دهد؛ زیرا او خواهان شهروندانی است که به حقوق شهروندی خود آشنا نباشند، در کار حکومت کنکاش نکنند، سر در گریبان خود فروببرند، چشمبند به چشم بزنند و خون ریخته بر سنگفرش را کتمان کنند تا مبادا «سیاسی بودن» پر آنها را هم بگیرد.

سرانجام به سراغ من آمدند

دیکتاتور می‌خواهد افراد یک جامعه را به فرد فرد تبدیل کند، نگذارد در مهام امور کشور دخالت کنند. درگیر خود و منافع فردی خود باشند، در این‌صورت می‌تواند آنها را یکی یکی شکار کند و به کام بکشد.

این گفتار شعرگونهٔ مارتین نیمولر، کشیش پروتستان ضد نازی از جنگ جهانی دوم تاکنون در گوش‌ها طنین می‌اندازد و ما را از غیرسیاسی و بی‌تفاوت بودن برحذر می‌دارد:

اول سراغ کمونیست‌ها آمدند،

سکوت کردم چون کمونیست نبودم.

بعد سراغ سوسیالیست‌ها آمدند،

سکوت کردم زیرا سوسیالیست نبودم.

بعد سراغ یهودیها آمدند،

سکوت کردم چون یهودی نبودم.

سرانجام به سراغ من آمدند

دیگر کسی نبود تا به اعتراض برآید.

انسان و جامعه؛ انسان و سیاست

همان‌گونه که انسان را نمی‌توان جدا از جامعه تصور کرد، او را نمی‌توان بری از سیاست‌ورزی پنداشت.

انسان چه بخواهد، چه نخواهد یک موجود سیاسی است؛ به‌علت این‌که جمعی و گروهی زندگی می‌کند. سرنوشت او با سرنوشت هزاران هم‌نوع دیگرش گره خورده است.

سیاست یک امر جهان‌شمول است. کنش هر انسان نسبت به انسانهای دیگر و در قبال جامعه‌یی است که در آن زندگی می‌کند. هر فردی که خارج از دایرهٔ زندگی فردی خود در امری سهیم می‌شود، یک عمل سیاسی مرتکب شده است. بشر در طول تاریخ فداکاریها کرده و خونهای ارزشمندی را نثار نموده است تا سیاست را از انحصار حکومتها به درآورده و در راستای آزادی خود و هم‌نوع به کار بگیرد. مشروط کردن دولتها به پارلمان و قانون، تحمیل ارادهٔ جمعی از طریق صندوق رأی از دست‌آوردهای انسان برای عمومی کردن و مردمی ساختن سیاست است. کسی که می‌گوید «سیاسی نیستم»، در کنه این جمله زمام اختیار خود را به دست دیکتاتور می‌دهد و در مسیر معکوس تکامل اجتماعی حرکت می‌کند. به عبارت گویاتر باید گفت مانع تکامل اجتماعی می‌شود.

«من سیاسی نیستم» خود یک نوع سیاست است

آنهایی که ناآگاهانه و به‌دلیل تلقین رسانه‌های حکومتی و لابی‌ها و واسط‌های آنها از سیاست ابراز تنفر می‌کنند و آن را با ترم «من سیاسی نیستم» بروز می‌دهند، ناخواسته یک سیاست مشخص را ترویج می‌کنند؛ زیرا ترم «من سیاسی نیستم» خود، نوعی سیاست است. معنای آن این است که اگر در جامعه بیداد غوغا می‌کند و اختناق زوزه‌کشان در کوچه‌ها می‌گذرد و تازیانهٔ ظلم عرصه را بر شهروندان تنگ کرده است، تو سر خود را در پیش بگیر و کاری به قیل و قال خیابان نداشته باش. بی‌غیرتی پیشه کن، هوای خودت و خلوت خودت را داشته باش. اگر می‌بینی کسی را در چارراه به چوب فلک بسته‌اند و شلاق می‌زنند، مبادا هرگز برگردی و نگاه کنی، خود را با گوشی هوشمندت مشغول کن و به‌سرعت رد شو. اگر کمی جلوتر دیدی پنج زندانی بسته دست را از قناره‌ها آویخته‌اند، به این تظاهر کن که این صحنه را نمی‌بینی و خود را با قیمت اجناس پشت ویترین مغازه‌ها سرگرم کن. اگر دخترک خیابانی را با پوششی ژنده بر سر راه دیدی که در حال گدایی از عابران است و از آنها طعن و لعن می‌شنود، حاشا که تارهای انسانی‌ات به ارتعاش درآید و احساسات تو را فرا بگیرد، بهترین کار این است که نادیده بگیری و او را دور بزنی... آری «من سیاسی نیستم» خود یک نوع سیاست است؛ سیاستی که مروج آن حکومت است. هدف از آن تبدیل کردن انسان ذیشعور، حساس، آگاه، انتخابگر و دخیل در سرنوشت خود و دیگران به برگ خشک پاییزی است یا به یک گونی سیب‌زمینی گندیده است. برخلاف آنچه تصور می‌شود، کسی که این جمله «من سیاسی نیستم» را به کار می‌برد و به آن باور دارد، مدام در حال تیز کردن دشنهٔ ظالم بر نای مظلوم است. نه تنها آن دخترک معصوم خیابانی را نمی‌نوازد بلکه وجدان دیگرانی را هم که ممکن است با دیدن او برانگیخته شده باشند، به شراکت در جنایت دعوت می‌کند.

در ایران پدیده‌یی نداریم که سیاسی نباشد

این حکومت جایی برای زیستن بدون سیاست یا زندگی غیرسیاسی باقی نگذاشته است؛ زیرا طی ۴دهه حیات ننگین خود، عرصه‌ای از زندگی اجتماعی نبوده است که این حکومت به آن وارد نشده و آن را نیآلوده باشد.

فراتر از هر دیکتاتوری به‌معنای شناخته شده و متعارف و بسا تمامیت‌گراتر از هر حکومت توتالیتر، نظام برآمده از ولایت فقیه در زندگی خصوصی ایرانیان دخالت کرده است و می‌کند. به این اعتبار هر پدیده‌یی در ایران از آب خوردن تا هوای نفس کشیدن در کلان‌شهری مانند تهران گرفته تا قیمت دلار که به‌صورت تصاعدی بالا می‌رود تا حتی یک ماسک که نزدن آن جریمهٔ مشخصی را به‌دنبال دارد. همه و همه سیاسی هستند. حتی اگر کسی سیاسی نباشد؛ یعنی با حکومت و زورگویی‌ها و جنایت‌های آن کاری نداشته باشد، حکومت با او کار دارد. کافی است در داخل خودرو خود از پوششی استفاده کرده باشد که به مذاق آخوندها خوش نیاید یا در ایام عزا لبخندی زده باشد، چه رسد که تار موی او بیرون افتد، در این‌صورت سر و کارش حتماً با محتسب خواهد بود. اتمسفر سیاسی بودن هر پدیده در دیکتاتوری آخوندی حتی به جوجه‌های معصوم نیز سرایت کرده است. قتل‌عام میلیون‌ها جوجه در فروردین ۹۹ به یک پارامتر مهم سیاسی تبدیل شد و موجی را دامن زد که تا مدتها در دایرهٔ سیاست طنین داشت.

بنا بر آنچه گفتیم، انسان مسئول یعنی انسان اجتماعی نمی‌تواند بگوید «من سیاسی نیستم». سرنوشت جامعهٔ ما هنگامی دستخوش تغییر بنیادین خواهد شد که یکایک ما خود را در قبال آن سهیم و سرنوشت‌ساز بدانیم؛ زیرا ما انسان‌ها به‌طور اعم و ما ایرانی‌ها به‌طور اخص اعضای یک خانواده و فراتر از آن اعضای یک پیکره هستیم.

سعدی در قرن هفتم هجری این حقیقت تابناک را در شعری موجز به گویاترین وجه سروده است:

بنی‌آدم اعضای یکدیگرند

که در آفرینش ز یک گوهرند

چو عضوی به درد آورد روزگار

دگر عضوها را نماند قرار

تو کز محنت دیگران بی‌غمی

    • نشاید که نامت نهند آدمی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر