مدتی است که دست و دلم به قلم نمی رود، هر چند که چندین مقاله ناتمام به آن عزیزانی که در این روزگار غدار نظر لطفی به صاحب این قلم دارند، بدهکارم، صد البته این دوری از نوشتن باعث آن نمی شود که نسبت به آنچه که به «بود و نبود» جامعه ایران می باشد ، بی تفاوت باشد. اگر خمینی و خمینی زادگان تمامی توش و توان خود را بکار گرفته اند که ایران و ایرانی را «خاموش» و «محو» ساخته و از «حیات» بازدارند در نقطه مقابل این «مقاومت» و ایستادگی به هر شکل و بهای ممکن است که سرچشمه حیات و بالندگی است. «مقاومت» می کنم، پس هستم. با «مقاومت» هستم پس رآیت شرف و آزادگی یک ملت در زنجیر را بدوش می کشم. کدام ایرانی آزاده و صاحب وجدانی است که به ندای درونی اش در کوتاه شدن دست ایلغار خمینی از سرمایه های ملی اش بی تفاوت باشد؟.
در گشت و گذار به سایتهای مختلف با مطلبی از آن فرد خودشیقته و صد البته سردرآخور وزارتخانه کذایی و جنایتکار مواجه شدم. بازهم در اصرار به اینکه مجاهدین خبرهایی که می دهند اصلا موثق نیست البته بعد از نوشیدن جام زهر هسته ای و سوزش مضاعف از تسلیم رژیم در برابر جامعه جهانی آنهم به اعتبار افشاگری مقاومت ایران درباره فعالیتهای مخفیانه هسته ای رژیم که حتی دولتمردان کشورهای جهانی در تحقیر سازمانهای اطلاعاتی و جاسوسی خود به این حقیقت صحه گذاشته اند که در اوج سردرگمی سازمانهای اطلاعاتی، این یک سازمان اپوزیسیون ایرانی بود که فعالیتهای کاملا سری رژیم را افشا ساخت، دستور به نگارش چنین مطالب سخیف و بی مایه ای از سوی اربابان و اجابت آن از سوی خودشیفته بیمار و همیشه آماده به خدمت دور از انتظار نبود.
برای هر آنکسی که اندک آشنایی با تاریخ معاصر ایرانزمین و مجاهدین داشته باشد، می داند که آنها تا کجا با افشای بموقع توطئه ها ی ایران برباده رژیم ازفجایایی که بهای آن مسلما از جان و مال مردم ایران پرداخت شده و می شود، جلوگیری بعمل آورده اند. هنوز سوز و گداز سران رژیم از صدر تا ذیل در طول جنگ ضدمیهنی تا دادگاه میکونوس و تلاش برای دستیبی به سلاح هسته ای و افشای مزدوری احسان نراقی و ... نسبت به فعالیتهای افشاگرانه مجاهدین از خاطر هر آنکسی که دل در گرو آزادی و رهایی ایرانزمین از شر بلیه آخوندی دارد، فراموش نشده است. تمامی این فعالیتها تنها یک سمت و سو داشته است و آنهم «حفظ منافع ملی» و «ذخیره سازی حرث و نسل ایراني» در مقابل تاراج و غارت و برباد دادن آنها توسط رژیم جهل و جنایت حاکم بر وطن اسیرمان ایران بوده و می باشد.
و اما آنچه که رقت انگیز است و در تاریخ معاصر ایران بارها و بارها شاهد بوده ایم غبن و خیانت کسانی است که روزگاری در جبهه خلق و انقلاب بوده و در سر بزنگاههای تاریخی ملت خود را به بهایی اندک فروخته و به دامن ارتجاع و خودکامگی و وابستگی در علطیده اند.
اندک تأملی از انقلاب مشروطه به اینسو ما را به این واقعیت تلخ رهنمون می سازد که حرکتهای اجتماعی که کنده شدن ایران و ایرانی از روابط کهنه به دنیای بهتری را هدف قرار داده اند همواره از درون و از جانب خود فروختگان و خیانتکارانی که روزگاری در کنار ملت قرار داشته اند، ضربه خورده و استبداد و خودکامگی وابسته به اجنبی توانسته از«تهدید»ها برای خود «فرصت» بسازد. سرنوشتی که ستارخان به آن گرفتار آمد دقیقا همانی بود که کوچک خان در گیلان بدان دچار شد تا جائیکه در پایان کار تنها و تنها یک خارجی بود که او را در سفر آخر همراهی می کرد (۱) و این دقیقا همان عاقبتی بود که مصدق کبیر با آن مواجه شد. در تمامی خیانتها این سردارهای دروغین و خودفروخته و خالوقربانها و کاشانی ها .... بودند که خود را به استبداد فروختند.
در همه این خیانتها، بهانه دیکتاتوری ستارخان و کوچک خان و مصدق بوده تا سازش با فاسدترین و جنایتکارترین عوامل دیکتاتوری توجیه شود اما تاریخ درباره تمامی این خائنین بسختترین وجه قضاوت خود را کرده است اما کو آن چشم عبرت بین در خائنان و خائفان در پیشگاه تاریخ؟!!.
پاورقی:
۱- گائوک آلمانی ملقب به هوشنگ در سفر آخر با میرزا کوچک خان همراه شد و در برفها یخ زد.
علیرضا یعقوبی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر