۱۴۰۰ اسفند ۹, دوشنبه

یکتاگرایی (مونیسم) سیاسی و استراتژیک و ایدئولوژیک؛ یادی از مصدق و سردار جنگل - مسعود رجوی - اسفند ۱۳۹۱

 

مسعود رجوی - اسفند۱۳۹۱

یکتاگرایی (مونیسم) سیاسی و استراتژیک و ایدئولوژیک

یادی از مصدق و سردار جنگل

مسعود رجوی-اسفند ۱۳۹۱

 

۹ اسفند سالروز کودتای نافرجام شاه علیه مصدق

در سال۱۳۳۱

 

مسعود رجوی – ۹ اسفند۱۳۹۱ - کازار سرنگونی

۶۰سال پیش همچین روزی که بعداً با کودتای ۲۸مرداد تکمیل شد، شاه طاقچه بالا گذاشت و گفت که من می‌خوام مملکت را ترک کنم، ادا و اطوارهای آن زمان شاه که بعد لات و لمپنهای آن روزگار سردسته‌شان هم آن زنک معروف در دربار شاه به‌نام ملکه اعتضادی بود، اینها دور کاخ مرمر جمع شدند و آخوندهای آن روزگار و لات و لمپنهای آن روزگار، غوغا به‌پاکردند که ما نمی‌گذاریم اعلیحضرت برود مملکت بی‌صاحب می‌شود و مصدق کشور را تحویل کمونیستها می‌دهد. آن زمان بحث تروریسم نبود، به‌جای تروریسم برچسب روزگار چون زمان استالین هم بود و اتحاد شوروی کمونیسم بود یک سناریوی کاملی برای کودتا چیده بودند که از آنجا بروند از کاخ مرمر نزدیک نخست‌وزیری مصدق را آنجا ساقط کنند، چون هنوز فضای اختناق نبود، جوانها و ملیون آن روزگار بهم گشتند، دکتر فاطمی شهید هم بود و این کودتا را خفه کردند. یعنی آخوندها و لات و لمپنها و آن زنک درباری در حقیقت طناب داری درست کرده بودند برای مصدق که در روز ۹اسفند در هم پیچیده شد.

 

پیام دکتر مصدق درباره توطئه ۹اسفند ۱۳۳۱:

روز نهم اسفند گذشته عده‌یی جلوی کاخ اختصاصی آمده بودند و قصدشان این بود که در موقع خروج از کاخ کار مرا یک‌سره سازند ولی به هدف نرسیدند. پس از آن جلوی خانه خود اینجانب آمدند و باز کامیاب نشدند. افرادی که مقابل در معمولی که سمت جنوب کاخ است جمع شده بودند به‌محض این‌که اتومبیل به سمت در شمالی حرکت نمود دنبال آن آمدند ولی قبل از این‌که به آنجا برسند اینجانب سوار شده به خانه مراجعت کردم و آنها در جلوی همان در توقف نمودند که بعد شنیدم گفته بودند مرغ از قفس پرید. جمعیت به در خانه اینجانب هجوم آوردند، در اینجا لازم است گفته شود که در پیشاپیش این عده چند نفر افسر حاضر به خدمت و بازنشسته و چند تن چاقوکش معروف حرکت و قریب یکساعت سعی می‌کردند که در را شکسته وارد خانه شوند. ملت بیدار ایران کاملاً به حقیقت امر واقف بوده و همان‌طوری که تاکنون اقدامات عمال بیگانه را نقش بر آب کرده است این بار هم نخواهد گذاشت که دشمنان ایران به هدف خود رسیده و نهضت ملی ایران را با شکست مواجه سازند

 

تا بنگرید تاریخ ایران و تاریخ مبارزه مردم ایران در همین دوران معاصر مملو از این چیزهاست با یک تفاوت مهم که جای مجاهدین در آن خالی بوده است.

گفتم کارزار سرنگونی که داریم آکنده از این چیزها خواهد بود، عین واقعیت است. چون اگر رژیم این کارها را نکند نکند واقعاً سرش به باد است. جنبش انقلابی که بیشتر از بقیه در تاریخ معاصر ایران دوام آورد سردار جنگل بود. میرزا کوچک خان. هر چند که وقت کم است اما من یک حکایتی از او برای شما خواهم خواند تا بنگرید که چه می‌گویم. چون ارتش جنگل هفت سال دوام آورد و در سال۱۳۰۰ که الآن ۹۱سال گذشته با شهادت میرزا به پایان رسید. هفت سال در معیارهای آن روزگار خیلی زیاد بود. بعد مجاهدینی آمدند که هفت تا هفت سال، ۴۹سال تا به الآن در برابر شاه و شیخ و توطئه‌های هر روز و هرشب و هر هفته و هر ماه و هر سال دوام آوردند با همان جان کلام. هفته پیش که سوم اسفند بود روز کودتای رضاخان بود در سال۱۲۹۹، داستان را برایتان می‌گویم و بعد دوباره یادتان بماند که برمی‌گردیم به همین مونیسم سیاسی و استراتژیک و ایدئولوژیک تا ببینید که کارزار سرنگونی تا کجا واقعی و جدی است و بعد تازه آدم درک جدیدی پیدا می‌کند از ارزش و آثار خونی که دادید و درد و رنج و محدودیتی که تحمل می‌کنید. اگر که روسها خیانت نمی‌کردند در آن روزگار که خودش داستان کشاف و جداگانه‌ای دارد جمهوری انقلابی ایران که سردار جنگل اعلام کرد و رشت و گیلان را فرا گرفت حتماً به پیش می‌رفت. حنیف بنیانگذار و مجاهدین هم محصول آن تجارب هستند که به جمع‌بندی آن تجارب نشستند. وقتی که آن زمان هم کار سخت می‌شد حتماً در آموزشهایتان خوانده‌اید دیگر فرصت‌طلبی و خیانتها شروع می‌شد اما تشکیلاتی و انقلابی در کار نبود هر چند که تا بخواهید خون و فدا فرزندان ایران برای آزادی میهن‌شان که دریغ نمی‌کردند. اگر به شما تروریست می‌گفتند تا بخواهید آن زمان روی سردار جنگل هم تجزیه طلبی و تجزیه کردن ایران و این مارکها هم بود.

 

اگر روح واحد و خون واحدی را که در همه این بحثها، در همه این راه‌حل‌ها جاری و ساری است نگاه بکنیم یک چیز بیشتر نیست. سرنگونی، رژیم که عقلش کم نیست چرا خط بسته در سوریه و عراق و لیبرتی را هدف قرار می‌دهد؟ آخر عقلش که کم نیست برای این‌که تهران را به‌گفته خودش از دست ندهد.

کاش که شرایط انقلاب ایران هم ساده می‌بود چقدر خوب مثل تونس چند هفته‌یی تمام می‌شد. چقدر خوب مثل مصر ولی آخر ما اینها را سی و چند سال پیش در زمان شاه کهنه کردیم گذراندیم. یا حتی مثل قذافی

فرقش با شرایط ما چیست؟ آخر رژیمش یک رژیم دیکتاتوری شناخته شده معمول مثل قذافی نیست نتیجه: تمامی بار تا وقتی طلسم اختناق بشکند تمامی بار در قسمت سازمان‌یافته برعهده شما و در قسمت سازمان نایافته برعهده خلق شماست. چرا؟ این چه مشیت است؟ این چه حکایت است؟ حکایت خمینی و سلطنت مطلقه فقیه که خطش را به‌قول خودش نه در مهران و شلمچه در اشرف و بغداد و لیبرتی و دمشق و بیروت و غزه می‌بندد اگر که نبندد تهران از دست می‌رود. این همه داستان است مثل زمانی که ۸سال جنگ را سرپوش اختناق کرده بود. به همین دلیل گفتم که در حالی‌که همه اطرافیان خامنه‌ای می‌گویند آقا این احمدی‌نژاد را خیلی اذیت می‌کند برکنار کنیم می‌گوید نه. چرا؟ چون از سر برداشتن قیام می‌ترسد به هر دلیل و بهانه‌یی از انفجار بشکه باروت.

یادتان باشد در اثر یک اشتباه در سال۸۸ مناظرهٴ سران رژیم، یعنی کاندیداهای ریاست جمهوریش، دیگ بخار نظام، سوپاپ اطمینانش را پس زد، بر اثر یک مناظره، و قیام‌ها زیر پوش انتخابات ریاست‌جمهوری همین رژیم، کاندیداهایی که از همین فیلتر ولایت فقیه رد شده بودند و به‌قول خودشان، اعتقاد قلبی و التزام عملی به ولایت فقیه داشتند، از همین جا سر باز کرد. اما، اما در عین‌ حال که ۶ماه هم ادامه پیدا کرد دشمن شما توانست مهارش کند. اگر آن زمان وسط سبزینه بازاری که پهن شده بود، شما می‌گفتید راه‌حل ارتش آزادی است به شما می‌خندیدند. یادتان هست امر آن‌قدر مشتبه بود که گمان این می‌رفت که حتی طلسم اختناق ممکن است شکسته باشد یا بشکند، اما این طور نبود، چون دشمن پاتکش را نکرده بود، هنوز. خیلی خوب می‌شناخت که سران آن چیزی که به آن می‌گفتند جنبش سبز چه کسانی هستند و چگونه می‌شود آنها را مطیع کرد، تا آن حدی که بعداً بروند بگویند راهپیمایی سکوت، آن هم در پیاده رو، آن هم بدون هر گونه شعار! یاللعجب! یعنی رژیمی که این طور پشت اسد هست، با راهپیمایی سکوت، آن هم در پیاده رو، بدون هر گونه شعار، از میدان به در می‌رود؟!

دوباره برمی‌گردم به این‌که کاش در ایران هم شرایط ساده می‌بود، در این صورت جهان نیازی هم نداشت که طبق متونی که خواندیم، این‌چنین رو به شما بگوید که آینده این منطقه، تا حدود زیاد و خیلی زیاد، بسته به شما، بسته به مجاهدین و نبردی است که شما پیش می‌برید. یا باید فرض کنیم که اینها مبالغه می‌کنند، یا تعارف می‌کنند، یا نه از سر نیاز به این حقیقت رسیده‌اند، چون الآن دیگر کسی شک ندارد که اگر رژیم را برداریم، دستش را از پشت سوریه، خوب طرف پارسال سقوط کرده بود، نه امسال، چون رژیم چه کار می‌کند مگر؟ تمام دار و ندار و منابع و اموال ملت ایران را در خدمت صدور ارتجاع و تروریسم گذاشته است. این ذاتی ولایت فقیه است. صدور ارتجاع را از او بگیرید، خوب جنگ ۸ساله‌یی در میان نیست. حالا می‌خوام برگردم بگویم که مکانیسم‌ها و تاکتیک‌ها را که ما تعیین نمی‌کنیم. دشمن با کارهای خودش تعیین می‌کند، بهتره بگویم دیکته می‌کند. کافی است چشم داشته باشیم، ببینیم. کاش که اصلاً لازم نبود که ما به عراق بیائیم. من که روز اول گفتم، کاش اصلاً لازم نبود که وارد انقلاب مریم بشویم. دیگه بیشتر از این‌که نمی‌شود گفت، اما بحث این چیزها نیست، بحث چنان که دیدید، امروز کشیده به اینجا که آن سناتور آمریکایی گفت ما گشتیم و دیدیم که رژیم همه رو از دور خارج کرده و انتخاب بین آلترناتیوهای مختلف نیست. بلکه تنها آلترناتیو است و صورت مسأله هم‌چنان که حتی شخصیت‌های رسمی و غیررسمی آمریکایی می‌گویند فقط مردم ایران یا مجاهدین خلق ایران یا شورای ملی مقاومت ایران نیستند، همهٔ دنیاست، انگلیسی همین را می‌گوید، آمریکایی همین را می‌گوید، فرانسوی همین را می‌گوید، آن‌که پارلمان اروپا است همین را می‌گوید، و الی آخر…

برادران عربمان هم که از قبل می‌گفتند، نخست‌وزیر قبلی الجزایر همین را می‌گوید، نمایندگان مصری و اردنی همین را می‌گویند. یمن و سوریه و فلسطین هم هم‌چنین!

در بحثهای قبلی دیدیم که بنیانگذار سندیکای قضات فرانسه (کلکومبه) گفت که این تنها نمونه در تاریخ است، پس جوابش هم همین مجاهدین هستند و انقلاب مریم،

 

یادتان هست که در بحثهای قبلی بعد از ابلاغیه گفتیم پایه را بر این بگذاریم که شبه اوین، تا کمربندها را هر چه محکمتر بکنیم والا خوب تو این دود و دم آدم فرو می‌رود. بگذریم که شرایط متفاوت است ولی این را گفتیم که بگوییم بالاتر از سیاهی رنگی نیست. چون با دشمنی طرف هستیم که با سوءاستفاده از اسلام اصلاً چوب زیر بغلش و ریح و روح حیاتش صدور ارتجاع و تروریسم و خط بستن در بیرون مرزهای ایران است.

حتماً دیده‌اید که آن رئیس بخش محرمانه اطلاعات مرکزی آمریکا در دولت بوش آن کنفرانس بین‌المللی جان سانو گفت که هم‌چنان که تغییرات اساسی در سراسر خاورمیانه‌ را به افزایش است یک نبرد سری در واشنگتن و سایر پایتخت‌های جهان در رابطه با آینده سیاست نسبت به ایران در جریان است. که به‌لحاظ استراتژیک مهمترین و خطرناکترین حکومت در منطقه است. وزارت اطلاعات رژیم ایران به‌طور تمام‌عیار درگیر این جنگ است در واقع به‌طور علنی آن را هدایت می‌کند. در ایران وزارت اطلاعات و هم‌چنین اطلاعات سپاه پاسداران شامل نیروی قدس تحت نظارت مستقیم ولی‌فقیه خامنه‌ای عمل می‌کند.

 

در کانون این صحنه نبرد حول آینده ایران سازمان مجاهدین خلق قرار دارد. این سازمان از لیست گروه‌های تروریست خارجی خارج شد ولی هنوز یک بسیج تبلیغاتی عظیم و به‌شدت فعال حول آن وجود دارد که آبها را گل‌آلود کرده است. من در خارج از آمریکا علیه وزارت اطلاعات رژیم ایران کار کرده‌ام، با شیوه کار آنها آشنایی دارم، آنها در امر دروغ‌پراکنی علیه مخالفان خود بسیار متبحر هستند. در حقیقت بزرگترین اداره در وزارت اطلاعات ایران همین اداره دروغ‌پراکنی است. آنها از جنگ روانی و اطلاعات غلط علیه مخالفان خود استفاده می‌کنند، آنها هم‌چنین رسانه‌ها را در سایر کشورها مورد نفوذ قرار می‌دهند تا تصویر بهتری از رژیم نشان بدهند، آنها از خبرگزاریها نظیر خبرگزاری مهر استفاده می‌کنند تا داستانهای دروغ در مورد سازمان مجاهدین خلق در رسانه‌ها پخش کنند تا آنها را بی‌اعتبار کنند، وزارت اطلاعات، سازمان مجاهدین خلق را به‌صورت بزرگترین خطر یگانه برای رژیم‌شان می‌داند و بدین خاطر به هر کاری دست خواهد زد تا دروغ علیه آن پخش کند.

آنها یک سرویس بسیار پیچیده هستند و وقتی می‌خواهند رسانه‌ها و سیاست‌گزاران، دروغهایشان را باور کنند به‌صورتی ماهرانه عمل می‌کنند. دروغ‌ها نه فقط در وب سایتهای مختلف، بلکه توسط رسانه‌های اصلی نظیر سی.ان.ان، نیویورک تایمز نیز استفاده می‌شود، این رسانه‌ها به‌طور عام درستی این اتهام‌ها را مورد کنکاش قرار نمی‌دهند و هم‌چنین روی قضاوت افسران اطلاعات با تجربه تکیه نکرده‌اند.

 

یک تکنیک که وزارت اطلاعات به‌خوبی از آن استفاده کرده چیزی است که ما به آن پرچم کاذب می‌گوییم آنها آدمها را طوری جا می‌زنند که وانمود کنند افراد دیگری هستند مثلا از اعضای جنبش سبز هستند یا از اعضای مجاهدین خلق هستند. در حقیقت منابع رسانه‌های آمریکا در رابطه با مجاهدین تنها تکرار کننده حرفهای وزارت اطلاعات بوده‌اند. گروه‌های پوششی و نمایندگانی که به جای وزارت اطلاعات عمل می‌کنند خود را به‌صورت سازمانهای ایرانی ـ آمریکایی یا آکادمیسینهای معتبر نشان می‌دهند. وزارت اطلاعات در جوامع ایرانی خارج از ایران نفوذ می‌کند، آنها از شیوه‌های مختلف استفاده می‌کنند. در فرانسه سازمانی هست به نام ”حمایت از پناهندگان ایرانی“که وزارت اطلاعات توسط آن تلاش می‌کند ایرانیان را به استخدام خود درآورد تا علیه ایرانیان در فرانسه جاسوسی کنند. من به اطلاعاتی که برای سالیان استفاده شد تا مجاهدین خلق را به‌عنوان یک سازمان تروریستی دسته‌بندی کند نگاه کردم. بر پایه ۳۰سال تجربه حرفه‌یی‌ام در کار اطلاعات. من هیچ چیزی در این اطلاعات ندیدم که حتی به میزانی ناچیز دلیلی برای تروریست بودن سازمان مجاهدین ارائه کند این کار برای مقاصد سیاسی صورت گرفت.

 

هر چند سرویس اطلاعاتی رژیم ایران دارای مهارت‌های قابل توجهی در جاسوسی است اما قادر به پوشاندن حقیقت نیست.

حقیقت این است که سازمان مجاهدین خلق ایران صلح‌جو، دمکراتیک و غیرخشونت‌گراست، به بیانیه جهانی حقوق‌بشر به کنوانسیونها و میثاقهای بین‌المللی متعهد است و این یک سیاست داخلی و خارجی بر پایه همزیستی مسالمت‌آمیز را ترویج می‌کند، کمپ اشرف و در امتداد آن کمپ لیبرتی یک مکان نیست یک عقیده و یک روح در تمامی انسانهای آزادیخواه است،

جنایات «رضا شاه» به‌روایت تاریخ – قسمت چهارم

 

جنایات «رضا شاه» به‌روایت تاریخ
جنایات «رضا شاه» به‌روایت تاریخ

جنایات «رضاشاه» به‌روایت تاریخ

از کودتای انگلیسی سوم اسفند تا برکناری و اخراج توسط سفارت انگلیس

 

مخبرالسلطنه:

رضاشاه متغیرانه فرمودند: دوسیه نفت چه شد؟ گفته شد حاضر است.

زمستان است. بخاری می‌سوزد. دوسیه را برداشتند انداختند توی بخاری!

پیامد‌های این اقدام، تمدید قرارداد دارسی در شرایطی بسا ظالمانه‌تر شد.

 

دکتر مصدق در مجلس چهاردهم:

تاریخ عالم نشان نمی‌دهد که یکی از افراد مملکت،

به وطن خود در یک معامله، ۱۶بیلیون و ۱۲۸میلیون ریال ضرر زده باشد.

شاید مادر روزگار دیگر نزاید کسی را که به بیگانه چنین خدمتی کند!!

 

دکتر مصدق در مجلس چهاردهم:

اگر امتیاز دارسی تمدید نشده بود،

در سال ۱۹۶۱ به بعد، دولت نه تنها به صدی ۱۶عایدات حق داشت،

بلکه صدی صد عایدات حق دولت بود

 

پس از اخراج رضاشاه از ایران،

«موید احمدی» نماینده مجلس در جلسه اول مهرماه ۱۳۲۰ مجلس شورای‌ ملی با اشاره به برداشت‌های غیر قانونی رضاشاه از عایدات نفتی کشور گفت:

«ما الان مقابل ۳۱ میلیون لیره مخارجی هستیم که اصلا نمی دانیم چطور خرج شده؟!»

 

خاک تبدار ایران زمین، ذخائر بسیاری در سینه دارد. نفت اما، بی شک مهمترین آن گنجهاست. دریای نفت، عبارت آشنایی است که ما ایرانیان از کودکی بارها و بارها آن را شنیده ایم و در باره خاک نفت خیز سرزمینمان خوانده ایم و نوشته ایم و سخن گفته ایم. با این همه، درد مشترکی هست که مردم ایران را به هم پیوند می دهد. درد نشستن بر روی دریای نفت و بی نصیب بودن از آن.

چنگ اندازی شاه و شیخ بر منابع نفتی، دردناکترین واقعیت تاریخ میهن ماست. واقعیتی که با بزرگترین تحولات سیاسی و اجتماعی این آب و خاک گره خورده است.

 

حسین میرداماد: «وقتی تاریخ ایران را ورق می زنیم و اسناد تاریخی را مرور می کنیم با وقایع تکاندهنده ای مواجه می‌شویم که هم دردناکه و هم اینکه بیانگر ریشه های تاریخی بسیاری از ناکامی های ملت ماست. منابع طبیعی ایران و بخصوص نفت، همواره کانون دزدی ها و چپاولهای شاه و شیخ بوده. دقیقا به همین علت هم بوده که قدرتهای استعماری به ایران به عنوان یک طعمه لذیذ نگاه می کردند. برای پی بردن به حقیقت ماجرا باید برویم به سرچشمه. برپیم به اولین چاه نفتی که در ایران به نفت رسید و بعد هم نحوه برخورد شاهان و حاکمان مستبد با این پدیده حیاتی چگونه بوده.

یعنی باید از آنچه که شاهان قاجار با نفت کردن شروع کنیم و گام به گام بیایم جلو تا برسیم به آنچه که رضاشاه با نفت ایران کرد. طبعا این میتونه شاخص خوبی برای سنجش مشروعیت یک حکومت باشه. رضاشاه با منابع طبیعی ایران چه کرد؟ با نفت ایران چه کرد؟ با نگاهی به تاریخ میتونیم به همه این سئوالات پاسخ بدهیم».

 

 در سال 1251 خورشیدی مطابق با 1872 میلادی، ناصرالدین شاه با یک تاجر انگلیسی آلمانی تبار بنام بارون ژولیوس دو رویتر، قراردادی امضاء‌کرد که محتوای آن واگذاری امتیاز استخراج نفت ایران به آن تاجر بود. آن قرار داد با مخالفت مردم منتفی شد و البته روسیه تزاری هم به شدت با آن مخالف بود چرا که آن را در تعارض با منافع خود می دید.

 29 سال بعد در روز 5 خرداد سال 1287 خورشیدی،‌ اولین چاه نفت ایران در مسجد سلیمان به نفت رسید. نفتی که مردم ایران از آن بی نصیب بودند، چرا که هفت سال قبل از آن یعنی در سال 1280 خورشیدی توسط مظفرالدین شاه قاجار، امتیار نفت ایران به یک انگلیسی به نام ویلیام ناکس دارسی برای مدت شصت سال، پیش فروش شده بود. دارسی متعهد شد سالانه مبلغ 20 هزار لیره وجه نقد و معادل همین مبلغ از سهام شرکت و همینطور 16 درصد از منافع خالص حاصله از نفت را به دولت ایران بپردازد.


صدیقه خدایی‌صفت: «در سال 1914 میلادی دولت انگلستان به جای دارسی طرف حساب ایران شد. قرارداد دارسی هم ادامه داشت تا سال 1311 که طرف انگلیسی حتی به همون تعهدات ناچیز خودش مبنی بر پرداخت سهمیه ایران هم عمل نکرد و قرارداد رو در عمل نقض کرد. به این ترتیب با یک بزنگاه تاریخی مواجهیم که طرف قرارداد ایران نقض عهد کرده و به قراردادش پایبند نبوده. حالا در مواجهه با این اتفاق، حکومت ایران چه باید بکنه؟ برخورد درست چیه؟ طبعا یک حکومت مردمی از این موقعیت بهترین استفاده رو می کنه و این دعوا رو به محاکم بین المللی می کشونه. یعنی این بهترین فرصت بود تا ایران اقامه دعوا کنه و قرارداد خائنانه و ظالمانه دارسی رو از بیخ و بن لغو کنه. اما رضاشاه چه‌کار کرد؟»

 

رضاشاه با به آتش کشیدن قرار داد دارسی عملا امکان اقامه دعوا از طرف ایران را منتفی کرد همچنان‌که عملا امکان دریافت حق‌السهم ایران را هم از بین برد و بعد هم در ادامه، آن قرارداد ننگین را برای یک دوره 32 ساله دیگر تجدید کرد. به این ترتیب قراردادی که می توانست لغو شود نه تنها تمدید شد بلکه به مدت آن هم اضافه شد.

 

حسین میرداماد؛ «ببینید رضاشاه با به آتش کشیدن قرارداد قبلی دارسی در واقع هر گونه سندی رو که می تونست در محاکم بین المللی ارائه بشه از بین برد. این اقدام مشکوک دقیقا در راستای منافع انگلستان بود. بعد هم که اومد و همون قرارداد رو با کمی تغییر دوباره تمدید کرد. این کار هیچ معنایی جز خیانت و اقدام علیه منافع ملی مردم ایران نداره. این سند وابستگی رضاشاه به استعمار است. این چه حاکم ملی و مردمی است که چنین خیانتی در حق مردم ایران می کنه؟‌»

 

مهدی قلی‌هدایت، (مخبرالسلطنه) نخست‌وزیر وقت، در کتاب خود، «خاطرات و خطرات» داستان آتش زدن پرونده نفت و قرارداد دارسی توسط رضاشاه را این‌گونه تصویر کرده است:
«شب ششم آذر (۱۳۱۱) تیمور تاش پرونده نفت را به هیات وزیران آورد. رضاشاه تشریف آوردند و متغیرانه فرمودند: دوسیه نفت چه شد؟ گفته شد حاضر است. زمستان است. بخاری می‌سوزد. دوسیه را برداشتند انداختند توی بخاری!»

 

مصطفی فاتح، معاون شرکت نفت ایران و انگلیس و نویسنده کتاب «۵۰ سال نفت ایران» درباره محتویات آن پرونده که رضاشاه به آتش انداخت توضیحات بیشتری برایمان دارد. او نوشته:
«در پرونده مزبور، همه نامه‌های متبادله بین وزیر دربار و شرکت نفت(موجود) بود. موقعی که نمایندگان دولت خواستند از آن استفاده کرده و بعضی از نامه‌های شرکت را برای تایید اظهارات خود در شورای جامعه ملل ارائه دهند، هیات ایرانی ملاحظه کردند که اسناد مهمی را از دست داده‌اند.»

 

«لرد کدمن Kadman»، رئیس انگلیسی هیات‌مدیره شرکت نفت هم در شرح خاطرات خود نکات بیشتری گفته که ما را به نکات مهم‌تری نسبت به اقدام خائنانه رضاشاه آگاه می‌کند، لردکدمن شرحی مختصری از رفتن خود و هیات انگلیسی نزد رضاشاه برای حل اختلاف ایران و شرکت نفت نوشته که بخشی از آن به این شرح است:
«رضا شاه با نهایت مهربانی ما را پذیرفت و پس از استماع طرفین، حد وسط را گرفت و دستور داد که حق‌الامتیاز را به ۴ شلینگ در هر تن کاهش دهند و تمدید امتیاز قرارداد را نیز پذیرفت».

 

ابوافضل فولادوند: «گواهی لرد کدمن Kadman دربرگیرنده نکات جالبیه. طرف انگلیسی تعهداتش رو زیرپا گذاشته و حق مردم ایران رو خورده بعد می‌گوید رضاشاه با نهایت مهربانی ما رو پذیرفت. واضحه که این «‌نهایت مهربانی» در واقع بیان دیپلماتیک چاکرمآبی و نوکر صفتی رضاشاه برای استعماره. به مردم ایران که می رسیده با باتوم و گلوله و چکمه جوابشون رو می داده اما به انگلیسی ها که می رسیده به ناگهان مهربان میشده. بعد هم کدمن میگه حق‌الامتیاز رو به 4 شلینگ در هر تن کاهش داد که در واقع 2 شلینگ کمتر از پیشنهاد دولت ایرانه بوده! خب اسم اینو چی میشه گذاشت؟ حتی از قیمتی که دولت خودش گذاشته بوده هم کوتاه میاد!»

 

تقی‌زاده به عنوان امضا کنندهٔ همان قرارداد خائنانه از جانب رضاشاه،‌در مجلس پانزدهم در مورد قرار داد 1933 گفته است:

«جالب اینجاست برای همین قرارداد که... موجب لعن آیندگان بود با تبلیغات فراوان جشن‌ها گرفتند و به عنوان پیروزی بزرگ، به خورد ملت از همه جا بی خبر دادند»!

 تقی زاده درست می گوید. با نگاهی به عکسهای باقیمانده از کارناوالهای آن زمان، بیشتر به ابعاد فریبکاری رضاشاه پی می بریم:‌

 

بدون شک، صادق ترین و دردمند‌ترین افشاگر قرارداد خائنانه رضاشاه، دکتر محمد مصدق بود. دکتر مصدق در سال 1323 و در حالیکه نماینده اول تهران در مجلس چهاردهم شورای ملی بود، نطق‌هایی آتشین و روشنگر ایراد کرد و به افشای ابعاد خیانت رضاشاه در مورد قرارداد نفت پرداخت:

«اگر امتیاز دارسی تمدید نشده بود، در سال ۱۹۶۱ به بعد دولت نه تنها به صدی ۱۶عایدات حق داشت، بلکه صدی صد عایدات حق دولت بود... بنابراین، صدی ۸۴ از عایدات که در ۱۹۶۱ حق دولت می‌شود، برطبق قرارداد جدید، کمپانی آن را تا ۳۲ سال دیگر می‌برد. صد و بیست و شش میلیون لیره انگلیسی از قرار(لیره‌ای) ۱۲۸ ریال، ۱۶۰بیلیون و ۱۲۸میلیون ریال می‌شود و تاریخ عالم نشان نمی‌دهد که یکی از افراد مملکت، به وطن خود در یک معامله، ۱۶بیلیون و ۱۲۸میلیون ریال ضرر زده باشد. و شاید مادر روزگار دیگر نزاید کسی را که به بیگانه چنین خدمتی کند!!

از تمدید مدت، نه تنها دولت از این مبلغ محیرالعقول محروم شد بلکه ۲۰ هزار سهمی که از سهام شرکت دارد، بعد از سال ۱۹۶۱ بلاتکلیف و معلوم نیست که دولت انگلیس که قدرت خود را برای تمدید مدت به کاربرده حاضر شود که از ۱۹۶۱ به بعد باز صاحبان سهام صدی ۸۴ از منافع شرکت را ببرند...» (کتاب گذشته چراغ راه آینده؛ صفحه ۴۲- بخشی از نطق مصدق در ۷ آبان ۱۳۲۳ در مجلس چهاردهم)

 

ابوالفضل فولادوند: «آخوندها در سالهای اخیر به فکر نبش قبر رضاشاه افتادند و با شعار دست ساز وزارت اطلاعات،‌ دنبال این هستن که با روحت شاد گفتن به رضا شاه، از جسم رو به اضمحلال شاه حفاظت کنن. حالا ببینید هفتاد و هفت سال پیش مصدق کبیر در جریان نطق های آتشینش در مجلس چهاردهم به نسل‌های آتی یعنی به جوونهای این روزگار چه سفارشی کرده: ‌« آن روزی که سیاست یک طرفی بود، ۳۲سال امتیاز نفت جنوب تمدید شد و از روی حداقلی که خود کمپانی برای عایدات دولت معین نمود، متجاوز از ۱۶بلیون ریال از کیسه ملت رفت و نسل‌های آتیه را از چنین عایدات هنگفتی محروم کرد. نسل‌های آتیه هر قدر نفرین کنند کم کرده‌اند.»

اینها که گفتم حرف‌های دکتر مصدق بود ، در واقع اینجاست که پیشوای نهضت ملی مردم ایران، رضاشاه رو شایسته نفرین ابدی میدونه».

 

دکتر محمد مصدق: «هرقدرهم که درامتیازنامه از عایدات شرکت برای خودمان سهم معین کنیم وقتی که دولت نتواند به حساب شرکت رسیدگی کند نقش بر آب است...درهرامتیاز آن چیزی که بیش ازهمه امتیاز دهنده را تشویق می کند آن است که بعد از یک مدتی قائم مقام، صاحب امتیاز می شود و ما دیدیم که در امتیاز دارسی این حق به چه نیرنگی از دست ما رفت.» (کتاب گذشته چراغ راه آینده؛ صفحه ۴۲- بخشی از نطق مصدق در ۷ آبان ۱۳۲۳ در مجلس چهاردهم)

 

حسین میرداماد: تمدید خائنانه قرار داد دارسی درواقع واگذاری مستقیم ثروت ملی مردم ایران به انگلیسی‌ها بود. اما حتی پول اون بخشی از نفت که عاید ایران می شد هم، باز در واقع هزینه نیازهای استراتژیک انگلستان در ایران شد! این دیگه یه چیزی ماورای سرسپردگی و وابستگیه. این عین وطن فروشیه. یعنی رضاشاه نه تنها نفت مردم ایران رو به بهای بسیار ناچیزی به انگلیسی ها واگذار کرد، بلکه همون پول ناچیزی که طرف برای خالی نبودن عریضه به ایران می داده را هم خرج پیشبرد خط و خطوط استعماری انگلستان در ایران کرد.

 

دکتر مصدق بعدا در این مورد گفت:

هرگاه به محاسبه عواید نفت جنوب رجوع کنند معلوم خواهد شد که عواید مزبور منحصرا در راه سیاسی خرج شده است. عواید مزبور به مصرف راه آهن که به تمام معنی استراتژیک و برای ما سرتاپای ضرر است رسید که قبل از احداث آن، بارها نظریات خود را در مجلس شورای ملی گفتم و روزگار هم گفته های مرا تایید کرد و هم چنین به مصرف خرید اسلحه و مهماتی که ایران به آن احتیاج نداشت رسید، زیرا ما با دول مجاور خیال جنگ نداشتیم که محتاج به آن قدر مهمات شویم و اگر آن مهمات برای ما بود، پس چه شد که در شهریور ۱۳۲۰ از دست ما رفت.» (کتاب گذشته چراغ راه آینده؛ صفحه ۴۲- بخشی از نطق مصدق در ۷ آبان ۱۳۲۳ در مجلس چهاردهم)

بلافاصله پس از اخراج رضاشاه از ایران که سایه سیاه دیکتاتور از روی سر ایران و مردم ایران کم شد «موید احمدی» نماینده مجلس در جلسه اول مهرماه ۱۳۲۰ مجلس شورای‌ ملی با اشاره به برداشت‌های غیر قانونی رضاشاه از عایدات نفتی کشور گفت: «ما الان مقابل ۳۱ میلیون لیره مخارجی هستیم که اصلا نمی دانیم چطور خرج شده؟!»


ابوالفضل فولادوند: «ببینید این فقط یک نمونه است. نمونه ای که البته قابل توجهه و ماهیت رضاشاه رو به خوبی برملا می کنه. مستقل از هر تحلیل و تفسیری، اسناد متقن تاریخی در مقابل ما هستن. ما با شاهی مواجهیم که هم منافع ملی ایران رو میلیارد میلیارد به استعمار می دهد، هم کرور کرور در جیب خودش و خاندانش می ریخته. شاهی که هم اموال مردم رو غصب می کرده و هم از سرکوب ملیتها و کشتن آزادی و شکستن قلمها هم هیچ ابایی نداشته. در کارنامه این دیکتاتور، کوچکترین صبغه ای از مردم دوستی و ملی گرایی به چشم نمی خوره».

 

 

بعد از نگاهی گذرا به آنچه که رضاشاه با اموال و منابع طبیعی و اقوام ایرانی کرد، اکنون قصد داریم تا به نقش رضاشاه در اشغال ایران بپردازیم. راستی چه شد که در جریان جنگ جهانی دوم ایران به اشغال متفقین درآمد؟ رضاشاه در این رابطه نقشی داشت، یا اصلا نقشی نداشت؟ در پنجمین قسمت از مستند رضاشاه به روایت تاریخ، به این سئوالات پاسخ خواهیم داد.

ادامه دارد

۱۴۰۰ اسفند ۷, شنبه

جنایات «رضا شاه» به‌روایت تاریخ – قسمت سوم؛ رضاشاه و ملیت‌های ایران

 

جنایات «رضا شاه» به‌روایت تاریخ
جنایات «رضا شاه» به‌روایت تاریخ

جنایات «رضاشاه» به‌روایت تاریخ

از کودتای انگلیسی سوم اسفند تا برکناری و اخراج توسط انگلستان

 

رضاشاه عشایر لر را کشتار کرد، باقی‌ماندگان قتل‌عام لرستان را در سرمای زمستان پای پیاده و با زنجیری به دست هردو نفر، به خراسان کوچ داد که بسیاری در میانه راه جان‌باخته و در طول مسیر دفن شدند.

 

رضاشاه زمین‌های حاصل‌خیز قشقایی‌ها را غصب کرد و در خاش یک ریگزار برهوت به آنها داد و سرانشان را به تبعید فرستاد.

 

رضاشاه با هموطنان بلوچ‌ که در برابر ژنرال گلداسمیت انگلیسی از مرزهای ایران دفاع کردند، به جنگ برخاست و از آنان کشتار کرد.

 

رضاشاه درجه «نایبی» خود را

پس از کشتار هموطنان ترکمن که مدافع مرزهای ایران در برابر تجاوز ۱۹۱۶ روسیه تزاری در شرق دریای مازندران بودند، گرفت.

 

رضاشاه خون بسیاری از هنرمندان و روشنفکران آزادی‌خواه هم‌چون فرخی‌یزدی، میرزاده عشقی، نسیم شمال و مدرس و دکتر ارانی را بر زمین ریخت.

 

 

ایران زخمگین ما، سرزمینی است با جغرافیای رنگارنگ و تنوعات قومی و زبانی. قرنهاست که این مرز پرگهر، زیستگاه ملیتهای مختلف است، و کرد و لر و ترک و بلوچ و عرب و ترکمن، با هویت ایرانی و با عشق به این آب و خاک در کنار هم زندگی کرده و از آن نگاه‌بانی می کنند. با این همه رد خونچکانی از یک زخم تاریخی بر این پیکر یکپارچه به چشم می خورد. ردی که از ستمی مضاعف سرچشمه گرفته و منشئی جز استبداد و استعمار ندارد. در این میان، سئوال این است که رضاشاه چه رابطه ای با ملتیهای مختلف ایران داشت؟ آیا حقوق آنها را به رسمیت می شناخت؟ آیا حافظ و مدافع یک ایران متحد بود؟ در این قسمت خواهیم کوشید تا به این سئوالات به یاری اسناد تاریخی پاسخ دهیم.

 

یک قاضی دیوان عالی آمریکا بنام ویلیام داگلاس در سالهای 1328 و 1329 از ایران و مناطق عشایری جنوب بازدید کرد. او گزارش مستندی منتشر کرد که در آن زمان مورد توجه پژوهشگران بین المللی قرار گرفت. تاریخ، از سرکوب و اعدام و کشتار فجیع لرها در بین سالهای 1303 تا 1306 بسیار نوشته است. اما سرتیپ شاه بختی و تیمسار امیراحمدی به فرمان رضاشاه حتی از اسیران لر هم نگذشتند و سر بسیاری از آنها را با شمشیر قطع کردند. کشتار عشایر لر، پایان جنایت رضاشاه نبود. باقی ماندگان قتل عام باید به منطقه ای دیگر در آنسوی ایران کوچ داده می شدند. رضاشاه در بهمن و سپس اواخر اسفند سال 1308، عشایر لر را از پیر و جوان و زن و مرد و کودک با پای پیاده و با زنجیری به دست هر دو نفر، کوچ داد.


حسین میرداماد: «اونچه که رضاشاه در رابطه با لرها و عشایر لر انجام داد یک نسل کشی تمام عیار بود. بسیاری از مردمی که کوچ داده شده بودن بر اثر پیاده‌روی طولانی و سرما و فشار جان باختند و در میانه راه دفن شدن. بسیاری از احشام عشایر هم در این مسیر نابود شد، سرمایه‌هایشان از بین رفت. بر اثر این سرکوب، مردمی با کرامت و صاحب مکنت،‌ به گروهی اسیر و فقیر تبدیل شدن».

 

«هارت» HART از اعضای سفارت آمریکا در گزارش فوریه ۱۹۳۱ خود (بهمن ۱۳۰۹) نوشته: «هزاران مرد و زن و پیر و جوان و کودک، صدها مایل راه را از لرستان وخوزستان تا خراسان با پای پیاده طی می‌کنند».

 

مجاهد صدیق نورمراد کله‌جویی – متولد ۱۳۱۴: «اصلاً رحم نمی‌کردند، نه به پیر و نه به جوان. اصلاً قتل‌عام می‌کردند. با شمشیر وتفنگ و هرچی دستشان می‌رسید. حتی پدرم قسم می‌خورد یکی از فامیلهایمان، شاه‌مراد اسمش بود. گفت می‌خواستند دستش را از پشت ببندند او نمی‌گذاشت و گفت نمی‌خواهم ببندید… مگر چکار کردم؟ اما او رو با سنگ کشتند».

 

حسین میرداماد: ‌«تمام این جنایتها به اسم برقراری امنیت صورت می گرفت. سرتیپ شاه بختی و بعد از اون امیراحمدی به اسم اینکه میخوان آرامش رو در لرستان برقرار کنن به پیر و جوون رحم نمی کردن. خاطرات اون جنایتها هنوز هم در ترانه ها و اذهان مردم لرستان باقیه».

 

مجاهد صدیق نورمراد کله‌جویی – متولد ۱۳۱۴: «پدرم یک چیزهایی با گریه می‌گفت. می‌گفت طرف شمشیر را از حمایلش در می‌آورد، توی چشم نفرات می‌چرخاند، هرکدامشان که در چشمش برجسته بود، میزد. گردنش را می‌زد. بیرحمانه… خود شاه بختی مسئول اعدام بود، نفراتی که می‌برد بدون محاکمه اعدام می‌کرد».

 

تیمسار شاه بختی از دوستان نزدیک رضاخان بود که در آن روزگار بادرجه سرتیپی برای سرکوب و اسکان لرها به لرستان رفته بود.

 

مجاهد صدیق نورمراد کله‌جویی – متولد ۱۳۱۴: «پدرم گفت موقعی که دیگر تسلیم شدیم به اصطلاح قرآن آوردند و امضا کردند و گفت تسلیم شدیم و سلاح‌ها را تحویلد دادیم حدود دو ماه در محل هنگ ژندارمری بودیم بعد از دو ماه یک روز بلند شدند و محاصره وتیراندازی و کوچ‌مان دادند، هر دو نفر یک زنجیر به دستمان، پابرهنه، زن و بچه‌ها را هم آوردند، سوارنظام ژاندارمری در عقب و جلو بود. بیشتر طایفه بیرانوند را به همین حالت به خاک مالاندند و تا بجنورد و شیروان و قوچان کشاندند پای پیاده به مدت ۶ ـ ۷ ماه توی راه منزل به منزل، زیر گرما وسرما».

 

تیمسار امیر احمدی را در سا لهای سرکوب در لرستان، قصاب لر می‌خواندند، او خود در سال 1303، در جریان یک سخنرانی در بروجرد از برانداختن نام لر از صفحه لرستان سخن گفته بود.

 

روزنامه ایران 12 جوزا 1303- سخنرانی بروجرد به نقل از عملیات لرستان- اسناد سرتیپ محمد شاه بختی- صفحه 18:« این مرتبه به طوری قوای الوار را درهم خواهم شکست که بعدها قدرت جزئی حرکت نماند».

 

ابوالفضل فولادوند: «وقتی به اسناد جنایات رضاخان در حق اقوام و ملیتهای ایرانی و بخصوص لرها نگاه می کنیم، اولین سئوالی که برامون پیش میاد اینه که علت چیه؟ دلیل این همه دشمنی جنون آسای رضاشاه با یک قوم ایرانی چی میتونه باشه؟ پاسخ البته خیلی روشنه. اقوام ایرانی خواهان حقوقشون بودن. خواهان حفاظت از هویت و فرهنگ و زبانشون بودن. خواهان مشارکت در رهبری سیاسی و حاکمیت ملی بودن. کما اینکه الآن هم هستن. ضمن اینکه لرها فاتح تهران در انقلاب مشروطه بودن و رضاشاه مدافع استبداد محمدعلیشاهی! اینها در دو جبهه مخالف بودند. بی بی مریم بختیاری به مخالفان قرارداداستعماری ۱۹۱۹ مثل دکتر مصدق پناه می‌داد و خودش هم مخالف اون قرارداد استعماری بود، طبیعیه این سابقه و این خواسته ها و مطالبات با خواسته ها و اهداف یک حاکمیت مستبد ، وابسته و توتالیتر در تعارضه. یعنی حاکمیت کشوری مثل ایران با این میزان تنوع قومی دو راه بیشتر نداره یا باید برای حفظ تمامیت ارضی ایران، حقوق اقوام رو به رسمیت بشناسه و به خواسته هاشون پاسخ بده یا باید سرکوبشون کنه. شیخ و شاه همیشه راه دوم رو انتخاب کردن. رضاشاه حتی قانون تشکیل انجمن های ایالتی و ولایتی که متضمن تمامیت ارضی ایران و از دستاوردهای انقلاب مشروطه بود رو هم ملغی کرد.

‌ این سیمای علیمردان خان بختیاری است. همان چهره ملی مردم لرستان که از فاتحان تهران در انقلاب مشروطه بود. علیمردان خان به فرمان رضاشاه اعدام شد.

 

در مقدمه کتاب سردار مریم بختیاری درباره حضور این شیرزن از خیل سرداران مشروطه خواه که نامش با فتح تهران گره خورده، در عملیات فتح تهران اینطور آمده است.

«سرهنگ ابوالفتح اوژن بختیاری در کتاب تاریخ بختیاری صفحه 219 می نویسد:‌ موضوع دگیری که از آقای حسین ثقفی اعزاز شنیدم این است که در همان موقع یعنی قبل از ورود سردار اسعد به طهران بی بی مریم خواهر او هم با عده ای تفنگچی بختیاری در طهران بوده است و در یکی ازخانه های پدری حسین ثقفی منزل نموده است و به مجردیکه می شنود سردار اسعد رو به طهران می آید آن زن هم پشت بام خانه را سنگربندی می کند و با عده ای سوار بختیاری که در اختیار داشته است. با قزاق ها مشغول جنگ می شود و شخصا هم تیراندازی می کرده است».

‌ نیروهای انگلیسی و مزدوران رضاخان به منزل سردار مریم بختیاری حمله کردند و این بزرگ زن بختیاری را مورد اذیت و آزار و اهانت قرار دادند.

 

ابوالفضل فولادوند:‌ «اعدام و سرکوب سرداران مشروطه خواه لرستان توسط رضاشاه، یک سابقه تاریخی داره. رضاشاه در زمانی که قزاق بود در واقع به عنوان مزدور محمدعلی شاه یکی از عوامل سرکوب جنبش مشروطه و از مدافعان استبداد بود. وقتی لرهای مشروطه خواه دوشادوش مجاهدان آذربایجان و گیلان با استبداد مبارزه می کردن و در پی آزاد سازی تهران بودن، همین رضاشاه در هیئت یک قزاق مسلسل به دست، مشغول کشتار مشروطه خواهان بود. در کتاب رضاشاه از تولد تا سلطنت هم به این موضوع اشاره شده و نویسنده نوشته که: «قرائن نشان می دهد که فرمانده مسلسل که در جبهه کرج جنگ می‌کرده رضاخان بوده است که از تبریز مراجعت کرده بود.» خب وقتی انقلاب مشروطه پیروز میشه طبیعیه که رضاخان قزاق از سرداران مشروطه و فاتحان تهران کینه به دل می گیره و بعدها که به سلطنت میرسه با اعدام و سرکوب اونها ازشون انتقام می گیره».

 

سال 1308 خورشیدی سالی بدشگون برای عشایر ایرانی بود. رضاشاه زمین های قشقایی ها را در فارس گرفت و در خاش، یک ریگزار برهوت به آنها داد. سرکوب و کشتار رضاشاهی شامل عشایر قشقایی و تبعید سران قشقایی هم شد.

مرزنشینان محروم استان سیستان و بلوچستان هم خاطرات خونینی از رضاشاه در حافظه دارند. حافظان غیور مرزهای شرقی این آب و خاک هم از سرکوب و تعدی رضاشاه در امان نماندند.

 

صدیقه خدایی‌صفت: «در اواخر دوره قاجاریه و اوایل سلطنت رضاشاه، حکومت هیچ قدرتی در منطقه سیستان و بلوچستان نداشت. این وضعیت باعث شده بود تا قدرتهای استعماری به این بخش از ایران چشم طمع بدوزن. انگلستان با اشراف به همین ضعف مفرط دولت مرکزی، تلاش می کرد تا جایی که میتونه در زمان تعیین خطوط مرزی، نواحی راهبردی شرق بلوچستان رو از ایران جدا کنه».

 

گلد اسمیت،‌ یک ژنرال معروف انگلیسی بود که برای ترسیم خطوط مرزی استعماری و جدایی استان سیستان و بلوچستان از ایران، اقدامات فراوانی انجام داد. تنها مانعی که در برابر تلاشهای ویرانگر گلد اسمیت، نسبت به اراضی شرقی ایران وجود داشت، حضور قدرتمند عشایر بلوچ بود که به هیچ وجه حاضر به پذیرش خطوط مرزی گلداسمیت نبودند. شرح برخی از این واقعیت‌ها در پوشه 17 مستنداتٍ مرکز اسناد و دیپلماسی وزارت امور خارجه که در سال 1287 هجری قمری ثبت شده، نشان می‌دهد اگر شجاعت و میهن دوستی عشایر بلوچ نبود، بخش های بسیار بیشتری از خاک بلوچستان از ایران جدا می شد.

 

حسین میرداماد:‌ «وقتی رضاشاه قدرت رو قبضه کرد، در یک رویکرد ضد مردمی و خائنانه و در فاصله سالهای 1307 تا 1317 دست اندرکار جنگ و کشتار در بلوچستان شد و حافظان مرزهای شرقی ایران و عشایر بلوچ رو سرکوب کرد. یکی از جنایتهای رضاشاه که خیلی معروفه مسموم کردن چاه های آب بلوچستان در اون جنگها بود».

 

فتح الله نوری اسفندیاری، وزیر مختار ایران در لهستان و واشنگتن در کتاب رضاشاه در گذر تاریخ به نقل از روزنامه دیلی میل انگلستان نوشته است: «رضاخان برای سرکوب عشایر بلوچستان که مخالف او بودند بسیاری از چاه‌های آب بلوچستان را مسموم کرد.»

یکی دیگر از شیوه های رضاشاه برای سرکوب مردم بلوچستان، گروگان گیری سران عشایر و یا فرزندان و اعضاء خانواده آنها و تبعیدشان به مناطق دوردست بود. اگر گروگان، فرد مهمی بود او را مشخصا به تهران آورده و به حالت تبعید نگه می داشت، به عنوان نمونه شماری از سران بلوچ را به عنوان گروگان به تهران و اصفهان آورده بودند.

 

حسین میرداماد:‌ «تعدادی از بلوچهای به گروگان گرفته شده بعد از اخراج رضاشاه از ایران آزاد شدند. اما گروگان‌های بلوچی که رضاشاه در تهران و اصفهان در بازداشت خانگی نگه داشته بود، جزو آخرین گروههای تبعیدی ای بودن که بعد از شهریور ۱۳۲۰ و اخراج رضاشاه از ایران، آزاد شدند. علت تاخیر در آزادی این تبعیدی‌ها هم، مخالفت امیرحسین خزیمه علم فرماندار کل سیستان وبلوچستان بود که با این کارش می‌خواست به محمدرضاشاه که تازه شاه شده بود، خوش خدمتی کنه».

 

نام قزاقی که در این عکس، کنار یک اسب ایستاده، رضا معروف به رضا ماکسیم است. این عکس در سال 1285 هجری شمسی در سفارتخانه بلژیک در تهران برداشته شده و اسبی که در عکس می بینید متعلق به سفیر بلژیک است. رضا ماکسیم که پیش از این «معین نایب» یا همان ستوان یک بود در فاصله بین سالهای 1281 تا 1284، ارتقاء‌درجه پیدا کرد و درجه نایبی یا همان سروانی گرفت. سروان که شد پایش به سفارتخانه ها باز شد و افتخار عکس گرفتن با اسبهای سفرای اروپایی نصیبش شد. اما راستی دلیل ارتقاء‌درجه آن قزاق معین نایب چه بود؟

 

ابوالفضل فولادوند: رضاخان در فاصله بین سالهای 1281 تا 1284 یک معین نایب بیست و چند ساله بود که به مأموریتی در خراسان اعزام شد. مأموریتش سرکوب شورش ترکمن ها بود. بخاطر انجام همین مأموریت هم بود که ارتقاء درجه پیدا کرد و نایب یا همان سروان شد. رضاخان بدون اغراق یکی از عوامل سرکوب شورشهای مردمی و پس لرزه های انقلاب مشروطه بود و اساسا به همین خاطر هم بود که در بین نیروهای استعماری محبوب شد».

 

ارتقاء درجه بعدی رضاخان به علت رضایت سفارت آلمان از او بود. درجه بعدی را هم از عین الدوله به پاس درنده خویی‌اش در محاصره تبریز و تیراندازی به سوی ستارخان و مجاهدان تبریز گرفت.

 

رضاخان در زمانی که در حال تدارک انتقال سلطنت به خاندان خودش بود، نیازمند پیروزی های بیشتری بود. ترکمن صحرا،‌ سوژه خوبی برای مطامع شاه از راه سیده به حساب می آمد. به همین خاطر، اسم سرکوب مردم ترکمن را مهار غائلهٔ ترکمن‌ها گذاشت و کشتار ترکمن‌ها را در بوق و کرنا کرد. رضاشاه تا بمباران ترکمن ها به کمک هواپیماهای یونکرز آلمانی هم پیش رفت. کتاب جنبش رهاییبخش ترکمنستان نوشته «آتایف» در این زمینه گفتنی های بسیار دارد.

 

صدیقه خدایی‌صفت:‌ «مردم ترکمن صحرا، همون مردم دلاوری بودن که در سال 1916 میلادی به قیمت خون خودشون از اشغال ترکمن صحرا به دست نیروهای تزاری جلوگیری کردن. اگر دفاع قهرمانانه ترکمن ها نبود، هیچ نیروی دولتی ای وجود نداشت که از اشغال و ضمیمه کردن کامل ترکمن صحرا به خاک روسیه تزاری جلوگیری کنه. اما اونچه که برای رضاشاه کوچکترین اهمیتی نداشت همین تمامیت ارضی و همین رنج و خون اقوام ایرانی برای حفظ همین آب و خاک بود. رضاشاه فقط و فقط به یک چیز فکر می کرد و اون هم در دست گرفتن قدرت و بر سر گذاشتن تاج پادشاهی به هر قیمت بود».

 

محمدتقی بهار در جلد اول کتاب تاریخ احزاب سیاسی ایران- صفحه ۲۳۸ یک نمونه از جنایت‌های نیروهای رضاشاه نسبت به اهالی بیرجند را با عنوان «وحشی‌گری عجیب» ثبت کرده است. یکی از سرکردگان نیروهای رضاخان به نام جان محمدخان در ادامه سرکوب ترکمن‌ها و خراسانیان، در روستاهای بجنورد دست به قتل‌عامی دیرهنگام زد که فقط در یک مورد ۶۰ نفر را کشتار کرد.


خواهر صدیقه خدایی‌صفت:‌ «کشتار هموطنان کردی که قرن‌ها حافظان مرزهای غربی ایران بودن یکی دیگر از سیاه‌ترین برگ‌های تاریخ دیکتاتوری رضاشاه و پسرش محمدرضاست، جنایتی که البته خمینی هم اون رو تکرار کرد».

بعد از اشغال ایران توسط نیروهای تزاری روس در جریان جنگ جهانی اول، رضاشاه در همراهی با ژنرال نیکلای باراتف به همدان تاخت و بعد از همدان به کرمانشاه رفت و ردی از خون پشت سر خود بجای گذاشت. پیامدهای خونین این جنایت تا سنندج هم امتداد یافت. کرمانشاه و سنندج از مناطق فعال در جنبش مشروطه بودند و شماری از رزمندگان این مناطق به تبریز رفته و به ستارخان پیوسته بودند. رضاشاه بعد از شکست انقلاب مشروطه، از مردم آن دیار هم مانند دیگر ایرانیان مشروطه خواه، انتقام گرفت.

 

ابوالفضل فولادوند:‌ «یکی از ننگین‌ترین صفحات تاریخ زندگی رضاشاه، دست کردن او در خون مجاهدان مشروطه بویژه مجاهدان قهرمان تبریزه. اون زمان، رضاشاه به رضا ماکسیم معروف بود و یه مسلسل‌چی در لشگر بدنام عین‌الدوله بود.

مأموریت رضاخان و همقطارهاش، محاصره تبریز قهرمان و سردار نامدار انقلاب مشروطه ستارخان بود و رضاخان با همون مسلسل ماکسیمش خون بسیاری از مجاهدان پاکباز آذربایجانی رو برزمین ریخت و به همین خاطر ارتقاء درجه هم گرفت».

 

کسروی صحنه‌ای از جنایت‌های آن مسلسلچی را اینگونه ثبت کرده است: «از آن‌سوی، دسته‌های قزاق چند شصت‌تیر «مسلسل» می‌داشتند که آنها را نیز از فرانسه خریده بودند و گویا نخست‌بار می‌بود که در ایران شصت‌تیر بکار می‌رفت. از چیزهای شنیدنی آن‌که فرمانده این شصت‌تیر‌ها، رضاخان سوادکوهی می‌بود که سپس به پادشاهی ایران رسید و خاندان پهلوی را بنیاد گذاشت».

یکی دیگر از مورخان انقلاب مشروطه در کتاب خود به همین واقعیت اشاره کرده و می نویسد:‌ «محمدعلیشاه هم که تنها هدفش برانداختن مشروطه بود، باز تلاش می‌کند با همه ضیق مالی و وضع نامساعدی که داشت، نیرویی مرکب از پیاده و سوار و قزاق و توپخانه، حتی چند دستگاه مسلسل سنگین آن‌هم به فرماندهی «رضاخان سوادکوهی» تهیه و به تبریز گسیل دارد»

 

حسین میرداماد: «در کتاب رضاشاه از تولد تا سلطنت هم به نقش رضاخان در سرکوب جنبش تبریز اشاره شده و از جمله اینطور نوشته:‌ « اسماعیل امیرخیزی که در وقایع آذربایجان و جنگهای تبریز همیشه همراه ستارخان بوده در کتاب خودش نوشته شب ۱۳ذیقعده من در باسمنج بودم، چون صدای تفنگ از هرجا بلند شد و جنگ شدت گرفت... یکی از دلایل عقب‌نشینی مجاهدان تبریز، شدت کار مسلسل قزاق‌خانه بود که فرماندهی آن را نایب اول، [ستوان] رضاخان به‌عهده داشت. پس از اتمام جنگ و عقب‌نشینی تبریزیان، رضاخان به‌دستور عین‌الدوله به درجه سلطان دومی [سروان] ارتقاء یافت».

 

بله! رضاشاه با امثال این جنایت‌ها سلسله مراتب مورد نیاز رو طی کرد تا رضاشاه شد، شاهی که بیگانه آوردش و بیگانه بردش!

 

صدیقه خدایی‌صفت:‌ «در کنار سرکوب لرها، مردم خوزستان و هموطنان عربمون هم از شر جنایات رضاشاه در امان نموندن.

سرکوب عشایر لر ساکن خوزستان هم از جمله اقدامات رضاشاه بود. نبردهای شیرزن قهرمان لر بنام قدم خیر هنوز که هنوزه سوژه ترانه سراهای نواحی جنوبی و مردم لرستان کشوره.، در واقع سراسر ایران از جنوب و غرب وشرق و شمال همه از رضاشاه زخم‌ها دارند».

 

بوشهر، برازجان، بندرعباس و کازرون هم از جمله شهرهای جنوبی ایران هستند که پیکرهاشان از تیغ سرکوب رضاشاه، خونین است. رضاشاه بسیاری از فرزندان مردم این شهرها را به شهادت رساند و بسیاری از آنها را در تنگنا و سختی محصور کرد و شماری از آنان هم در تبعید و محنت چشم از جهان فرو بستند.

میرزا محمد برازجانی و ناصردیوان کازرونی از جمله قهرمانان نواحی جنوب کشور بودند. مرزبانانی شجاع و میهن‌پرست که گسترده‌ترین مرزهای آبی ایران را در برابر نیروهای استعماری انگلستان حفظ کردند، قهرمانانی که هرکدام تیغ و تیری از رضاشاه خورده‌اند.

 

طبق جدولی که فصل نامه پژوهش‌های تاریخی دانشگاه اصفهان در ۶ شهریور ۱۳۹۸ منتشر کرده، رضاشاه از سال ۱۳۰۳ تا سال ۱۳۲۰ دست‌اندرکار تبعید ایرانیان از هر قوم و ملیتی در سراسر ایران بوده است.

 

‌رضاشاه بسیاری از روشنفکران، هنرمندان و چهره های آزادیخواه ایران را کشت. یاد هزاران قهرمان گمنامی که در تبعید و اتاقهای شکنجه رضاشاهی به شهادت رسیدند برای همیشه بر سینه تاریخ ایران ثبت شده. از این میان باید از بزرگانی همچون:

فرخی یزدی

میرزاده عشقی

مدرس

نسیم شمال

و دکتر ارانی

نام برد که پیشاپیش هزاران شهروندگمنام، در برابر دیکتاتور ایستادند و به بهای جان خویش از ایران و ایرانی دفاع کردند.

 

ابوالفضل فولادوند:‌ «تاریخ با زبان اسناد و شواهد با ما حرف میزنه. این مستندات تاریخی، اجزاء‌ پازلی هستن که چهره واقعی رضاشاه رو در برابر ما قرار میدن. چهره ای که نه با تمجیدهای مشمئز کننده بلندگوهای استعماری بزک میشه و نه با پروپاگاندای ارتجاع حاکم بر ایران. بقایای شاه در همدستی با شیخ، رضاشاه رو بانی ایران متحد توصیف می کنن. میگن اگر رضا شاه نبود ایران تجزیه شده بود. این یک دروغ بیشرمانه تاریخیه. اقوام مختلف ایرانی با زبانها و رنگها و نژادها و مذاهب مختلف قرنها ست که کنار هم زندگی می کنن. همین اقوام بودن که با رشادت و جانفشانی از تمامیت مرزی ایران قرن‌ها دفاع کردند».

۱۴۰۰ اسفند ۳, سه‌شنبه

جنایات «رضا شاه» به‌روایت تاریخ - قسمت اول

 

جنایات رضاشاه
جنایات رضاشاه

جنایات «رضا شاه» به‌روایت تاریخ - قسمت اول

از کودتای انگلیسی سوم اسفند تا برکناری و اخراج توسط انگلستان

 

رضاخان قزاق در بامداد سوم اسفند ۱۲۹۹ با اطلاعیه «حکم می‌کنم» کودتا و دیکتاتوری و پایان مشروطه و آزادی را اعلام کرد.

 

این حکم قزاقی بود که هنگام اشغال ایران توسط ارتش روسیه تزاری در جنگ جهانی اول، مزدور ارتش متجاوز بود و با شرکت در محاصره تبریز و ستارخان به روی مجاهدان مشروطه آتش گشوده بود

 

رضاخان در خدمت قوای استعمار در همدان با قوای مدافع میهن جنگیده بود و هنگام آزاد شدن تهران به دست مجاهدان مشروطه، مدافع استبداد محمدعلی شاه بود!

 

سالهای ۱۲۸۵ تا ۱۳۰۵ سالهای پرتکاپو و پرفراز و نشست در تاریخ معاصر ایران است. ساختار اقتصادی، اجتماعی و سیاسی ایران در این ۲۰سال دستخوش چنان تحولات عمیقی شد که مشابه آن به سختی در تاریخ ایران یافت می‌شود. جنبش انقلابی و آزادیخواهانه مردم به‌پاخاستهٔ ایران که در انقلاب مشروطه لرزه بر پایه‌های حاکمیت استبدادی انداخت، در دههٔ پایانی سالهای ۱۲۰۰ با وجود دریافت ضربات پیاپی از جانب ارتجاع و استعمار هنوز در چهارگوشه ایران پر جوش و خروش بود و سر بازایستادن نداشت و تمامی پهنه حیات ایران و ایرانی را دگرگون کرده بود.

در همان سالیان دو رخداد بزرگ تاریخی در جهان شرایط را برای جنبش آزادیخواهانه مردم ایران از یک‌سو و برای حاکمیت ارتجاع و استعمار از سوی دیگر دگرگون کرده بود.

یکی وقوع جنگ جهانی اول و انقلاب اکتبر در شوروی که هر دو در عرض یک دهه بعد از انقلاب مشروطه رخ داده و انگلستان را به یگانه قدرت استعماری در ایران تبدیل کرده بود و دیگری اوج‌گیری نبرد طبقات ستمدیده و استثمار شده با حاکمیت طبقات استثمارگر.

جنبش جنگل در گیلان، جنبش خیابانی در آذربایجان و جنبش خراسان که هر سه، شراره‌های هم‌چنان سوزان انقلاب مشروطه بودند، آن‌چنان حاکمیت ارتجاع و استعمار را به لرزه در آورده بودند که بسیاری فتح دوباره تهران به دست آزادیخواهان را نزدیک می‌دیدند.

 

در آن مقطع، استعمار انگلیس در وحشت از شدت گرفتن بیش از‌ پیش جنبش انقلابی مردم ایران و هم‌چنین برای سد بستن در مقابل دولت نو پای شوروی، درصدد برآمد قرارداد خائنانه‌یی را به دولت وقت در ایران که رئیس‌الوزرای آن یکی از مهره‌های دست‌نشانده استعمار به اسم وثوق الدوله بود تحمیل کند. این قرارداد عملاً ایران را به قیمومیت مستقیم انگلستان در می‌آرود. این قرارداد که به قرارداد ۱۹۱۹ یا قرارداد وثوق الدوله معروف شد با خشم و خروش یکپارچه مردم بپاخاسته ایران روبه‌رو شد و جنبش آزادیخواهان و زحمتکشان، شکست این قرارداد را به ارتجاع و استعمار تحمیل کرد. شکست قرارداد ۱۹۱۹ کابوس شکست از جنبش انقلابی مردم ایران را بیش از‌ پیش در برابر چشمان استعمار انگلستان و طبقات حاکم پدیدار کرده و برای آنها روشن کرد که حفظ ساختار حاکمیت به همان شکل قبلی دیگر امکان‌پذیر نیست و نه پائینی‌ها می خواهند و نه بالایی‌ها می‌توانند موضع موجود را حفظ کنند.

پیشرفت این نبرد طبقاتی سراسری بین جبهه خلق و جنبش انقلابی از یک‌سو و جبهه استعمار و فئودالیسم و بورژوازی وابسته به استعمار از سوی دیگر، تن‌دادن به حاکمیت جدید بورژوا-ملاک به‌عنوان تنها راه حفظ سلطه استعمار و استثمار بر جامعه انقلابی ایران را برای جبهه ضدخلق ضروری کرده بود.

آنهم در شرایطی که مردم و رهبرانشان عزم خروج قطعی از نظم پوسیده موجود را با چشم‌انداز برپایی یک راه رشد ملی ـ دمکراتیک و مردمی هدف خود قرار داده بودند.

استعمار انگلستان و زمینداران بزرگ برای ایجاد این تغییر در حاکمیت طبقات ارتجاعی، قزاقی به اسم رضاخان که پیش از این درنده خویی خود را در قلع و قمع آزادیخواهان ایران به اثبات رسانده بود برگزیدند.

رضاخان قزاق نخست با یک کودتای استعماری به وزارت جنگ گماشته شد و سپس از طریق مانورها و بازیهای سیاسی – استعماری به تخت سلطنت نشانده شد تا جنبش انقلابی مردم ایران سرکوب شود و منافع استعمار و استثمارگران با ترکیب جدید طبقاتی هیأت حاکمه هم‌چنان حفظ شود. این نقش ضدتاریخی‌ای بود که برعهده رضا خان گذاشته شد.

در این حاکمیت به‌اصطلاح جدید:

هیچ یک از مناسبات کهنه فئودالی تغییر نکرد،

از شدت استثمار دهقانان و کشاورزان و زحمتکشان و توده‌های شهری چیزی کم نشد، بلکه روزبه‌روز بر ابعاد آن افزوده شد.

هیچ رفرم و اصلاحات ارضی که در جنبشهای انقلابی در گیلان و خراسان و آذربایجان شروع شده بود، نه تنها صورت نگرفت بلکه حتی بسیاری از زمینهای تقسیم شده در این استانها به زمینداران بزرگ برگردانده شد، روابط استعماری هم بیش از‌ پیش تحکیم شد.

نه عدالتخانه مستقلی تأسیس شد، و نه طبقات پایینی و میانی جامعه که انقلاب کرده بودند، اجازه ورود به حاکمیت و برپایی یک نظام ملی ـ دمکراتیک و مردمی پیدا کردند.

حاکمیتی که جلوه‌های روشن آن را مردم ایران در مطالبات خویش در جنبش مشروطه، سرلوحه خواسته‌هایشان قرار داده بودند.

رضاخان پاسخ ضدتاریخی استعمار و ارتجاع و استبداد داخلی به تمامی آن مطالبات تاریخی مردم ایران و رهبران پاکبازش بود.

 

*************

هنوز خورشید سوم اسفند از افق تهران طلوع نکرده بود که پیشه‌وران و شهروندان سحرخیز، در گرگ و میشِ واقعه‌یی بهت آور، با برگه‌های کاغذی مواجه شدند که بر سینه دیوارهای شهر چسبانده شده بود و توجه هر رهگذری را به خود جلب می‌کرد. نزدیک‌تر که می‌شدی، عنوانٍ آنچه که بر کاغذ نوشته بود، تو را به درنگ و امی‌داشت: حکم می‌کنم!

.
سند حکم می‌کنم رضا شاه

زیر عنوان حکم می‌کنم، ۹حکم تایپ شده بود و در پایین صفحه، عبارتی به چشم می‌خورد که برای مردم تازگی داشت: رئیس دیویزیون قزاق اعلیحضرت اقدس شهریاری و فرمانده کل قوا – رضا

به این ترتیب روشن شد که کودتا به سرانجام رسیده و سرکرده کودتا با این اطلاعیه خودش را به مردم ایران معرفی کرده است.

 

ابوالفضل فولادوند: «اون اطلاعیه در واقع اظهار وجود یک دیکتاتور تازه از راه رسیده بود که می‌خواست با عبارت حکم می‌کنم و کنار هم گذاشتن جملات رعب‌آور از مردم زهر چشم بگیرد. از همان ماده اولش که شروع می‌کند می‌گوید تمام اهالی شهر تهران باید ساکت و مطیع احکام نظامی باشند. بعد در ماده سوم می‌گوید کسانی که از طرف قوای نظامی و پلیس مظنون به مخل آسایش و انتظامات واقع شوند، فوراً جلب و مجازات سخت خواهند شد. بقیه ماده‌ها هم مضمونشان همین خط و نشان کشیدن برای مردم است. جالب اینجاست که مردم هم از همان روز اول تکلیفشان را با سرکرده کودتا روشن کردند و روی همان اطلاعیه‌ها در مقابل جمله حکم می‌کنم با مداد نوشتند: تو غلط می‌کنی!»

 

سرکرده کودتا خودش را رضا معرفی کرده بود. اما این رضا که بود؟ از کجا آمده بود؟ چگونه و با چه پشتوانه‌ای حریف سلطنت قاجار شده بود؟ به چه اعتباری چنین اطلاعیه‌یی صادر کرده بود؟ رضا در پایان اطلاعیه، خودش را رئیس دیویزیون قزاق معرفی کرده بود. پس برای پی بردن به هویت این کودتاچی، نخست باید قشون تحت‌امر او را شناخت.

 

قزاق‌ها که بودند؟

قزاقها تا قبل از سقوط تزاریسم در روسیه، یکی از یکانهای تحت‌امر نیروی قزاق در روسیه بودند که مرکز فرماندهی آن در قفقاز قرار داشت.
قزاقها بعد از شکست تزار، به نیروهای انگلیسی تحت فرماندهی ژنرال آیرونساید ضمیمه شدند.
ردپای خونین قزاقها در بسیاری از صفحات تاریخ معاصر ایران به چشم می‌خورد. همین قزاقها بودند که به فرمان کلنل لیاخوف روسی، نخستین مجلس مشروطه را به توپ بستند.

همین قزاقها بودند که برای سرکوب مشروطه خواهان به آذربایجان اعزام شدند و تبریز را محاصره کردند.
همین قزاقها بودند که در جریان فتح تهران به دست مشروطه خواهان، از استبداد دفاع کردند و در جبهه کرج به کشتار مشروطه خواهان پرداختند.

دکتر رضا نیازمند در کتاب رضاه شاه از تولد تا سلطنت به نقش شخص رضاخان در جبهه کرج اشاره می‌کند و می‌نویسد: قرائن نشان می‌دهد که فرمانده مسلسل که در جبهه کرج جنگ می‌کرده رضاخان بوده است که تازه از تبریز مراجعت کرده بود.

 

حسین میرداماد: «قزاقها نیروهای بدنامی بودن که جز جنایت و قتل و غارت هیچ عملکرد دیگه‌ای از اونها در تاریخ ثبت نشده. قزاقها در واقع بازوی استعمار و استبداد برای سرکوب مردم ایران بودن. شما ببینید در روزگاری که مردم ایران با همه چیزشون بپاخاسته بودن تا انقلاب مشروطه رو به پیروزی برسونن، کار این جماعت قزاق، چیزی جز تلاش و تقلا برای تداوم استبداد نبود. در همون زمانی که شیرزنانی مثل سردار مریم بختیاری و خانم آستفکیک ارمنی و شمار دیگری از زنان قهرمان مشروطه خواه، ترک خانه و خانمان کرده بودن و تفنگ به دست گرفته بودن. رضاخان قزاق با شصت تیر مشغول کشتار فرزندان آزادیخواه مردم ایران بود».

 

حتی تیمسار عبداله امیر طهماسبی از امرای ارتش رضاشاه و نیروی قزاق نتوانسته میزان منفور بودن و ضدملی و ضدایرانی بودن نیروی قزاق را در کتابی که در مدح رضاشاه نوشته پنهان کند. اعتراف‌های او در مورد ماهیت استعماری نیروی قزاق که خودش و رضا ماکسیم عضو آن بودند، قابل‌توجه است.
«در کنج قزاق خانه- این هم تشکیلات غریبی بود. حالا ما نمی‌خواهیم در حقیقتٍ این قوه و در چگونگی اسرار قزاق خانه و دربار قاجاریه و رابطه بین آنها اعمال نظر نماییم. هر چه بود یکی از مهم‌ترین عامل بدبختی ملت ایران بود که در تحت سرپرستی اجانب با تمام معنی بر علیه حقوق ملت تجهیز کرده و داستان لیاخف در گذشته و فجایع دوره جنگ عمومی اروپا و عملیات این قوه در مرکز مملکت ایران بی‌طرف، یکی از وقایعی است که ملت ایران هیچوقت آن را فراموش نمی‌کند».

 

صدیقه خدایی‌صفت: «جالبه که احمد کسروی در کتاب تاریخ مشروطه از رضاخان و شصت تیرش یاد کرده و از نقش اون در محاصره تبریز و آتش گشودن به ستارخان و مشروطه خواهان می‌نویسه. عین جمله‌اش اینه: «از چیزهای شنیدنی آن که فرمانده این شصت تیرها رضاخان سوادکوهی می‌بود که سپس به پادشاهی ایران رسید و خاندان پهلوی را بنیاد گذاشت».

یعنی هر جای ایران که صدای آزادیخواهی بلند می‌شده و هر جایی که نقشی از مشروطه‌خواهی بوده، بلافاصله با چکمه‌های قزاقها لگدکوب می شده. وقتی ایران به دست روسیه تزاری اشغال شد همین رضاخان به‌عنوان یک قزاق و در صف نیروهای اشغالگر روس به جنگ دولت موقت ملیون ایرانی و فرمانده اون یعنی کلنل پسیان رفت «.

 

اکنون روشن شد که امضاء کننده آن اطلاعیه، قزاق بی‌ریشه‌ای بود که در کارنامه‌اش جز سرکوب آزادیخواهان و غارت مردم چیز دیگری به چشم نمی‌خورد. بی‌شک چنین موجودی، گزینه خوبی برای به سرانجام رساندن یک کودتای انگلیسی به‌نظر می‌رسید.

ژنرال آیرون ساید، فرمانده نیروهای شمالی انگلستان در خاورمیانه، سوابق رضا و کارنامه ضدایرانی این قزاق بدنام را بررسی کرد و او را برای اجرای نقشه استعماری‌اش برگزید.

 

ملک الشعرای بهار از قول تلگرافچی اردوی مقیم قزوین می‌نویسد: «بنا به روایت تلگرافچی اردوی قزاق مقیم منجیل، سردار استاروسلسکی ESTAROZELSKY روسی به مشارالیه در ضمن شکوه از دسایس انگلیسیها بر ضد خودش گفته است که هر شب این صاحب منصب (‌رضاخان) بعد از صرف شام که اردو استراحت می‌کنند، سوار شده به اردوی انگلیسیها می‌رود و تا سحر تا پاسی از شب آنجا می‌ماند». بر طبق آنچه که در کتاب رضاشاه از تولد تا سلطنت نوشته شده. آخرین ملاقات بین آیرون ساید و رضاخان در ۱۲فوریه ۱۹۲۱ یعنی ده روز قبل از کودتای سوم اسفند در گراند هتل قزوین صورت می‌گیرد. رضا شصت تیر به همراه فوج قزاقان تحت‌امرش توسط آیرونساید توجیه شد و بعد از دریافت پول، خوراک، امکانات لجستیک و پشتیبانی سیاسی، روانه تهران شد.

 

حسین میرداماد: «رضاخان و فوج قزاقهای تحت‌امرش، مشتی اوباش بی‌سر و پا بودن که حتی کفش درست و حسابی نداشتنبه‌پاکنن. حتی لباس درست و حسابی و پول تو جیبی نداشتن. حالا شما تصور کنید یه چنین جماعتی از طرف انگلیس برای راه‌اندازی یک کودتا و تصرف تهران حمایت می‌شن. میشه حدس زد که رضاخان از این مأموریت چقدر ذوق‌زده شده بوده. سیروس غنی از قول سرتیپ قزاق مرتضی یزدان پناه، به واقعه‌یی اشاره می‌کنه که بیانگر همین ذوق‌زدگی رضاخانه».

 

گفته‌های شاهدان ایرانی؛ مرتضی یزدان پناه: رضاخان رئیس فوج من شد که من معاون و سرهنگ بودم و او میرپنج بود... . بالأخره روزی به تهران آمدیم. در ده شش فرسخی قزوین که ملک احمدشاه بود، اطراق کردیم. روزی تلگراف نوشت و داد به یک نفر سرجوخه و گفت برو به قزوین تلگراف را مخابره کن. . روزی در بلندیها بودیم و می‌آمدیم رو به قزوین، کسی از دور می آمد. گفت گویا سرجوخه است. خلاصه او رسید. تلگراف را داد خواند. یک دفعه رضا شاه شروع کردند به رقصیدن و دور خود چرخیدن و بشکن زدن. و گفت کارها درست شد.

 

ابوالفضل فولادوند: «این تلگرافی که یزدان پناه بهش اشاره می‌کنه در واقع همون اجازه‌ای بوده که انگلیسیها به رضا خان دادن. خلاصه این‌که اجازه صادر میشه و رضاخان قزاق سوار بر زورق کودتا از روی دریای خون شهیدان و قهرمانان انقلاب مشروطه عبور می‌کنه و حاکمیت رو در دست می‌گیره. در ادامه همین خط سیاه خیانت بود که دیکتاتور بعدها و پس از کشتار آخرین سرداران انقلاب مشروطه از قبیل میرزا کوچک خان و کلنل و بسیاری دیگه با حمایت مستقیم سفارت انگلستان و حمایت آخوندها به پادشاهی ایران می‌رسه. کودتای سوم اسفند در واقع پایان یک دوران و آغاز دوران جدیدی در تاریخ معاصر ایران بود. کودتای سوم اسفند پاسخ استعمار و استبداد به انقلاب مشروطه بود».

چند سال پس از آزاد‌سازی تهران توسط انقلابیون مشروطه، نیروهای استعماری و استبدادی برای برقراری سلطه مجدد خود بر مردم ایران، پروژه کودتا را کلید زدند. اشغال مناطق مختلف ایران توسط قدرتهای بزرگ آن زمان پس از جنگ جهانی اول، با نبرد جنبش‌های آزادیخواه شمال و جنوب شکست خورد، قرارداد خا‌ئنانه ۱۹۱۹ با مقاومت عموم مردم ایران مفتضح شد و فرو ریخت. در نتیجه انگلیس چاره کار را در روی کار آوردن رضاخان یافت. در واقع تهران پس از آزاد شدن دوباره توسط استبداد و استعمار و ارتجاع، اشغال شد.

 

ابوالفضل فولادوند: «بعد از انقلاب مشروطه، قدرتهای استعماری دیدن که دیگه نمیتونن به سیاق گذشته بر مقدرات مردم ایران مسلط بشن. دیگه استبداد قجری جواب نداشت به همین خاطر سراغ شیوه پیچیده‌تری رفتن. اینجا جایی هست که با سؤالات جدیدی مواجه میشیم. سؤالاتی مثل این‌که آیا رضاشاه ایران رو مدرنیزه کرد؟ واقعیت احداث خط آهن شمال ـ جنوب چه بود؟ رضاشاه با مسأله تمامیت ارضی چه کرد؟»

 

«در تهران با شرکت فعال استعمارگران انگلیسی برای اجرای یک کودتا، کمیته‌یی پنهانی به‌نام کمیته آهن تشکیل شد. سید ضیاءالدین طباطبایی مدیر روزنامه رعد و نصرت‌الدوله فیروز که با انگلیسی‌ها ارتباط نزدیک داشت بر رأس این کمیته قرار گرفتند. نصرت‌الدولة فیروز در آن‌هنگام در لندن بود و نقشه کودتا با شرکت او در لندن طرح گردید. رضاخان میرپنج بریگاد قزاق ایران را نیز به این توطئه جلب کردند... در آستانهٔ اجرای کودتا، رضاخان بر حسب سفارش ژنرال انگلیسی ایرونساید به فرماندهی دیویزیون قزاق منصوب گردید».

این کودتا حدود ۵سال بعد به مرحله بالاتری ارتقا یافت و به انتقال سلطنت از قاجاریه به رضاخان بالغ شد.

وقتی در ۲۱اکتبر ۱۹۲۵ (۱۳۰۴) مجلس پیشنهاد سید محمد تدین را درباره خلع قاجار و دعوت مجلس مؤسسان و انتقال سلطنت از قاجاریه به پهلوی تصویب کرد، بنا‌ به «اسناد سیاست خارجی انگلستان (۱۹۱۹ ـ– ۱۹۳۹) منتشره در لندن، صفحه ۷۷۵ به سفیر انگلیس سر پرسی لرن از طرف دولت یران گفته شد که دولت مایل است که انگلستان نخستین دولت خارجی باشد که رژیم ایران را به‌رسمیت بشناسد. سرپرسی لرن در ۲نوامبر از چمبرلن نخست‌وزیر انگلستان تلگرامی دریافت می‌دارد که طی آن چمبرلن از انتقال سلطنت از قاجار به پهلوی ابراز رضایت می‌کند و تصریح می‌کند که این کار بدون زیان برای منافع انگلستان انجام گرفته و در صورتی که دولت ایران اجرای تعهدات خود را در مورد انگلستان متقبل شود، دولت انگلستان رژیم جدید را به‌رسمیت خواهد شناخت. سوم نوامبر لرن سفیر انگلیس مطالب را به وزیر خارجه اطلاع می‌دهد و در مورد مذاکرات خود با رضا خان به وزارت‌خارجه می‌نویسد: «او به من اختیار داد به اطلاع شما برسانم که ایران شرط مراعات قراردادهای موجود بین دو کشور را می‌پذیرد. رفتار رضاخان با من فوق‌العاده صمیمانه بود. و اقدام شما چنان تأٍثیری در او داشته که به‌نظر من این تأثیر نمی‌تواند به‌آسانی از میان برود.

 

صدیقه خدایی‌صفت: « به این ترتیب، آزاد شدن تهران به دست مجاهدان آذربایجان و شمال و اصفهان و لرستان، به اشغال مجدد تهران به دست رضاخان در کودتای ۱۲۹۹ ختم شد. حالا چرا می‌گیم اشغال مجدد؟ برای پاسخ به این سؤال باید اسناد تاریخی رو بررسی کرد و عملکردهای رضاخان در زمینه‌های مختلف رو بررسی کرد. رضاخان با ثروتهای ملی چه کرد؟ با ملیتها چه کرد؟ با زنان چه کرد؟ با آزادیها چه کرد؟»

 

ملک الشعرای بهار در کتاب تاریخ احزاب سیاسی ایران نوشته: «قزاق که در قزوین لباس دربر نداشت با لباس نو و کفش و ساز و برگ حسابی حرکت کرد. بین راه پول هم بین آنها قسمت شد».

بله رضا شصت تیری که هنگام ورود به تهران آه در بساط نداشت و حتی پول توجیبی و کفشش را هم انگلیسیها داده بودند، ۲۳سال بعد هنگامی‌که انگلیسیها او را از ایران اخراج کردند یکی از ثروتمندترین مردان جهان بود.

روزنامه آژیر شماره ۱۸۸ مورخ ۱۶شهریور ۱۳۲۳ می‌نویسد: «سپرده رضاخان در بانکهای خارج، مبلغ ۳۶۰میلیون دلار حدس زده می‌شود!».

 

حسین میرداماد: «در مورد دزدیها و ثروتهای نامشروع رضاشاه تا دلتون بخواد سند تاریخی هست. به‌عنوان نمونه «موید احمدی» نماینده مجلس، در جلسه اول مهرماه ۱۳۲۰ مجلس شورای ملی به برداشتهای غیرقانونی رضاشاه از عایدات نفتی کشور اشاره می‌کنه و میگه: «ما الآن مقابل ۳۱میلیون لیره مخارجی هستیم که اصلاً نمی‌دانیم چطور خرج شده» ؟!»

منوچهر فرمانفرماییان، سفیر شاه در ونزوئلا از قول عبدالحسین هژیر، وزیر دربار و نخست‌وزیر شاه در سال۱۳۲۷ گفته است: «هژیر در اوایل دهه۲۰ برای بازپس‌گیری دارایی رضاشاه (که مبلغی بالغ بر ۲۰ تا ۳۰میلیون پوند بوده و دولت انگلیس تا پس از جنگ آن را توقیف کرده بود) سفری به انگلستان داشته‌است».

این مطلب را پژوهشگر معروف مسائل ایران، استفانی کرونین در کتابش به اسم «رضاشاه و شکل‌گیری ایران نوین» به‌طور مفصل توضیح داده است.

حسین مکی در کتاب تاریخ ۲۰ساله جلد ۸ صفحه ۹۱ از وزیر دارایی وقت، دکتر سجادی این‌طور نقل کرده است: «رضا شاه هنگام ترک ایران، ۶۸میلیون تومان در حساب شخصی خود در بانک ملی داشت».

 

حسین میرداماد: «نسل امروز می‌تونه با مراجعه به نمایشگاه تهران، خودروی مخصوص رضاشاه رو ببینه که گرانترین خودروی اون روزگار بوده و قیمتش معادل تقریباً یک سال بودجه سالانه وزارت راه و شهرسازی همان زمان یعنی وزارت طرق و شوارع بوده»


صدیقه خدایی‌صفت: البته میزان دقیق ثروت رضاشاه هرگز مشخص نشد. اما از روی ثروتهای افسانه‌ای فرزندانش بعد از سقوط سلطنت پهلوی میشه حدس زد که رضاشاه، پسرش و سایر اعضاء خانواده‌اش چقدر از اموال مردم ایران رو دزدیدن.

واشنگتن پست در تاریخ اول اکتبر ۱۹۴۱ پس از اخراج رضا شاه از ایران در گزارشی به قلم دانیل دلوس خبرنگار آسوشیتدپرس و برنده جایزه ادبی پولیتزر می‌نویسد: ثروت نهفته در حسابهای بانکی رضاشاه بین ۲۰ تا ۳۰۰میلیون دلار تخمین زده می‌شود!

 

قزاق بدنامی که صبح روز سوم اسفند ۱۲۹۹ وارد تهران شد، شبها در پادگان می‌خوابید و اجاره‌نشین بود، اما رضاشاه در زمان اخراج از ایران، هزاران هزار قباله زمینهای غصبی از خود به جای گذاشت.

حسین مکی در تاریخ ۲۰ساله ج ۶ص ۱۳۵ درباره میزان املاک رضاشاه نوشته است: «رضا خان پس از نشستن به تخت سلطنت، حدود ۴۴هزار سند از دست مردم گرفت و املاک و زمینهای روستاییان گیلان و مازندران، تنکابن و نور و بسیاری جاهای دیگر را مالک شد».

 

حسین میرداماد: «در کتاب گذشته چراغ راه آینده، به سندی اشاره شده که در واقع گزارش شهرداری تهران بعد از اخراج رضاشاهه. تو این گزارش نوشته که: «سالی ۷۰میلیون تومان عواید املاک و مستغلات شاه سابق بود». یه سند دیگه روزنامه کوشش هست که در شماره ۴۷۷۲ اون در تاریخ ۱۴آذر ۱۳۲۰ در مورد املاک غصبی رضاخان این‌طور نوشته شده: «اغلب این بیچارگان کسانی هستند که به ضرب شلاق و شکنجه و بر اثر اقامت در زندان ناچار شده‌اند املاک و مزارع خود را در مقابل چند شاهی و احیاناً بدون دریافت چند شاهی به رؤسای املاک دربار شاه واگذار کنند... زارع بدبخت و دهقان بیچاره مازندرانی را به روزی انداخته‌اند که نه کفش در پا و نه لباس در بر و نه برنج در خانه دارد و شب تا صبح نظیر انسانهای ماقبل تاریخ به‌واسطه نداشتن بنیه خرید دو سیر نفت، در تاریکی نشسته و می‌خوابد».

 

صدیقه خدایی‌صفت: «سرکوب زنان، یکی از ننگین‌ترین صفحات کارنامه رضاشاهه. تا سال۱۳۰۵ تقریباً تمامی آزادیخواهان باقی مانده از انقلاب مشروطه به فرمان رضاخان کشته شدند. جنبش زنان را به‌طور خاص، کامل تار و مار کرد. شماری از فعالان جمعیت «پیک سعادت نسوان» رو به‌عنوان اولین زنان سیاسی ایران به زندان انداخت که زنده‌یاد دکتر تقی ارانی هم در دفاعیات خودش بدون ذکر نامشون به اونها اشاره می‌کند و می‌گوید: الآن هم آن محبوسین بلاتکلیف چند سال است از ملاقات خانواده محرومند. رضاخان تمام روزنامه‌ها و انجمنهای زنان رو بست. تمام فعالیت سیاسی و اجتماعی زنانی که از راهگشایان انقلاب مشروطه بودن رو ممنوع کرد. بعد هم که در چشم و هم چشمی با آتاتورک به کشف حجاب اجباری رو آورد که با این کارش تا دلتون بخواد آب به آسیاب آخوندها ریخت و براشون انرژی ذخیره کرد».

 

رضاشاه در مسیر رسیدن از نقطه کودتا به نقطه سلطنت تقریباً از تمامی خلق‌های ساکن ایران کشتار کرد، رضاخان قزاق، کرد و لر و ترک و عرب و فارس و بلوچ همه را به دم تیغ داد. نه به توده‌ها رحم کرد و نه به هنرمندان و روشنفکران.

رضاشاه بعد از رسیدن به سلطنت که با اجازه و تأیید تلگراف سفارت انگستان بود تا دلتون بخواد برای استعمار پیر خوشرقصی کرد.

 

ابوالفضل فولادوند: «وقتی رضاخان به قدرت رسید، قرارداد استعماری دارسی رو به پایان بود. رضاخان آن قرارداد را در آتش بخاری سوزاند و محتوای آن رو برای دهه‌ها بعد در قرارداد شوم ۱۹۳۳ تمدید کرد و برای یک دوره چند‌ده ساله دیگه نفت ایران رو به تیول انگلستان درآورد تا سرانجام دکتر مصدق پیشوای ضداستعماری ایران ۱۲سال بعد از سقوط رضاشاه، نفت رو ملی کرد».

 

حسین میرداماد: رضاشاه اولین کسی بود که دستگاه شکنجه و سرکوب سیستماتیک رو در ایران به‌اصطلاح نوین! بنیاد گذاشت. زندان قصر و اتاق‌های تمشیت!- به‌معنی به راه آوردن در برابر خواست‌های شکنجه‌گران - رو به شکل بسیار منظم و نوینی به‌وجود آورد.

 

ابوالفضل فولادوند: رضاشاه با همون بیسوادی خودش، در هنگامه جنگ دوم جهانی با اشتباه سمت باد رو به طرف نازیهای هیتلری تشخیص داد و به نفع اونها موضعگیری کرد و با همین موضعگیری فاشیسم‌پسندانه و احمقانه باعث اشغال ایران و سقوط پایتخت به دست نیروهای متفقین شد. در حالی‌که به‌شهادت سرکردگان همون دیکتاتوری، دست‌کم اشغال تهران اجتناب‌پذیر بود، واقعیتی که در تلگرام‌ها و اولتیماتوم‌های کتبی دولتهای روس و انگلیس با اخراج کارشناس‌های آلمانی و محدود کردن روابط سیاسی با آلمان، و حتی بازنگه‌داشتن محدود سفارت آلمان در تهران، می‌شد دست کم از سقوط تهران و ورود سربازان بیگانه به اون جلوگیری کرد».


صدیقه خدایی‌صفت: «این روزها شاهدیم که نوه نتیجه‌های بی‌سواد و دروغگوی رضاشاه، دم از حفظ تمامیت ارضی ایران توسط رضاشاه میزنن این در حالیه که برخلاف این لاف و گزافها، رضاشاه باعث جدایی بخش‌هایی از اراضی ایران از جمله نقاطی در شمال‌غرب و شمال‌شرق کشور و نقاطی هم در مرز با عراق و البته بحرین از ایران شد».

 

رضاشاه با تلگراف انگلیس‌ها به قدرت رسید و در پایان عمرش با تلگراف کوتاهی از همان اربابش از ایران به جزیره موریس پرتاب شد.
آنچه که از رضاشاه باقی ماند یک برهوت سیاسی و یک کشور اشغال شده بود.

دیکتاتور، میراث شومش را به پسرش داد و او هم شیوه پدرش را در پیش گرفت و با نابودی انقلابیون ایرانی جاده را برای به قدرت رسیدن ارتجاع مذهبی در ایران هموار کرد.

این روزها، شیخ و شاه به‌شدت به جنازه پوسیده رضاخان احساس نیاز می‌کنند و برای تداوم وضع موجود تلاش می‌کنند تا رضاخان را بانی ایران نوین جا بزنند. این در حالی است که تاریخ، روایتگر واقعیتی متفاوت از کتابهای شیخ و شاه است.

دادگستری یا عدلیه در سال۱۲۳۸ یعنی در زمان قاجار تأسیس شد.

بانی آموزش نوین امیرکبیر بود که مدرسه دارالفنون را در سال۱۲۳۰ تأسیس کرد.
ثبت احوال یا سجل احوال در سال۱۲۹۷ تأسیس شد.

اولین روزنامه ایران یعنی وقایع‌الاتفاقیه در زمان امیرکبیر منتشر شد.
نخستین موزه‌ی ایران، کاخ موزه‌ی ناصرالدین شاه در کاخ گلستان زمان قاجار برپا شد.

تدوین قانون اساسی در زمان قاجار صورت گرفت.

ژاندارمری نوین ایران را امیرکبیر تأسیس کرد.

تأسیس اولین انجمنهای سیاسی و اجتماعی زنان در جریان انقلاب مشروطه و پیش از کودتا صورت گرفت.

اولین راه‌آهنهای ایران هم بسیار پیش‌تراز به قدرت رسیدن رضاشاه ساخته شدند.

 

‌ این نوشته نگاهی بود گذرا، به قامت یک دیکتاتور در نمای باز. قزاق بدنامی که با کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ به قدرت رسید و نزدیک به بیست و یک سال بعد به شکلی خفت‌بار از ایران اخراج شد. آنچه گذشت مقدمه‌ای برای بررسی‌های دقیق‌تر بود. در بخشهای بعدی با اسناد معتبر تاریخی همراه خواهیم شد و با نگاهی عمیق‌تر به جنایتها و خیانتهای رضاشاه خواهیم پرداخت.