۱۳۹۰ بهمن ۱۰, دوشنبه

نقل از: کتاب جمعه، سال اول، شماره ۱۴، صفحات ۳ تا ۵


بگذارید چنین باشیم...

وفا کنیم و ملامت کشیم...
حافظ

در جامعه‌ای استبدادزده و متشکل از گروه‌ها و طبقاتِ متخاصمِ دارای منافع متضاد، دفاع از آزادی کار آسانی نیست. زیرا در چنین جامعه‌ای هر کسی از ظن خود یار آزادی‌ست و کمتر کسی‌ست که بکوشد تا اسرار آزادی را، هم از درون آزادی بجوید. این حقیقتی است که آزادی، از دیدگاه اجتماعی، مفهومی مطلق نیست. محتوای اجتماعیِ آزادی، محتوایی نسبی است در رابطه با موقعیت‌ها و پایگاه‌های اجتماعی گروه‌ها و طبقات موجود در جامعه. اما این هم حقیقتی‌ست که آزادی، صرف‌نظر از محتوای اجتماعیش، در رابطه با تاریخ - یعنی در رابطه با کلّ حرکت بشر و نه وضعیت موجود این یا آن جامعهٔ معین - نیز معنایی دارد. در این معنا، آزادی نوعی دستاورد، نوعی حقیقتِ تحقق‌یافتهٔ برگشت‌ناپذیر است؛ و به‌همین اعتبار هم دارای ارزشی مطلق است و نه نسبی. اگر در دو هزار سال پیش از این بردگی ارزشِ زمان بود و آزادیِ بردگان محدود به ‌امتیازها و حقوق برده‌داران، امروزه دیگر بردگی، در وجدان بشریت، ارزش نیست بل ضد ارزش است. محکومیت بردگی، امروزه بخشی از مفهوم تاریخیِ آزادی است که به‌عنوان دستاوردِ تاریخی بشر ارزشی مطلق دارد. دیگر نباید کسی را برده کرد، دیگر نباید بردگی را روا شمرد. این طرز تلقی از آزادی را شاید بتوان نگرش نمودشناسانهٔ (فنومِنولوژیکِ) آزادی دانست که با نگرش جامعه‌شناسانهٔ آن - که آزادی را در رابطه با وضعیت موجود گروه‌ها و طبقات اجتماعی می‌بیند - تفاوت دارد بی ‌آنکه تخالف داشته باشد. از دیدگاه فنومنولوژیک، آزادی نمودی است که با همهٔ مضمون تاریخیش چنان حیّ و حاضر در منظر اینجا و اکنونِ بشر ایستاده است که از آن چشم نمی‌توان پوشید.
همان دوگانگی یا ابهامی که در برخورد با مفهومِ آزادی هست، در برخورد با مفهومِ دموکراسی نیز وجود دارد. دموکراسی، که به ‌ناگزیر با حرکتِ طبقات اجتماعی در تاریخ رابطه دارد، تنها به‌دلیل آن که به‌عنوان شکل اجتماعیِ اِعمال قدرتِ یکی از این طبقات - یعنی بورژوازی - به‌کار گرفته شده است، از دیدِ مخالفان بورژوازی عملاً اغلب فقط از همین زاویه نگریسته و محکوم می‌شود. اما دموکراسی به‌هیچ وجه فقط این نیست. دموکراسی وجهِ نظام یافته و نهادی شدهٔ نمود آزادی در تاریخ است. دموکراسی، از دیدگاه فنومنولوژیک، نوعی از نظام اجتماعی است که همهٔ دستاوردهای بشری را در رابطه با نمودِ آزادی تضمین می‌کند. دموکراسی از این دیدگاه، نظام مطلوبِ وجدان بشری است، نه نظام مطلوبِ وجدان این یا آن طبقهٔ اجتماعی معیّن. بشریّتِ همزمان با دموکراسی، از وجهی از نظام اجتماعی تجربه دارد که مبتنی بر دستاوردهایی تاریخی با ارزش مطلق است. در این وجه از نظام اجتماعی همهٔ افراد بشر دارای حقوقی بنیادینند که ترجمان اجتماعی عناصری از مفهوم آزادی به‌معنای تاریخی آن است. اگر پیشاهنگان آگاهِ هر طبقهٔ مدافع آزادی در چارچوب ارزش‌های اجتماعی همان طبقه‌اند، روشنفکران یا آن دسته از مردمی را که چنین نامیده می‌شوند باید مدافع مفهوم آزادی به‌معنای عام و تاریخی آن دانست. روشنفکر کسی‌ست که از پایگاه دستاوردهای تاریخی جامعهٔ بشری، رو به ‌آینده دارد و به‌ سوی افق‌های دوردست عمل می‌کند. روشنفکر اگرچه باید متکّی به‌طبقاتِ بالندهٔ جامعه باشد هرگز نباید از خاطر ببرد که دستاوردهای تاریخ، از دیدگاه بشری، اصولی نیست که بر سر آن‌ها سازشی بتوان کرد و یا حقوقی نیست که به‌هیچ عنوان از کسی دریغ بتوان داشت. این رسالت روشنفکری البته رسالتی دشوار است، زیرا او را ناگزیر می‌کند عملش را بر اساس معیارهائی انجام دهد که معیار این یا آن طبقهٔ معیّن نیست بلکه معیاری عام است و همگانی. پس آزادی و دموکراسی، به‌معنای عام و تاریخی آن‌ها، هم زمینهٔ لازم برای ایفای نقش روشنفکری‌ست و هم هدف فعالیت روشنفکری. روشنفکر فرزند آزادی است و باید به‌خاطر آزادی زندگی کند، و به‌همین اعتبار، کشیدن بارِ ملامت از هر سو، جزیی از ایفای نقش روشنفکری‌ست.

این مقدمه را از آن جهت آوردیم که با خوانندگان خود در زمینهٔ عملکرد کتاب جمعه سخنی داشته باشیم.
در کار ما قضاوت می‌کنند: می‌گویند و می‌نویسند، و برخی نیز قضاوت خود را مستقیماً با خود ما در میان می‌گذارند؛ و در تمامی آنچه گفته یا نوشته‌اند و ما شنیده یا دیده‌ایم، دو گرایش کاملاً متضاد وجود دارد. جمعی ما را چپ‌گرا می‌دانند و می‌گویند کارمان رنگ و بوی مارکسیستی دارد. در حالی که جمعی دیگر گلایه دارند که چرا دست به‌عصا راه می‌رویم و چرا تند و به‌حدّ کافی «چپ» نیستیم. خواننده‌ای نامه‌ای فرستاده بود با مضمونی شنیدنی. بر پهنهٔ کاغذی نسبتاً بزرگ، تنها این عبارت دیده می‌شد که «به‌ درد زنگ انشای کلاسی خورد!...». بقیهٔ نامه‌اش سفید بود و در پایان آن هم تنها علامت سؤالی بود به‌جای امضاء که این هم یعنی سرزنشی به‌خاطر شاید رقیق بودن محتوای سیاسی کار، از سوی خوانندهٔ جوانی که حاضر به‌نوشتن نام و نشان خود نیز نیست!
پیام ما به ‌همهٔ خوانندگان کتاب جمعه تکرار همان عبارتی‌ست که پیش از این نیز گفته‌ایم. کتاب جمعه برای ما تمرینی‌ست در حرکت به‌ سوی آزادی، در همین معنی که گفته شد. اینجا پایگاهی‌ست دموکراتیک (ایضاً در همان معنی که یاد شد) برای عرضهٔ افکار و اندیشه‌هایی که ارزش و اعتبار فرهنگی دارند و می‌توانند شور آزادی را در دل‌ها زنده نگه دارند. ما همان قدر که سازش و تسلیم بر سر اصول آزادی و دموکراسی را به‌هیچ قدرتی گردن نمی‌نهیم به‌همان اندازه کوشائیم که بلندگوی تبلیغیِ یک گروه یا یک گرایش مشخص نیز نباشیم. ما بر این باوریم که گوهر کارِ روشنفکری یک چیز است و گوهرِ فعالیت یک مبارز سیاسی یا یک انقلابی چیزی دیگر. و بزرگ‌ترین آموزگاران انقلابی در تاریخ بشر نیز پیش از هر چیز، خود از کارگزاران فرهنگی بوده‌اند که بر پایهٔ دستاوردهای فکری تمامیِ بشریت عمل کرده است. بگذارید ما نیز، اگر بتوانیم، چنین باشیم.

۱۳۹۰ بهمن ۹, یکشنبه

سـرود آزادی *میراسماعیل جباری نژاد



بخوان بخوان تو سرود رسا ی آ زادی
طنین عشق بر آور ز نا ی آزادی

به قعر گور زمان کن بساط ظلم عدو
زهر کرانه بر آید صدا ی آزادی

به پاس حرمت خون خوان سرود سرخ قیام
به تار ساز غزل کن نوا ی آزادی

ردای شب بفکن در تنور داغ فلق
عروس روز بر آر از سما ی آزادی

قیام عشق تو ای قامت قیامت مهر
چه عاشقا نه بسازد بنا ی آزادی

اذان فتح به پیچد چو از مناره ی خون
ز برج عشق بر آرد ذکا ی آزادی

شراب نور چکد از پیاله ی خورشید
ز پشت پرده بر آید لقا ی آزادی

طلایه دار فلق آید از کرانه نور
به برج عشق نشاند لوا ی آزادی

بخوان سرود رها ئی به نام نامی حق
که بانگ فتح بر آرد ز نا ی آزادی

عبور کوثر شعری میان دشت خیال
نهایت سخنی بر ثنا ی آزادی

شکوه چشمه ی نوری ، زلال شط شفق
ستاره ی سحری در فضای آزادی

خلوص معنی عشقی چو شعر شیخ اجل
تو جلوه ی سحری ، کبریا ی آزادی

کلام حافظی وشور صد ترانه عشق
امیر قافله ای ، با ندا ی آزادی

توئی کلید رهائی به بند بند قفس
بشارت فلقی ، خونبها ی آزادی

بیا و طوق اسارت ز گردنم بگسل
که میر کشور مهری خدای آزادی

به لب ترانه نور وقصیده خورشید
به دوش عشق نهادی ردا ی آزادی

به بوستان وطن بشکفد شکوفه مهر
به هر کرانه به پیچد صبا ی آزادی

ز هفت خوان عدو بگذرد به توسن عشق
درفش نور زند بر سرا ی آزادی

بیا وسایه ی دولت نشان به خاک وطن
به لطف بال طلائی هما ی آزادی

بخوان ز دفتر خون « ادلی آن ترانه عشق
زنای شعر تو خیزد صدا ی آزادی

****
میراسماعیل جباری نژاد

۱۳۹۰ بهمن ۸, شنبه

* سر بریده های بوستان ها * میراسماعیل جباری نژاد







* سر بریده های بوستان ها *


دلم آشفته از کردار پائیز
و دارم شِکوه ها از کار پائیز

ببین آثار مرگ برگ در برگ
میان صحنه ی تالار پائیز

نگر بر قتل عام لشکر گل
به امر قاضی جبـار پائیز

جنازه در جنازه مرگ گل بین
درون تربت کهسار پائیز

همه گل های گلشن سر بریده
به ضرب دشنه غـدار پائیز

دل پروانه خون شد در دل باغ
چو دید آلاله را بر دار پائیز

کشیده خیمه گاه میخک و یاس
شعاع آتش ِ تاتار پائیز

نگر بر قطره خون بلبل دشت
سر ِ سر نیزه نی زار پائیز

به چشم نرگس شهلای بستان
فرود نیزه ی صد خار پائیز

نشسته روی گلبرگ گل ناز
نشان زردی از زنگار پائیز

ندارد ارزشی بابونه ناز
فروشد ناز در بازار پائیز

غنوده بی رمق در بستر رود
بنفشه دختر بیمار پائیز

فنا شد رقص ناز نسترن ها
میان بستر ِ جوبار پائیز

تن ِ نیلوفران ِ زرد و عریان
نه چسبد گرم بر دیوار پائیز

در اوج آسمان چاووشی هجر
و کوچ صف صف زوار پائیز

بر آید نو بهاری سبز ، ادلی
نبینی تا ابد آزار پا ئیز

۱۳۹۰ بهمن ۶, پنجشنبه

نقل از کتاب جمعه، سال اول، شماره اول، صفحه ۳


روزهای سیاهی در پیش است. دوران پر ادباری که، گرچه منطقاً عمری دراز نمی‌تواند داشت، از هم‌اکنون نهاد تیرهٔ خود را آشکار کرده است و استقرار سلطهٔ خود را بر زمینه‌ئی از نفی دموکراسی، نفی ملّیت، و نفی دستاوردهای مدنّیت و فرهنگ و هنر می‌جوید.
این‌چنین دورانی به ناگزیر پایدار نخواهد ماند، و جبر تاریخ، بدون تردید آن را زیر غلتکِ سنگین خویش درهم خواهد کوفت. امّا نسل ما و نسل آینده، در این کشاکش اندوهبار، زیانی متحمل خواهد شد که بی‌گمان سخت کمرشکن خواهد بود. چرا که قشریون مطلق‌زده هر اندیشهٔ آزادی را دشمن می‌دارند و کامگاری خود را جز به شرط امحاء مطلق فکر و اندیشه غیرممکن می‌شمارند. پس نخستین هدفِ نظامی که هم‌اکنون می‌کوشد پایه‌های قدرت خود را به ضرب چماق و دشنه استحکام بخشد و نخستین گام‌های خود را با به آتش کشیدن کتابخانه‌ها و هجوم علنی به هسته‌های فعال هنری و تجاوز آشکار به مراکز فرهنگی کشور برداشته، کشتار همهٔ متفکران و آزاداندیشان جامعه است.
اکنون ما در آستانهٔ توفانی روبنده ایستاده‌ایم. بادنماها ناله‌کنان به حرکت درآمده‌اند و غباری طاعونی از آفاق برخاسته است. می‌توان به دخمه‌های سکوت پناه برد، زبان در کام و سر در گریبان کشید تا توفان بی‌امان بگذرد. امّا رسالت تاریخی روشنفکران، پناه امن جستن را تجویز نمی‌کند. هر فریادی آگاه‌ کننده است، پس از حنجره‌های خونین خویش فریاد خواهیم کشید و حدوث توفان را اعلام خواهیم کرد.
سپاه کفن‌پوش روشنفکران متعهد در جنگی نابرابر به میدان آمده‌اند. بگذار لطمه‌ئی که بر اینان وارد می‌آید نشانه‌ئی هشداردهنده باشد از هجومی که تمامی دستاوردهای فرهنگی و مدنی خلق‌های ساکن این محدودهٔ جغرافیائی در معرض آن قرار گرفته است.

۱۳۹۰ بهمن ۵, چهارشنبه

* بیعت با عــشــق * میراسماعیل جباری نژاد

* بیعت با عــشــق * 


* شانه اول = دوش

* شانه دوم= وسیله آرایش مو

نشسته زلف حریرین خون به شا نه عشق
بیا، بیا و بیآ را تو هم به شا نه عشق

ز شاخسا رخیا لم گل غزل چو دمید
نوا ی صولت خون ریخت در ترا نه عشق

نها ل زندگی ار چه در این خزا ن پژمرد
به شا خه شا خه دل رُسته صد جوا نه عشق

بها ر عشق نگر در فضا ی سمی فصل
که عطر حا د ثه خیزد ز رازیا نه عشق

به پتک خون بت تن بشکن ای بشا رت صبح
به اوج عرش فکن با نگ جاودا نه عشق

قبا ی عشق به تن کن در این زمانه سرخ
بزن به خرمن شب باورا ن زبا نه عشق

فرود خنجر نوری به فرق قیری شب
فروغ عصمت خورشید ی از کرا نه عشق

چه حسرتی که کهن شد بسا ط کهنه شراب
می ِ وفا زده ام در شرا بخا نه عشق

تما م دولت جان ریختی به کیسه خاک
که دولت ابدی گیری از خزا نه عشق

به یا د سرخ تو ای خفته در جلا لت خا ک
به دامنم فکنم لعل دانه دا نه عشق

به سطح خا ک نگر خواهی ارعلامت عشق
ز چهر سرخ شقا یق بخوا ن نشا نه عشق

زبا ن کلک تو « ادلی » همیشه گویا با د
ز با غ شعر تو خیزد گل یگا نه عشق

۱۳۹۰ بهمن ۳, دوشنبه

نیمه شبان تنها در دل این شبها گمشده خود را میجویم


«به قول حضرت مولانا، که انگار دربارهٌ اين ملاها گفته: 
کی شود دريا ز پوز سگ نجس 
کی شود خورشيد از پف منطمس 
ای بريده آن لب و حلق و دهان 
که کند تف سوی مه يا آسمان 

۱۳۹۰ بهمن ۱, شنبه

مانند صبا خیز و وزیدن دگر آموز



اقبال لاهوری
 
مانند صبا خیز و وزیدن دگر آموز
دامان گل و لاله کشیدن دگر آموز
اندر دلک غنچه خزیدن دگر آموز

موئینه به بر کردی و بی ذوق تپیدی
آنگونه تپیدی که بجائی نرسیدی
در انجمن شوق تپیدن دگر آموز

کافر دل آواره دگر باره به او بند
بر خویش گشا دیده و از غیر فروبند
دیدن دگر آموز و ندیدن دگر آموز

دم چیست پیام است شنیدی نشنیدی
در خاک تو یک جلوه عام است ندیدی
دیدن دگر آموز شنیدن دگر آموز

ما چشم عقاب و دل شهباز نداریم
چون مرغ سرا لذت پرواز نداریم
ای مرغ سرا خیز و پریدن دگر آموز

تخت جم و دارا سر راهی نفروشند
این کوه گران است بکاهی نفروشند
با خون دل خویش خریدن دگر آموز

نالیدی و تقدیر همان است که بود است
آن حلقهٔ زنجیر همان است که بود است
نومید مشو ناله کشیدن دگر آموز

وا سوخته ئی یک شرر از داغ جگر گیر
یک چند بخود پیچ و نیستان همه در گیر
چون شعله بخاشاک دویدن دگر آموز

۱۳۹۰ دی ۳۰, جمعه

باغ کد خدا( میراسماعیل جباری نژاد)



* دو دوبیتی دیگر از باباطاهر عریان به صمد آقا *

* باغ کد خدا *

چلو برگ صمد را خورد ملا
دلش را این چنین آزرد ملا
علی آباد و باغ کدخدا را
به دست ناکسان بسپرد ملا

****
* آن سوی دنیا *

چلو برگ صمد را داد بر باد
صمد را گول زد پرویز صیاد
صمد را برد تا آن سوی دنیا
علی آباد را بگرفت بیداد

* دو دوبیتی از باباطاهر عریان به صمد آقا *

صمد آقای خوش رفتار و کردار
به خوابم آمدی با ساز و گیتار
پلو آورده بودی زعـفرانی
کباب برگ هم در دیس گلدار

***

صمد آقای ناز و شوخ دوران
که لب ها را کنی خندان خندان
پلو آورده بودی دوش در خواب
به بابا طاهر ِ عریان عریان

۱۳۹۰ دی ۲۴, شنبه

آزادی بیان


فردریک کبیر ،که از سال ۱۷۴۰ تا ۱۷۸۶ بر کشور آلمان حکومت می کرد معتقد
به آزادی اندیشه بود و رشد فکری مردم را در گرو آن می دانست. او یک روز
سوار بر اسب با همراهانش از یکی از خیابان های برلین می گذشت، گروهی از
مخالفان اعلامیه تند و تیزی علیه او بر دیوار چسبانده بودند. فردریک آن
را به دقت خواند و گفت: “بی انصافها چقدر اعلامیه را بالا چسبانده اند ما
که سوار اسب هستیم آن را به راحتی خواندیم ولی افراد پیاده برای خواندنش
به زحمت می افتند. آن را بکنید و پایین تر بچسبانید تا راحت تر خوانده
شود”. یکی از همراهان با حیرت گفت: “اما این اعلامیه بر ضد
شما و اساس امپراتوری است”. فردریک با خنده پاسخ داد: “اگر حکومت ما
واقعا به مردم ظلم کرده و آنقدر بی ثبات است که با یک اعلامیه چند خطی
ساقط شود همان بهتر که زودتر برود و حکومت بهتری جای آن را بگیرد، اما
اگر حکومت ما بر اساس قانون و نیک خواهی و عدالت اجتماعی و آزادی بیان و
قلم است مسلم بدانید آنقدر ثبات و استحکام دارد که با یک اعلامیه از پا
نیفتد.

۱۳۹۰ دی ۲۲, پنجشنبه

فقط برای چند لحظه خودتونو اونجا ببینید..



image.png
چند سال پیش در جریان بازی های پارالمپیک... )المپیک معلولین( در شهر سیاتل آمریکا 9 نفر از شرکت کنندگان دو100متر پشت خط آغاز مسابقه قرار گرفتند. همه این 9 نفر افرادی بودند که ما آنها را عقب مانده ذهنی و جسمی می خوانیم.

آنها با شنیدن صدای تپانچه حرکت کردند. بدیهی است که آنها هرگز قادر به دویدن با سرعت نبودند و حتی نمی توانستند به سرعت قدم بردارند بلکه هر یک به نوبه خود با تلاش فراوان می کوشید تا مسیر مسابقه را طی کرده و برنده مدال پارالمپیک شود ناگهان در بین راه مچ پای یکی از شرکت کنندگان پیچ خورد . این دختر یکی دو تا غلت روی زمین خورد و به گریه افتاد.

هشت نفر دیگر صدای گریه او را شنیدند ، آنها ایستادند، سپس همه به عقب بازگشتند و به طرف او رفتند یکی از آنها که مبتلا به سندروم داون(عقب ماندگی شدید جسمی و روانی) بود، خم شد و دختر گریان را بوسید و گفت : این دردت رو تسکین میده .سپس هر 9 نفر بازو در بازوی هم انداختند و خود را قدم زنان به خط پایان رساندند. در واقع همه آنها اول شدند. تمام جمعیت ورزشگاه به پا خواستند و 10 دقیقه برای آنها کف زدند.

۱۳۹۰ دی ۱۳, سه‌شنبه

کودکان دعاهای دلنشين






دعاهای زیر از کتاب  سومین جشنواره بین‌المللی "دستهای کوچک دعا" است. این جشنواره سه سال است که در تبریز برگزار می‌شود و دعاهای بچه‌های دنیا را جمع ‌آوری می‌کند و برگزیدگان را به تبریز دعوت و به آنها جایزه می‌دهد. دعاهایی که می‌خوانید از بچه‌های ایران است.لطفاً آمین بگوئید:



آرزو دارم سر آمپول‌ها نرم باشد!
(تاده نظر‌بیگیان / ۵ ساله
)
خدای مهربانممن در سال جدید از شما می‌خواهم اگر در شهر ما سیل آمد فوراً من را به ماهی تبدیل کنی!
(نسیم حبیبی / ۷ ساله
)

ای خدای مهربان! پدر من آرایشگاه دارد. من همیشه برای سلامت بودن او دعا می‌کنم. از تو می‌خواهم بازار آرایشگاه او و همه آرایشگاه‌ها را خوب کنی تا بتوانم پول عضویت کانون را از او بگیرم چون وقتی از او پول عضویت کانون را می‌خواهم می‌گوید بازار آرایشگاه خوب نیست!
(فرشته جبار نژاد ملکی / 11 ساله
)
خدای عزیزم! من تا حالا هیچ دعایی نکردم. میتونی لیستت رو نگاه کنی. خدایا ازت میخوام صدای گریه برادر کوچیکم رو کم کنی!
(سوسن خاطری / 9 ساله
)
خدایا! یک جوری کن یک روز پدرم من را به مسجد ببرد.
(کیانمهر ره‌گوی / 7 ساله
)
خدای عزیزم! در سال جدید کمک کن تا مادربزرگم دوباره دندان دربیاورد آخر او دندان مصنوعی دارد!
(الناز جهانگیری / 10 ساله
)
آرزوی من این است که ای کاش مامان و بابام عیدی من را از من نگیرند. آنها هر سال عیدی‌هایی را که من جمع می‌کنم از من می‌گیرند و به بچه‌ آنهایی می‌دهند که به من عیدی می‌دهند!
(سحر آذریان / ۹ ساله
)
بسم الله الرحمن الرحیم. خدایا! از تو می‌خواهم که برادرم به سربازی برود و آن را تمام کند. آخه او سرباز فراری است. مادرم هی غصه می‌خورد و می‌گوید کی کارت پایان خدمت می‌گیری؟
(حسن / 8 ساله
)
ای خدا! کاش همه مادرها مثل قدیم خودشان نان بپزند من مجبور نباشم در صف نان بایستم!
(شاهین روحی / 11 ساله
)
خدایا! کاری کن وقتی آدم‌ها می‌خوان دروغ بگن یادشون بره!
(پویا گلپر / 10 ساله
)
خدا جون! تو که اینقدر بزرگ هستی چطوری میای خونه ما؟ دعا می‌کنم در سال جدید به این سؤالم جواب بدی! (پیمان زارعی / 10 ساله)
خدایا! یک برادر تپل به من بده!!
(زهره صبورنژاد / 7 ساله
)
خدایا! در این لحظه زیبا و عزیز از تو می‌خواهم که به پدر و مادر همه بچه‌های تالاسمی پول عطا کنی تا همه ما بتوانیم داروی "اکس جید" را بخیریم و از درد و عذاب سوزن در شبها رها شویم و در خواب شبانه‌یمان مانند بچه‌های سالم پروانه بگیریم و از کابوس سوزن رها شویم... (مهسا فرجی / 11 ساله)
دلم می‌خواهد حتی اگر شوهر کنم خمیر دندان ژله‌ای بزنم!
(روشنک روزبهانی / 8 ساله
)
خدایا! شفای مریض‌ها را بده هم چنین شفای من را نیز بده تا مثل همه بازی کنم و هیچ‌کس نگران من نباشد و برای قبول شدن دعا 600 عدد صلوات گفتم ان شاء الله خدا حوصله داشته باشد و شفای همه ما را بدهد. الهی آمین.
(مهدی اصلانی / 11 ساله
)
خدایا! دست شما درد نکند ما شما را خیلی دوست داریم!
(مینا امیری / 8 ساله
)
خدایا! تمام بچه‌های کلاسمان زن داداش دارند از تو می‌خواهم مرا زن دادش دار کنی!
(زهرا فراهانی / 11 ساله
)
ای خدای مهربان! من سالهاست آرزو دارم که پدرم یک توپ برایم بخرد اما پدرم بدلیل مشکلات نتوانسته بخرد. مطمئن هستم من امسال به آرزوی خودم می‌رسمخدایا دعای مرا قبول کن...
(رضا رضائی طومار آغاج / 13 ساله
)

ای خدای مهربان! من رستم دستان را خیلی دوست دارم از تو خواهش می‌کنم کاری کنی که شبی او را در خواب ببینم!
(شایان نوری / 9 ساله
)
خدایا ماهی مرا زنده نگه دار و اگر مرد پیش خودت نگه دار و ایشالله من بتوانم خدا را بوس کنم و معلم‌مان هم مرا بوس کند!! (امیرحسام سلیمی / 6 ساله)
خدیا! دعا می‌کنم که در دنیا یک جاروبرقی بزرگ اختراع شود تا دیگر رفتگران خسته نشوند!
(فاطمه یارمحمدی / 11 ساله
)
ای خدا! من بعضی وقت‌ها یادم می‌رود به یاد تو باشم ولی خدایا کاش تو همیشه به یاد من بیوفتی و یادت نرود!
(شقایق شوقی / 9 ساله
)
خدای عزیزم! سلام. من پارسال با دوستم در خونه‌ها را می‌زدیم و فرار می‌کردیم. خدایا منو ببخش و اگه مُردم بخاطر این کار منو به جهنم نبر چون من امسال دیگه این کار رو نمی‌کنم!
(دلنیا عبدی‌پور / 10 ساله
)
آرزو دارم بجای این که من به مدرسه بروم مادر و پدرم به مدرسه بروند. آن وقت آنها هم می‌فهمیدند که مدرسه رفتن چقدر سخت است و این قدر ایراد نمی‌گرفتند! (هدیه مصدری / 12 ساله)
خدایا مهدکودک از خانه ما آنقدر دور باشد که هر چه برویم، نرسیم. بعد برگردیم خانه با مامان و کیف چاشتم. پاهای من یک دعا دارند آنها کفش پاشنه بلند تلق تلوقی (!) می‌خوان دعا می‌کنند بزرگ شوند که قدشان دراز شود!
(باران خوارزمیان / 4 ساله
)
خدایا! برام یک عروسک بده. خدایابرای داداشم یک ماشین پلیس بده!
(مریم علیزاده / 6 ساله
)

خدایا! می‌خورم بزرگ نمیشم! کمکم کن تا خیلی خیلی بزرگ شوم!
(محمد حسین اوستادی / 7 ساله
)
خدایا! من دعا می‌کنم که گاو باشم (!) و شیر بدهم تا از شیر، کره، پنیر و ماست برای خوراک مردم بسازم!
(سالار یوسفی / 11 ساله
)
من دعا می‌کنم که خودمان نه، همه مردم جهان در روز قیامت به بهشت بروند.
(المیرا بدلی / 11 ساله
)
خدای قشنگ سلام! خدایا چرا حیوانات درس نمی‌خواننداما ما باید هر روز درس بخوانیم؟ در سال جدید دعا می‌کنم آنها درس بخوانند و ما مثل آنها استراحت کنیم!
(نیشتمان وازه / 10 ساله
)
اگر دل درد گرفتیم نسل دکترها که آمپول می‌زنند منقرض شود تا هیچ دکتری نتواند به من آمپول بزند!
(عاطفه صفری / 11 ساله
)
خدای مهربان! من یک جفت کفش می‌خواهم بنفش باشد و موقع راه رفتن تق تق کند مرسی خدایا!
(رویا میرزاده / 7 ساله
)
در یادداشت دبیر جشنواره در ابتدای کتاب نوشته شده:
"هزاران نفر برای باریدن باران دعا می‌کنند غافل از آنکه خداوند با کودکی است که