۱۴۰۳ تیر ۶, چهارشنبه

پیام برادر مجاهد مسعود رجوی به‌مناسبت دومین سالگرد ۳۰ خرداد، سرآغاز انقلاب نوین مردم ایران


 ۳۰ خرداد ۱۳۶۲

دومین سالگرد ۳۰ خرداد

 

پیام برادر مجاهد مسعود رجوی

به‌مناسبت دومین سالگرد ۳۰ خرداد، سرآغاز انقلاب نوین مردم ایران

 

بسم الله الرحمن الرحیم

«ان الذین قالوا ربنا الله ثم استقاموا فلاخوف علیهم و لا هم یحزنون» (احقاف ۱۳)

همانا کسانی که گفتند پروردگار تکامل بخش ما خداست و آنگاه پرچم مقاومت برافراشتند و پایداری ورزیدند. پس نه ترسی و بیمی برایشان است و نه اندوهگین و افسرده‌اند …

«فلذا لک فادع واستقم کما امرت ولاتتبع اهواء هم و قل امنت بماانزل الی الله من کتاب وامرت لاعدل بینکم » (شورا ۱۵)

پس به اینسو فراخوان و مقاومت کن هم‌چنانکه بدان امر و موظف شده‌ای و از هوس‌ها و اوهام آنان پیروی مکن و بگو که بدانچه خدا از کتاب و تبیین فرو فرستاده است، ایمان آورده‌ام و وظیفه مندم تا در میان شما به عدل و داد قیام کنم 

«فضل‌الله المجاهدین علی القاعدین اجراً عظیماً» (نساء ۹۵)

فضیلت و برتری داده است خدا مجاهدین را بر خانه نشستگان به پاداشی بس عظیم.

«وعد الله الذین امنوا منکم و عملوا الصالحاتلیستخلفنهم فی الارض » (نور ۵۵)

وعده داده است خدا آنانی از شما را که ایمان آورده و عمل (خط مشی) شایسته و متناسب پیشه کردند تا آنان را در زمین جای نشین گرداند 

به‌نام خدا

و

به‌نام خلق قهرمان ایران

به‌نام اسرا و شهدای پاکباز تظاهرات عظیم ۳۰ خرداد ۱۳۶۰

و

بیاد فرماندهان شهید مجاهد،

محمد ضابطی، قاسم باقرزاده، محمد مقدم و سعید غیور

وبا آرزوی رستگاری برای سایر طراحان، مسئولان،

فرماندهان و کادرهای ۳۰ خرداد

خمینی از نخستین روز رهبری غاصبانه‌اش با نیروهای انقلابی و در رأس همه با سازمان مجاهدین خلق ایران به معارضه پرداخته و در این اواخر به ضرب چماق و گلوله، همه‌ٔ آزادیهای دموکراتیک را سرکوب و غیرقانونی! ورسماً «حرام» اعلام کرده بود.

اما به ناگاه در بعدازظهر ۳۰ خرداد سال ۶۰، به‌رغم این‌که خمینی از چند روز پیش با قلدری و شانتاژ و عوام فریبی، زمینه‌ٔ هر حرکت اعتراضی و دستجمعی را از بین برده بود، در آسمان رعب زده و بی‌ابر تهران رعدی عظیم و خروشنده طنین افکندنزدیک به ۵۰۰ هزار تن از مردم غیور تهران به دعوت مخفیانه‌ٔ سازمان مجاهدین خلق ایران، به صحنه آمدند.

آری، توطئه‌ٔ پلید خمینی در یکپارچه نمودن بی‌سر و صدای رژیمش و لگدمال کردن آخرین قطرات و دست‌آوردهای دموکراتیک انقلاب شکست خورد.

چند هفته قبل از آن وقتی که ما (مجاهدین) طی نامه‌ٔ رسمی از خمینی درخواست کردیم که با راهپیمایی مسالمت‌آمیز ما و مردم تهران تا مقر خودش (جماران) موافقت نماید؛ هراسناک و بزدلانه از ترس جارو شدن خودش و جماران، یک هفته به سوراخ عزلت خزید، ملاقات هایش را قطع کرد، و سپس در تلویزیون ظاهر شد و گفت: شما لازم نیست بیائید من به خدمتتان می‌رسم. او هم‌چنین مجاهدین را تهدید نمود که یا ندامت تلویزیونی و یا هم قبرستان!

بر همین اساس وقتی که در بعدازظهر ۳۰ خرداد صفوف چند کیلومتری و متشکل و رو به گسترش تظاهرات را که عازم مجلس ضدخلقی او بود به او گزارش کردند، مطابق اعلامیه‌ای که فی الفور از رادیو قرائت شد، شخصاً فرمان تیراندازی به تظاهرات مسالمت‌آمیز را خطاب به پاسداران ضدخلقی‌اش صادر نمود و سپس انواع سلاحهای سبک و نیمه‌سنگین به جانب مردم بی‌گناه رگبار گشودند. دهها تن از مجاهدان در خاک و خون غلطیدند، صدها تن مجروح و هزاران تن دستگیر شدند و از همان شب «عصر اعدام‌های دستجمعی، بدون محاکمه و اغلب بی‌نام و نشان» که بسیاری از دختران نوباوه‌ٔ مجاهد را نیز دربر می‌گرفت آغاز گشت.

در حقیقت در همینجا بود که خمینی در تمامیت رژیمش به پایان رسید. مقاومت انقلابی مسلحانه در ابعاد سراسری، ضروری، قطعی، مشروع و اجتناب‌ناپذیر گردید. انقلاب نوین و کبیر ایران برای ریشه‌کن کردن همهٔ انواع ارتجاع و استبداد و استثمار و بهره کشی و فرصت‌طلبی آغاز گشت.

شگفت انگیز بود که دختران خردسال مجاهد که روز بعد عکس هایشان به‌منظور احراز هویت در روزنامه‌های رسمی رژیم گراور شده بود، در لحظه‌ٔ تیرباران به روایت شاهدان عینی جملگی با مشت گره کرده فریاد

می زدند «مرگ بر خمینی»، «زنده باد آزادی»

یکی از این شاهدان عینی، قهرمان مجاهد خلق، شهید مقدس نخستین عمل فدایی (انتحاری) مجاهدین، برادر شجاع و والامقامم محمد کاظم افجه‌ای بود که «به‌نام خدا و به‌نام خلق قهرمان ایران» بر روی دژخیمان اوین آتش مجازات گشود و پس از اعدام انقلابی رئیس شکنجه‌گاه مزبور با پرتاب خود از طبقه‌ٔ سوم ساختمان و پس از تحمل چندین روز شکنجه در بیمارستان به‌شهادت رسید.

به‌هرحال از این پیش‌تر ما نزدیک به دو سال و نیم تماماً تحمل کرده بودیم و طی این مدت بدون این‌که کمترین حرکت خلاف و غیرقانونی انجام داده باشیم، با صدها و هزاران درخواست و هشدار و اخطار رسمی و غیررسمی، خمینی و مقامات رژیمش را به احترام گذاشتن به حداقل حقوق و آزادیهای دموکراتیکی که انقلاب برای آن برپا شده بود، فراخوانده بودیم. اما، اما او چنانکه دیگر امروز مطلقاً به اثبات رسیده است، نه تنها با نیروهای دموکراتیک و انقلابی بلکه با نزدیکترین متحدان خود نیز که حتی ذره‌ای انتقاد و مخالفت داشته باشند، کمترین سر سازگاری نداشته و در جنون انحصارطلبانه‌ٔ ضدمردمی و ضداسلامی‌اش، به گونه‌ای کاملاً شرک آمیز، حاضر به تحمل هیچکس جز خودش نبوده و نیست و باز هم‌چنانکه امروزکاملاً به اثبات رسیده است؛ حتی به توبه و ندامت قربانیانش نیز بسنده نکرده و اضافه برآن، حذف تمام‌عیار فیزیکی آنها را نیز طالب بود. تا آنها را به‌طور مضاعف زیان کار دنیا و آخرت سازد (خسرالدنیا والاخره)

اما شرف و اراده‌ٔ پیشتازان مجاهد خلق بسا فراتر از این بود که به دژخیم تسلیم شوند و یا سازش سیاه و ننگین را بر مقاومت خونین و پرافتخار مرجح شمارند 

و چنین بود که ما مجاهدین «به‌نام خدا و به‌نام خلق قهرمان ایران» حتی با چشم‌اندازی «عاشورا گونه» قیام کردیم و بدینگونه پرچم شرف و اعتبار یک خلق محروم و انقلابی را به سنگین‌ترین بهای ممکن در هولناکترین مقطع تاریخش سرافراز و سربلند بر دوش کشیدیم 

براستی دیگر چه کسی تردید دارد که اگر ما (مجاهدین) جز آن می‌کردیم که عملاً کردیم؛ خمینی نه تنها در مأموریت تاریخی خود، که همانا سرکوب تمامی انقلاب و انقلابیون ایران بود، موفق شده بود؛ نه تنها از درخشان‌ترین و عمیق‌ترین مقاومت تاریخ معاصر در میهنمان نشانی نبود؛ بلکه خمینی

به هیچ‌وجه هم‌چون امروز در نظر اغلب جهانیان به‌ویژه ملل مسلمان و خصوصاً مردم ایران، منفور خاص و عام نمی‌شد.

از این گذشته مجاهدین هم‌چون اپورتونیستهای چپ وراست، صد پاره شده و دیگر هیچ نیروی جدی و مؤثری محسوب نمی‌شدند و طبعاً صحنه‌ٔ سیاسی و اجتماعی را نیز به نفع آلترناتیوها و جانشینان دست‌نشانده و وابسته، خالی می‌گذاشتند.

جزای درون جوش فرصت‌طلبی و انحراف سیاسی و کیفر فاصله گرفتن از مقاومت و ضدیت با آلترناتیو دموکراتیک و انقلابی البته از همین قبیل چند پارگیها و نفی شدنها بوده و خواهد بود.

آری عقب افتادگی مفرط از گردش ایام، یأس و انفعال و تسلیم طلبی و تخطئه کردن مقاومت انقلابی و دینامیزم اساسی آن یعنی مجاهدین خلق ایران، به جای مقاومت در برابر خمینی: این است مجازات اتودینامیکی و درون جوش پشت پا زدن به اصول و نشناختن خمینی و نشناختن اولویتها و ضرورت ها ی زمان

خوشبختانه ما توانستیم در پرتو مقاومت انقلابی، خرمن سرخ فام مقاومت و حیات یک خلق محروم را زنده نگاهداشته و بسیاری از نیروهای اولیه‌ٔ انقلاب را در پرتو این نور از چنگال ظلمات پژمرده ساز خمینی رهایی بخشیم.

راستی هم جامعه‌ای که سیمای «مرگ و تباهی» خمینی بر آن سایه افکنده، اگر «تولد سازنده و درخشنده‌ٔ» امثال مجاهدین را نمی‌داشت. چه بد منظر و چه بدفرجام بود. یکی از فلاسفه وقتی در «اعتبار وجود» به تردید افتاده بود، سرانجام «اعتبار وجود» خود و هستی پیرامون را چنین بازیافت که: من فکر می‌کنم پس هستم». از ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ به بعد یعنی در عصر تردید در «وجود و حیات» خلق و انقلاب و عصر تردید در کلیه‌ٔ مفاهیم ارزش‌ها و کلمات انقلابی، ما نیز «اعتبار وجود خود و خلق و انقلابمان» را در این فرمول کلیدی بازیافته‌ایم که: ما بگونه‌ای انقلابی و سراسری مقاومت می‌کنیم و بهای سرخ و خونین آن را نیز به اعلا ء درجه می‌پردازیم، پس هستیم. پس هستیم. راستی در غیر اینصورت «وجود» و شرف و افتخار ملت ایران بالفعل چه «اعتبار» و پشتوانه‌ای می‌داشت؟

ـ این مقاومت انقلابی است. این مقاومت انقلابی است زیرا سرشار از فداکاری، تحرک، تشکل، انضباط، سازمان یافتگی و آگاهی و تماماً متکی به یک ایدئولوژی و خط مشی انقلابی است که آن را از مقاومتهای پراکنده‌ٔ خودبه‌خودی در چارچوب انگیزه‌ها و خواستهای محدود محلی و صنفی، کیفاً ممتاز نموده و با تکیهبر عنصر سلاح و قهر عادلانه، تا حدفاصل بسیار روشن و البته خونینی مابین آن و دیگر اشکال مقاومتهای پراکنده، موسمی، موضعی، عشیرتی و رفرمیستی ترسیم می‌کند.

ـ این مقاومت مردمی است این مقاومت مردمی است زیرا با حرکات به‌اصطلاح روشنفکرمآبانه و جدا از توده‌های مردم (یعنی کلیه‌ٔ خط مشی‌های سکتاریستی) به‌کلی متفاوت است و باتمام قوا مبرم‌ترین خواسته‌ٔ حیاتی تمامی یک خلق در زنجیر را که همانا سرنگونی رژیم خمینی است، دنبال می‌کند. به‌نحوی که اگر این مقاومت، پایه و پهنه‌ٔ مردمی نمی‌داشت، لاجرم در همان هفته‌ها یا ماه‌های نخستین در اثر فرو خشکیدن منابع محدود گروهی و سازمانی و متصل نبودن به دریای خلق در سرچشمه فرو می‌خشکید.

این مقاومت سراسری است، زیرا از گناباد و قوچان و بجنورد گرفته تا مسجد سلیمان و اندیمشک و ایلام و از اصطهبانات و جهرم و فیروز آباد تا اردبیل و خوی و مرند و کرمان و رفسنجان و چاه بهار و از زاهدان و گنبد و گرگان تا بابل و قائم‌شهر و لاهیجان و زنجان و از همدان و کاشان و شهرضا و یزد و نائین و گلپایگان و الیگودرز و خمین تا کرمانشاه و نقده و سنندج و از ارومیه و ملایر و اراک تا قم و محلات و سمنان و صدها شهر و بخش بزرگ و کوچک دیگر و هم‌چنین بسیاری از روستاها، کمتر کوی و برزنی است که با خون پاک دهها و صدها تن از خواهران و برادران مجاهد ما درنیآمیخته و تطهیر نشده باشد 

آری ریشه‌کن کردن ارتجاع ۱۵۰۰ ساله که از همان آغاز در برابر راهبران و ائمه انقلابی اسلام، سجاده و دلق و دین‌فروشی را اسباب زندگانی انگل صفت خود قرار داده بود، چنین مقاومتی را می‌طلبید.

مقاومتی که در هر قدم بسا مسائل تاریخی حل نموده و بسا شیوه‌ها و خطوط ارتجاعی و اپورتونیستی را درسر راه پیشرفت و تعالی خلق و انقلاب به کناری زده است و می‌رود تا با روشن نمودن محتوی و ماهیت همه‌ٔ مدعیان کاذب، آینده‌ٔ ایران دموکراتیک و مستقل را پیشاپیش در برابر بسیاری از آفات ارتجاعی و اپورتونیستی بیمه کند.

یک نت ۳ ثانیه از بتهوون

بیگمان تاریخ ایران و نسل‌های آینده یک روز به‌دقت همه‌ٔ جریانهای و موضع‌گیریهای امروز را در ترازوی داوری انقلابی محک خواهند زد. تا سیه روی شود هرکه دراوغش باشد!

البته وقتی خورشید بدرخشد هیچکس نمی‌تواند آن را انکار کند. اما اراده و ایمان عمیق نسل ما در آنجا متجلی می‌شود که در پس ابرهای تیره و تار اختناق و دیکتاتوری، درخشش آفتاب تابان آزادی را نوید می‌دهد و به جای غرقه شدن در وادی یأس و انفعال (به‌ویژه در خارج کشور) با جو تسلیم و عقب‌نشینی جانانه می‌ستیزد. راستی هم که اگر جاده‌ٔ انقلاب و آزادی، صاف و هموار و بی‌فراز و نشیب بود همگان مرد میدان بودند و شاید اصولاً نیازی به انقلاب نیز نمی‌بود. اما در پس همین فراز و نشیبها و آزمایشات پررنج و شکنج است که مرزهای میان «شایستگی» و «ناشایستگی» که بیان دیگری از «ماندگاری» و «ناماندگاری» ایدئولوژیکی و اجتماعی است به‌وضوح تمام ترسیم می‌شود.

مسیر انقلاب نوین و کبیر ما البته بسیار پرپیچ و خم و در هر قدم مملو از آزمایشات جدید که در آن لاجرم هر فرد یا گروه و هرحزب و هرسازمان در کشاکش آن، محتوا و جوهر واقعی خود را در زمینه‌ها و جهات مختلف بارز و آشکار می‌کند و به این ترتیب در بحبوحه‌ٔ همین کشاکش‌ها چنانکه ضروری تکامل جامعه و انقلاب است، هر روز مرزهای بین جنبش و ضد جنبش و مرزهای بین خلوص انقلابی و همه‌ٔ انواع ناخالصی‌های فرصت‌طلبانه، روشن و روشن‌تر می‌گردد.

انقلابیون راستین البته از بروز ماهیتها و روشن شدن مرزبندیها به جد استقبال می‌کنند.

زیرا در غیر این صورت باز هم امثال خمینی و جبهه‌ٔ متحد ارتجاع خواهند توانست خود را مسلمانان انقلابی یا ضدامپریالیستهای دوآتشه! و هم‌چنین دموکرات و ملی! و ترقیخواه! و امثالهم جلوه داده و آنگاه سرنوشت خلق و انقلاب را کماکان به بازی بگیرند.

از این نظر نباید مسیر پرپیچ و خم و پرفراز و نشیب انقلاب کبیرمان را که می‌رود ریشه‌ٔ بسیاری ازعقب‌ماندگی‌ها، ضعفها و فرصت‌طلبیهای موجود در جامعه را بخشکاند با «پیاده رو» های صاف و مسطح و گلکاری شده در روزهای بهاری، یکی فرض کنیم.

علیهذا بطور کاملاً طبیعی و اجتناب‌ناپذیر بایستی تا روز تحقق سقوط رژیم خمینی، انواع و اقسام فرصت‌طلبیهای ضد «مجاهد» ی و ضد «شورا» یی را از قضا در پس داعیه‌های غلیظ به‌اصطلاح ملی‌گرایانه، دموکرات نمایانه و یا ترقی خواهانه! انتظار کشید. جریانی که البته در عین حال بهترین آزمایش برای تشخیص سره از ناسره در راستای استمرار و تصفیه و تطهیر هر چه بیشتر حرکت رهایی‌بخش انقلابی در مراحل بعدی نیز هست. به عبارت دیگر ما افراد و جریانهای مختلف را چه در داخل و چه در خارج از کشور در ورای همه‌ٔ عبارت پردازیها و قلم فرسایی‌های زیبا و شکیل قبل از هر چیز با این معیارها ارزیابی می‌کنیم که:

اولاً ــ در صحنه‌ٔ مقاومت عملی برضد دشمن ضدبشری چه کرده و چه می‌کنند و یا دست کم در برابر مقاومت انقلابی چه موضع سیاسی اتخاذ می‌نمایند؟ آیا به تقویت مقاومت اشتغال دارند و در مسیر تسریع قیام عمومی حرکت می‌کنند یا بالعکس به طرق مختلف سنگ‌اندازی و اشکال تراشی نموده و بالفعل چه به‌طور مستقیم یا غیرمستقیم موجبات دوام سلطه‌ٔ ننگین خمینی را فراهم می‌کنند 

ثانیاً ــ در میان احتمالات مختلف برای جانشینی رژیم خمینی در مجموع و به‌رغم همه‌ٔ شعر و شعار هایشان عملاً جانبدار کدامین قطب و کدامین آلترناتیو عملی و ممکن هستند.

حال اگر این معیارهای واقعی را در دنیای خارج از ذهن نادیده بگیریم، آنگاه هر کس (ولو مغرض و بدطینت نباشد) می‌تواند به‌نحوی غیرمسئول و روشنفکرنمایانه صرفنظر از آثار گفتار و کردار خود بر «ارتجاع» و بر «انقلاب» و صرفنظر ازپیچیدگی‌ها، محدودیتها، اجبارات و نیازهای مقاومت و انقلاب، به عبارت پردازی و قافیه بافی و عقده گشایی بپردازد و برای نظریات خاص خود، زمین و زمان را نیز به هم ببافد.

هم‌چنین اگراین معیارهای واقعی را فراموش کنیم هر کسی می‌تواند در پس الفاظ و کلمات خوش طنین در عین حالی که باطناً بر علیه مقاومت و هم‌چون قوای دشمن (البته در صفوف خلق) عمل می‌کند،فرصت‌طلبانه دستار وجیه الملگی بر سر و قبای تنزه طلبانه! برتن نموده و الی غیرالنهایه داد سخن بدهد 

فی المثل بیاد داریم که چه خمینی و چه اپورتونیستهای راست و چپ در آن اوایل به جد می‌کوشیدند که با ابراز غمخواری و سمپاتی نسبت به اعضاء و هواداران «نا آگاه و فریب خورده‌ٔ گروهک‌های منافق و محارب»! مقدمتاً حساب رهبری سازمانهای انقلابی و به‌ویژه دشمن اصلی‌شان مجاهدین را برسند، تا در قدم بعدی تمامیت سازمان ما را خنثی و نفی کنند. هم‌چنین آنها در قدم های نخستین تلاش می‌کردند که با تمجید ریاکارانه از شهدای ما ــ از حنیف‌نژاد تا شریف واقفی و رضاییهای شهید ــ آنها را به چماقی برعلیه خود ما تبدیل کرده و بدین وسیله برای بیرون ریختن حقد و کین ضدانقلابی خود بر سر زندگان ما راه باز کنند. و این در شرایطی بود که هنوز مستقیماً یارای به جوخه‌ٔ اعدام سپردن خود ما را نداشتند.

بر همین روال اکنون نیز گاهی اوقات می‌بینیم یا می‌شنویم که برخی بدون توجه به تجارب ضدانقلابی و شکست‌خورده‌ٔ پیشین باز در همین جاده‌های منحط قدم گذاشته و چنانکه گویی قیمومیت اعضاء و هواداران مجاهدین را برعهده دارند برای رنج و خون کسانی‌که بمراتب از خود آنها آگاه‌تر و فداکارتر و شریف‌تر هستند، اشک تمساح می‌ریزند و سعی می‌کنند جا در پای مرتجعین با تشبیه نیروهای مقاومت به «گله‌ٔ گوسفند»، همان تبلیغات و روشهای مرتجعین خون‌آشام حاکم را منتهی به زبانی دیگر ولی با همان هدفهای ضدانقلابی تکرار کنند 

اشتباه نشود می‌توان صدها و هزاران ایراد به خلق ایران و به طریق اولی به مجاهدین خلق ایران گرفت و حتی خمینی وار همه‌ٔ آنها را به گلهٔ گوسفند، «گله‌ٔ گوسفند» ی که قیمومیت ولایت اقشار «برگزیده» را می‌طلبد نیز تشبیه نمود. اما مسأله این است که فی المثل کسانی‌که خود در سایه‌ٔ مقاومت رشیدترین فرزندان خلق و در بحبوحه‌ٔ نبرد خونین رهایی‌بخش فرصت یافته‌اند تا از دست خمینی جان بدربرده و فعلاً در خارج از کشور گوشه‌ٔ عافیت گزیده و باتخطئه‌ٔ مقاومت و مجاهدین و شورای ملی مقاومت، تظاهر به «مبارزه کردن»! نیز بنمایند. اگر خود رأساً دست بکار شده و طرح و برنامه و آلترناتیو مطلوب خود را ارائه می‌دادند باز هم حرفی نبود. اما خط مشی و رفتارهای این قبیل افراد و جریانهای تماماً حاکی از این است که گویی برای «مطرح شدن» و عرض وجود در قدم اول جز تخطئه‌ٔ رنج و خون مجاهدین و تشکیلات و برنامه‌های آنها و هم‌چنین فحاشی و لجن‌پراکنی برعلیه شورای ملی مقاومت، چاره‌ای نیافته‌اند. جالب این‌که اغلب می‌کوشند باطن دست راستی و لیبرالی خود را در پس ظواهر ترقی خواهانه و دعاوی دموکرات مآبانه پرده‌پوشی کنند. زیرا که هنوز آشکارا جرأت مخالفت علنی با دمکراتیسم انقلابی و مواضع مردم گرایانه‌ٔ اقتصادی و اجتماعی مجاهدین را ندارند.

علیهذا اگر در سرتا پای تلاشهای مذبوحانه‌ٔ این‌گونه جریانهای دقت کنیم محور اصلی، پیام غایی و هدف نهایی همه‌ٔ آنها جز فروپاشاندن شورا و به‌خصوص «مجاهد زدایی» نیست. روشی که البته در عمل جز به سود ارتجاع و امپریالیسم و شبه آلترناتیو های ضددموکراتیک نیست و نمی‌تواند باشد. مگر این‌که ابتدا در عمل و به‌طور واقعی (و نه در روی کاغذ) یک جانشین دموکراتیک و مستقلی که عالی‌تر و بهتر از شورای ملی مقاومت بوده و ضمناً هم‌اکنون و به‌طور بالفعل نیز برای حراست از آزادی و استقلال و تمامیت ایران استعداد و توانایی و نفوذ بیشتری از شورای موجود داشته باشد عرضه می‌کردند و آنگاه هر آنچه می‌خواستند به شورا و مجاهدین می‌تاختند.

در غیر اینصورت گناه مجاهدین چیست؟!

آیا مجاهدین صرف‌نظر از تمامی سوابق درخشان مبارزاتیشان در دوران شاه چه در دوران مبارزه‌ٔ افشاگرانه و سیاسی برعلیه ارتجاع خمینی و چه در دوران مقاومت مسلحانه‌ٔ انقلابی برعلیه این رژیم ضدبشری، «بد» و «کم» فداکاری و مبارزه کرده‌اند؟

آیا چه در جریان مبارزه‌ٔ سیاسی و چه در جریان مبارزه و مقاومت نظامی برعلیه رژیم خمینی، مجاهدین در قیاس با سایر گروهها و نیروها با کیفیت مبارزاتی بس عظیم‌تر و متعالی تری مشخص نمی‌شوند؟

آیا در قیاس با کلیه‌ٔ جریانهای و سازمانها و احزاب مخالف (اپوزیسیون) که دست کم یک «انشعاب» داخلی داشته‌اند، نفس انسجام و انضباط و استحکام درونی مجاهدین، گواه بیشترین درجه‌ٔ اصالت و شایستگی ایدئولوژیکی، سیاسی، و تشکیلاتی آنها در رابطه با واقعیات جامعه‌ٔ ایران و انطباق هر چه بیشتر آنها برای ایفای مبرم‌ترین وظایف تاریخی مرحله‌ٔ کنونی نیست؟

پس به این ترتیب آیا این حق دموکراتیک مجاهدین نبوده و نیست که در راستای چنین مقاومت شگرفی، خط مشی و برنامه‌ها و حتی دیدگاههای خود برای آینده را ارائه داده و برای بی‌ثمر نماندن این مقاومت تاریخی، ضرورتاً به جستجوی یک آلترناتیو عملی و متناسب برای مقطع کنونی انقلاب نیز بپردازند و آن را با مسئولان و اعضاء و اساسنامه و وظائف مبرمش به تمامی ایرانیان و جهانیان معرفی نموده و آنگاه از کلیه‌ٔ جریانهای و شخصیتهای مستقل و آزادیخواه ایران دعوت کنند تا چنان‌چه مایلند و به اصول برنامه و ضوابط شورا و دولت موقت، حداکثر به مدت ۶ ماه ملتزم هستند؛ داوطلبانه به آن بپیوندند

آیا درست بود و اصولاً ما مجاهدین مجاز بودیم که بدون تشکیل و معرفی یک جانشین مشخص برای رژیم خمینی بگذاریم سیل خونهایمان در ریگزار بی‌چشم‌انداز (سیاسی و اجتماعی) فرو برود؟ آیا درست این بود که هم‌چون خمینی دجال همه چیز را در پاریس به «باری به هر جهت» برگزار نموده و از بیان مواضع واقعی خود طفره می‌رفتیم و بر اساس پراگماتیسم و منفعت طلبی سیاسی محض، بسیاری از همینها را که امروز با مجاهدین و شورای ملی مقاومت مخالفت می‌ورزند، هم‌چون آن روز که یا جذب خمینی شده و یا برای او راه باز کردند با وعده و وعید با خود همراه می‌نمودیم. تا بعداً هم‌چون خمینی حساب هر کدام را یک به یک به فراخور حال برسیم!؟

بنابراین اگر برای مجاهدین که بالاترین بها را در طول تاریخ معاصر ایران برای دموکراسی پرداخته‌اند، کمترین حق دموکراتیک نیز قائل شویم، دیگر چه جای شکوه و شکایت می‌ماند.

اگر مردم ایران از این برنامه و از این شورا و از این سازمان و خط مشی انقلابی آن حمایت کنند این جانشین بر سر کار خواهد آمد و برنامه‌اش را اجرا خواهد نمود و اگر هم مردم ما را نخواستند و یا جانشین بهتری سراغ کردند و مبارزات و مقاومت خود را تحت رهبری سازمان یا آلترناتیو دیگری به سرانجام رساندند، طبعاً ما (مجاهدین) هم‌چون گذشته به کار خود مشغول می‌شویم و به حداقل و می‌نیمم آزادیهای مندرج در برنامه‌ٔ شورا (و نه تمام آزادیهای مندرج در این برنامه) نیز قانعیم و آن جانشین مفروضی را هم که ملت ایران تحت رهبری او به این حداقلها دست یابد ــ بشرط این‌که آزادیهای مزبور پایدار باشند ــ تا ابد دعاگو و سپاسگزار خواهیم بود. بنابراین:

دیگر با مجاهدین و شورا جای چه بحثی باقی می‌ماند؟!

علیهذا بایستی به محافل و افرادی که نوک پیکان تلاش‌ها و به‌اصطلاح مبارزات خود را به‌جای خمینی برعلیه مجاهدین و شورای ملی مقاومت سمت داده‌اند، توصیه کنم که اگر راست می‌گوئید و مبارز و دموکرات هستید:

سعی کنید با سمبل ارتجاع و استبداد که همانا خمینی است به نبرد برخیزید و به‌جای فشردن گلوی مجاهدین و شورای ملی مقاومت هم مشروطه و هم دموکراسی مورد نظر خود را از حلقوم او بیرون بیاورید.

۱۴۰۲ اردیبهشت ۴, دوشنبه

در مفهوم خشونت‌پرهیزی



«این همه احتیاط، راه را برای نفرت‌انگیزترین اعتدال‌ها می‌گشاید. این همان میانه‌روی است
که نابرابریهای اجتماعی را می‌پذیرد و ادامه‌ٔ بی‌عدالتی را تاب می‌آورد. این نصیحت به اعتدال،
شمشیری دودم است. خطر آن است که در خدمت کسانی درآید که می‌خواهند همه‌چیز به وضع سابق بماند.
کسانی که نفهیمده‌اند چیزی باید تغییر کند. جهان ما به به روانهای کم‌نیرو و کم‌حرارت نیاز ندارد.
نیازش به دل‌های سوزانی است که می‌داند حد درست اعتدال کجاست» (آلبر کامو، تعهد اهل قلم، ص ۲۲۳)

 

شناساییِ معیارها

در گفتمان بین یک حاکمیت سیاسی و اپوزیسیون آن، نوع رابطه‌ٔ متقابل و چگوگیِ مبارزه‌ٔ سیاسی را چه عاملی تعیین می‌کند؟

آیا نوع حاکمیت سیاسی در اتخاذ نوع مبارزه‌ٔ مخالفان و اپوزیسیون نقش اصلی و تعیین‌کننده دارد؟

آیا یک حزب یا سازمان یا گروه و جریان سیاسیِ اصولی می‌تواند با تمایل و دلبخواه خودش، نوع فعالیت سیاسی‌اش را انتخاب کند؟

 

پاسخ به این پرسش‌ها تصویری روشن از علت تمامیِ روش‌های مبارزات آزادیبخش در تاریخ معاصر ایران و جهان می‌دهد.

جوهر پاسخ به این پرسش‌ها در این واقعیت مسلم و تجربه‌شده نهفته است که چگونگیِ رابطه‌ٔ جریانهای اپوزیسیون و مردم یک کشور با حاکمیت سیاسی آن کشور را، تنها و تنها سیاست حاکمیت تعیین می‌کند. یک سیاست دموکراتیک و در مقابل آن یک سیاست تمامیت‌خواه و مستبد، تعیین می‌کنند که مردم، منتقدان، مخالفان و اپوزیسیون‌شان در مقابل آنها چه نوع فعالیت و مواضعی داشته باشند.

 

تجارب ملتها و انقلاب‌ها در کسوت قانون‌مندی‌ها

سه عامل در ارتباط با هم یعنی ماهیت ایدئولوژیکی، پشتوانه‌ٔ تاریخی و خاستگاه سیاسی، تعیین‌کننده‌ٔ نوع حاکمیت یک کشور و چگونگیِ رفتار آن با مردم، با مخالفان و با اپوزیسیون هستند. طبعاً از تفکر تمامیت‌خواه و از تفکر دموکراسی‌خواه دو نوع حاکمیت سیاسی و دو نوع مخالف و اپوزیسیون سر برمی‌آورند. از پشتوانه‌ٔ تاریخیِ جزم و سنت‌گرا و از پشتوانه‌ٔ تاریخیِ آزادیخواه همین‌طور. از خاستگاه سیاسیِ بسته و دگم و از خاستگاه سیاسی دموکراتیک و فراگیر نیز همین‌طور.

 

این سه عامل می‌توانند پرتوی بر بازخوانیِ تمام انقلاب‌های سیاسی و ریشه‌یابی چگونگیِ پیدایش و انجام و فرجام آنها باشند. نگاهی به‌علت پیدایش، به مسیر و به نتایج تمام انقلاب‌های معاصر در ایران و جهان، یادآوری می‌کند که:

۱ ـ این سه عامل و تاریخچه‌شان می‌گویند غیرممکن است در مقابل یک حاکمیت دموکراتیک، فراگیر و متعهد به حقوق همگان، مبارزه‌یی رادیکال و قهرآمیز سربگیرد.

۲ ـ این سه عامل می‌گویند غیرممکن است در مقابل یک حاکمیت تمامیت‌خواه، جزم‌اندیش و سنت‌گرا، مبارزه‌یی مسالمت‌آمیز و بردبار و تمکین‌کننده به نظم مستقر، حتی به یک امتیاز به نفع مردم دست یابد.

۳ ـ این سه عامل می‌گویند چشم دوختن به تغییرات مورد انتظار مردم و اپوزیسیون از یک حاکمیت دموکراتیک و پای‌بند به مبانی منشور حقوق‌بشر، می‌تواند از طریق انتخابات، مسیر قانون و حقوق، اعتراضات میلیونی و اعتصابات صنفی محقق شود.

۴ ـ این سه عامل با استناد به تمام انقلاب‌های سیاسی و اجتماعی تاریخ، می‌گویند غیرممکن است یک حاکمیت تمامیت‌خواه، توتالیتر، فاشیست و سلطه‌گر مذهبی، به حقوق‌بشر، به قانون و حقوق، به انتخابات دموکراتیک و نتایج آن و به اعتصابات همه‌گیر تن بدهد و از سیاست و موقعیت خود عقب‌نشینی کند. تمام تجارب پشت سر تاریخ ایران و جهان گواهی می‌دهند که این نوع حاکمیتها با پذیرفتن حقوق‌بشر یا قانون یا انتخابات آزاد، سقوط می‌کنند.

۵ ـ این سه عامل و تاریخچه‌شان می‌گویند چشم دوختن به سیاست یا عناصر درون یک حاکمیت شخص‌محور، تمامیت‌خواه، سلطه‌گر مذهبی و فاقد تفکر و نگرش دموکراتیک، هرز دادن زمان، تلف کردن انرژی‌های کلان اجتماعی، خدمتگزاری به تداوم عمر حاکمیت مستقر و ترویج یأس و سرخوردگی در میان کنش‌گران تحول‌خواه است.

۶ ـ این سه عامل و تاریخچه‌شان می‌گویند توصیه به بردباری، سیلی‌خوری و عقب‌نشینیِ پی‌درپی در مقابل حاکمیت شخص‌محور، تمامیت‌خواه و فاقد حداقل‌های تفکر و نگرش دموکراتیک، تشویق این نوع حاکمیتها به گستردن هر چه بیشتر بساط ارعاب، سرکوب، زندان، اعدام و به‌محاق بردن اعتراضات و قیام‌ها و انقلاب‌هاست.

۷ ـ این سه عامل و تاریخچه‌شان می‌گویند که این حاکمیتها یا با حضور میلیونیِ مردم در سراسر کشور ــ با طی مراحل یک انقلاب ملی و اجتماعی ــ ساقط می‌شوند یا با فعالیت‌های قاطع و رادیکال توسط گروه‌های متحد و سازماندهی‌شده‌ٔ مردم که در نهایت منجر به حضور حداکثریِ اجتماعی در مقابل دیکتاتوری خواهد شد. این سه عامل تأکید می‌کنند که تمام تلاش‌های حداکثریِ سرکوب و ارعاب و جنایت توسط چنین حاکمیتهایی، این هدف اصلی را دنبال می‌کند که حضور میلیونی مردم شکل نگیرد. بنابراین افتادن دنبال راه‌حل‌هایی این‌چنین در سایه‌ٔ چنین دیکتاتوریهایی، همان تبعات محور ۵ و ۶ را خواهد داشت.

این هفت محور با تکرار و تجربه‌شدن‌شان در تاریخ حیات ملتها و جنبش‌ها و انقلاب‌ها، به کسوت یک قانون یا قانونمندی درآمده‌اند.

 

تمکین به خشونت و «نفرت‌انگیزترین نظم‌ها»

واژه‌ٔ «خشونت» که از ماهیت و رفتار و سیاست دیکتاتوریها برخاسته، توسط آنان به این دلیل وارد ادبیات سیاسی علیه مخالفانشان شده است که عطف به نوعی مبارزه در برابر جباریت مستقر است. دیکتاتورها و ملازمان و دستگاه تبلیغاتی‌شان با «خشونت» تنفس می‌کنند و خود را سر پا نگه می‌دارند ولی مبارزه با جباریت و خشونت‌گرایی‌شان را «اغتشاش» و «خشونت‌گری» و «قانون‌ستیزی» معرفی می‌کنند.

در چنین شرایطی که تنفس سیاسی در خارج از مدار حاکمیت سلطه‌گر غیرممکن می‌شود، عبارت «خشونت‌پرهیزی» نیز با وجود این‌که از جانب برخی مخالفان دیکتاتور ایراد می‌شود، اما در جوهر خود تمکین به سیاست خشونت، سیلی‌خوری و ارعاب با پرهیز دادن از پرداخت حداقل هزینه در مقابل جبار سلطه‌گر است. تن‌دادن به استمرار و بقای تعادل و نظم موجود با توجیه ظاهرفریب بن‌بست مبارزه‌ٔ مسالمت‌آمیز است! به‌قول آلبر کامو «راه را برای نفرت‌انگیزترین اعتدال‌ها می‌گشاید و ادامه‌ٔ بی‌عدالتی را تاب می‌آورد و در خدمت کسانی درمی‌آید که می‌خواهند همه‌چیز به وضع سابق بماند».

 

عقلانیت یا خشونت؟

واقعیت این است که هر وجود آزادیخواه و عدالت‌جوی خردمند و دارای عقلانیت متعارف، مشتاق سهل‌ترین مسیرها و روش‌ها برای تحقق آزادی و دموکراسی با کم‌ترین هزینه‌ها است. کاش این مسیر را خردمندی و عقلانیت و تعامل و تمدن تعیین می‌کرد. چه خوب که حاکمیتی با ظرفیت حداقل‌های مداراپیشه‌گی با منتقدان و مخالفان و اپوزیسیون وجود داشته باشد. اما همان‌طور که تشریح شد، این مسیر و روش را نوع حاکمیت سیاسی تعیین می‌کند نه منتقدان و مخالفان و اپوزیسیون آن. همیشه در طول تاریخ بشر، کنش از آن حاکمیتها بوده است و واکنش از اپوزیسیون.

واکنش قاطع و رادیکال مخالفان و اپوزیسیون یک حاکمیت تمامیت‌خواه که دین را سپر توجیه سیاست حداکثریِ سرکوب و جنایت می‌کند، نه تنها «خشونت» نیست که به‌طور کامل منطبق بر عقلانیت و بر مبانی منشور حقوق‌بشر ملل متحد است. [یادآوری محور ۱ تا ۷.]

 

تفاوت نمونه‌ها‌ی هند، مصر و تونس با ایران

مشاهده می‌شود که مبلغان «خشونت‌پرهیزی» سراغ نمونه‌های هند و مصر و تونس می‌روند. قیاسی مع‌الفارق بدون هیچ زمینه‌ٔ مشترک و هم‌خوان سیاسی و اجتماعی در وجوه حاکمیت سیاسی و نوع قیام یا انقلاب.

جنبش هند علیه استعمارگر خارجی با هدف کسب استقلال، خواسته‌ٔ مشترک ملی با اتخاذ سیاست مبارز‌ه‌ی مدنی و وجود رهبری ملی بود.

در مصر و تونس حاکمیت‌های استبدادی کلاسیک حاکم بودند و نه تمامیت‌خواه مذهبی که سیاست را بازوی اجراییِ حوزه‌های مذهبیِ خود کرده باشد. در مصر و تونس، حاکمیت سیاسی مشروعیت خود را از شخص ولی‌فقیه نمی‌گرفت که حتا بتواند حکم به نامشروع بودن رأی و انتخاب مردم بدهد. آن دو حاکمیت، به حضور میلیونی و مبارزه‌ٔ مسالمت‌آمیز تسلیم شدند و با حداقل سرکوب و کشتار، صحنه را خالی کردند. در این دو کشور ارتش، خدمتگزار عقیدتی و سیاسی شخص حاکم و ولی‌فقیه نبود و نیز یک ارتش دوم خاص‌الخاص شخص ولی‌فقیه برای دخالت در سه‌قوه‌ٔ مملکت نداشتند.

 

ذلت و افتخار از چیست؟

با توجه به آنچه تا این‌جا بررسی شد، تجارب مبارزات مسالمت‌آمیز سال‌های ۱۳۵۸ تا ۶۰، ۱۳۷۸، ۱۳۸۸ و ۱۳۹۶ تا ۱۴۰۱ به‌روشن‌ترین وجه نشانی می‌دهند که مدارا با حاکمیت ولایت فقیه با ویژگیِ تمامیت‌خواهی مذهبی و سیاسی و اقتصادی، هرگز به مقصود و هدف نخواهد رسید. نگاهی به سرنوشت اشخاص و گروه‌های متکی به چنین شیوه‌ٔ تعامل با جمهوری اسلامی آخوندی، بهترین درس تاریخی برای بازخوانی این مسیر و نیز انتخاب مسیر و روش درست است. در مقابل، به‌راستی افتخارات ملی و تاریخیِ ملتها ــ چه اسطوره‌هایشان و چه حماسه‌هایشان ــ از چیست؟ از پایداری، از تسلیم به ارعاب و دیکتاتوری نشدن، از مبارزه‌ٔ مستمر نمودن و از همه مهم‌تر پرداخت تمام‌عیار بهای نبرد علیه جباریت سیاسی، تمامیت‌خواهی مذهبی و ضحاک‌منشی.

 

گرای بی‌هدف و آشیانه روی ابر!

مبشران «خشونت‌پرهیزی» اولاً مغلوب همین ادبیات از جانب حاکمیت آخوندی و دستگاه تبلیغاتی آن شده‌اند.

ثانیاً اینان مبلغان بی‌هزینه‌گی تا الی غیرالنهایه در مقابل سنگین کردن بهای آزادی و برابری و حقوق‌بشر توسط حاکمیت ولایت فقیهی هستند.

ثالثاً از اینان باید پرسید که شما حین توصیه و تشویق و تبلیغ برای نپرداختن هزینه‌ٔ آزادی، خودتان شخصاً چه بهایی را در مبارزه پرداخته‌اید یا اکنون در حال پرداختن آن هستید؟

رابعاً شما با تبلیغ این روش، چه میزان امید به جامعه داده‌اید و چه میزان انرژی از مردم ایران آزاد کرده‌اید تا علیه حاکمیت اشغالگر به‌پا خیزند؟

مگر روند تکاملیِ قیام ۱۴۰۱ اثبات نکرد که چنین روش‌هایی در مقابل حاکمیت ملایان فقط هرز دادن زمان و انرژی و خوره‌ٔ انگیزه است و یک جوی باریک هم به آسیاب قیام و انقلاب روانه نمی‌کند؟

این‌ها گراهای بی‌هدف و آشیانه‌های روی ابر هستند.

 

شاخص هوشیاری بر سر منافع ملی یک کشور

بنابراین مردمی اسیر و گروگان دیکتاتوری، ناگزیرند در برابر حاکمیتی که تمام راههای مسالمت، مدارا، قانون، شکایت، تظاهرات میلیونی و اعتصاب سراسری را بسته و تنها یک راه را برای گفتمان باقی گذاشته است، طبق تجارب تاریخ پشت سر و منشور بین‌الملل حقوق‌بشر، قاطعیت و رادیکالیسم را برگزینند.

برای گریز از پرداخت بهای آزادی و برابری و دموکراسی، به‌میان کشیدن راه «خشونت‌پرهیزی»، هم تسلیم شدن به ادبیات دیکتاتور است، هم بهتان زدن به مبارزه‌ٔ قاطع علیه دیکتاتور، هم تبلیغ و ترویج خالی کردن میدان مبارزه و هم سرگردان و بی‌سرانجام نمودن انگیزه‌هاست.

هوشیاری برای دفاع از منافع ملی یک کشور و راه سعادت تاریخی و میهنی مردمانش گوشزد می‌کند و ناقوس سرمی‌دهد که همواره باید متناسب با نوع حاکمیت سیاسی و سیاست‌های اجراییِ آن، نوع مبارزه و چگونگیِ فعالیت و حضور سیاسی و اجتماعی و فرهنگی را انتخاب و اجرا نمود و هرگز فریب ادبیات دیکتاتور و به موازات آن مغلوب تبلیغ بی‌هزینه‌گی نشد.

«شعور سیاسی» چیست؟


 

سه معیار رقم خوردن سرنوشتی نیک یا بد

تجربیات تاریخی در علل تداوم دیکتاتوریهای موروثی در ایران، تأکید می‌کند که شعور سیاسی، می‌تواند شامل چنین معنایی باشد:

۱ ــ تشخیص «منافع ملی» شامل: هویت ملی / تمامیت ارضی / نفی سلطه‌ٔ یک گروه بر آحاد مردم / فرصت‌های برابر سیاسی، اقتصادی، آموزشی، فرهنگی، علمی و ورزشی برای همگان / برابری زن و مرد / پاس‌داشتن زبان / حفظ میراث ملی و تاریخی / دوری جستن از تعرض سیاسی و جغرافیایی به ملک و اقلیم و سرزمینی دیگر.

۲ ــ تشخیص تضاد اصلی سیاسی ــ اجتماعی ــ فرهنگی که مانع عمده‌ٔ تأمین منافع ملی است.

۳ ــ تشخیص ضرورت آزادی، دموکراسی و برابری و تقدم آنها بر هر گونه منافع شخصی، گروهی و دولتی.

 

دانای کل یا هوشمند؟

آیا داشتن این سه شاخص «شعور سیاسی»، الزاماً دانش فراوان آکادمیک و کلاسیک و رسانه‌یی می‌خواهد؟

فرق اسپارتاکوس با کراسوس چه بود؟

فرق امیرکبیر و ستارخان با پادشاهان قاجار و ملازمان دربارشان چه بود؟

از این نمونه‌ها در تاریخ جهان و ایران و هم‌اکنون در مبارزه با جمهوری اسلامی و در مماشات و هم‌سویی با آن بسیار است.

مشخصاً در ۴۴سال گذشته در برابر دسیسه‌ها و بازیهای سیاسی حاکمیت ولایت فقیه و لابی‌ها و هم‌سویان و مماشاتگران با آن، «شعور سیاسی» با سه شاخص اشاره‌شده، در حداکثر نبود؛ ولی با هر قیامی و با گسترش ارتباطات و اطلاعات، مدام به دامنه و گستره‌ٔ آن افزوده می‌شود و ژرفای شناخت آن عمق می‌یابد.

 

مبنای شعور سیاسی

«شعور سیاسی» در پیوند مستقیم با خردگرایی متکی بر تفکر و نگرش همه‌جانبه پیرامون صورت مسأله‌ٔ اصلی، تضاد اصلی و ضرورت اصلیِ مرتبط با منافع ملی است. مثلاً:

صورت مسأله‌ٔ اصلی ایران ۱۴۰۱ صف‌بندی ارتجاع آخوندی از یک‌طرف و صف‌بندی اصلی‌ترین نیروهای برانداز آن در طرف دیگر است.

تضاد اصلی ایران ۱۴۰۱ حاکمیت ولایت فقیه است.

ضرورت اصلیِ ایران ۱۴۰۱ آزادی، دموکراسی و برابری است.

این سه، رابطه‌ٔ تنگاتنگ با تأمین منافع ملی دارند.

حالا اگر صورت مسأله‌ٔ اصلی ایران بین دیکتاتوری ولایت فقیهی و دیکتاتوری پادشاهی و سلطنتی تفسیر شود،

اگر تضاد اصلی ایران نه حاکمیت ولایت فقیه، بلکه نیرو یا جریانی دیگر و حتی کشوری دیگر تعیین شود

و اگر ضرورت اصلی ایران نه آزادی و دموکراسی و برابری، بلکه اصلاح رژیم آخوندی و مماشات با آن و مانور بر روی میز این حاکمیت اتخاذ گردد، خیانت به منافع ملی ایران است. این خیانت، ناشی از «بی‌شعوری سیاسی» است که تباهیِ سرنوشت یک میهن و ملت را رقم می‌زند.

 

نمونه‌های بی‌شعوری سیاسی

[یادآوری نمونه‌های بی‌شعوری سیاسی: تقدم اصل ولایت فقیه بر آزادی و دموکراسی و برابری / جنگ‌افروزی خمینی برای سرپوش‌نهادن بر سرکوب آزادی / با سلطه‌ٔ مطلق ولی‌فقیه، لیبرال‌ها و امپریالیسم را دشمن اصلی ایران معرفی کردن و رفتن زیر عبا و قبای ولی‌فقیه / خاتمی و ۲ خردادی‌ها را مصلح نظام ولی‌فقیه تصور کردن و افتادن در دام دروغ آن و خدمتگزار خریدن عمر نظام شدن / با سلطه‌ٔ مطلق ولی‌فقیه، دم زدن از انتخابات و نمایش دادن انگشت رنگی به‌معنی حق رأی در جمهوری اسلامی / مماشات با دیکتاتوری آخوندی با هدف مهار تروریسم آن به‌قیمت قتل‌عام زندانیان سیاسی و تداوم سرکوب‌گریهای سیاسی و زن‌ستیزی و... / شرکت در نمایش‌های رنگارنگ به‌اصطلاح فرهنگیِ حاکمیت ولایت فقیه، با سوءاستفاده‌های کلان دیکتاتور از چهره‌ها و نام‌ها و وجاهت اجتماعی‌شان با هدف خرید اعتبار برای حاکمیت‌اش / سیاهی لشکر بازیهای وزارت اطلاعات با اصلاح‌طلبان و سلطنت‌طلبان شدن / سیاهی لشکر و مؤید بازی مبتذلی تحت عنوان «نظرسنجی» مجازی در سایه‌ٔ دیکتاتوری مطلق آخوندی شدن / مغلوب پروپاگاند فضاپرکن جمهوری اسلامی علیه مخالفانش شدن و همان ادبیات و اتهام‌ها و بهتانها را علیه اصلی‌ترین نیروهای وفادار به آزادی و مبارزان اصیل سرنگونی‌خواه ملایان تکرار کردن / در سلطه‌ٔ مطلق ولی‌فقیه با به‌خدمت گرفتن دین و حجاب برای سرکوب آزادی‌ها، به دام باحجاب و بی‌حجاب و بادین و بی‌دین افتادن و بیشترین خدمت را به تداوم سلطه‌ٔ دیکتاتوری مذهبی مرتکب شدن/ و...]

 

آیا همراهی و دامن‌زدن به چرخه‌ٔ دیکتاتوری به دیکتاتوری، نشانه‌ٔ قاطع بی‌شعوری سیاسی و تاریخی نیست؟ آیا سرنوشت مردم ایران این باید باشد که اسیر دیکتاتوریهای موروثی باشند؟

آیا بر پیشانی ایران‌زمین نوشته شده است که دیکتاتور قبلی با وساطت استعمار، مملکت را به دیکتاتور بعدی بدهد و دیکتاتور بعدی به ورثه‌ٔ دیکتاتور قبلی و این چرخه، الی‌الابد ادامه داشته باشد؟

آیا با این همه نشانه در تاریخ معاصر ایران، با این همه زخم کاری بر گرده‌ٔ مردم از توارث دیکتاتوریهای قاجاری ــ پهلوی ــ فقاهتی، همراهی با پاس‌کاری بین دیکتاتور فقاهتی و ورثه‌ٔ دیکتاتور پهلوی، بی‌تعارف، نشانه‌ٔ اوج «بی‌شعوری سیاسی» نیست؟

 

فوریت برانداختن چرخه‌ٔ میان دیکتاتور‌ها در ایران

قیام‌هایی که از ۳۰خرداد ۱۳۶۰ و سپس قیامهای ۸۸، ۹۶، ۹۸، ۹۹، ۱۴۰۰ و اکنون ۱۴۰۱ ادامه داشته و دارند، قصد جدیِ انسانی و ملی و تاریخی کرده‌اند که این چرخه‌ٔ فاسد و استثماریِ بین مرتجعین شاهی و شیخی را برای همیشه قطع کرده و متوقف کنند.

تولد ایران نوین فردا در گرو پیشبرد چنین نبردی در ۱۴۰۱ تا نهایت تحقق هدف این نبرد است. این نبرد محتاج «شعور سیاسیِ» حداکثری می‌باشد.

 

چند ویژگی «شعور سیاسی»

دارنده‌ٔ «شعور سیاسی» ابن‌الوقت نیست. با جریان تبلیغات چشم‌پرکن مجازی، سرد و گرم نمی‌شود. اهل ابتذال پوپولیسم فالووری نیست.

دارنده‌ٔ «شعور سیاسی» برگ‌های بازی اتاق فکر دیکتاتور را تشخیص می‌دهد و هرگز روی میز آن بازی نمی‌کند. هرگز مغلوب طولانی شدن مبارزه با دیکتاتور نمی‌شود که تسلیم‌گرایانه بگوید «حالا هر کی جای این‌ها آمد، بگذار بیاید». با طولانی شدن مبارزه و پیچ‌وخم‌های ناگزیرِ درگیر شدن با دسیسه‌های پیش رو، هوشمندتر می‌شود.

دارنده‌ٔ «شعور سیاسی» همواره جریانهای امروز را با چشم‌انداز و نتایج احتمالی آنها در آینده، می‌سنجد. در این سنجش، همواره «منافع ملی ایران» را مد نظر دارد.

دارنده‌ٔ «شعور سیاسی» می‌خواهد شناسنامه‌ٔ سرنوشت ایران را از امضاگذاری چرخه‌ٔ فاسد دیکتاتوریهای موروثی به‌درآورد تا کلمات آزاد شوند، فکرها بالغ شوند، دیدگان بینا گردند، سیاست در ایران «باشعور» شود تا ایرانی از لای چرخ‌دنده‌های سده‌ها و دهه‌ها چرخه‌ٔ فاسد دیکتاتوری خلاص شود، نفس تازه کند، خود را بیابد که ایران، ایران گردد.

 

بازی «بی‌شعور» روی میز دسیسه

بنابراین بازی «وکیل و وکالت» راه‌انداختن در گرماگرم قیامی برای سرنگونی دشمن اصلی منافع ملی ایران و پشت سر گوساله‌ٔ سامری آن راه افتادن، یک بازی ابلهانه روی میز دسیسه‌های دیکتاتور با شاخص «بی‌شعوری سیاسی» است. همین‌قدر که در این چند روز به هر میزانی اذهان مردم و رسانه‌ها را معطوف به خود کرده، گویای ترفندی کثیف و ضد ملی علیه روند قیام ۱۴۰۱ است. علیه قیامی با تمرکز مونیستیِ ملی‌اش بر نفی کامل حاکمیت ملایان و رأس فاسد آن.

 

استمرار قیام با تمرکز بر نظام ولایی؛ پادزهر ترفندها و دسیسه‌ها

هم‌اکنون برای استمرار قیام ۱۴۰۱ که می‌تواند ایران‌زمین را به هدف پایان دادن به چرخه‌ٔ دیکتاتوری برساند، بیش از همیشه به «شعور سیاسی» نیاز است. اکنون تمرکز بر کف خیابان و استمرار قیام با تمام فراز و نشیب‌هایش، پادزهر این بازیهای شاهی ــ شیخی است. بی‌شک تمام روشنگریها پیرامون این خیانت به قیام ۱۴۰۱، آزاد کردن انرژی‌ها و افکار عمومی برای تمرکز هر چه بیشتر بر این قیام و پیش‌بردن آن با همبستگی و اتحاد سراسری می‌باشد.

۱۴۰۲ اردیبهشت ۳, یکشنبه

آسیب‌شناسیِ فقدان اصول در مواضع سیاسی


مبانی شناخت «اصول»

واژه‌ی قانون‌مند ترکیبی از اسم «قانون» و پسوند «مند» است. «مند» یعنی دارای، دارنده‌ی. بنابراین قانون‌مند یعنی دارای قانون. کما‌این‌که دانش‌مند یعنی دارای دانش، شکوه‌مند یعنی دارای شکوه و حشمت.

قانون‌مندی یا اصول اساسی را در گردش زمان، در چرخه‌ی طبیعت، در انبساط و انقباض اشیاء، در رابطه‌ی میان اعداد و اشکال و قضایای هندسی، در چگونگیِ ارتباط میان نت‌های موسیقی و در کلیه‌ی اصول علمی تشخیص می‌دهیم و تجربه کرده‌ایم.

نقش بی‌بدیل قانون‌مند بودن همه‌ی این‌ها را در آموزش، در زندگی، در شغل و تخصص و در حیات اجتماعی‌مان نه‌تنها حس می‌کنیم، بلکه آن‌ها را تبیین علمی هم می‌کنیم. جوهر تبیین علمی ما بی‌شک استوار بر شناخت اصول اساسی حاکم بر روابط میان این پدیده‌ها است.

بنابراین قانون‌مندی‌ها و اصول اساسی و بنیادین همیشه و همه‌جا وجود دارند؛ این انسان‌ها هستند که قوانین و اصول را کشف، مدون و منظم می‌کنند. مهم، انطباق داشتن با قوانین و اصول است.

قوانین یا اصول اساسی در حیات سیاسی و اجتماعی و فرهنگی:

ـ پای‌بندی به «آزادی» فردی و اجتماعی[آزادی عقیده، بیان، قلم، نقد، اجتماعات] به‌عنوان بنیادی‌ترین اصل تعیین‌کننده‌ی کیفیت مناسبات سیاسی و فرهنگی در جامعه‌ی انسانی.

ـ پای‌بندی یا متعهد بودن به منشور بین‌الملل حقوق بشر و پاسخگو بودن در قبال نقض مواد آن.

ـ خودداری از دامن زدن به تفاوت‌های عقیدتی، قومی، ملیتی، زبانی و نوع پوشش و اجتناب از راه‌اندازی مناظره و بگومگو و جدل بر سر این موارد. [یادآوری: خمینی و همراهانش در سال ۱۳۵۸ بسیار تلاش می‌کردند مناظره‌های تلویزیونی بر سر تفاوت‌ها و اختلافات ایدئولوژیک و عقیدتی بین خودشان با گروه‌های سیاسیِ مذهبی و غیرمذهبی راه بیندازند. حاصل آن جز جنگ‌های صلیبی و حیدرنعمتی و تفرقه و دوری پیروان عقاید نبود. همین تفکر و سیاست ضدبشری، مبنای سلطه‌ی دیکتاتوری آخوندی و مسبب این‌همه جنایت و چپاول در بیش از چهار دهه‌ی گذشته شده است.]

ـ پای‌بندی به مرزبندی با هرگونه دیکتاتوری اعم از سیاسی و عقیدتی.

ـ دوری جستن از هرگونه همراهی و هم‌زبانی با خدمتگزاران و حامیان و هم‌سویان دیکتاتوری.

ـ همواره در هر موضعگیری، منافع ملی ایران را مد نظر داشتن و فعالیت خود را تراز آن نمودن. منافع ملی ایران در بیش از ۱۲۰ سال گذشته علاوه بر اصل بنیادین استقلال و تمامیت ارضی، ضرورت آزادی، برابری و دموکراسی بوده است و هنوز هم همین مبانی هستند. [دقت شود که در ۴۴ سال گذشته تمام این اصول توسط نظام آخوندی نقض شده‌اند. سرمنشأ تمام مصیبت‌های چهاردهه‌ نقض همین اصول بوده است و ادامه دارد.]

ـ شش محور فوق، تعیین‌کننده‌ی اصول اساسی و میزان اصالت و پرنسیپ هر فرد و گروه و کنش‌گر سیاسی هستند. آسیب‌شناسی فقدان اصول در مواضع سیاسی، با مد نظر داشتن این شش محور صورت گرفته‌ است.

 

چهار طیف فعال سیاسی؛ چهار معیار آسیب‌شناسی

آیا در دنیای سیاست و مواضع سیاسی و مبارزه‌ی سیاسی هم قانون‌مندی و اصول اساسی حاکم است؟ اگر آری، این اصول را چه عواملی تعیین و بارز می‌کنند؟

در دنیای سیاست، همواره چهار طیف کنش‌گر یا فعال سیاسی وجود دارد که شناخت مواضع‌شان، هم معرف اصول اساسی هستند و هم معیار آسیب‌شناسی:

۱ـ یک طیف، کنش‌گران طبقه‌ی حاکم در حاکمیت سیاسی هستند. رعایت اصول اساسی یا نقض این اصول توسط حاکمیت، چگونگی و نوع تنظیم رابطه‌ یا واکنش مردم و منتقدان و مخالفان حاکمیت را تعیین می‌کند.

۲ ـ یک طیف کنش‌گرانی‌اند که سیاست را با معامله و زدوبند می‌آمیزند. هدف‌ اینان مواضع و وسیله‌شان را توجیه می‌کند. این طیف با عبارت معروف «سیاست‌پیشه» در وجه منفی دنیای سیاست معرفی می‌شوند. این طیف نیازی به «اصول» به‌معنی پای‌بندی به آیین‌نامه‌ها، اخلاق و ضوابط برآمده از «اصالت‌»ها در مقابل دیکتاتوری و جباریت ندارد.

۳ـ یک طیف کنش‌گرانی‌اند که همواره با طبقه‌ی حاکم و حاکمیت سیاسی ــ با هر ماهیتی ــ خود را تراز می‌کنند. این طیف با دمای مواضع حاکمیت، سرد و گرمش می‌شود، با این حال نقش چوب زیر بغل حاکمیت را هم ایفا می‌کند. پراگماتیسم، ویژگیِ معرف این طیف است.

۴ـ یک طیف کنش‌گرانی‌اند که سیاست را با آرمان و اهدافی فراتر از سیاست روز تلفیق می‌کنند؛ این طیف سیاست را مسیر ناگزیر اجتماعی برای تحقق آرمان و اهداف خود انتخاب می‌کند. ویژگیِ این طیف شامل تعیین اولویت مبرم سیاسی، تشخیص تضاد اصلی، شناخت ماهیت تضاد اصلی و کیفیت مرزبندی با آن است.

 

مشاهده می‌شود که عوامل تعیین‌کننده‌ی «اصول در مواضع سیاسی»، نخست نوع حاکمیت و ماهیت آن و سپس نوع تنظیم رابطه کنش‌گران سیاسی با آن هستند. سرنوشت خوب و بد یک ملت و یک کشور را هم همین عوامل ــ عطف به چهار طیف کنش‌گر ــ تعیین می‌کنند. برای آن‌که این مفاهیم مادی و ملموس و روشن باشند، بهترین روش، شرح برخی نمونه‌ها یا مثال‌های تجربه‌شده است.

 

پراگماتیسم یا اصول؛ دو انتخاب، دو مسیر، دو سرنوشت

الف ـ پس از انقلاب سال ۱۳۵۷، ضرورت‌های نخست و اولویت‌های مبرم چه‌ها بودند؟ آیا جز آزادی، برابری و دموکراسی؟ همین عوامل، هم اصول سیاسی را تعیین کردند، هم نوع تنظیم رابطه با حاکمیت را. طیفی که این‌ اصول را قربانی تراز بودن مواضعش با حاکمیت می‌کند، یک سرنوشت را رقم می‌زند، طیفی که رعایت و اجرایی شدن این اصول را از حاکمیت طلب می‌کند، هم کیفیت مرزبندی را تعیین می‌کند و هم سرنوشتی دیگر را رقم می‌زند.

دو شاخص:

یکم ـ حزب توده و گروه موسوم به اکثریت و برخی عناصر ملی‌گرا، خود را با مواضع خمینی تراز کردند. سرنوشت‌ تشکل و اعضا و هواداران‌شان چه شد؟ هم گرفتار پراگماتیسم و فرصت‌طلبیِ زبونانه در همکاری با دیکتاتور مسلط شدند، هم قربانی مطامع دیکتاتور، هم نابود شدند و هم عبرت روزگار به‌دلیل نداشتن اصول و پرنسیپ سیاسی.

پرسش: آیا این فقدان اصول و پرنسیپ سیاسی، آسیبی به سرنوشت انقلاب بهمن و نسل‌های همراه این طیف وارد نکرد؟ آیا فقدان اصول و پرنسیپ سیاسی کمکی در تداوم بیشتر عمر حاکمیت ولایت فقیه نبوده است؟

دوم ـ‌ مجاهدین خلق از ۴ اسفند ۵۷ با ناقص معرفی کردن انقلاب بهمن و ضرورت تکامل آن با تأکید بر »آزادی» و «حق حاکمیت مردم» پای فشردند. همین دو تأکید، معیار کنش‌های بعدی آنان و مرزبندی با حاکمیت مسلط شد. مجاهدین با اتخاذ این مواضع و با حفظ مرزبندی با حاکمیت، البته بهای بسیار سنگین تا هم‌اکنون پرداخته‌اند ولی تاریخ نشان داده است که اگر هنوز تشکل و مبارزه‌شان ادامه دارند، همه را ــ چه در ایران و چه در خارج کشور ــ مدیون همان تأکیدها بر «اولویت آزادی» و «حق حاکمیت مردم» هستند.

پرسش: آیا این مرزبندی با دیکتاتور مسلط و پایداری بر «اصول مواضع سیاسی» طی چهار دهه،‌ منطبق بر سمت درست تاریخ مبارزات نسل به نسل جامعه‌ی ایران برای سرنگونی نظام ملایان نبوده است؟ آیا تمامی قیام‌های دو دهه‌ی گذشته، حقانیت داشتن «اصول» در «مواضع سیاسی» را اثبات نکرده‌اند؟ آیا روند تکاملی قیام‌ها تا بهار ۱۴۰۲ اثبات نکرده‌اند که همه‌ی مبارزان کف خیابان‌های شهرهای ایران، لاجرم با دیکتاتوری ولایت فقیهی به ۳۰ خرداد در تقدیر رسیده‌اند؟ این گواهی تاریخی از کجا حاصل شده است؟ آیا غیر از داشتن «اصول در مواضع سیاسی» و پای‌فشردن سال‌به‌سال بر رعایت و نگهداری آن؟

تردید نکنیم که اگر امیدی و انگیزه‌یی و تکاپویی باید بجوشد و با دیکتاتور سینه‌به‌سینه بشود، فقط و فقط از داشتن پرنسیپ سیاسی با شاخص اصول اخلاقی و آیین‌نامه و ضوابط ناشی از آن [اشاره به شش محور بالا] حاصل می‌شود و لاغیر.

 

آسیب‌شناسی جستن کبوتر در دامن افعی

ب ـ یکی از شاخص‌های برجسته‌ی آسیب رساندن به سرنوشت مردم و کشور ما، فقدان «اصول در مواضع سیاسی» از جانب طیفی سیاسی و اجتماعی از اقشار گوناگون به‌هنگام به‌ریاست جمهوری رسیدن محمد خاتمی است. چطور می‌شود که طیفی سیاسی و اجتماعی بعد از خمینی به رفسنجانی پناه می‌برد، چند صباحی بعد به محمد خاتمی، چند وقت بعد به حسن روحانی و سر آخر هم بی‌هیچ تغییری، از کوزه همان برون تراود که در بیت ولی فقیه است؟ آیا این طیف ــ حتا با گستردگیِ اجتماعی و فرهنگی‌اش ــ نمی‌فهمد که از رفسنجانی تا روحانی، همه مریدان خمینی و همراهان و مدافعان و مبلغان جنایت‌های سیاسی و جنگی او هستند؟ پس چرا دنبال این گوساله‌های سامری راه می‌افتند و سر آخر بی‌هیچ استثناء، سرشان به سنگ ناکجاآباد می‌خورد و اسیر یأس ناگزیر می‌شوند؟

علت، بی‌هیچ تردیدی در نداشتن «اصول در مواضع سیاسی» است. آخر اصول و پرنسیپ‌های برآمده از آن، پرتوهای روشنگر بر ماهیت‌ تمامیِ طیف‌های سیاسی و اجتماعی و فرهنگی می‌اندازد.[همان طیف‌های چهارگانه که اشاره شد.] اصول همواره با منافع ملیِ یک کشور و مردمانش عجین و منطبق و حافظ آن است.

آیا روندگان دنبال رفسنجانی تا روحانی، بر سرنوشت ایران اثر بسامنفی نگذاشتند؟ آیا خدمتگزار تداوم عمر نظام ولایت فقیه نشدند؟ آیا تلوتلو خوردن بین این و آن ــ چه داخلی، چه بین‌المللی ــ و اتخاذ مواضع پاندولی، نشانی‌های «فقدان اصول در مواضع سیاسی» نیستند؟

 

آسیب‌شناسی نظرسنجی در سایه‌ی دیکتاتوری

ج ـ شاخصی دیگر در بررسی آثار مخرب فقدان اصول در موضع‌گیریِ سیاسی، باب نظرسنجی‌های اینترنتی است. نخست به مفهوم این‌گونه نظرسنجی‌ها می‌پردازیم.

ـ نظرسنجی اینترنتی از جانب هر فرد، گروه یا مؤسسه‌یی، بدون استناد به هویت حقیقی اشخاص، هیچ اعتباری ندارد.

ـ نظرسنجی در زمان سلطه‌ی دیکتاتوری، بازی در زمین دیکتاتور و مطلوب آن است.

ـ کارکرد اصلیِ این نظرسنجی‌ها منحرف کردن مسیر مقاومت و قیام و پراکنده کردن ایرانیان از از تمرکز بر دشمن اصلی است. اصلی‌ترین کارآیی‌ِ چنین نظرسنجی‌هایی، به‌هم زدن تعادل قوا به‌نفع حاکمیت سیاسی و مخدوش کردن صف‌بندی در مقابل آن است.

ـ اگر منظور از نظرسنجی، مشخص کردن آلترناتیو اصلی در برابر حاکمیت مستقر است، باید این اصل بنیادین تاریخی را یادآوری نمود که آلترناتیو مشروع، مردمی، ملی و میهنی از پرداخت بهای مبارزه، مقاومت، قیام و انقلاب درمی‌آید. هرچه غیر از این، بازی روی میز دسیسه‌ی دیکتاتور حاکم و با حمایت آن و تأمین منافع آن است.

ـ بنابراین تأکید می‌شود: نظرسنجی واقعی در زمان سلطه‌ی دیکتاتوری، میزان مبارزه و مقاومت و قیام در مقابل دیکتاتور است. به‌عنوان مثال هرچه مشروعیت و اعتبار و وزنه‌ی سیاسی هست، جایش در قیام ۱۴۰۱ و استمرار آن است.

 

اگر در نظرسنجی‌های صورت‌گرفته طی سه سال گذشته ــ به‌طور مشخص از جانب مؤسسه گمان ــ دقت کنید، مشاهده می‌شود که نتیجه‌ی همه‌ی آن‌ها می‌خواهد این نظر یا رأی را تبلیغ کند که بیشتر مردم ایران خواهان دیکتاتوری هستند؛ اول بازگشت پادشاهی خلع‌شده، دوم حفظ جمهوری اسلامی ولایی! باقی کنش‌گران سیاسی هم با اختلاف زیاد از این دو دیکتاتوری، چندان قابل توجه نیستند، از قضا مجاهدان و مبارزان دیرینه در تاریخ ۵۰ سال گذشته‌، هیچ جایی در جامعه‌ی ایران ندارند! طیف‌هایی هم دنبال این به‌اصطلاح نظرسنجی راه می‌افتند، هورا می‌کشند، توئیت‌ها ردیف می‌کنند، کامنت‌ها پر می‌کنند و تلاش دارند یک‌چندی فضای سیاسی روی اینترنت را به‌جانب این مسائل سوق دهند.

آن‌چه اما واقعیت کف خیابان‌ها و جامعه‌ی ایران بازتاب می‌دهد، بی‌اعتبار بودن تمام این نظرسنجی‌ها به‌دلیل انطباق نداشتن‌شان با واقعیت تعادل قوای جامعه‌ در مقابل حاکمیت است. مثلاً اگر بر اساس این نظرسنجی‌ها، اکثریت مردم ایران خواهان بازگشت دیکتاتوری سلطنتی هستند، پس کو پراتیک حداکثریِ اجتماعی و سیاسی‌اش در کف خیابان‌ها و قیام‌های مردم ایران؟ کو پیشینه و مسیر سیاسی‌اش؟ کو تشکل سیاسی‌اش؟ کو قیمت‌های پرداخت‌شده‌اش در پای آزادی و دموکراسی؟ کو پشتوانه و اعتبار بین‌المللی‌اش؟ پس چرا در قیام ۲۵ شهریور ۱۴۰۱ تا عید نوروز ۱۴۰۲ حتا یک جریان سلطنت‌طلب، یک تظاهرات سلطنت‌خواهی، یک پراتیک ساده و ابتدایی و بی‌خطر سلطنت‌طلبی وجود نداشت؟ پس ماده‌ی مشخص میدانی و اجتماعیِ درصد نظرسنجیِ مؤسسه‌ی گمان و عناصر اجتماعیِ آن کجا هستند که هیچ نمودی از آن یافت می‌نشود؟

تجربه شد، افشاگری و روشنگری هم شد که تمام این نظرسنجی‌های هدایت‌شده، هم از پشتیبانی تمام‌عیار حاکمیت مسلط برخوردار است و هم قهقهه و شوق دیکتاتور مسلط را برمی‌انگیزد. اما این میز دیکتاتور است و طبیعی‌ست که چنین کند. پرسش این است که بازیگران روی میز دیکتاتور که این نظرسنجی‌ها را می‌خواهند قالب کنند و پس از شکست‌اش، پروژه‌ی «وکالت» و سپس «منشور» را راه می‌اندازند، از چه مسیری می‌آیند و چرا چنین می‌کنند؟ چرا وسط قیامی خروشان که نفی مطلق دیکتاتوری ولایی را در سراسر ایران فریاد می‌کند، یک‌هو نظرسنجی، یک‌هو وکالت؟ کدام فرد یا گروه هوشیار در مقابل تاکتیک‌های دیکتاتور و دارای مرز قاطع با دیکتاتور، اقدام به چنین خیانت‌هایی به یک جنبش بزرگ آزادی‌خواهی می‌کند؟

اینان نخست فاقد شعور سیاسی‌اند و سپس فاقد حداقل‌های پرنسیپ و اصول سیاسی‌. به‌همین دلیل ملغمه‌یی از ساواک، نایاک، اصلاحاتی، سلطنت‌طلب و سلبریتی تلاش می‌کنند با هیاهو و پروپاگاند، فضای سیاسی را روی اینترنت ــ بدون هیچ ماده‌ی مشخص به‌نفع قیام در کف خیابان ــ‌ شلوغ کنند و عده‌یی هم فاقد اصول و پرنسیپ سیاسی دنبال‌شان راه بیفتند!

بنابراین باید بی‌هیچ تعارفی اعلام نمود که اینان به‌دلیل نداشتن هیچ پرنسیپ و اصول سیاسی، آسیب‌زنندگان به جنبش آزادی‌خواهی و جنبش دادخواهی از یک‌طرف و خدمتگزاران به دیکتاتور و استمراردهندگان به عمر و سیاست آن از طرف دیگر هستند.

آیا نمونه‌های فقدان شعور سیاسی و فقدان اصول در مواضع سیاسی، به سرنوشت ملت و کشور ما طی این چهار دهه ــ و حتا همین شش ماه گذشته ــ آسیب نرسانده و بر آن تأثیر مخرب نگذاشته است و نمی‌گذارد؟

 

پای‌بندی به «اصول»؛ راه نجات ایران از اشغالگران ولایی

با شناخت مواضعی که از منظر آسیب‌شناسی فقدان اصول در مواضع سیاسی و تأثیرشان در سرنوشت تاریخیِ مردم و کشور ایران بررسی شدند، می‌توان یک‌بار دیگر از این منظر به تاریخ ۱۲۰ سال گذشته‌ی ایران پرداخت تا دریافت که فقدان اصول و پرنسیپ‌های سیاسی چه بلاها که بر سر مردم ایران نیاورده‌اند!

با راهنماییِ آثار فقدان اصول در مواضع سیاسی می‌توان به موضوعاتی مثل جنگ خمینی با عراق، به مفهوم انتخابات در سایه‌ی ولی فقیه، به مفهوم خشونت‌پرهیزی در سایه‌ی دیکتاتور، به خط‌مشی مسالمت و مماشات با حاکمیت آخوندها، به عمده کردن بادین و بی‌دین، باحجاب و بی‌حجاب، ملیت‌ها و قومیت‌های قربانی دیکتاتوری‌های موروثی در ایران و...نیز پرداخت.

در همه‌ی این نمونه‌ها همواره باید اثرگذاری بر سرنوشت ملت و کشور ایران را مد نظر داشت. باید مد نظر داشت که در هیأت ملی و میهنی، با پای‌بندی بر اصول و پرنسیپ‌های سیاسی در مقابل دیکتاتوری آخوندی، به‌راستی الآن مردم و میهن‌مان در چه نقطه‌یی می‌بودند.

همین اصول و پرنسیپ‌ها تأکید می‌کنند که راه نجات کشورمان از اشغالگران ولایی، رعایت و به‌کارگیری‌شان در نبردی همه‌جانبه، قاطعانه و متحد در امر سرنگونی نظام ولایت فقیه است.

 

 

پیوست ۱: برای آسیب‌شناسی فقدان شعور سیاسی، به مقاله‌ی «شعور سیاسی چیست؟» مراجعه شود.

پیوست ۲: برای آسیب‌شناسی «خشونت»‌پرهیزی در سایه‌ی دیکتاتوری، به مقاله‌ی «در مفهوم خشونت‌پرهیزی» مراجعه شود.