۱۳۹۷ آذر ۱۰, شنبه

سید حسن مدرس

    سید حسن مدرس
    سید حسن مدرس یکی از چهره‌های نامدار تاریخ معاصر ایران است که در برابر دیکتاتوری رضاخان ایستاد و جانش را هزینه ایستادگی‌اش کرد. این نوشته نگاهی است به بخشی از تاریخ معاصر ایران که مدرس در آن نقش داشت.
    مدرس در میان برخی رزمندگان بختیاری

    مدرس که بود؟
    مدرس سال ۱۲۴۹ در روستای سرابه اردستان به‌دنیا آمد. تحصیلات مذهبی خود را در اصفهان و نجف طی کرد و به اجتهاد رسید. پس از بازگشت به ایران وارد سیاست شد.
    لازم به یادآوری است که قانون اساسی مشروطیت با عجله تنظیم شده بود و کمبودهایی داشت. کمی بعد که متمم قانون اساسی تدوین شد آخوندها بر اساس فصل دوم متمم قانون اساسی، برای نظارت بر قوانین مصوب مجلس شورای ملی و تشخیص مغایرت یا عدم مغایرت مصوبات مجلس با احکام شرع، ضرورت حضور یک گروه ۵نفره از مجتهدان تراز اول در مجلس را در متمم وارد کردند(چیزی شبیه شورای نگهبان فعلی).
    سید ‌حسن مدرس در میان گروه اقلیت مجلس، ملک‌الشعرای بهار نیز در عکس حضور دارد

    طبعا چنان انحرافی از قانون اساسی مشروطیت و سپردن آن به دست تشخیص چند آخوند تام‌الاختیار که مافوق رأی و نظر تمامی نمایندگان منتخب ملت بودند،‌ فاجعه‌ای بزرگ و امری ناگوار بود. انحرافی عظیم از انقلاب مشروطه و دستاوردهای آن که خود داستانی دیگر دارد اما اینجا به همین مختصر اکتفا می‌گردد که تنها به مدد حضور چهره‌ای مانند مدرس که یکی از آن ۵مجتهد تراز اول و برجسته‌ترین آنان بود آن ضایعه، نمود جدی پیدا نکرد و وی توانست از حاکمیت یافتن ارتجاع مذهبی بر قوه مقننه تا حدی جلوگیری کند و این البته تنها و تنها به‌علت وزن سیاسی و مذهبی شخص مدرس بود و چنان‌چه مرتجعینی از جنس شیخ‌فضل‌الله به مجلس فرستاده می‌شدند قانون اساسی از همان ابتدا استحاله ارتجاعی پیدا می‌کرد.
    ضمن این‌که نباید فراموش کرد مراجعی که مدرس را به مجلس فرستادند نیز افرادی بودند که با امثال شیخ فضل‌الله در جریان انقلاب مشروطه مبارزه کرده بودند و آگاهانه فردی مانند مدرس را روانه مجلس کردند.
    مدرس از اواسط دوره دوم مجلس شورای ملی تا دوره ششم یعنی به مدت ۵دوره در این سمت و سمت نمایندگی مردم و از دوره سوم با رأی مردم در مجلس حاضر بود و تاثیر خاص خود را داشت.

    مدرس در دولت ملیون
    در هنگامه جنگ جهانی اول که تهران در معرض اشغال قوای اشغالگر روس و انگلیس قرار گرفت، قرار شد پایتخت به اصفهان منتقل گردد اما احمدشاه با اشاره انگلستان از میانه راه پا پس کشید و در تهران ماند در نتیجه برخی عناصر ملی تصمیم به تشکیل یک دولت مستقل و ملی گرفته و پس از خروج از تهران به قم و نهایتاً به غرب کشور رفتند تا مقاومت علیه اشغالگر را سازمان دهند. مدرس از همان عناصر ملی تشکیل‌دهنده دولت ملیون بود.
    مدرس در هیات دولت ملیون

    مخالفت مدرس با قرارداد استعماری ۱۹۱۹
    مدرس از مخالفان جدی قرارداد استعماری ۱۹۱۹ بود که وثوق‌الدوله باعث و بانی آن بود. قراردادی که ایران را تحت‌الحمایه انگلیس می‌کرد. با وقوع کودتای انگلیسی سوم اسفند ۱۲۹۹ وی توسط سیدضیا طباطبایی، نخست‌وزیر، کودتا و رضاخان دستگیر و روانه زندان شد. رضاخان، قزاقی بود که از همین نقطه وارد تاریخ «قدرت» در ایران شد.

    کودتا‌های رضاخان
    رضاخان قزاق، در پی چند کودتای متوالی در ایران به قدرت رسید. او در این راه از حمایت و پشتیبانی روس‌ها، انگلیسی‌ها و آخوندها و خوانین مرتجع داخلی برخوردار بود.

    کودتای یکم: کودتا در نیروی قزاق
    اولین کودتای رضاخان، کودتای داخلی در نیروی قزاق و برکناری کلرژه، افسر اعزامی از سوی انقلابیون روس، بود که به جای فرمانده قزاقی که به حکومت ساقط شده تزار تعلق داشت، منصوب و به ایران اعزام شده بود.
    در جریان آن کودتا رضاخان، معاون کلرژه(استاروزلسکی) را که با انگلیس‌ها کنار آمده بود، به فرماندهی نیروی قزاق نشاند و خود نیز شایسته اعتماد انگلیس‌ها شد.

    کودتای دوم: کودتای ۱۲۹۹
    رضاخان پس از کودتای استعماری سوم اسفند ۱۲۹۹ وارد ساختار قدرت و حاکمیت سیاسی ایران شد. او پس از کودتا در حالی‌که یک افسر میان‌رتبه قزاق بود که مواجب ماهانه‌اش را مانند سایر قزاق‌ها از بانک استقراضی روسیه، در تهران می‌گرفت و با سقوط تزار، مدتی بی‌جیره و مواجب مانده بود در اولین «کار» مشترکی که با انگلیسی‌ها کرد و باعث شد سید ضیاءالدین طباطبایی به نخست‌وزیری برسد، خودش هم بی‌نصیب نماند و حکم وزارت جنگ را دریافت کرد اما با خوش‌خدمتی توانست پس از مدتی، فرماندهی کل قوا را نیز به‌دست آورد.
    گام بعدی برای آن قزاق بی‌سواد تصاحب پست نخست‌وزیری بود. او با فشار ایادیش و نقشه‌های پشت‌پرده، پس از کابینه قوام، کابینه مشیروالدوله را مجبور به استعفا نمود و جریانهای را به سمت رسیدن خود به نخست‌وزیری هدایت کرد. به‌طوری‌که بالاخره در روز سوم آبان ۱۳۰۲ احمد شاه او را به نخست‌وزیری منصوب کرد.
    کودتای سوم: کودتا بر ضد احمدشاه و سلسله قاجار
    قدم بعدی رضاخان در مسیر برپایی دیکتاتوری و سلطنت مطلقه خودش، برکناری احمد شاه و نشستن بر تخت سلطنت بود که البته او این طمع استعماری و قدرت‌طلبانه را زیر ماسک و ادعاهای به ظاهر ترقی‌خواهانه پنهان می‌کرد و می‌خواست آن را با عنوان «منقرض کردن سلسله قاجار» و اعلام «حکومت جمهوری» انجام دهد. رضاخان می‌دانست که باید مجلس را نیز به‌وسیله سرسپردگانش اشغال کند تا بتواند از طریق به‌اصطلاح قانونی قدرت را قبضه کند. به همین دلیل خواستار انجام انتخابات و تشکیل مجلس پنجم شد. او می‌خواست مجلس هر چه زودتر رسمیت پیدا کند و او بتواند لایحه‌ٔ جمهوری را به تصویب برساند و بی‌سر و صدا سلسله قاجاریه را برکنار کند تا خودش به‌طور تمام‌عیار قدرت را قبضه کند.
    متن اسیضاح رضاشاه توسط مدرس

    مدرس مخالف رضاخان
    گروهی از نمایندگان اقلیت مجلس از جمله سید حسن مدرس مخالف جمهوری بودند. چون می‌دانستند که هدف رضاخان از مطرح کردن جمهوری برپایی سلطنت خودش است. از جمله کسانی که به‌شدت با توطئه رضاخان به مخالفت بر خاستند یکی هم دکتر محمد ‌مصدق، نماینده مجلس بود.
    در اثر این مخالفتها ترفند به‌اصطلاح جمهوری رضاخان، با مخالفت مجلس و مردم مواجه شد. مجلس در نظر گرفته بود که کابینه رضاخان را استیضاح کند، ولی رضاخان با تظاهر به عدم تمایل به قدرت، برای آن که این مخالفت به سقوط کابینه‌اش منجر نشود، حیله‌ای بکار بست و پیشدستی نموده، خودش استعفا داد و از تهران رفت. ولی در عین حال، به‌کمک ایادی‌اش یعنی فرماندهان نیروهای نظامی در مناطق غرب و شرق کشور، مجلس را تهدید کرد تا مبادا کابینه رضاخان را استیضاح کنند. فشارها و تهدیدها به‌حدی بود که مجلس پنجم به‌رغم مخالفتهای شدیدی که با رضا خان داشت، تحت عنوان حفظ نظم و یک‌پارچگی کشور(که البته به‌وسیله‌ ایادی خود رضاخان به اغتشاش کشیده‌ می‌شد) به کابینه او تمایل نشان داد و در حالی‌که رضاخان قهر کرده و به رودهِن رفته بود، عده‌ای از رجال سیاسی برای برگرداندن رضاخان به صدارت اقدام کردند. به این ترتیب او مجدداً به صحنه قدرت بازگشت.

    نقشه‌های رضاخان برای رسیدن به سلطنت
    رضاخان برای این‌که احمدشاه نتواند او را عزل کند بایستی از مجلس حکم فرمانده کل قوا را می‌گرفت. اما چون احتمال می‌داد با مخالفت یکی از نمایندگان بانفوذ مجلس به‌نام سید حسن مدرس روبه‌رو شود، خود را موافق خواسته‌های مدرس نشان ‌داد و با جلب نظر او، از مجلس این حکم را گرفت.
    در این زمان احمدشاه به اروپا سفر کرده بود و رضاخان می‌خواست از این فرصت استفاده کند و نقشه خود را برای خلع احمدشاه توسط مجلس به پیش ببرد. به این خاطر، رضاخان برای آن که برگشتن احمدشاه را به ایران به عقب بیاندازد، بلوایی در تهران به راه انداخت که به بلوای نان معروف شد. ایادی رضاخان عمداً آرد کم به نانوایی‌ها دادند. و در شهر شایع کردند که به‌زودی قحطی خواهد شد. این ماجراها باعث شد که احمدشاه به‌علت ناامن بودن اوضاع، در بازگشت به ایران به تردید بیفتد. رضاخان در این فرصت به ولیعهد احمدشاه یعنی محمدحسن میرزا قول داده بود که اگر احمد شاه از سلطنت خلع شود، محمدحسن میرزا را به سلطنت خواهد رساند. در روزهای بعد، رضاخان فرماندهان لشکرهای خود در نقاط مختلف ایران را واداشت تا از تمام ایالات و ولایات به مجلس و بعضی از جراید تلگراف‌هایی علیه قاجاریه مخابره کنند. و از طرف دیگر در تهران چادرهایی در مدرسه نظام برپا کرده و افرادی به‌نام اقشار و طبقات مخالف سلسله قاجار را در آنها گردآورد. با همین هدف، اعلامیه‌هایی نیز مبنی بر انزجار و تنفر از قاجاریه و درخواست خلع این سلسله از سلطنت در بین مردم توزیع شد. اقدام دیگر این بود که برخی از وکلای مجلس که از عوامل رضاخان بودند، طرح مربوط به انقراض قاجاریه را تهیه کرده و با تطمیع و تهدید از سایر نمایندگان امضا گرفتند.
    طرح رضاخان این بود که روز ۹آبان، ایادیش انقراض سلسله قاجار و سپردن موقتی سلطنت به رضاخان را در مجلس مطرح کنند.
    مخالفت مصدق با سلطنت رضاخان
    در صبح روز نهم آبان ۱۳۰۴ که این طرح تصویب شد، مستوفی‌الممالک که از رجال سیاسی بالنسبه بانفوذ آن ایام و نماینده مجلس بود با دکتر مصدق ملاقات کرده و از او در مورد حضور خود و دوستانش در چنین مجلسی که قصد اعطای قدرت به رضاخان را دارد پرسیده بود و مصدق پاسخ داده بود: «به توپچی و سرباز سالها مواجب می‌دهند که یک روز بکار بیاید و از مملکتش دفاع کند. به وکیل هم ۲سال مواجب می‌دهند برای این‌که یک روز به‌کار مملکت بخورد... اگر ما امروز به مجلس نرویم به وظیفه نمایندگی خود رفتار نکرده‌ایم...». دکتر مصدق همان روز در مجلس طی نطق تاریخی مخالفت شدید خود را با دادن قدرت به رضاخان ابراز کرد. مصدق در بخشی از این نطق گفته بود:
    «این ارتجاع و استبداد صرف است... امروز مملکت ما بعد از ۲۰سال و این همه خون‌ریزی‌ها می‌خواهد سیر قهقرایی بکند... بنده اگر سرم را ببرند و تکه‌تکه‌ام بکنند و... هزار فحش به من بدهند زیربار این حرفها نمی‌روم.‌.. پس چرا خون شهدای راه آزادی را بی‌خود ریختید؟ چرا مردم را به کشتن دادید؟ می‌خواستید از روز اول بگویید که ما دروغ گفتیم و مشروطه نمی‌خواستیم،‌ آزادی نمی‌خواستیم...».
    مدرس نیز درباره ماده واحده رضاخانی گفت: «خلاف قانون اساسی است، صدهزار رأی هم بدهید خلاف قانون است، هزار رأی هم بدهید خلاف قانون است» و جلسه را ترک کرد.
    خلع قاجاریه و سلطنت موقت رضاخان قزاق
    سرانجام پس از بندوبست‌های زیاد و به‌رغم مخالفت دکتر مصدق و نطق تاریخی او علیه اعطای سلطنت به رضاخان، مجلس طی ماده واحده‌ای در تاریخ ۹آبان ۱۳۰۴ سلسله قاجاریه را منقرض اعلام نمود و موقتاً تا تشکیل مجلس مؤسسان حکومت را به رضاخان تفویض کرد. در این جلسه برخی از نمایندگان مخالف هم‌چون مصدق و مدرس پس از موضع‌گیری نسبت به این ماده، پیش از رأی‌گیری از جلسه خارج شدند.
    در همان روز پس از شلیک توپ، انقراض سلسله قاجار اعلام و بلافاصله ولیعهد و درباریان به خارج کشور تبعید شدند.
    آخرین کودتای رضاخان قزاق
    مجلس مؤسسان که ایادی رضاخان در آن غلبه داشتند در ۱۵آذر ۱۳۰۴ سلطنت پهلوی را تصویب کرد.
    و رضا خان در ۲۵آذرماه در مجلس پنجم به‌عنوان شاه بر تخت سلطنت جلوس کرد. به این ترتیب تمامی ثمرات انقلاب مشروطیت در برپایی حکومت مشروطه، با دادن قدرت به دست یک سلطان مطلق‌العنان دیگر، برباد داده شد.
    آخوندها، حامیان رضاخان
    نکته قابل‌توجه در روی کار آمدن رضاخان، نقش آخوندهای مرتجع است که در این سرفصل‌ها بالاترین خیانت‌ها را به اسلام و مردم ایران کرده‌اند. از جمله در تشکیل مجلس مؤسسان که بر سلطنت رضاخان رأی داد نام آخوند کاشانی بود در حالی‌که نام مصدق در لیست نمایندگان مجلس مؤسسان نبود.

    تبریک برخی علما به رضاخان
    نمونه دیگر تبریک آخوندهای سرشناس به رضاشاه است از جمله
    - «حضور مبارک اعلیحضرت پهلوی شاهنشاه ایران خلدالله ملکه و سلطانه، تبریک سلطنت تقدیم، امید است به ظهور ولی عصر متصل شود». جواد - صاحب جواهر(احتمالا نوه صاحب جواهر است) دسامبر ۱۹۲۵، نجف.
    - «حضورمبارک پادشاه اسلام‌پناه پهلوی ایدالله نصره، دوام این دولت قوی‌شوکت را برای تشیید ملت و حفظ استقلال مملکت و بسط معدلت و موجبات ترفیه حال رعیت مسئلت و جلوس میمنت مأنوس را تهنیت تقدیم. الاحقر ابوالحسن موسوی - ۳۰دسامبر ۱۹۲۵، نجف.
    خمینی گر چه در آن دوره «عددی» نبود اما به هر حال در تمامی ۱۶سالی که رضاشاه در کار بسط دیکتاتوری خود بود، بی‌اعتنا به سرنوشت شومی که برای مردم ایران رقم زده می‌شد،‌ هیچ موضع‌گیری و مخالفتی علیه دیکتاتوری وابسته رضاشاه نداشت و در سازش و سکوت در قبال رژیم او به‌سر می‌برد و مشغول درسهای حوزه بود.
    سلطنت رضاخان قزاق
    با آغاز سلطنت رضاخان در ۱۵آذر ۱۳۰۴، یک دوران ۱۶ساله دیکتاتوری تا زمان سقوط رضاخان در شهریور سال ۱۳۲۰، در ایران به‌وجود آمد. مجلس ششم که در اوایل سلطنت رضاخان تشکیل شد آخرین مجلسی بود که تعدادی از نمایندگان مترقی توانستند به آن راه یابند. نفرات اول تا سوم این مجلس سیدحسن مدرس، مستوفی‌الممالک و دکتر مصدق بودند. اما با شدت یافتن دیکتاتوری رضاخان، کار به جایی رسید که در مجلس هفتم که در ۱۴مهر ۱۳۰۷ گشایش یافت تا دوره چهاردهم مجلس، تمامی نمایندگان از عناصر دستچین‌شده و فرمایشی بودند و به‌ندرت یک نماینده مترقی به مجلس راه می‌یافت.
    ترور مدرس
    مدرس به رضاخان پیام داد: به کوری چشم دشمنان نمرده‌ام و هنوز زنده‌ام!
    موضع‌گیریهای مدرس سبب شد تا رضاخان درصدد حذف مدرس برآید. رضاخان پس از آن که نتوانست مانع ورود مدرس به مجلس ششم شود، درصدد ترور او برآمد. زمانی که مدرس از ترور جان سالم به در برد، رضاخان که در مازندران بود به‌وسیله تلگراف از مدرس احوالپرسی کرد و مدرس در پاسخ گفت: «به کوری دشمنان نمرده‌ام و هنوز زنده‌ام»!
    مدرس پس از ترور نافرجام توسط عوامل رضاخان در بیمارستان
    سرانجام رضاخان و عواملش با دست‌کاری در انتخابات مجلس هفتم مانع از این شدند که اسم مدرس از صندوق رأی بیرون بیاید. مدرس نیز در راستای افشای این دست‌کاری گفت: «اگر هیچ‌کس از مردم تهران به من رأی نداده باشند ولی خودم که یک رأی به خودم داده‌ام، پس این یک رأی که به نام مدرس در صندوق بود، چه شد و چرا خوانده نشد؟».
    بازداشت و تبعید مدرس
    مجلس هفتم بدون حضور مدرس در ۱۶مهر ۱۳۰۷ افتتاح شد. ۲روز پس از افتتاح مجلس، مأموران نظیمه به منزل مدرس هجوم آوردند و شبانه وی را از تهران خارج کرده به مشهد بردند. ابتدا وی چند روزی در یکی از دهات مشهد و سپس به مدت ۹سال به شهر خواف منتقل شد. پس از ۹سال به کاشمر انتقال یافت و در دهم آذر ۱۳۱۶ توسط ۳تن از فرستادگان رضاشاه به‌قتل رسید.

    تلاش‌های رضاخان برای رام کردن مدرس
    رضا خان ابتدا می‌خواست مدرس را با خود همراه سازد و برای تطمیع او به او پیغام داد که: «چون شما از تهران انتخاب نشده‌اید، (دوره هفتم مجلس را می‌گوید) اجازه بدهید که کاندیدای یکی از شهرستانها شوید و دستور دهم انتخاب گردید!». مدرس در جواب گفت: «به سردار سپه بگو اگر مردی، مردم را آزاد بگذار تا ببینی من از چند شهر انتخاب می‌شوم. والا مجلسی که به دستور تو من نماینده‌اش گردم باید درش را لجن گرفت».
    آنگاه رضاخان دستور داد مدرس را به اتهام قصد کودتا با کمک ایلات و عشایر دستگیر و مورد ضرب‌وشتم قرار داده و به کاشمر در خراسان تبعید کردند و...

    پیام مدرس به رضاخان
    مجله گلبرگ در تاریخ آبان ۱۳۸۱ در شماره ۳۵ خود ضمن مطلبی درباره مدرس نوشت: «دکتر سید عبدالباقی، فرزند مدرس، نقل می‌کرد: «وقتی آقا در خواف تبعید بودند با مشقت زیاد توانستم به دیدنشان بروم. در دومین روز اقامت در خواف به آقا عرض کردم: نمی‌شود کاری کنید که از این زندان بیغوله رهایی یابید. آقا فرمودند: چرا، خیلی هم آسان! همین یک ماه پیش رضاخان به‌وسیله مأموری پیغام داده بود که من دخالت در سیاست نکنم و به عتبات بروم و آن جا ساکن شوم. گفتم: به رضاخان بگو: مدرّس گفت: من وظیفه خود را دخالت در سیاست می‌دانم. این جا هم جای خوبی است و به من خوش می‌گذرد. تو را هم روزی انگلیسی‌ها کنار گذاشته و به گوشه‌ای پرتاب می‌کنند. اگر قدرت داشتی و توانستی، بیا همین جا [خواف]. هر چه باشد بهتر از تبعیدگاه‌ها و زندانهای خارج از ایران است. ولی می‌دانم که من در وطنم به‌قتل می‌رسم و تو در غربت و سرزمین بیگانه خواهی مرد».

    چند جمله از مدرس
    مدرس روزی به رضاخان گفت:
    «تـو یک قزاق هستـی، برو پـی کارت و پـا به زمیـن بکـوب تـو را چه به دخـالت در امور مملکت؟».
    « اختلاف من با رضا خان بـر سـر کلاه و عمامه نیست مـن با اساس ایـن دستگاه مخالفم».
    «ما خـودمان صـاحب خـانه هستیـم. ما را آزاد بگذاریـد که صلاح و فساد خودمان را می‌دانیم».
    «سزاوار نیست که ما بـا امضاء خـود آزادی و استقلال خـویـش را از دست داده و تـر

  • ک کنیـم».

۱۳۹۷ آبان ۲۵, جمعه

ستارخان، نماد انقلاب مشروطه در گرامیداشت یاد سردار ملی در سالگرد درگذشتش در ۲۵آبان ۱۲۹۳


ستارخان
به‌ندرت اتفاق می‌افتد که یک انقلاب اجتماعی در یک نقطه، تنها به اتکای یک «نفر» توانسته باشد مسأله بود و نبود خود را حل کند، یکی از ویژگی‌های انقلاب مشروطیت ایران، اتفاقاً همین است که درست در نقطه‌ای که تمامی کانونهای انقلاب خاموش و سرکوب شده بودند و حتی کانون پرتپش تبریز نیز به‌سردی گراییده بود، ناگهان با خیزش یک نفر (تنها یک نفر) و خروش او، آتش انقلاب دوباره زبانه کشید، دیگر کانونهای خاموش را آتشی دوباره بخشید تا جایی‌که در میان ناامیدی و ناباوری، انقلاب بر ارتجاع پیروز شد.
از این‌رو در ایران وقتی که صحبت از انقلاب و دگرگونی می‌شود، یکی از اولین عبارتهایی که به ذهن هر ایرانی می‌زند، انقلاب مشروطه و سردار بزرگ آن ستارخان است.
در ایران، فرقی نمی‌کند شما در آذربایجان باشید یا بلوچستان یا خوزستان یا خراسان و کردستان، هر جای ایران وقتی بگویید انقلاب مشروطه، همه بلافاصله اسم ستارخان را به زبان می‌آورند.
یا اگر بگویید ستارخان، همه بی‌اختیار می‌گویند «سردار ملی».
فراز و فرود‌های انقلاب 
انقلاب مشروطه ایران در سال ۱۲۸۵ خورشیدی و با امضای فرمان مشروطیت توسط مظفرالدین شاه به یک پیروزی بزرگ و مقطعی رسید. کمی بعد و پس از درگذشت مظفرالدین شاه و روی‌کار آمدن ولیعهدش محمدعلیشاه، تمامی دستاوردهای انقلاب به خطر افتاد تا جایی که بیم نابودی انقلاب می‌رفت:
سرکوب مشروطه خواهان،
قتل و اعدام مجاهدان و مبارزان مشروطه خواه،
به توپ بستن مجلس شورا و تعطیل کردن آن،
بستن روزنامه‌ها و انجمنهای آزادی‌طلب همگی به دست محمدعلیشاه و به کمک بازوی استعماری وی(نیروی قزاق به‌ویژه فرمانده آن در تهران کلنل لیاخف روسی) در عرض کمتر از ۳سال، دوباره مردم ایران را به نقطه صفر رساند، تنها کانونی که خاموش نمی‌شد تبریز بود که آن هم پس از جنگهای بسیار، تقریباً به خاموشی گرایید و بر سر در هر خانه‌ای پرچم سفید تسلیم برافراشته شد. در چنان هنگامه‌ای ناگهان ستارخان برخاست و آتش انقلاب را جانی دوباره بخشید.
اهمیت نقش ستارخان 
ستارخان حقیقتاً یک‌تنه بزرگترین انقلاب نوین مشرق‌زمین را نجات داد. کاری که ستارخان کرد، ۲ویژگی داشت:
اولا یک‌تنه و در واقع تک و تنها پایداری را دوباره آغاز کرد.
دوم این‌که او فقط انقلاب مشروطیت ایران را نجات نداد، بلکه انقلابی که مادر انقلاب‌های مشابه خودش در آسیا و شمال آفریقا بود را نجات داد. در حقیقت پس از پیروزی انقلاب مشروطیت ایران بود که شیشه عمر فئودالیسم در آسیا شکست.
ستارخان، پیشتاز انقلاب و پیشروی در مشرق‌زمین 
ستارخان، سردار بزرگ انقلاب مشروطه ایران، راهگشای بزرگترین انقلاب دموکراتیک مشرق‌زمین در روزگار خویش بود. او جلوتر از تمامی انقلاب‌های مشابه در منطقه حرکت کرد.
چرا که انقلاب مشروطیت ایران که در مرداد ۱۲۸۵ خورشیدی(اوت ۱۹۰۶) به پیروزی رسید، پیشگام انقلاب‌های دنیای پسافئودالی در آسیا و خاورمیانه بود، در حالی‌که:
سقوط فئودالیسم در چین ۶سال بعد یعنی در سال ۱۹۱۲ محقق شد.
انقلاب دموکراتیک روسیه ۱۱سال بعد یعنی در فوریه ۱۹۱۷ پیروز و منجر به سقوط تزاریسم شد.
و انقلاب ترکها و سقوط نظم کهن عثمانی حدود ۱۷سال بعد یعنی در سال ۱۹۲۳ به‌وقوع پیوست.
تنها نگاهی به همین تاریخ‌ها نشان می‌دهد که ستارخان در یک مقطع، پیشوای چه انقلاب سترگ و تاثیرگذاری بوده‌ است.
دشمنان ستارخان
ستارخان از آنجا که برای به زیرکشیدن نظم کهن، برخاسته بود طبعاً با بانیان و حامیان نظم کهن درگیر بود یعنی از یک‌سو با بزرگ‌ترین امپراتوری فئودالی عصر خود(روسیه تزاری) درگیر بود و از سوی دیگر با امپراتوری بریتانیای کبیر که بزرگ‌ترین نیروی استعماری جهان در آن عصر بود.
در این سو در خانه نیز ستارخان و مشروطه طلبان با ارتجاع سلطنتی قاجار که حافظ نظام ایلیاتی بودند درگیر بود و از سوی دیگر با روحانیان مرتجعی که از اجزای نظام فئودالی محسوب می‌شدند. البته از دیگر دشمنان مشروطه و ستارخان، یکی هم عوامل جیره‌خوار استعمار و مزدوران دست‌نشانده آنها مانند رضاخان قزاق بود.
در جریان محاصره تبریز و مجاهدان مشروطه که ستارخان فرمانده مجاهدین تبریز بود، رضاخان مسلسل‌چی لشگر استبدادی عین‌الدوله و محمدعلیشاه بود که به روی مجاهدان مشروطه‌خواه و ستارخان شلیک می‌کرد.
پس از سرکوب تهران، نوبت آذربایجان شد
محمدعلیشاه پس از سرکوب انقلاب مشروطه و نهادهای آن در تهران، متوجه آذربایجان شد یعنی تنها نقطه‌ای که هنوز آتش مشروطه خواهی از آنجا شعله می‌کشید.
شاه برای سرکوب آذربایجان، لشگری به فرماندهی عین‌الدوله را با ساز و برگ فراوان روانه کرد.
نویسنده کتاب «رضاشاه از تولد تا سلطنت» نیز در صفحه ۱۲۶ کتابش در این مورد نوشته:
«روز ۱۹مهرماه ۱۲۸۷ قزاق‌ها آماده حرکت(برای حمله به تبریز و شکست ستارخان) شدند. کلنل لیاخف، فرمانده کل قزاقخانه، از ستون اعزامی بازدید کرد و نطقی ایراد نمود و رجزخوانی بسیار کرد. رضاخان هم در شمار همان قزاق‌هایی بود که لیاخف روانه تبریز کرده بود.
لیاخف و رضاخان در جنگ با ستارخان 
در آن نطق، لیاخف روسی که تلاش می‌کرد قزاق‌ها را برای کشتار مشروطه خواهان تبریز به هیجان بیاورد رو به قزاق‌ها گفت:
«تخت پادشاه در خطر است. مردم تبریز گروهی از اوباشان توده(یعنی مجاهدان مشروطه‌خواه تبریز به فرماندهی سردار ملی ایران ستارخان) را گرد آورده، تفنگ و توپخانه دولت را به چنگ آورده‌اند. آگهی جنگ به شاه داده و از اطاعت دولت سر باز زده‌اند.
آنها می‌کوشند که دوباره شاه را به بازگشت مشروطه ناگزیر نمایند. این مشروطه حقوق و مزایای بریگاد قزاق را محدود و ناجور می‌سازد و عملاً کنترل را بر دستمزد شماها برقرار می‌نماید.
مشروطیت بدترین دشمن شماهاست. شما بر ضد این دشمن باید تا آخرین قطره خون خود بجنگید... برای این‌که در دوران جنگ و رزمگاه در تنگنا نیفتید، من برای شما خوراک‌های سرد حاضر و گوناگون آماده کرده‌ام.
شما باید بدانید که در بازگشت فیروزمندانه، از پول و سایر انعامات از طرف پادشاهان روسیه و ایران سرشار برخوردار خواهید شد. هرآنچه دارایی و ثروت در درون دیوارهای تبریز باشد، همه از آن شما خواهد بود!
شما باید بدانید که دست‌یافتن به تبریز یا شکست، برای شما امری حیاتی و مماتی است. اگر فتح نمودید، مشروطیت از پای به درخواهد افتاد، اگر برد با هواداران مشروطه باشد، بریگاد متلاشی شده، خود، زنان و کودکانتان دربه‌در و گرسنه خواهید ماند. این نکته را فراموش نکرده، مانند شیران بجنگید.
یا شما یا مشروطیت!‌».
در واقع این یکی از نیروهایی بود که ستارخان باید با آنها می‌جنگید.
جبهه روبه‌روی ستارخان 
به‌طور واقعی عین‌الدوله و رضاخان اصلاً در قواره‌ای نبودند که بتوان آنها را با ستارخان مقایسه‌ کرد. به‌ویژه رضا که یک قزاق مزدور بی‌سروپا بود در حالی‌که ستارخان در همان مقطع تاریخ، با قیام برای برگرداندن مشروطه به ایران به‌طور عملی پنجه در پنجه بزرگ‌ترین قدرتمداران آن روزگار انداخته بود:
از یک طرف امپراتور روسیه بود که مخالف انقلاب مشروطه ایران بود و لشگر قزاقش دست‌اندرکار قتل ایرانی‌ها بودند
از یک طرف امپراتوری بریتانیا بود که خواهان بقای استبداد محمدعلیشاهی بود
و از یک طرف هم شاه ایران بود که تمامی فئودالها به‌ویژه فئودالهای بزرگ آذربایجان هم با او همراه شده بودند؛ مانند صمدخان مراغه‌ای(شجاع‌الدوله) و خان‌های قره‌داغ که با تمام قوا به نفع شاه و علیه ستارخان جنگ می‌کردند.
ستارخان جلوی تمامی اینها ایستاده بود.
یعنی باید روشن باشد که ستارخان هماوردش پادشاه مستبد قاجار و تزار روس و امثالهم بود نه یک نفر مثل عین‌الدوله یا یک قزاق بی‌مقدار مثل رضاخان!
ستارخان در یک نگاه
ستارخان سردار بزرگ انقلاب مشروطه ایران، سال ۱۲۴۵ خورشیدی در آذربایجان به دنیا آمد و سال ۱۲۹۳ دیده از جهان فرو بست.
سال ۱۲۸۶ خورشیدی پس از به توپ بسته شدن مجلس شورای ملی در تهران توسط قوای محمدعلیشاه(به سرکردگی لیاخف فرمانده روسی نیروی قزاق)، فرماندهی نبرد در برابر قوای استبداد در آخرین سنگر آزادی یعنی تبریز را به‌دست گرفت و در مقابل دیکتاتور ایستاد تا سرانجام محاصره تبریز بعد از ۱۱ماه درهم‌شکست و دیگر نیروهای مشروطه‌طلبان از گیلان، اصفهان، لرستان و آذربایجان روانه تهران شده، شاه مستبد را اخراج کرده و مشروطه را بازگرداندند.
ستارخان ۴۸سال، قهرمانانه زیست و پاکدست و مظلوم و شرافتمند جاودانه شد.
ستارخان، انقلاب بزرگ مشروطیت ایران را از شکست کامل نجات داد، گرچه خود بعدها گرفتار فاجعه میوه‌چینان تازه‌ به‌دوران‌ رسیده شد و به تیر خیانت، از پای افتاد.
فرصت‌طلبان سایه به سایه انقلاب 
در آن روزگار در حالی‌که همه می‌دانستند که استبداد و استعمار و ارتجاع داخلی همگی تشنه به خون مشروطیت و رهبرانش هستند اما برای مقابله با آنان، به جای آماده کردن مردم و به‌قول معروف ساز و برگ جنگ تهیه کردن، یک عده آدم فرصت‌طلب هم راه افتاده بودند برای خودشان دفتر و دستک درست کردن که با سقوط شاه، برای خود در دایره قدرت بعدی، جا باز کنند. غافل از این‌که استبداد با بازیهای مطبوعاتی و مانورهای سیاسی از بین نمی‌رود و با اطلاعیه و تلگراف‌های اعتراضی قدرت را رها نمی‌کند! برای همین هم در تمام شهرها، انواع و اقسام انجمن‌ها را درست کرده بودند حتی در تهران شاهزادگان قاجار هم برای خودشان انجمن‌ مشروطه‌خواه راه انداخته بودند! البته انجمنهای جعلی!
در حالی‌که رهبران واقعی مردم از خیلی پیشتر یعنی حتی قبل از حمله شاه به تبریز در حال سامان دادن به نیروهای رزمنده مردم برای روزهای سخت بودند.
تشکیل کانونهای و گردانهای رزمنده انقلاب 
کسروی در کتاب معروفش «تاریخ انقلاب مشروطه» روایت جالبی درباره چگونگی تشکیل یکی از مهمترین گردانهای انقلاب مشروطه در تبریز دارد که نشان می‌دهد مردم ایران چگونه در آن زمان و در گرماگرم انقلاب، قوای رهایی‌بخش ملی خود را ایجاد کردند.
داستان اولین ارتش آزادیبخش در تبریز
تاریخ مشروطه کسروی صفحه ۲۳۴: «در این میان فروردین ۱۲۸۶ فرارسید و بهار آغازید... نخستین بهار آزادی... همگی کار می‌کردند و... آرزوی پیشرفت کشور به همگی آنها چیرگی می‌داشت. در تبریر در این بهار، یک کار گران‌مایه بزرگی پیش می‌رفت و آن مشق سپاهی‌گری و تیراندازی کردن می‌بود. این کار از زمستان آغاز شده بود... به دستور انجمن، روزهای آدینه بازارها بسته می‌شد و مردم به سخنان سخنرانان گوش می‌دادند... اینان سخن از قانون و برابری و همدستی می‌گفتند و... مردم را به گرفتن تفنگ و آموختن تیراندازی و سپاهی‌گری برمی‌انگیختند... بسیاری کسان تفنگ و فشنگ خریدند و روزهای آدینه در بیرون‌ شهر گردمی‌آمدند و تیراندازی می‌نمودند و یا به اسب دوانی می‌پرداختند... این شور... به همه جا رسیده و در بیشتر شهرها این آرزو در میان می‌بود، لیکن جز از تبریز و اندکی هم در رشت، در هیچ شهر دیگری پیش برده نشد... در تهران نیز ۲تن به این کار برخاستند اما مجلس به آن خرسندی نداد... در تبریز مرکز غیبی این کار را هوشیارانه پیش می‌برد... افزار جنگ به دست مردم پراکنده دادن، مایه بیم تواند بود... مرکز غیبی نهانی این شایستگی را از خود نشان می داد. این کانون به پدید آوردن یک دسته جنگجویانی به نام «مجاهد» می‌کوشید و راستی را یک سپاهی از میان توده‌ می‌آراست.
اولین بانیان انقلاب رهایی‌بخش مردم ایران 
همان‌گونه که کسروی ثبت کرده، در واقع اولین هسته‌های نیروهای آزادیبخش مردم ایران، در جریان انقلاب مشروطه و در تبریز به ‌وجود آمد. علی موسیو، حاج‌علی دوافروش و ستارخان از اولین سازماندهندگان آن نیرو بودند.
البته همزمان در تهران و رشت و اصفهان و جنوب و خطه غرب هم تلاش‌هایی برای تشکیل نیروهای مسلح مردمی انجام شد گرچه که در تهران به‌علت سازشکاری سران مشروطه، کار پیش نرفت اما در رشت هم یک نیروی آزادیبخش سازمان‌یافته و منظم تشکیل شد.
همین نیروهای آزادیبخش بودند که در لحظه حساس تاریخ توانستند انقلاب مشروطه را از نابودی کامل نجات دهند.
تصویری از تبریز در آن روزگار 
احمد کسروی در همان کتاب انقلاب مشروطه، اوضاع مردم و شهر قهرمان تبریز را در محاصره قوای استبداد و قزاق‌هایی هم‌چون رضاخان که برای دستیابی به غنایم درون حصارهای شهر تبریز آمده و له‌له می‌زدند،‌ این‌گونه تصویر کرده:
«در آن هنگام، ذغال نایاب شده، مردم ناگزیر درخت‌های بارور را بریده به جای ذغال به‌کار می‌بردند. نیز مجاهدان در هر سو که می‌بودند درختها را بریده در سنگرها می‌سوزانیدند. بدینسان زندگی بر مردم سخت گردیده از هر باره در فشار می‌بودند با این‌همه شکیبایی نموده افسردگی نشان نمی‌دادند. انجمن می‌کوشید جلوگیری از انبارداری کند. مردم خود نیز بیشترشان نیکی و پاکدلی نشان می‌دادند... جلوی هر دکانی زن و مرد انبوه گردیده و کسی تا چند ساعت نمی‌ایستاد، نیم من نان نمی‌توانست گرفت... کسانی‌ که آن روز در تبریز بوده‌اند نیک یاد می‌دارند که مردم تا می‌توانستند از دست بینوایان می‌گرفتند و کمتر اندیشه پول‌اندوزی را می‌داشتند، بلکه کسانی رادمردی‌های شگفت می‌نمودند».
روزهای سرنوشت‌ساز تبریز 
در بهار همان‌سال بود که پیشوایان آزادی ایران‌زمین، یعنی محاصره‌شدگان تبریز آزادی‌ستان، غذای ناگزیرشان علف و گیاه بیابان شده بود، موضوعی که یکی از جلوه‌های سخت‌کوشی و استواری مجاهدان آزادی در هنگامه سخت‌ترین پیکارهای تاریخ مشروطه است.
در همین نقطه نیز ضروری است یادآوری شود که این دوره، همان دورانی است که زنان تبریز هم لباس رزم به تن کرده و پشت سر زینپ پاشا(سالار زنان تبریز) به یاری ستارخان شتافته بودند.
تندیس زینب‌ پاشا، پیشتاز رزمنده زنان مجاهد تبریز
روزنامه حبل‌المتین در همان ایام ضمن انتشار اخبار انقلاب و جنگهای ستارخان با قوای استبداد و مسلسل‌چی بدنامش رضا شصت‌تیر! از شهادت ۲۰زن مسلح در لباس مردانه در نبردهای تبریز خبر داده و نوشته بود: در میان آن شیرزنان مبارز، از دختران ۱۳ساله تا زنان کهن‌سال ۶۰ساله دیده می‌شد.
برخی صحنه‌های رزم ستارخان 
رشادت‌های ستارخان در آن جنگ‌ها و در حساس‌ترین لحظات حیات یک انقلاب و یک ملت،‌ واقعاً بی‌نظیر بود. جنگ‌هایی که گاهی اوقات همه چیز به مویی بند بود و ستارخان از دل «شکست»، یک «پیروزی» بیرون می‌کشید.
نویسنده کتاب «رضاشاه از تولد تا سلطنت» در شرح یکی از جنگهای نیروهای قزاق و رضاخان با مجاهدان تبریز و ستارخان نوشته است:
«اسماعیل امیرخیزی که در وقایع آذربایجان و جنگهای تبریز همیشه همراه ستارخان بوده در کتاب خود می‌نویسد:
«شب ۱۳ذیقعده من در اردوی عین‌الدوله در باسمنج بودم چون صدای تفنگ از هر جا بلند شد و جنگ شدت گرفت... (در نبردهای آن شب) یکی از دلایل عقب‌نشینی مجاهدان تبریز، شدت کار مسلسل قزاقخانه بود که فرماندهی آن را نایب اول، رضاخان همان رضاشاه بعدی) به عهده داشت. پس از اتمام جنگ و عقب‌نشینی تبریزیان، رضاخان به دستور عین‌الدوله به درجه سلطان دومی ارتقاء یافت».
اما همین نیروی جرار و ارتقای درجه گرفته، وقتی به رودرویی مستقیم با ستارخان می‌رسید عاجز گشته و شکست می‌خورد!
کتاب «عین‌الدوله و رژیم مشروطه» درباره نتیجه‌ جنگ‌هایی که بین عین‌الدوله و نیروهای قزاق و مسلسلچی خونخوارش «رضا‌شصت‌تیر» با مجاهدین و فداییان مدافع تبریز، تحت رهبری ستارخان سردار ملی انقلاب مشروطه صورت گرفته می‌نویسد:
«پس از تکمیل عده و تجهیزات که تعداد نفرات دولتی به ۴۰هزار نفر می‌رسید، حاجی صمدخان شجاع‌الدوله... با عده خود به حمله می‌پردازد و جنگ سختی با مجاهدین در می‌گیرد.
در این جنگ... مجاهدین فاتح می‌شوند و از مهاجمین ۱۴۰نفر کشته به‌جا می‌ماند در حالی‌که از مشروطه خواهان ۵۰تن شهید می‌گردد.
ستارخان، سردار ملی انقلاب مشروطه و پیشوای آزادی ایران
ستارخان فقط ۲بار تیر خورد
پایان نبردهای تبریز و پیروزی ستارخان را تقریباً تمامی ایرانیان می‌دانند و نیازی به شرح بیشتر نیست
جنگی که در آن، ستارخان فقط یکبار تیر خورد آن هم از یک خائن که شرح آن خیانت را احمد کسروی نوشته و ستارخان با بزرگ‌منشی ویژه‌اش،‌ خود هرگز به آن،‌ حتی اشاره هم نکرد!
و بگذریم که یکبار دیگر هم ستارخان تیر خورد که از قضای روزگار آن هم باز از یاران نیمه‌راه و خائنان به انقلاب در فاجعه پارک اتابک بود که به همان تیر هم سرانجام شهید شد و این را البته همگان می‌دانند و داستانش بار غمی است سنگین بر دل مجروح ایرانیان.
انقلاب مشروطه، آوردگاه دو نیروی اصلی تاریخ 
انقلاب بزرگ مشروطه در واقع آوردگاه نهایی دو نیروی اصلی تاریخ بود که در بزنگاه مشروطه به یکدیگر رسیده بودند یعنی انقلابی که در آن، در یک‌سو مردم و رهبرانشان هم‌چون ستارخان و باقرخان و علی موسیو و میرزا کوچک‌خان و کلنل پسیان و... قرار داشتند
و در دیگرسو، امپراتوری روس و شاه مزدور ایران و فئودالهای بزرگ و ارتجاع داخلی مانند شیخ فضل‌الله نوری و امثالهم با رضاخان و دیگر قزاق‌های درنده خو، نابکار و مزدبگیر اجنبی که در کشتن مردم خویش و قهرمانان ملی سرزمین خود، حتی لحظه‌ای هم درنگ نمی‌کردند.
ستارخان در آن مقطع پیشتاز و فرمانده راه رشد ملی و دمکراتیکی بود که ایرانیان سال‌های سال برای تحقق آن، کوشش می‌کردند، راهی مستقل، ملی و مردمی همراه با عدالت اجتماعی.
و آن دیگری، استمرار کوره‌راه‌های عقب‌مانده و ارتجاعی عهد فئودال با چاشنی استعماری و ستم اجتماعی.
ستارخان محبوب ملل آزادیخواه 
ستارخان، تنها محبوب مردم ایران نبود. ستارخان در واقع نماد انقلاب برای ملل عصر خود در سرتاسر منطقه و حتی دیگر نقاط جهان بود.
مردم هند به اسم ستارخان و به افتخار مبارزات آزادیخواهانه او سکه زدند،
دانشجویان انقلابی روس به افتخارش مراسمی برپا کردند،
معروف‌ترین روزنامه‌های آن‌روز جهان، از «تایمز» گرفته تا «واشنگتن پست» در ستایشش مقاله‌ها نوشتند.
انقلابی که البته با اسم «ستارخان سردار ملی ایرانیان» در تاریخ گره خورد.
سرداری که «همه چیز» را برای ایران و ایرانی می‌خواست و برای خودش «هیچ»!
روزی هم که از دنیا رفت، از مال دنیا فی‌الواقع هیچ چیزی نداشت و هیچ از خود باقی نگذاشت مگر راه‌ و رسم آزادگی که تا آخرین نفس و تا آخرین قطره خون، راه و رسمی که اینک مجاهدان در ارتش آزادیبخش و کانونهای شورشی آن را پی می‌گیرند تا روزی که آرزوهای سردار محقق گردد.

۱۳۹۷ آبان ۱۸, جمعه

انقلاب مشروطه، رضاخان و مصدق؛ یک گواهی تاریخی (۵)

انقلاب مشروطه، رضاخان و مصدقانقلاب مشروطه، رضاخان و مصدقنگاهی به آنچه پیش‌تر گفته شدرضاخان قزاق با سرکوب انقلاب مشروطه و رهبران جنبش آزادیخواهی مردم ایران، به سرعت کاندیدای اول استعمار برای به دست گرفتن قدرت در ایران شد. او با ۲کودتا،‌ یک دیکتاتوری مطلقه برپا کرد و از یک قزاق ساده به یکی از بزرگ‌ترین میلیونر‌های عصر خود تبدیل گردید.رضاشاه پس از رسیدن به سلطنت در حالی به دشمنی و کشتار چهره‌های ملی و مترقی ایران ادامه داد ‌که خود و پسرش محمدرضاشاه، بر دوستی و همکاری با مهره‌های بدنام استعمار پای می‌فشردند.این نوشته کوتاه نگاهی است به ظهور و سقوط رضاشاه به زبان اسناد! سرشت استعماری یکسان پدر و پسر! محمدرضا شاه به واسطه ارتباطات سنتی خانوداه‌اش باانگلیس، به شرکای سابق پدرش از قبیل سیدضیاء، مهره بدنام استعمار، علاقه زیادی داشت به‌طوری‌که حتی در آخرین کتابش «پاسخ به تاریخ» هم از مایه گذاشتن برای سیدضیا کوتاهی نکرد.موقعی که شاه در سال ۱۳۲۲ تلاش کرد سیدضیا را وارد مجلس کند، یکی از جدی‌ترین مخالفان اعتبارنامه سیدضیاء، دکتر مصدق بود. مصدق سابقه کودتای استعماری ۱۲۹۹ سیدضیا و رضاخان را مطرح کرد و تلاش سیدضیا برای تحریف وقایع آن کودتا را خنثی نمود.بخشی از نطق مصدق در مجلس چهاردهم ۱۶اسفند ۱۳۲۲ مخالفت با اعتبارنامه سید ضیاء: «من می‌خواهم در راه وطن شربت شهادت را بچشم، من می‌خواهم در راه وطن بمیرم، من می‌خواهم در قبرستان شهدای آزادی دفن بشوم، من تا آخر عمر برای دفاع از وطن حاضر می‌باشم. در روزنامه رعد امروز دیدم که اقدامات آقای سید ضیاءالدین طباطبایی را به مدرک فرمان شاه قرار داده بودند که چون احمدشاه فرمانی به‌ایشان دادند ایشان هم اقداماتی نموده‌اند. خواستم عرض کنم که کودتا در شب سوم حوت شد و فرمان شاه در ششم حوت بولایات مخابره شد! پس فرمان شاه بعد از کودتا بوده و در نتیجه کودتا بوده. اگر فرمان شاه در اثر کودتا نبود چطور مدیر روزنامه رعد رئیس‌الوزراء می‌شد دیگر آدم با سابقه و یا قبول عامه‌ای نبود که ایشان بیایند و رئیس‌الوزراء بشوند! در آن فرمان به‌ایشان مأموریت انجام ریاست وزرایی دادند کدام سابقه معین می‌کرد که رئیس‌الوزراء مردم را حبس بکند، مردم را گرفتار بکند، نیک و بد را با هم بسوزاند؟ آقا یک روزنامه‌نویس بودند و فرمانده قوا نبودند، با چه وسیله قشونی که در تحت سرپرستی کلنل ایمانس انگلیسی بوده در تحت اختیار آوردند. اگر قشونی که در تحت اختیار داشتند به‌امر آقا بوده که آقا قرارداد را ملغی فرمودند وقتی که تلگراف آقا به شیراز رسید، قنسول انگلیس گفت که مرده گربه را کسی چوب نمی‌زند، قرارداد مرده بود محتاج به‌موت نبود، قرارداد را کی بسته بود؟وثوق‌الدوله و «سر پرسی کاکس» که نظر استعمار داشت...». درخواست مدال شجاعت برای مباشر انگلیسی قتل میرزا کوچک‌خان! جالب است این «کلنل ایمانس»ی که دکتر مصدق به او اشاره می‌کند، همان عامل کودتا بوده است و بعد از کودتا، رضاخان در کمال بی‌آبرویی برای او درخواست مدال از سیدضیا می‌کند!جالب‌تر این‌که رضاخان در مقام وزیر جنگ حکومت کودتا به نخست وزیرش سید ضیاالدین طباطبایی می‌نویسد: «برای یادآوری خاطر مبارک تصدیع می‌دهم در این موقع که ژنرال آیرونساید و ژنرال گوری و بعضی از صاحب‌منصبان انگلیسی که در فرونت(جبهه) ابراز لیاقت نموده(اشاره به‌قتل میرزا کوچک‌خان) و می‌خواهند از ایران مسافرت نمایند بی‌مورد نیست نشان‌هایی که حضرت اشرف مقتضی می‌دانند قبل از حرکت به آنها مرحمت شود». درخواست وزیر جنگ از نخست‌وزیر دولت کودتا درباره اعطای نشان به افسران انگلیسی طراح کودتای ۳اسفند ۱۲۹۹درخواست وزیر جنگ از نخست‌وزیر دولت کودتا درباره اعطای نشان به افسران انگلیسی طراح کودتای ۳اسفند ۱۲۹۹ نمونه‌ای از وحدت نظر و عمل شاه و شیخ در ضدیت با عناصر ملی و انقلابی به‌جاست همین‌جا یادآوری گردد که «خلیل طهماسبی»،ضارب رزم‌آرا از جریان فداییان اسلام و نواب صفوی، روایت کرده که «عبدالحسین واحدی» فردی که دکتر حسین فاطمی وزیر خارجه مصدق را ترور کرد، مبلغ ۷ـ۸هزار تومان از سیدضیاء برای ترور قهرمان نهضت ملی ایران، دکتر فاطمی گرفته بود!این را ابراهیم یزدی در کتاب خاطراتش نوشته که نماد دیگری از «وحدت نظر و عمل» شاه و شیخ در ضدیت با عناصر ملی و انقلابی است. استمرار ایستادگی مصدق در برابر عوامل استعمارمصدق در همان مجلس چهاردهم روی وابستگی و فساد مالی سیدضیا هم دست گذاشت و او را افشا کرد. همین‌طور به تقلبی بودن نمایندگی او هم اشاره کرد و گفت:بخشی از نطق مصدق در مجلس چهاردهم ۱۶اسفند ۱۳۲۲ مخالفت با اعتبارنامه سیدضیاء: «...آقا بفرمایند در این ۲۲سال با چه سرمایه تحصیل علوم کردند و با چه سرمایه املاکی جمع‌آوری کردند؟ اهالی یزد که کاغذ و تلگراف تا آنجا چند روز لااقل می‌رسد از ورود آقا چطور مستحضر شدند؟ و آقا را که بعد از ۲۲سال نسیاً منسیاً بوده از روی چه نظر انتخاب نمودند؟فقط یزدی بودن که برای مدرک انتخاب کافی نیست! من اهل آشتیان هستم و از آشتیان یک رأی هم ندارم. از خواص آقا شنیده شد که ۲میلیون تومان اهالی یزد برای تشکیلات حزبی آقا داده‌اند یزدی‌ها این تمول را از کجا آورده‌اند؟و این سخاوت محیرالعقول را برای چه به‌خرج داده‌اند!؟ما زیر بار این حرف نمی‌رویم ملت ایران بیدار است، ملت ایران با این حرفها فریب نمی‌خورد!». بهای وطن‌دوستیبه‌خاطر همین قبیل فاش‌گویی‌ها البته مصدق از قدیم و در همان زمان رضاشاه هم سر و کارش به زندان و تبعید در بیرجند می افتاد، کمااین‌که در زمان پسر رضاشاه یعنی محمدرضا شاه هم، ۱۰سال آخر عمر خود را در تبعیدگاه احمدآباد به‌سر برد.بخشی از نطق مصدق در مجلس چهاردهم: «در پنجم تیرماه ۱۳۱۹ بدون جهت و دلیل مرا چند روز در زندان موقت تهران محبوس و از آنجا به زندان بیرجند انتقالم دادند در عرض راه و در زندان ۲مرتبه اقدام به خودکشی نمودم و پس از ۶ماه تحمل سختی و مشقت از آنجا مرا به احمدآباد آوردند و تحتنظر مأمور شهربانی بودم تا شهریور ۱۳۲۰ که تمام مقصرین سیاسی خلاص شدند، حکم آزادی من هم رسید». شیوه‌های رضاشاه در تعامل با دگراندیشاندکتر مصدق البته خوش‌شانس بود چون رضاشاه در دوران سلطنت ۱۴ـ۱۵ساله‌اش بسیاری از مخالفان خود از قبیل میرزاده عشقی را یا مستقیماً ترور کرد یا مثل فرخی با آمپول هوا کشت، یا مانند مدرس در تبعید در کاشمر خفه کرده و شهید نمود.رضاشاه در واقع شکل جدیدی از دیکتاتوری را در ایران پیاده کرد. رضاشاه یک تیم ترور حرفه‌یی داشت که متشکل بود از رئیس شهربانی وقت و عواملش به‌اضافه یک پزشک آدمکش که زیر چتر حمایتی دادگستری فاسدش، دست باز روی جان و مال مردم داشتند. قتل‌های زنجیره‌ای دوران رضاشاه! یکی از کارهای رضاشاه که به‌عنوان نوسازی ایران بسیار روی آن تبلیغات می‌شود، تبدیل نظمیه به شهربانی بود. رضاشاه شهربانی را از وزارت داخله(وزارت کشور) جدا و به وزارت جنگ وصل کرد و آن را به وسیله‌ای برای تصفیه خونین و کشتار مخالفان خود تبدیل نمود.اولین رئیس شهربانی محبوب رضاخان، سرتیپ جنایتکار «محمد درگاهی» بود. کسی که مامورانش، میرزاده عشقی، شاعر آزاده و روزنامه‌نگار میهن‌پرست و مترقی ایرانی را ترور کردند. بهار در تاریخ احزاب سیاسی ایران چگونگی ترور عشقی و بزرگداشت تاریخی مردم تهران نسبت به وی را مفصلاً شرح داده است.از دیگر رؤسای شهربانی مورد علاقه رضاشاه، تیمسار زاهدی،‌ سرتیپ آیرم و سرپاس مختاری را می‌توان نام برد. اینان با کمک پزشک احمدی، نوع جدیدی از قتل سیاسی در ایران را پدید آوردند که خاص دوران نوین رضاشاه بود: قتل در زندان و با آمپول هوا!شهربانی رضاشاه، یکی از مهم‌ترین پایه‌های قدرت وی محسوب می‌شد. سلسله‌ای از قتل‌های زنجیره‌ای توسط همین گروه جنایتکار، در سال‌های دیکتاتوری رضاشاه، فضای سیاسی ایران را به‌طور کامل قفل کرده بود.برخی قربانیان سیاسی دیکتاتوری رضاخان عبارتند از:روحانی بزرگ و مجاهد سید حسن مدرس، نماینده مجلس، رئیس فراکسیون اقلیت، عضو دولت موقت ملیون در جنگ جهانی اول و از مخالفان برجسته دیکتاتوری رضاخان که ابتدا به زندان خواف و کاشمر تبعید و سال ۱۳۱۶ در همانجا توسط مأموران رضاشاه به‌قتل رسید. حسین مکی در کتاب «مدرس قهرمان آزادی» چگونگی به‌قتل رساندن وی را توضیح داده است.فرخی یزدی شاعر آزاده، مبارز و روزنامه‌نگار نامدار عصر مشروطه نیز یکی دیگر از قربانیان قتل‌های زنجیره‌یی رضاشاه است که سال ۱۳۱۸ در زندان قصر تهران توسط عوامل رضاشاه به‌قتل رسید و صدای آزادیخواهی‌اش خاموش شد.نسیم شمال، شاعر ملی و طنزپرداز مردمی انقلاب مشروطه و عضو کمیته ستار نیز در شمار قربانیان رضاشاه است که توسط عوامل رضاشاه به یک تیمارستان انداخته و سربه‌نیست شد. سعید نفیسی در کتاب خاطراتش درباره آن مبارز مترقی جنبش مشروطه نوشته است: «او را به تیمارستان شهر نو “ که در آن زمان دارالمجانینمی‌گفتند بردند، در قسمت عقب تیمارستان جایی به او اختصاص دادند. من نفهمیدم چه نشانه جنونی در این مرد بزرگ بود. همان بود که همیشه بود. مقصود از این کار چه بود؟ این یکی از بزرگ‌ترین معماهای حوادث این دوران زندگی ماست».(کتاب خاطرات سعید نفیسی، به کوشش علیرضا اعتصام، نشر مرکز، چاپ اول، ۱۳۸۱)یکی از همکاران نسیم شمال نوشته: «از شهربانی، به من(حسین نعیمی ذاکر) در روزنامه «شهر فرنگ» خبر دادند که« نسیم شمال» فوت کرده و توصیه شد ماجرا را در روزنامه نیاورم. جنازه را از دارالمجانین تحویل گرفتم و با درشکه به«مسگرآباد» برده و بدون این‌که کسی بفهمد دفن کردم». تاریخ قتل وی را سال ۱۳۱۲ یا ۱۳۱۳ ثبت کرده‌اند.یکی دیگر از قربانیان جنایت‌های سیاسی رضاشاه «دکتر تقی ارانی» دانشمند و زندانی سیاسی نامدار و مبارز برجسته ایران است که در سال ۱۳۱۸ توسط همان گروه جنایتکار ویژه رضاشاه، به بیماری تیفوس مبتلا گشته و به‌قتل رسانده شد به‌طوری‌که حتی مادرش قادر به تشخیص هویت او نشد!(روزنامه ستاره شماره ۱۷۱۷ مورخ ۷بهمن ۱۳۲۲) رضاشاه یاران خود را هم سربه‌نیست می‌کرد!رضاخان البته فقط دشمنان خودش را نمی‌کشت، او حتی دوستان و نزدیکان خودش را هم با کوچکترین شک و گمانی نابود می‌کرد؛ تیمور تاش، وزیر دربار جنایتکار رضاشاه و بسیاری مثل او هم طعمه آدمکشی رضاشاه شدند.هیچ‌کدام از جنایتکاران مزدور رضاشاه، محکوم نشدند. و از آن بدتر این‌که محمدرضا شاه ترتیب عفو تمامی آنها را داد. شاه حتی به سرپاس مختاری آدمکش، پس از آزادی از زندان،‌ یک میلیون ریال هم پاداش داد!(مجله خواندنی‌ها مورخ ۲۸فردر وین ۱۳۲۷) نسل‌کشی عشایر ایران به‌دست رضاشاه از نظر ترور و خفقان،‌ وضعیت مردم عادی هم تفاوت چندانی با رجال نداشت، بسیاری عشایر میهن‌پرستی که مرزهای کشور را در برابر هجوم بیگانگان حفظ کرده بودند نیز به دست رضاشاه قلع و قمع شدند. «ویلیام داگلاس»، قاضی مشهور دیوان عالی آمریکا، که در سال‌های ۱۳۲۸‌ و ۱۳۲۹ از ایران و مناطق عشایری جنوب‌ بازدید کرده، یک گزارش مستند از جنایت‌های رضاشاه منتشر کرد که موردتوجه محافل جهانی قرار گرفت. خرید رادیوی معمولی با مجوز امنیتی!اختناق رضاشاهی برای جوانان امروز قابل درک نیست،‌ به‌عنوان مثال: شهروندان عادی برای خرید یک دستگاه رادیو که تنها می‌توانست برنامه‌های فرستنده دولتی را دریافت کند، باید از شهربانی اجازه کتبی می‌گرفتند و برای فروش همان رادیو به دیگری، باز هم باید همین ریل اداری امنیتی را طی می‌کردند!در یک مجوز قدیمی شهربانی که به صاحب آن اجازه خرید رادیو طبق شرایط خاصی داده شده! آمده است: به دارنده این برگ آقای فلانی اجازه داده می‌شود طبق درخواست ثبت‌شده در دفاتر مربوطه، یک دستگاه رادیو مدل فلان ساخت کارخانه فلان به شماره سریال فلان در منزل خود داشته باشد و آنتن آن را نصب کند! بعد هم نوشته: اگر نامبرده خواست رادیوی خودش را به کس دیگری بفروشد یا منتقل کند باید شهربانی را مطلع کرده و پروانه خودش را هم پس بدهد! و یک سری مقررات دیگر! مجوز امنیتی خرید و فروش رادیوی معمولی برای شهروندان در زمان رضاشاهمجوز امنیتی خرید و فروش رادیوی معمولی برای شهروندان در زمان رضاشاه مسافرت داخلی با ویزای رضاشاهی! شاید امروز کسی نداند که زمان رضاشاه اختناق آن‌قدر شدید بود که مردم برای سفر به شهرهای دیگر باید از شهربانی محل، اجازه کتبی و به‌اصطلاح پاسپورت می‌گرفتند! عینا مشابه سفر به خارجه!‌ وسط راه هم مانند پست‌های بازرسی امروز سپاه پاسداران، در مناطق گلوگاهی پستهایی وجود داشت که اجازه سفر مردم از این شهر به آن شهر را چک می‌کردند! مقرراتی که تنها با اخراج رضاشاه از ایران، ملغی گردید.روزنامه‌ ایران شماره ۶۶۸۳ در تاریخ ۴مهر ۱۳۲۰ یعنی تقریباً یک‌ماه پس از اخراج رضاشاه از ایران، این آگهی را منتشر کرد:آگهی از طرف اداره کل شهربانی!برای رفاه حال عامه از امروز، گرفتن پروانه مسافرت از طرف اداره کل شهربانی ملغی شده است و مردم می‌توانند بدون پروانه در داخل کشور مسافرت نمایند. پاس‌های جاده‌یی اطراف شهر نیز که برای بازرسی پروانه مسافران تأسیس شده بود از امروز برچیده شده. کفیل اداره شهربانی.(منبع: گذشته چراغ راه آینده ص ۶۳) در دیکتاتوری رضاخان،‌ مردم برای سفر به شهرهای دیگر باید از شهربانی محل اجازه کتبی می‌گرفتنددر دیکتاتوری رضاخان،‌ مردم برای سفر به شهرهای دیگر باید از شهربانی محل اجازه کتبی می‌گرفتند خطای دیکتاتور و هزینه کردن از هستی ایرانو سرانجام رضاشاه را انگلیس‌ها همان‌طوری که آورده بودند، با یک فرمان ۳خطی هم بردند.رضاشاه در واقع آنجایی مورد غضب انگلستان قرار گرفت که در تعادل‌قوای جدید جهانی، مرتکب یک اشتباه برآورد سیاسی شد و به سمت هیتلر و فاشیسم رو به رشد آلمان گرایش پیدا کرد. این سیاست نه تنها باعث اخراج تحقیرآمیز خودش از ایران توسط انگلستان شد بلکه باعث اشغال ایران به دست نیروهای متفقین که با فاشیسم هیتلری در جنگ بودند هم شد و یک دوره اشغال، قحطی و سرکوب شدید نصیب مردم ایران کرد.بعد هم تلگراف سفارت انگلیس به رضاشاه در شهریور ۱۳۲۰ است که بسیار آمرانه به قزاقی که تصور می‌کرد «شاه» است ابلاغ کرد: «اعلیحضرت لطفاً از سلطنت کناره‌گیری کرده و تخت را به پسر ارشد و ولیعهد واگذار نمایند. ما نسبت به ولیعهد نظر مساعدی داریم و از سلطنتش حمایت خواهیم کرد. مبادا اعلیحضرت تصور کنند که راه‌حل دیگری وجود دارد».به این ترتیب رضاشاه رفت و ناگهان بغض مردم باز شد. نگاهی به برخی رروزنامه‌های تهران در فردای اخراج رضاشاه از ایران سرمقاله اطلاعات، سناتور معلوم‌الحال عباس مسعودی ۲۹شهریور ۱۳۲۰: «می‌گویم امروز آزاد شدیم... از امروز هر ایرانی می‌تواند با اطمینان خاطر خانه‌اش را آباد کند، بازرگان ایرانی می‌تواند با راحتی به کاسبی‌اش بپردازد و استاد ایرانی می‌تواند بی‌دغدغه به شاگردهایش درس بدهد. از امروز آزادیخواهی گناه نیست»!روزنامه‌ ایران ۳۰شهریور ۱۳۲۰: «ورق برگشت! امروز... نسیم آزادی وزیدن گرفته، حق و عدالت در حیات ما بنای جلوه‌گری نهاده».روزنامه‌ ایران ۳۱شهریور ۱۳۲۰: «این روزها... به هرجا پا می‌نهید... از آزادی و دموکراسی حقیقی صحبت می‌کنند در دلها جشن آزادی برپاست و... به هم شادباش می‌گویند... اینک می‌توانیم آزادانه دردهای خود را به یکدیگر بگوییم... راستی مگر زندگی به جز آزادی چیز دیگری هم هست»؟روزنامه‌ ایران شماره ۶۶۸۱: «این چند روزه خوشوقتی مردم از رسیدن به آزادی و اعاده رژیم حقیقی مشروطه به حدی است که احتیاج به گفتار زیاد در اطراف آن نمی‌باشد».روزنامه اطلاعات ۳مهر ۱۳۲۰: «آیا این خبر مایه تأسف نیست که پیش از رسیدگی به موضوع جواهرات سلطنتی و... غصب اموال و املاک... و داد(رسی) افراد و حبس و شکنجه مظلومین و خفه‌کردن بی‌گناهان در گوشه زندانها در محکمه عدالت... شاه سابق که مملکت را این‌طور پریشان و بی‌چاره ساخته، رهسپار بلاد خارجه شود»؟روزنامه تجدد ۳مهر ۱۳۲۰: «شاه سابق کجا می‌رود؟ محاکمه مسببین بدبختی کشور چه شد»؟روزنامه‌ ایران ۴دی ۱۳۲۰: «اگر سانسور در ایران برقرار نبود مردم می‌توانستند به شاه سابق بگویند:ای شاه! چرا خانه و مزرعه ما را به‌زور می‌گیری؟چرا قانون اساسی کشور را زیرپا می‌گذاری؟چرا اساس مشروطیت را برهم می‌زنی؟چرا وزرا را به میل خود می‌بری و می‌آوری و زندانی می‌کنی و می‌کشی؟چرا مردم بی‌گناه را به جرم وطن‌خواهی و ایمان به آزادی... می‌زنی؟ می‌بندی؟ و به زندان می‌افکنی و زجر می‌دهی و به دیار نیستی می‌فرستی؟و چنین بود سیمای واقعی «اعلیحضرت رضاشاه کبیر! بنیان‌گذار ایران نوین!».(گذشته چراغ راه آینده ص ۱۱۸ تا ۱۲۲) بدرقه دیکتاتور با ننگین‌ترین خاطراتش ورای هر بحثی، طبعاً آنچه که رضاشاه نسبت به انقلاب مشروطه کرد و به‌ویژه کشتاری که از سران انقلاب مشروطهو برجسته‌ترین آزادیخواهان و مخالفان به‌عمل آورد، سیاه‌ترین و ننگین‌ترین بخش کتاب زندگی اوست.اما وقتی که رضاخان در جریان اشغال ایران به دست روس‌ها در جنگ جهانی اول، به ژنرال نیکلای باراتف فرمانده ارتش اشغالگر روس در قزوین پیوست، ننگی مرتکب شد که در تاریخ بی‌سابقه است.و قرار دادن همین صحنه از تابلوی زندگی او در کنار تابلوی کشتار انقلابیون مشروطه‌خواه ایرانی، هر ناظری را از هر سند و مدرک دیگری درباره شناخت رضاشاه بی‌نیاز می‌کند.در واقع صحنه تاریخ ایران، نشان‌دهنده هماوردی قهرمانانی است که برای ایران جان فدا کردند، با قزاق غارت‌گری که قهرمانان تاریخ ایران را قربانی قدرت‌طلبی خودش کرد. ۲خیانت ویژه رضاشاه! در واقع رضاشاه ۲بار مانع رشد طبیعی و تکامل طبیعی جامعه ایران شد:یکبار وقتی که انقلاب مشروطه و قهرمانان آن انقلاب بزرگ را سرکوب کرد و از گذار ایران به آزادی و دموکراسی جلوگیری کرد.بار دوم وقتی که با سیاست ضدملی خودش در قطب‌بندی‌های جهانی و همراهی با باد جهانی فاشیسم، ایران را دم برق متفقین داد و باعث اشغال ایران و عقب افتادگی مضاعف مملکت شد. 
 بخشی از دفاعیات مسعود رجوی در بیدادگاه نظامی شاه در بهمن ۱۳۵۰ خورشیدی که به گوشه‌هایی از تاریخ رضاخان اشاره می‌کندمسعود رجوی در روز ۲۷بهمن ۱۳۵۰ در دفاعیات خود گفت:«...شما در حین مدافعات مکرر صحبت برادران ما را قطع می‌کنید. ما البته از این رژیم بیش از اینها انتظار نداریم. بنابراین حالا وارد اصل مطلب می‌شوم:- مسعود رجوی آنگاه به تشریح نحوه شکل گرفتن و تحمیل رژیم رضاخان توسط انگلیسها به ایران پرداخت.- رئیس دادگاه نظامی سرتیپ عبدالله خواجه‌نوری صحبت را قطع کرد و با برآشفتگی به متهم تذکر داد که عنوان ایشان «اعلیحضرت رضاشاه کبیر » است!- مسعود رجوی گفت: من دارم از زمان رضاخانی صحبت می‌کنم. چون یکی از آثار مهم دوره رضاشاه یعنی شروع دوره دیکتاتوری، همین خشک شدن ریشه رجال واقعی و مؤمن و میهن‌پرست است. این رژیم رجال کشور را یا جذب کرد یا عوض نمود یا آنها را خرید و یا از کار برکنارشان کرد و یا کشت.- من و دوستانم از فرزندان دکتر مصدق هستیم که به پول و مقام پشت‌پا زده‌ایم. در جنگی که با شما داریم، سلاح مهم است، ولی انسان مهم‌تر است. اصل موضوع، انسان و انسانیت است. این دیگر خریدنی نیست. قابل فروش هم نیست.در زمان مصدق مستوفی‌الممالک‌هایی بودند که مثل همین پرویز نیک‌خواه در زمان خودمان خریده شدند.- وقتی در ۱۳۰۹ و ۱۳۱۰ دوره صدارت و نخست‌وزیری مستوفی‌الممالک تمام شد و رضاشاه او را دور انداخت، از طریق خانم همدم‌السلطنه به دکتر مصدق پیغام داد که «من تا چانه به گِل نشستم، شما مواظب باشید که تا فرق سر در لجن فرو نروید». منظورش این بود که کار با این رژیم، فرو فتن در لجنزار است. آنهایی که به مصدق و نهضت ملی پشت کردند، بعد که مردم دست رد به سینه‌شان زدند خیلی تأسف خوردند...حالا آقای دادستان هم اگر دلشان می‌خواهد، می‌توانند به حرفهای ما گوش نکنند ولی بدانند که مأمور هستند ولی معذور نیستند! مواظب باشید فردا وضعتان از این هم بدتر نشود. هیچکس پشت سر سپهبد آزموده صلوات نفرستاد....-دادستان صحبت را قطع کرد و گفت: چون دادگاه علنی است از اختیارات قانونی خود سوء‌استفاده می‌کنید و مطالب را تحریف و به مقدسات اهانت می‌کنید.مسعود رجوی: آقا، دادگاه رئیس دارد. مگر نوبت شماست که حرف میزنی؟ دفاعیات ما همه در رفع اتهامات مذکوره است. به‌قول خودتان جلسه علنی است. مگر ما حرف مُنافی اخلاق زده‌ایم؟دادستان اگر ادامه دهید تقاضای سری بودن دادگاه را خواهم کرد.....- در ۱۹۰۷ که این قرارداد ننگین بسته شد ایران به ۲قسمت تقسیم شد. بعد از انقلاب اکتبر امتیازات استعماری تزارها از بین رفت و انگلیس ایران را از لحاظ استراتژیکی مقدم بر هند شمرد. همزمان با اولین استخراجات نفت ایران، کودتای سوم اسفند را ترتیب دادند. نفت ایران به‌قدری برای انگلیس حیاتی بود که دیدیم با بسته شدن کانال سوئز لیره انگلیس سقوط کرد. به‌قول مصدق فقید، طرحی که انگلستان اجرا کرد خیلی ماهرانه بود: تشکیل ایران متمرکز با سرکوب قدرتهای محلی مانند شیخ خزعل و سردار جنگل(که تجربه تاریخی گرانبهایی برای ملت ایران است) و از بین بردن اسماعیل آقا در آذربایجان. به این ترتیب اساس یک حکومت مقتدر را ریختند. البته یک حکومت مقتدر برای حفظ سلطه انگلیس. حکومتی که فایده آن بعد از شهریور ۲۰ روشن شد.بعد از سرکوبیهای لازم، بعد از تبدیل مجلس به یک مجلس بی‌اراده و ایجاد ثبات لازم، بالاخره در سال ۱۳۱۲ مسأله اصلی نفت مطرح شد و قرارداد ۱۹۳۳ بسته شد. مثل پارسال، اول تبلیغات و چراغانی و میتینگ بود و بعد امضای تقی‌زاده پای قرارداد ننگینی که توسط دکتر مصدق لغو شد. این قرارداد ۲هدف اصلی داشت. اولاً مدت قرارداد تمدید شد یعنی به مدت قرارداد دارسی که ۶۰سال بود ۳۰سال اضافه شد. ثانیاً برای مقابله با استقلال‌طلبی عراق که ممکن بود باعث جنبش مردم شود.طبق این قرارداد اگر وضع عراق عوض می‌شد منافع انگلیس ثابت می‌ماند. از این سالها می‌گذریم...در شهریور ۲۰ تمام ایران زیر سلطه خارجی رفت. بعضی از افسرها با چادر در رفتند و ایران فقط ۳ساعت دوام آورد. جنگ دوم هنوز تمام نشده بود که طرح تجزیه ایران این‌بار به‌وسیله انگلیس و آمریکا ریخته شد و این قرارداد توسط دولت حکیمی امضاء شد.- آیا وقتی‌که نخست‌وزیر ایران طرح تجزیه کشور خود را بریزد، ما حق نداریم بگوییم که تابع ملت و خلق ایران هستیم نه دولت حاکم بر ایران؟- بگذریم، این طرح هم با مجاهدات طاقت‌فرسای مصدق رد شد. تا آدم خودش در فضا نباشد نمی‌فهمد فشار یعنی چه، تهدید یعنی چه.- اما وقتی آن طرح رد شد معاون وزارت‌خارجه شوروی آمد در مورد امتیازات نفت گفتگوهایی کرد. از طرفی دولت انگلیس به‌خاطر امتیازات نفت خود در جنوب، حاضر به معاملاتی درباره نفت مناطق شمالی با روسها بود. برای همین امر، نخست‌وزیر وقت -ساعد- به سفیر روس وعده‌هایی داده بود. می‌خواستند یک موازنه مثبت یعنی امتیازدهی دوجانبه به روس و انگلیس برقرار کنند.مصدق و ملت ایران موازنه منفی به‌معنی استقلال خودشان را می‌خواستند. این بود که ملّیون ایران بیکار ننشستند و با کوشش زیاد ماده گذراندند که ضمن آن جلوی سلطه شوروی هم گرفته شد و دادن هر گونه امتیازی به هر نحوی، مسکوت گذاشته شد و به‌موافقت بعدی مجلس موکول گشت.- اما آقایان استعمارگران از جان ملت فقیر ما دست برنداشتند. در سال ۱۳۲۹ رزم‌آرا را از ستاد ارتش آوردند و در کرسی نخست‌وزیری نشاندند تا رزم‌آرا، در لباسِ ظاهرفریبِ خود‌مختاری ولایات در امور داخلی، لایحه به مجلس ببرد و از تصویب بگذراند. باز هم ملّیون که رهبری آنها را دکتر مصدق به‌عهده داشت پس از مشاجرات و مباحثات و زحمتهای زیاد توانستند آن‌ را در نطفه خفه کنند و جلوی سلطه خارجی را بگیرند و قرارداد موردنظر منتفی شد. سپهبد رزم‌آرا به‌انتقامِ بازی‌کردن با سرنوشت ملت به‌قتل رسید.حالا دیگر اوضاع داخلی مملکت به‌علت رشد سیاسی مردم تب و تاب دیگری داشت. بعد از شهریور ۲۰ مصدق نفت را تبدیل به یک شعار و انگیزه ملی کرد صفوف مردم را متشکل و شعله‌ها را فروزان‌تر ساخت. بعد از مجلس پانزدهم نمایندگان واقعاً مجاهدت کردند. شرکت غاصب نفت ایران و انگلیس که در واقع نماینده دولت انگلیس بود، از تطمیع نمایندگان گرفته تا حبس آزادیخواهان، از هیچ چیز فروگذار نکرد. حتی طرح آنچه که امروز ”اصلاحات ارضی” است در آن زمان به‌وسیله تقسیم املاک سلطنتی ریخته شد. مسأله ظاهر‌فریبِ تقسیم املاک سلطنتی برای خاموش کردن مسأله نفت و تحت‌الشعاع قرار دادن آن در اذهان، طرح شده بود. با این‌همه نفت هم‌چنان در مرکز افکار مردم بود. در این اثناء یکبار هم به‌ناگهان نان در تهران قحط شد تا بلکه سرِ مردم به آن گرم شود و کسی حال و حوصله حمایت از مصدق نداشته باشد....اما سرانجام اراده خلق پیروز شد و مردم و ملت ایران راه خود را پیش برد و در آخرین روز سال ۱۳۲۹، نفت ملی اعلام شد. مردم ایران در آن روز طعم پیروزی را چشیدند.بعد از آن روزهای پرافتخار دیگری در پیش بود. پیروزی در خلع‌ید از انگلیس در مورد نفت و دیگری روز ۳۰تیر ۱۳۳۱ روز تجلی اراده خلق. در آن‌ روز خلق، بر ننـگ تسلیم پیروز شد. در آتیه از این روزهای طلایی بسیار خواهیم داشت.باید گفت که مشروطه برای مدت محدودی دوام آورد. در ۲۸... در ۲۸(آقای دادستان برای این‌که قطع نکنید ماه و سال آن‌را نمی‌گویم!) بله در ۲۸ مشروطیت به‌خاک سپرده شد. احتیاجی نیست که من سیاست دولت مصدق را روشن کنم. او نمی‌خواست هیچ سلطه‌ای بر کشور ما برقرار باشد. از نظر اقتصادی اولین و آخرین بودجه متعادل را تقدیم به مجلس کرد. برای اولین بار صادرات با واردات برابری کرد. به‌هرحال آن روز گرم تابستان، آن روز ۲۸، در تاریخ ایران به سیاهی و سردی تبدیل شد. بعدها ایدن، نخست‌وزیر انگلیس، در خاطراتش گفت، بعد از سقوط مصدق تنها شبی بود که خواب راحت کرده است. می‌گفتند که ”آفتاب هرگز در مستعمرات انگلستان غروب نمی‌کند” و “هر جا موجی باشد ساحلش انگلستان است”. مصدق غروب استعمار و طلوع آزادی و استقلال را می‌خواست... اما افسوس که کار به آنجا کشید که نباید می‌کشید.- ابتدا ژنرال شوارتسکف آمریکایی به ایران آمد و بعد شاهزاده خانم ایرانی و زاهدی و شعبان جعفری با هم کودتا کردند.- دیکتاتوری نظامی دوباره با شدت بیشتر ادامه یافت. شکنجه و تیرباران قهرمانان آغاز شد. دکتر فاطمی با ۴۰درجه تب بعد از تحمل شکنجه‌های طاقت‌فرسا به‌پای چوبه‌ دار برده شد. کریم‌پور شیرازی زنده‌زنده سوخته شد. روزبه، از قهرمانان شرافتمند، تیرباران شد....پس بگذارید بگویم: دکتر مصدق فقید به‌یاری مردم برای گذراندن طرح ملی شدن نفت روی کار آمد. برای اجرای همین قانون بود که مردم حکومت را به مصدق سپردند و این تنها حکومت قانونی بود که در ایران به‌وجود آمد...در این هنگام رئیس دادگاه اعلام نیم‌ساعت تنفس کرد و سخنان مسعود رجوی قطع شد....می‌خواهند جوانان ما را از پرداختن به مبارزه و مسائل اصلی جامعه بازدارند. چرا برای دانشگاه کادر مسلح می‌گذارند؟ ساواک چرا میلیونها دلار پول بی‌حساب و کتاب در اختیار دارد؟ در ادارات هیچ کارمندی بدون پرکردن پرسشنامه‌های عریض و طویل ساواک استخدام نمی‌شود و هزار مثال دیگر. هر کجا برویم با ساواک سروکار داریم. افسران بازنشسته را رئیس حفاظت کارخانه‌ها و ادارات و دانشگاه‌ها می‌کنند. تا کارگر لب به اعتراض باز کند، کتک و شکنجه نصیبش می‌شود.به شهربانی و ساواک در پیدا کردن گروه‌های مبارزین اختیار تام داده‌اند. رئیس زندان قزل‌قلعه می‌گوید همان‌طور که تابه‌حال گوسفند می‌کشتید با آنها رفتار کنید... کارگران جهان چیت که برای اضافه‌حقوق اعتصاب کرده بودند در کاروانسرا سنگی، به مسلسل بسته شدند و ۱۲نفر کشته دادند. در اردیبهشت امسال به دانشگاه آریامهر و دانشگاه تهران و حتی به استادان حمله کردند. ۱۰نفر از دانشجویان را که مشغول بازی شطرنج بودند بدون هیچ مجوزی بازداشت کردند.آیت‌الله طالقانی به زابل تبعید شد. محکومیتهای طویل‌المدت در انتظار دارندگان کتب متضاد با منافع رژیم حاکم است.این رژیم چاره‌ای جز شدت عمل ندارد. این نشانه احتضار اوست.متهمین سیاسی در ساواک و اطلاعات شهربانی با وحشیانه‌ترین شکنجه‌ها روبه‌رو می‌شوند. در حالی که طبق ماده ۱۳۱ هر کدام از مأموران متهمی را برای گرفتن اقرار شکنجه بدهند مسئولند. اگر شکنجه به مرگ بیانجامد آن مامور، قاتل محسوب می‌شود...سوزاندن با اجاق برقی، کشیدن ناخن، شلاق سیمی، و انواع شکنجه‌ها در ساواک معمول است. مسعود احمد زاده دو ماه در بیمارستان بستری بود.اصغربدیع زادگان را سه بار پس از سوزاندن با اجاق برقی عمل کردند. بهروز دهقانی زیر شکنجه شهید شد. شدت ضربات به حنیف‌نژاد به‌قدری بود که استخوانهای پا و دست و دماغ و گوش او شکست. عده‌ای از متهمین شنوایی خود را از دست داده‌اند.شما تحمل شنیدن اظهارات ما را ندارید.ما از رژیم جز این انتظاری نداریم.به‌امید روزی که ملت خیانت‌کاران را به دادگاه بکشاند.درود بر مردانی که رنج انقلاب را تحمل کردند». 



۱۳۹۷ آبان ۱۶, چهارشنبه

این سوال شما هم هست

سوال۱: آیا تحریمها آخوندها را سرنگون می‌کند؟:پاسخ: چه کسی نظام آخوندی را تحریم کرده؟
روشن است، آمریکا.
سیاست رسمی و اعلام شده آمریکا در برابر رژیم آخوندی چیست؟
پاسخ را بارها رئیس‌جمهور، وزیر خارجه و سایر مقامات دولت آمریکا داده‌اند: سیاست ما تغییر رفتار رژیم ایران است، نه تغییر رژیم!پس حالا شما بگویید: تحریمها که اعمال‌کننده‌اش آمریکا هست که سیاستش تغییر رفتار و نه تغییر رژیم در ایران است، می‌تواند ظرفیت سرنگون‌کنندگی (همان تغییر رژیم) داشته باشد؟
پاسخ منطقی تنها یک کلمه است: نه!

سوال۲: پس تاثیر تحریمها روی نظام آخوندی چیست؟
:پاسخ: بحث «مبنا» و «شرط»‌ است.
سوال۳: مبنا و شرط چیست؟
:پاسخ: فرض کنید بذر یک نهال را می‌کارید. به آن آب می‌دهید، پس از مدتی جوانه می‌زند، نور خورشید باعث عمل فتوسنتز شده و جوانه رشد کرده و تبدیل به نهال می‌شود.
در اینجا «بذر» مبنا است. یعنی اصل موضوع. پدیده‌ای که پتانسیل و ظرفیت تبدیل شدن به نهال را دارد.
آب و نور خورشید شرط هستند. یعنی عواملی خارج از مبنا که به دگرگونی و تغییرات بذر برای تبدیل شدن به نهال کمک می‌کنند.
اگر شما بذری نکارید، هر میزان هم آب بدهید و نور خورشید هم باشد، جوانه و نهالی سبز نخواهد شد.البته شرط هم بسیار مهم است. اگر بذر را بکارید و آب و نور خورشید نباشد، هرچند پتانسیل تبدیل و دگرگونی بذر به نهال هست، اما امکان این تبدیل مهیا نمی‌شود.
سوال۴: «مبنا» در جریان براندازی رژیم چیست؟پاسخ: در صحنه براندازی، آن «بذر» یا آن پدیده‌ای که پتانسیل و ظرفیت «براندازی و سرنگونی» را دارد، جبهه مردم و مقاومت ایران است. همان نیرویی که از روز ۳۰خرداد۱۳۶۰تا به امروز، شعار و خط مشی براندازی و سرنگونی را داد و از آن کوتاه نیامد.
همان جبهه‌ای که در قیامها شعارش «مرگ بر اصل ولایت‌فقیه» است.
نتیجه: «مبنای سرنگونی» (نیرویی که ظرفیت و پتانسیل سرنگون کردن دارد) مردم و مقاومت ایران هستند.:یک نمونه: سایت حکومتی نمانیوز-۵مهر۹۷: «در شرایطی که مجاهدین هر لحظه و با تمام توانش در پی براندازی نظام هستند، چطور عده‌ای به اشتباه،‌ فلش تهدید را به سمت برهوت آمریکا و اسرائیل و تحریمها نشانه می‌روند؟»
سوال۵: «شرط» در جریان براندازی رژیم چیست؟:پاسخ: بحرانهایی که گریبان رژیم را گرفته‌اند، از جمله تحریمها،‌ نقش «شرط» براندازی را ایفا می‌کنند.
به این صورت که «مبنا» که همان مردم و مجاهدین،‌ و نیروی رزمنده آنها، یعنی کانونهای شورشی هستند، درگیر و دار نبرد سرنگونی و براندازی با رژیم می‌باشند.
حال این تحریمها راه‌نفس اقتصادی رژیم را بسته و هرچه بیشتر آنرا ضعیف و شکننده می‌کند، بنابراین قیام و کانونهای شورشی، امکان وارد کردن ضربات بیشتری به یک رژیم ضعیف‌‌شده را دارند.
:سوال۶: در مثال بذر و نهال گفتیم اگر شرط (آب و نور آفتاب) نباشد، بذر هرچند ظرفیت تبدیل‌شدن به نهال را دارد، اما امکان و بستر این تبدیل و دگرگونی را ندارد.
پس آیا اگر تحریمها و بحرانهای جهانی رژیم نباشد، مبنای سرنگونی (مردم و مقاومت ایران) امکان سرنگون کردن را ندارند؟:پاسخ: برای یک دگرگونی و تحول، هم مبنا نیاز است و هم شرط.
در مورد این سوال، همان مبنا (به ویژه مجاهدین و مقاومت ایران) با بهای کلان «شرط» سرنگونی (همان فشارها و بحرانهای رژیم) را مهیا کرد.
چگونه؟
با بهای سنگین و کاری فشرده، انبوه توطئه‌های تروریستی، برنامه بمب‌سازی اتمی و سیاست دخالتهای منطقه‌ای آخوندها را افشا کردند.با افشای برنامه بمب‌سازی هسته‌ای رژیم در سال ۱۳۸۰، چشم جهان را به این خطر بزرگ باز کردند. به نحوی که تا امروز ۳بار روسای جمهور آمریکا (جرج بوش-ترامپ) رسما گفته‌اند که «نخستین‌بار اپوزوسیون ایران برنامه هسته‌ای این رژیم را افشا کرد».بنابراین پس از سالها سیاست مماشات مغلوبه شد و «شرط» لازم مهیا شد.

نتیجه‌گیری:
:برای سرنگونی هم مبنا لازم است و هم شرط.:مبنا (نیروی دارای ظرفیت و پتانسیل تحریمها و سایر فشارها بر روی رژیم، نقش شرط را ایفا می‌کنند.
همین «شرط» هم توسط ایستادگی مردم و مقاومت ایران بر روی شعار و خط سرنگونی مهیا شده است.
:یک نمونه درباره جایگاه «مبنا» در سرنگونی::پاسدار حسن عباسی-تئوریسین خامنه‌ای-صحبت در مورد بازگشت تحریمها:
«مردم به علت مشکلات معیشتی به خیابانها می‌ریزند. چه کسی پای این قضیه است؟ سازمان مجاهدین! شرایط عین تابستان ۱۳۶۰ شده. حالا تو این شلوغ و پلوغ شدن‌ها کافی‌ست یکی دو نفر بیایند یکی دو شعار بدهند و بریزند بهم و اسلحه هم داشته باشند! این سیاست سازمان مجاهدین است!»