۱۳۹۵ خرداد ۸, شنبه

تجارب تاريخي از نبرد آزادي و فاشيسم در اسپانيا تشكيل بريگاد مقاومت بين المللي


تاريخچه

اسپانيا کشوري واقع در شبه‌جزيره ايبري در جنوب غربي اروپا و از اعضاي اتحاديه اروپا است، نام رسمي اسپانيا، پادشاهي اسپانيا و پايتخت آن، مادريد مي‌باشد. حکومت اسپانيا تا۱۹۳۱ مشروطه بود و در آن سال به جمهوري تبديل شد. در ژوئيه ۱۹۳۶ ارتش اسپانيا کوشيد دولت جمهوري اسپانيا را ساقط کند. نتيجه اين عمل جنگ داخلي گستردهاي بود. اين جنگ داخلي در واقع پيش درآمدي است بر جنگ جهاني دوم و تجربهاي بسيارتلخ در تاريخ قرن ما، در حقيقت اين جنگ، نوعي جنگ صليبي آزاديخواهان جهان براي مقابله با فاشيسم بود. آنان با هر عقيده و مرامي از سراسر جهان حتي از ايران، چين، ژاپن و آمريكا به راه افتادند و خود را به اسپانيا رساندند تا آزادي را نجات دهند. كمتر موضوعي در قرن 20توانسته است اينچنين همبستگي بين المللي را برانگيزاند و براي نبرد و جانبازي از سراسر جهان به اسپانيا گسيل كند، عده ايي از بزرگترين روشنفكران، شاعران و نويسندگان جهان در ميان اين داوطلبان بودند: 
از آمريكا: ارنست همينگوي و جان دوس پاسوس 
از انگلستان: آرتور كستلر، جرج اورول، استيون اسپندر، لويي مك نيس و كريستوفر كادول 
از فرانسه: سيمون ويل، ژرژ برنانوسو، اندره مالرو و سنت اگزوپري 
از شوروي: ايليا ارنبورگ
ازشيلي: پابلو نرودا، بسياري از شاعران و هنرمندان و نويسندگان خود اسپانيا مانند لويي آراگون، ژه زه برگامن نويسنده آزاديخواهي كه خود كاتوليك بود.
عده اي از مورخان معتقدند كه اگر دولتهاي غربي در اين مرحله به فكر سركوب فاشيسم مي افتادند شايد دنيا با فاجعه جنگ جهاني دوم روبرو نميشد اما دوسال تمام اروپا در برابر تهديد مداوم جنگي كه هيتلر از نظر فني توانائيش را نداشت عقب نشيني كرده بود.. …!!
سالهاي 1917تا 1931 سالهاي بحراني اسپانيا است، زندگي گران پس از جنگ اول و آثار جنگ، اختلافات فاحش طبقاتي را حادتر ميكند، جنگ، توده ايي رابه نيستي و معدودي را به اوج ثروت ميرساند. اوج نارضايتي عمومي آثار خود را در ماه مه در يك جنبش نظامي متبلور ميكند. افراد پياده نظام ”شوراهاي اداري” را براي مبارزه با نظام هزار فاميل تشكيل ميدهد. طرفداران خودمختاري، رفرميستها، راديكالها و سوسياليستها خواهان احضار مجلس نمايندگان ميشوند، در بارسلون اجتماع غير قانوني مركب از 80 نماينده مخالف دولت تشكيل ميشود و خواهان قانون اساسي مي گردد. اين اجتماع سركوب و پراكنده ميشود، دولت كه بحراني بودن وضع را درست برآورد نكرده بود در ماه ژوئيه با يك جنبش سوسياليستي كه جايگزين حركت پراكنده سابق بود درگير ميشود، اعتصاب شهرهاي والانسيا، سانتياگو و بيلبائو را فرا ميگيرد. در 13 اوت اعتصاب همگاني سراسر اسپانيا را فرا ميگيرد. ارتش دو روز بعد در 15 اوت اعتصاب كنندگان را با مسلسل درو ميكند، در شمال و كاتالان, معدنچيان با نيروهاي اعزامي به يك نبرد واقعي دست ميزنند.
قيام سراسري موقتا سركوب ميشود و دولت موقتا از نو نظم را مستقر ميكند. رهبران سوسياليست دستگير ميشوند و رژيم اسپانيا به مدت 5 سال در تشنجات مرگ به حيات خود ادامه ميدهد. در فاصله سالهاي 1917 تا 1923 به مدت 6 سال اسپانيا شاهد 6 بحران عمومي و 30 بحران قسمتي ميگردد، نابساماني اوضاع هر روز بيشتر ميشود و اعتصابات و جنبش سنديكايي كارگران هر روز وسيعتر ميگردد. سال 1929 سال بحران جهان صنعتي است اما كشاورزان زودتر به حركت درميآيند. در اندلس سالهاي 1918 تا 1921 سالهاي بلشويك ناميده ميشود. درسال 1921 تروريسم بيداد ميكند، شرايط براي اعمال فشار و سركوبي و استقرار فاشيسم فراهم ميشود و ژنرال ”پريمودي ريورا” قدرت را بدست ميگيرد و ديكتاتوري بر قرار ميگردد. در فاصله 1923 تا 1930 ديكتاتوري حكومت ميكند. در سال 1925 حكومت نظاميان به غير نظاميان بدل ميشود و در سال 1927 به تشكيل مجلس مشورتي اقدام ميكند و در سال 1929 طرح يك قانون اساسي را ميريزد ولي همه اينها نه تغييري در ماهيت ديكتاتوري و نه تغييري در طرز حكومت وي ميدهد. مسئله ارضي كه مهمترين مسئله اسپانيا است بكلي فراموش ميگردد. رژيم براي فريب كارگران به اقداماتي متوسل ميشود، اما در عوض اعتصاب قدغن ميشود، رهبران ملي و نمايندگان دانشجويي همه تبعيد ميشوند، وضع آنچنان بحراني ميگردد كه صاحبان صنايع و سرمايه هاي مالي و خارجيان ديگر حاضر به ادامه قمار بر سر حكومت ژنرال نميشوند، حتي بخشي از ارتش (توپخانه) ناراضي است و تلاشهايي براي كودتا صورت ميگيرد، وضعيت اقتصادي از قبل، يعني ازبحران جهاني سرمايه داري خرابتر ميشود، واحد پول پزتا تنزل ميكند ژنرالها دست از حمايت ديكتاتور ميكشند، ”ژنرال پريمو دي ريورا ”بناچاردر 30ژانويه1930 كناره ميگيرد و كمي بعد در پاريس ميميرد.

سقوط رژيم سلطنتي واستقرار جمهوري

حكومت نيمه ديكتاتوري ژنرال برنگوئر براي مدت موقتي (حدود يك سال 1930 تا 1931 ) ادامه مييابد، بعد از سقوط ديكتاتور، احزاب قديمي حيات خود را از سر ميگيرند. جناحهاي مختلف ضد سلطنت، منشور ”سن سباستين” را براي استقرار جمهوري امضا ميكنند. در اين منشور معتدلين، راديكالها، رهبران احزاب جوانتر، كاتالانهاي جمهوريخواه و سوسياليستها شركت دارند. ماه نوامبر 1930 ماه تلاطم هاي بزرگ اجتماعي است، رهبران تبعيدي به اسپانيا باز ميگردند، تظاهرات دانشجويي اوج ميگيرد. دستجات نظامي مستقر در ”جسا” منتظر نمي مانند و خود در 12 دسامبر اعلان جمهوري كرده و به سمت ”هوسكا” حركت مينمايند، در ”آيربي”با مقاومت روبرو شده و دوتن از رهبران جوان اين شورش جمهوريخواه سروان گالان و سروان گريك، تير باران ميشوند، رهبران كميته جمهوري هم بزندان انداخته ميشوند، احزاب از شركت در انتخابات رژيم نيمه ديكتاتوري سرباز ميزنند و ”برنگوئر” در مقابل مشكلات جاي خود را به آخرين كابينه سلطنتي ميدهد. در انتخابات شهري 12آوريل برخلاف انتظار حكومت وقت مترقيترين جناح چپ در اغلب حوزه ها پيروز ميشود. دو روز بعد در 14آوريل 1931در بارسلون، ايبر وسن سباستين جمهوري اعلان ميشود. شاه آلفونس سيزدهم بدون استعفا فرار ميكند اما از حقوق سلطنت صرفنظر نكرد، كارگران در لذت استشمام آزادي بخود نويد اميد آينده ميدهند، روشنفكران، جمهوري خواهان قديمي در مقابل اين انقلاب بدون خونريزي، به پختگي سياسي اسپانيا تهنيت ميگويند، اما تجارب چند سال جمهوري نشان از حوادثي ميدهد كه در آينده خواهيم ديد.

جمهوري (1936 – 1931)

جمهوري با كوهي از مشكلات در دو سال اول خود درگير بود، مجلس انتخابي ماه مه 1931 نماينده اكثريت جمهوريخواه و سوسياليست بود، خواست توده هاي ميليوني اسپانيا و حاصل ساليان دراز مبارزه از بطن آثار رژيم كهن سر برآورد، بنظر ميرسيد كه پارلمانتاريسم خالص پيروز شده است. نام اسپانيا به جمهوري كارگران تغيير پيدا كرد، مجلس واحدي پيش بيني شد و وزراء در هر لحظه مسئول بودند، حق راي براي زنان و سربازان شناخته شد، اولين رئيس جمهور انتخابي آلكالازامورا در حفظ توازن بين نيروها نقش حساسي بازي ميكرد. جمهوري ائتلافي از نيروهاي مختلف ملي با تمايلات گوناگون بود، بازتاب اين تمايلات در جنبه هاي مختلف زندگي اسپانيا بزودي منعكس شد.

عمده‌ترين مسائلي كه جمهوري مي‌بايست پاسخگوي آنها باشد عبارت بود از:

مسأله ارضي

مسئله ارضي از عمده ترين مسائل اسپانيا بود، نيمي از خاك اسپانيا متعلق به 50 هزار نفر از اعيان و اشراف بود و رفرم ارضي تنها رفرم بنياني بود كه جمهوري انجام آن را رسماً تقبل كرد، ولي به علت تركيب ائتلافي دولت، با خواسته‌هاي گوناگون، توافق قطعي بر سر چگونگي رفرم تا 15 سبتامبر 1932 به تعويق افتاد، ولي تصميمات موقتي مانند منع اخراج اجاره كاران و جلوگيري از جابجايي نيروي كار اتخاذ شده بود. در ماهيت رفرم كمونيستها طرفدار شعار: ”زمين از آن كسي است كه روي آن كار ميكند”، سوسياليستها طرفدار زمين متعلق به دولت، بهره برداري از آن در اختيار سنديكاهاي كشاورزي” و ليبرالها خواهان ”مالكيت فردي” و كاتوليكها خواهان ”مالكيت خانوادگي و پرداخت غرامت” بودند. بالاخره رفرم ارضي در 15 سپتامبر 1932 به تصويب رسيد و موقتا فقط بر نواحييي كه عمدتا بزرگ مالكي در آنجا بيشتر وجود داشت عمل ميشد.كودتاي شكست خورده نظامي ”سن جرجيو” در ماه اوت 1932 بر عليه جمهوري به اجراي طرح شدت لازم را بخشيد و خلع مالكيت بزرگان اسپانيا، بدون پرداخت غرامت صورت گرفت و دستمزدها كه در حدود 30 سال به ميزان 3 پزوتا ثابت مانده بود به 5 پزوتا افزايش يافت. 

كليسا

مذهب در كليسا هميشه از مرتجعترين دستگاههاي حامي دولت بوده است و به همين جهت حل مشكل كليسا از مبرمترين وظايف جمهوري بود. عبور از كليساي قديم به يك سيستم بازتري نظير فرانسه و جدايي مذهب از دولت يك جهش براي جمهوري محسوب ميشد. كاتوليك هاي ليبرال كه در دولت نماينده داشتند جدايي از كليسا را پذيرفتند ولي قطع رابطه فقط كافي نبود، جمهوري خواهان در نيروي كليسا خطراتي احساس ميكردند، به همين جهت كليسا و مؤسسات مذهبي را شامل قوانين محدود كنندهاي كرد و رئيس جمهوري اعلام كرد كه اسپانيا ديگر كاتوليك نيست، اقدامات افراطي بعضي از گروهها چون آتش سوزي كليساها و….. بهانه كافي را بهدست مقامات كليسا و مرتجعين براي تحريكات ضد جمهوري ميداد. اين عمليات براي عده اي پيروزي و براي عده ا ي ديگري تجاوز غير قابل تحمل به آزادي محسوب ميشد، اسقفها خيلي زود به اعتراض پرداختند و از سوي جمهوري مورد تعقيب قرار گرفتند. بدين ترتيب كليسا براي ضربه زدن آماده و با ديگر مرتجعين در توطئه ها شريك ميشد.

ارتش

دستگاه ارتش، دستگاه سركوبي خلقهاي اسپانيا بود و نظاميان بويژه ”گارد سيويل” خطر ناكترين قسمت ارتش بود. براي مقابله با اين وسيله سركوبي سلطنت طلب اقداماتي صورت گرفت، ولي ماهيت رفرميستي جمهوري مانع فيصله قطعي شد. براي كاهش قدرت ارتش، 10هزار نفر از سلسله مراتب ارتش بازخريد و بازنشسته شدند ولي اين عده كماكان سلطنت طلب باقي ماندند. جمهوري چون از قدرت گارد سيويل نگران بود از منحل كردن آن بيم داشت ولي براي كنترل آن دست به تشكيل گارد ديگري به نام گارد ضربت نمود. عدم قاطعيت در مقابله با گارد سيويل به لطمات گرانباري از طريق شركت اين گارد در ائتلاف مرتجعين منجر شد كه بعد تبديل به اهرم سركوب جمهوري و مردم شد.

مليت‌ها

مليتها با مبارزات پيگير خود در استقرار جمهوري سهم عمده اي داشتند و از طريق نيل به نوعي خودمختاري در امورات داخلي خود خواهان شكوفايي فرهنگ خود بودند. ولي اعلان جمهوري مليتها از حدود منشور سن سباستين تجاوز ميكرد، به هر صورت اختلاف در كادر مذاكرات انجام شده در چهار چوب منشور حل ميگردد به اين ترتيب حق خودمختاري براي مليتها برسميت شناخته ميشود. 

آموزش و پرورش

به رغم اينكه از 24ميليون مردم اسپانيا 12ميليون نفر بيسواد بودند اما مشكل ديگر و مهمتر در درجه اول جدايي سيستم آموزش از نفوذ كليسا بود كه فقط 600هزار محصل ديني داشت، اقدامات لازم مي بايست از سطح ابتدايي ترين مراحل آموزشي آغاز گردد، امري كه با كمبود امكانات مواجه ميشد. در سطح دبستان 27هزار واحد تازه ضروري بود ولي فقط اعتبار بناي 7هزار واحد وجود داشت كمبود معلم و آموزش دهنده نيز مشكل عمده ديگري بود در سطح دبيرستان و دانشگاه بايستي ابتدا از سيستم قبل رهايي مييافت و از نمونه مؤسسات آزاد كشورهاي پيشرفته الگو برداري ميشد.

اقدامات جمهوري و عكس‌العمل ارتجاع

در چنين وضعيتي عكس العمل از جانب سرمايه داران داخلي و خارجي و كليسا و بزرگ مالكان و…. قابل پيش بيني و سريع بود، از همان اوائل سال 1931 و اعلان جمهوري فرار سرمايه ها شروع شد. به دليل عواملي نظير كندي اجراي رفرم ارضي، بحران عمومي سرمايه داري، عدم قاطعيت در مبارزه بي امان با نيروهاي ارتجاعي، كم كم موجبات نارضايتي توده هاي كارگر، دهقان را از طرفي و بوجود آمدن جبهه بنديهاي مرتجع را بر عليه جمهوري از سمت ديگر فراهم كرد. گارد سيويل با خودرأيي كامل به كشتار دهقانان دست ميزد.
كينه عميق مردم از گارد سيويل هر روز بيشتر ميشد و آنها را گاه به رودرويي مستقيم مي كشاند. اوج اين كشاكش در شهر”ويهجاس” در ايالت آندلس اتفاق افتاد. سركوب يك كودتاي آنارشيستي 21 قرباني بجا گذاشت كه از آن ميان 15 نفر بدستور گارد ضربت تير باران شده بودند، دهقانان نا اميد از رفرم ارضي كه كند انجام ميشد از سال 1923 از جمهوري بريده و به آنارشيستها پناه بردند. دولت در مقابل جنبش كارگري آنارشيستي به اقدامات حاد متوسل ميشود، در ژوئيه 1931 اولين قربانيان كارگر در سويل به خاك ميافتند و در سپتامبر همين سال فرماندار بارسلون تضمين هاي ليبرال قانون اساسي را با قانون دفاع از جمهوري معلق ميكند. شورش در 1933 به كاتالان كشيده ميشود، ارتش شورش را در هم ميشكند و رهبران قيام تبعيد ميگردند. در ژانويه 1933فدراسيون آنارشيستي ايبري ( FAI) در صدد اعتصاب عمومي تازه اي برميآيد و آن را با هيجان و اعتراض دهقانان مي آميزد. جبهه گيري بر عليه رئيس جمهوري شدت ميگيرد، سوسياليستها شرايط را براي همكاري با وي مناسب نمي بينند و رئيس جمهور منفرد، در انتخابات سال 1933 بيش از نيمي از نمايندگان خود را از دست ميدهد. كناره گيري آنارشيستها از انتخابات به سهم خود به نفع نمايندگان دست راستي ها كمك ميكند. جمهوري مؤتلف رفرميست اسپانيا كه معتقد بود بدون جوابگويي فوري بخواست توده هاي دهقان و با مبارزه آشكار بر عليه قويترين بخش سنديكايي كارگري آنارشيستي قادر به اجراي رفرمهاي لازم خواهد بود، چراغ عمرش خاموش ميشود. جمهوري در مبارزه با آنارشيستها و سنديكاي كارگري آن دچار ناكامي شده و اپوزيسيون بر عليه وي و نمايندگان طرفدارش در مجلس كه متشتت شده بودند بالا ميگيرد. 
لروكس يك عوام فريب ضد سوسياليست با داشتن رأي 150 نماينده در مجلس به نخست وزيري ميرسد، در همين دوره تعداد نمايندگان دست راستي به 200 تن افزايش مييابد و به اين ترتيب دوره دوساله اول جمهوري پايان ميگيرد. در دوره دوساله جديد ارتجاع خود را براي خشن ترين عكس العمل ها و از بين بردن دستآوردهاي دوسال اول جمهوري آماده ميكند. ائتلاف فاشيستها، نظاميان، ارتجاع مذهبي و….. بر ضد جمهوري بالا ميگيرد. توطئه نظاميان از همان آغاز جمهوري، از سال 1931 آغاز ميشود و كودتاي ”سن جرو” رئيس سابق گارد سيويل در 10 اوت 1932 بعد از حادثه ”آرندو” در راس واحدهاي مستقر در سويل در بارسلون عقيم ميماند ولي خود اين كودتا هشدار باش توطئه هاي آينده است. بعد از اين شكست است كه ائتلاف راست به راه قانوني مبارزه برميگردد. دستور كار اين ائتلاف مبارزه با قانون اساسي و مبارزه با توده اي كردن اداره امورات كشور است. نحوه ارتباط در اين ائتلاف همان است كه در دوره اسپانياي سياه وجود داشت: در بالا منافع زمين داران و در پايين سنت و مذهب. مردان كليسا افكار روستائيان و توده هاي راي دهنده زن را بسيج ميكردند و نقش رابط اين تركيب را كنفدراسيون دست راستيهاي خود مختار به رهبري فاشيست معروف ”خيل روبلس” پسر ديكتاتور سابق بهعهده داشت. اين مجموعه با تعدادي سازمان نوپاي فاشيستي تقويت ميشد، يكي از اين سازمانها با الهامات هيتلري بود كه برنامه آن ضدليبراليسم، ضد ماركسيسم، ضد يهود و خواست آنها بازگشت جبل الطارق و طنجه به اسپانيا بود.
”فالانژ” سازمان فاشيستي كمي بعد از گروههاي كوچك سلطنت طلب تشكيل ميشود. برنامه آنها نه راست نه چپ نه سرمايه داري و نه سوسياليسم، انقلاب در طريقه زندگي و توسل به قهرمانان.

دوره دوم جمهوري نوامبر 1933

در چنين فضايي است كه دومين دوره دوساله جمهوري كه با روي كار آمدن“ لروكس“ و تصاحب قدرت از طرف راستها، آغاز بكار ميكند. مرتجعين كه به نظر ميرسد از قدرت خود مطمئن هستند براي جلوگيري از تفرقه خود به جمهوري ملحق نميشوند و لروكس هم عملا آب به آسياب آنها ميريزد در همين اثنا فاشيست معروف ”خيل روبلس” اعلان ميدارد ما هر گاه بخواهيم قدرت را بدست خواهيم گرفت، انتخابات جديد برگزار ميشود، دست راستيها و ميانه روها با هم متحد ميشوند و احزاب چپ را شكست ميدهند، حزب تازه كاتوليك به رهبري خيل روبلس نمايندگان زيادي را به مجلس ميفرستد.
در اين هرج و مرج لروكس مجبور به استعفا ميشود و بحران شدت ميگيرد، تعداد بيكاران تا 600 هزار نفر بالا ميرود كه 400 هزار نفر آن كشاورز هستند، فدراسيون كشاورزان به حركت در ميآيد و تركيب هيئت‌هاي قضاوت بر عليه كشاورزان تغيير ميكند و فرمان تخليه زمينهاي موقتا اشغال شده صادر ميگردد، در ماه مه1934 از زمينهاي مصادره شده ”بزرگان اسپانيا” رفع تصرف شده و اينچنين دستاوردهاي دوساله اول جمهوري از بين ميرود. دهقانان براي مقابله به ”اعتصاب خرمن” دست ميزنند و دولت با قوه قهريه اعتصاب را در هم ميشكند، سركوبي اقليتهاي ملي كار را به انقلاب ميكشاند، در انتخابات شهري كاتالان اكثريت چپ پيروز ميشود و در باسك نيز آشوب آغاز ميشود. در مقابل وضع متشنج مجددا ”لروكس” كابينه اي تشكيل ميدهد و به عنوان اولين اقدام، سر وزير خود را از سازمان فاشيستي ”خيل روبلس” انتخاب ميكند. در مقابل قدرت گرفتن فاشيسم رئيس جمهور آسانا، براي دفاع از جمهوري همه را فراميخواند، جز ائتلاف راست، هيچ رجل سياسي حاضر به همكاري با كابينه جديد لروكس نميشود. در كاتالان و آستوري دوشهر صنعتي اسپانيا يك انقلاب واقعي رخ ميدهد قيام در كاتالان در ماه اكتبر 1934بوقوع ميپيوندد و دربارسلون اعلام تشكيل دولت به رهبري لوئيس كومپانيس ميشود. و در استورياس قيام يكپارچه كارگري انجام ميگيرد، در مادريد اعتصاب عمومي اعلام ميشود، ولي جنبش كه از بالا شروع شده بود زود درهم شكسته ميشود، دولت راست براي مقابله با اين قيام به فرانكو لژيون خارجي متوسل ميشود سه تا چهار هزار نفر كشته و هفت هزار نفر زخمي و تعداد زندانيان به 30 هزار نفر ميرسد. از علل شكست، عدم يكپارچگي سنديكاهاي كارگري با گرايشات منحرف آنارشيستي را ميتوان نام برد و به اين ترتيب جنبش كاتالان با مداخله ژنرال ”باتل” در هم شكسته ميشود و رهبران جنبش دستگير ميشوند، اين سركوبي موقعيت نخست وزير دست راستي ”لروكس” را در مادريد مستحكم كرده و سازمان فاشيستي ”فالانژ” آن را تحسين كرده و جيل روبلس پسر ديكتاتور قبلي به جمهوري! مي پيوندد. 
ويژگي قيام در آستورياس، كه از پايين در ميگيرد بر عكس بر وحدت انقلابي كارگران مسلح قرار دارد، آنارشيستها، كارگران سوسياليست معدن و كمونيستها كه اينك قدرت را در جنبش بتدريج بدست ميگيرند، در كادر اتحاد كارگري اختلافات خود را كنار گذاشته و روز 5 اكتبر سر به شورش برميدارند. مركز جنبش در معادن ”ميرز” قرار دارد، سربازخانه هاي دولتي سقوط كرده و كارخانجات اسلحه سازي ”تروبيا” و ”وگا” بدست كارگران ميافتد. ”اويدو” از طرف 8 هزار كارگر معدن اشغالي ميشود. نيروهاي دولتي مقابله كرده و بمباران هوايي آغاز ميگردد. شهر به مدت 9 روز در يك نظم بسيار سخت انقلابي بسر ميبرد، براي درهم كوبيدن جنبش، گارد سيويل و ارتش وارد صحنه ميشوند، واحدهاي مراكشي ارتش كه در دست مرتجع ترين نظاميان بوده اند، بهرهبري ژنرال ”لوپز اوچوآ” وارد صحنه نبرد ميشوند و از عمليات شديد آنها انقلابيون مجبور ميشوند در دهات و كوهستانها پراكنده شوند. رهبران جنبش، فعالين و زنان با قهرماني قابل ستايشي در خط مقدم نبرد اين عقب نشيني را تسهيل ميكند و اين دوره از مبارزه و نبرد 15 روز به طول ميكشد، به اين ترتيب اسپانيا كمون پاريس را تكرار ميكند و توده هاي كارگري با ارادهاي قاطع و عملي قهرمانانه نيت انقلابي خود را در دفاع از جمهوري و دستاوردهاي آن بارز ميكنند. به رغم اين قهرمانيها ارتجاع موقتا پيروز ميشود و دوره سياه جمهوري آغاز ميشود.

دوره سوم جمهوري از اكتبر 1934 تا فوريه 1936

از ويژگيهاي حكومت دوساله فاشسيتها و دست راستيهاي اسپانيا ركود اقتصادي و لغو كليه دستآوردهاي دوساله جمهوري است. كارگران اخراج ميشوند و دستمزدها سقوط ميكند، اخراج دهقانان اجاره دار دسته دسته در كاتالان آغاز ميگردد. رفرم ارضي متوقف ميشود، دهقانان در مقابل اين ضربات نارضايتي خود را از جمهوري فراموش كرده و دسته دسته به ”جبهه خلق” ميپيوندند. از سوي ديگر تدارك مرتجعين عليه جمهوري و براي محو كامل آن بيشتر بالا ميگيرد. رئيس جمهور وقت ”آلكالا زامرا” كه قدرت گرفتن راستها را ميبيند لروكس را در دسامبر 1935 خلع كرده و كابينه جديدي تشكيل ميدهد تا پارلمان را منحل كرده و انتخابات جديدي ترتيب دهد. تظاهرات فاشيستي ”خيل روبلس” بالا ميگيرد، وي خواهان پست وزارت جنگ شده و با رئيس ستاد ارتش خود ژنرال فرانكو به بند و بست ميپردازد و تدارك كودتا بوسيله اين دو برنامه ريزي ميشود. انتصاب اعضاي حزب فالانژ ”خيل روبلس ”در پستهاي پليس مسلح در جاهاي مختلف و جريان يافتن مبارزات انتخاباتي تحت نام او با تصاوير بسيار بزرگ بارتفاع ساختمان 4 طبقه از وي كه در جاهاي مختلف نصب شده و مزدورانش از مقابل آن رژه ميروند هم حاكي از برنامه كودتا از جانب اين دارو دسته است. در ماه ژوئيه و اوت 1935 ”جبهه توده اي” براي مقابله با هرگونه تجاوز ارتجاع تشكيل ميشود. اين جبهه سنديكاها و احزاب چپ را در بر ميگيرد و آسانا در راس آن قرار ميگيرد. 
يكبار ديگر در طول اين 6 سال جمهوري انتخابات ميشود با اين تفاوت كه امكانات چپها به علت تصميمات سركوبگرانه راستها بسيار كم ميشود، زيرا اغلب اعضاي احزاب چپ بزندان ميافتند، شهرداريها منحل ميشوند و امكان مبارزه انتخاباتي بسيار محدود ميشود، راستها قوانين انتخابات را به نفع خود دستكاري ميكنند. به رغم همه اين سركوبي و تضيقات و فشار و محدوديت، اكثريت آراء انتخابات نصيب ”جبهه توده اي” ميشود و مرتجعين در انتخابات شكست ميخورند. 
در فوريه 1936 كه انتخابات تازه برگزار ميشود نتيجه به قرار زير است: جبهه ملي متشكل از سلطنت طلبان، زمينداران سنت پرستان، حزب كاتوليك و بعضي نيروهاي مستقل با 3 ميليون و 780 هزار راي به 143 كرسي دست مييابند. ميانه روها با 680 هزار راي به 54 كرسي دست پيدا ميكنند و جبهه خلق متشكل از اتحاد جمهوريخواه، چپ كاتالان، سوسياليستها و كمونيستها با 4ميليون و 170 هزار راي به 256 كرسي ميرسند، آنارشيستها هم كه با پارلمانتاريسم مخالفند شركت نميكنند اما تحريم نميكنند، نتيجه اينكه آسانيا از چپ جمهوريخواه دولت جديد را تشكيل ميدهد، بلافاصله پس از انتخابات، دهقانان اجاره كار اخراجي به زمينها بازميگردند و رفرم ارضي خودبخود از سر گرفته ميشود، عكس العمل مردم در مقابل ارتجاع كليسا بسيار شديد است و كليساها و ديرها و.. .. مورد حمله قرار ميگيرد، دهقانان مستقيماً رودررو ي گارد سيويل قرار ميگيرند و در شهرها مردم خواهان آزادي زندانيان سياسي ميشوند..
اين وضع براي مرتجعين غير قابل تحمل است و توطئه آنان عليه انقلاب ادامه يافت، مردم خواستار دستگيري فرانكو و جودد شدند ولي دولت به تبعيد آنان به جزاير قناري بسنده ميكند. جبهه خلق با اجراي رفرم هاي جمهوري و وضع قوانين جديد برنامه جبهه ائتلافي جديد را به نفع طبقات زحمتكش پيش ميبرد.

شورش نظاميان و آغاز جنگ داخلي از 1936 تا 1939

در 18 ژوئيه 1936 شورش نظاميان در ميگيرد كه توسط حكومتهاي فاشيستي آلمان و ايتاليا و مرتجعين داخلي، كليسا، فئودالها و سرمايه داران داخلي و نيز بطور غيرمستقيم از انگلستان حمايت ميشد. ماهها قبل از اين افسران در تدارك توطئه بودهاند، رهبري اين نظاميان با مسئول تبعيدي آن يعني ژنرال ”سن خورخو” است، وي از طريق يكي از سياسيون مرتجع اسپانيا بنام ”كالوو سوتلو” با خارج ( آلمان، ايتاليا و حتي انگلستان ) و نيز در داخل با احزاب فاشيستي در ارتباط است. قرار بر اين بود شورش در ماه مه صورت گيرد اما بعد به ماه ژوئيه موكول ميگردد، اما مرگ ”كالوو سوتلو” تاريخ آن را به 18 ژوئيه تغيير دادند. ژنرالهاي تبعيدي از طرف جمهوري يعني ژنرال گادد در ”باله ريس” و فرانكو در جزاير قناري، بعد از اتخاذ اقدامات لازم محلي به نقاط حساس استراتژيك، يعني به بارسلون و مراكش عزيمت ميكنند، ارتش مراكش كه مستعمره اسپانيا بود وسيله مطمئن مرتجعين از 17 ژوئيه آماده عمل ميشود. در شهرها نيروهاي نظامي مختلف، گارد سيويل، پليس، نيروهاي جمهوري، هريك براي كنترل اوضاع وارد عمل ميشوند ودر هر شهر يكي از آنها بنابر موقعيت خود كنترل شهر را بدست ميگيرند.ارتش براي اولين بار از سربازها نيز تشكيل شده است (ارتش سلطنتي اسپانيا از افسران تشكيل شده بود) به همين دليل در مادريد، والنسيا بارسلون بمحض اينكه امكان آن فراهم مي شود, ارتش به توده ها مي پيوندد، بيش از چهار پنجم واحدهاي نيروي دريايي، ملوانان و افسران جزء، بعد از تيرباران روساي شورشي خود، خود برجاي آنها مستقر ميشوند. خلق انبوه انبوه به ميدان آمده است وجبهه يي متشكل از نيروهاي زير را سازمان ميدهد.

نيروهاي جبهه جمهوري

از چهارده هزار افسر ارتش اسپانيا 2 هزار نفر به دولت جمهوري وفادار ماندند. از گارد سيويل كه مابه ازاء ژاندارمري و شهرباني بود هم همين ميزان باقي ماند. – آنارشيست ها: كه بزرگترين گروه سياسي آن دوران بودند با بيش از دوميليون عضو در كنفدراسيون ملي كارگران گرد آمده بودند، آنان در كنگره شان رسما اعلان كردند كه خواهان برقراري كمونيسم بي قيد و شرط هستند و به تعليمات باكونين وفادار بودند كه ميگفت: ”هر اعمال قدرتي فساد مي آورد و هر اطاعتي از قدرت زبون ميكند. ” – اتحاديه كل كارگران: يك و نيم تا دو ميليون كارگر با تمايلات سوسياليستي يا كمونيستي در آن عضو بودند.رهبري اين اتحاديه با لارگوكاباليرو سوسياليست چپ بود. – حزب كمونيست اسپانيا: اعضاي اين حزب در سال 1936 فقط سي هزار نفر بودند و در مجلس هم بيش از 14 نفر نماينده نداشتند اما تشكيلات منظمي داشت و متكي به نفوذ اتحاد شوروي بود دردسامبر 1936 در اثناء جنگ اعضاي آن به 200 هزار رسيد. كمكهاي شوروي به نفوذ آن مي افزايد. – حزب كارگري اتحاديه ماركسيستي: كمونيست هاي غير استاليني و طرفدار تروتسكي بودند، (تروتسكي آنهارا از خود ندانسته و آنهارا سرزنش كرده كه توده انقلابي را نتوانستند تربيت كنند و از لحاظ سياسي سردرگمند.)- اسكرا: حزب استقلال طلب كاتالان – ارسكادي حزب استقلال طلب باسك ـ و بريگادهاي بين المللي: شامل 35 هزار نيروي داوطلب از 53 كشور جهان. 
علاوه بر اين آنها ازحمايت معنوي طبقات اجتماعي متوسط هم برخوردارند، زيرا هم جمهوري براي آنان مساوات به ارمغان آورده است و هم استقرار اسپانياي سياه متشكل از كشيشان و نظاميان را براي خود كابوس قديمي ميبيند.
اسپانياي سياه البته هنوز از بين نرفته است، ژنرال مولا سلطنت طلبان قديمي را بسيج ميكند، ديرها به شورشيان پناه ميدهند و عمل شورشيان را چون جنگهاي صليبي موعظه و تاييد ميكنند، احزاب دست راست براي اشغال مجدد موقعيتهاي از دست رفته خود آماده ميشوند، آنان از ”خيل روبلز” مايوس شده در كنار گروههاي فاشيست قرار ميگيرند، يك جنگ واقعي شهري در ميگيرد، مرگ ناگهاني سن خورخو، فرانكو را بسمت رئيس عمليات جنوب ارتقاء ميدهد. تلاشهاي وي براي كنترل جبل الطارق با مقاومت نيروي دريايي به شكست مي انجامد، موسوليني به كمك فرانكو ميشتابد، نيروي هوايي ايتاليا با بمباران و كشتار مردم راه را براي فرانكو بازميكند، به اين ترتيب خط ارتباط جنوب ـ شمال بين نيروهاي شورشي فرانكو و ژنرال مولا بعد از كشتارهاي دسته جمعي شهرهاي سر راه برقرار ميشود. اشغال ”باد اژوز” بوسيله ستونهاي مراكش بفرماندهي”ياجوي” فقط بعد از كشتار همه مردم شهر ممكن ميگردد. در مادريد سه بار محاصره و سه بار حمله همه جانبه افسران شورشي با مقاومت قهرمانانه مردم و بريگادهاي بينالمللي كه افرادش نمونه كامل ايمان به خلق و عشق به آزادي هستند روبرو شده و هربار به شكست ميانجامد. در ماه فوريه 1936 حمله شورشيان به”جاراما” به كمك نيروي ضربت ايتاليا و همچنين حمله نيروهاي موتوريزه ايتاليا براي اشغال ”گوادالاجارا”، بامقاومت و حمله متقابل مردم در هم شكسته ميشود و بعد از آن راه حمله به مادريد بسته ميشود. خلق با همه توان خود و با اراده اي محكم و عشق به حقانيت مبارزه خود برعليه ديو فاشيسم و فرانكوي دژخيم نبرد را ادامه ميداد، مادريد و هر شهر ديگر تا حد ماوراي قدرت خود مبارزه ميكرد آنگاه كه نيرويي نميماند فاشيسم بر جنازه آنها از دروازه شهر ميگذشت. جمهوري مصمم بود تا با تكيه بر تودهها از شرف انساني دفاع نمايد.
” فرناندو والرا” رئيس جمهور اسپانيا در 7 نوامبر1936 پيامي تحت عنوان ”مادريد، مادريد” به مناسبت حمله و ورود فاشيسم به مادريد به خلق اسپانيا فرستاد: 
”وقتي خلقي اراده كند كه آزاد باشد هيچكس و هيچ چيز نميتواند آزادي وي را سلب كند و اسپانيا ثابت كرده است كه ميخواهد آزاد باشد. در مادريد هر خانه ايي به ماواي قهرمانان بدل خواهد گشت در صحنه نبرد خلق مقاومت ميكند و مي رزمد، زماني فرا خواهد رسيد كه نيم ميليون انسان تشنه آرمان و سراپا شور غيرت و عاشق نبرد از قلبهاي خود ديوار غير قابل عبوري برافرازند، خلق مادريد! تو به جهانيان نشان خواهي داد كه فقط آن كس شايسته زندگي است كه بداند براي آزادي چطور كشته شود، اينجا مادريد مرز جهاني آزادي و اسارت از هم تفكيك ميشود. اينجا مادريد است كه پدران ميتوانند سينه هاي برهنه خود را براي حمايت ميهن و فرزندانش در مقابل مهاجمين بوطن سپر كند! ”
در اين جنگ خلق اسپانيا متحد و يكپارچه بر عليه ارتجاع داخلي، فاشيسم هيتلري و ايتالياي موسوليني، بر عليه سرمايه هاي خارجي، كليساي مرتجع اسپانيا و حاميان فرانكوي فاشيست، بر عليه خيانت دموكراسي! فرانسه و انگليس ميجنگيد و در كنار خود فقط از همراهي آزاديخواهان جهان كه در ”بريگادهاي بين المللي” متشكل شده بودند برخوردار بود.

بريگادهاي بين‌المللي نماد همبستگي بين‌المللي

در جنگ داخلي اسپانيا كه به قول ارنست همينگوي ”براي خدا و براي شيطان ميجنگيدند” واحدهاي بريگاد 
بين المللي در كنار توده هاي مردم اسپانيا براي آزادي، حقيقت، اعتلاي انساني ونفرتي بي پايان از ديو فاشيسم جنگيدند. از اولين روزهاي شورش نظاميان در روزهاي پس از 18 ژوئيه زمانيكه گروه ژنرالهاي فاشيست با حمايت هيتلر و موسوليني بر عليه جمهوري شوريدند و ميپنداشتند كه ظرف چند روز آنرا در هم خواهند شكست، ضد فاشيستهاي آلمان، ايتاليا و لهستانيهاي پناهنده به فرانسه و بسياري از فرانسويان و آزاديخواهان سراسر جهان و نيز تمام ضد فاشيستها و بسياري روشنفكران سراسر جهان كه مقدوراتشان اجازه ميداد براي دفاع ازجبهه خلق اسپانيا به جمهوريخواهان پيوستند. از ماه اكتبر 1936 داوطلبان مختلف از 53 كشور منجمله از ايران كه عده آنها مجموعا به 35 هزارنفر ميرسيد در كادر بريگادهاي بين المللي براي مبارزه با فاشيسم به اسپانيا رفته و در كنار خلق اسپانيا قرار گرفتند. 
اين عده با آنكه هنوز آمادگي كامل نداشتند در سهمگين ترين ميدان هاي نبرد شركت كردند و با نثار خون خود همبستگي واقعي بين المللي راعملا نشان دادند. داوطلبان بريگاد بين المللي از همان ماه نوامبر 1936 در نبردهاي سخت و قهرمانانه دفاع از مادريد شركت كرده و مادريد را نجات دادند، عليرغم كمي نفراتشان، در ميدانهاي بزرگ نبرد مانند ”گوادالاژارا” و”برونتي”و ” تروئل” نقش عمدهاي ايفا نمودند. عده بسياري از آنها بعد از بازگشت، و با آغاز جنگ جهاني دوم در ميهن خود با فاشيسم جنگ را ادامه دادند.بسياري از آنان گروه گروه به فرانسه رفته و در كنار خلق فرانسه بر عليه اشغالگران فاشيست هيتلري جنگيدند. تاثير آنها مخصوصا در افكار عمومي جهان بسيار زياد بود و مظهر تعهد قهرمانانه ضد فاشيسم بودند و تقريبا يك سوم آنها در نبردهاي مختلف شهيد شدند. 
از سوي ديگركمكهاي آلمان هيتلري و ايتالياي موسوليني علاوه بر سلاح و اعزام نفرات آموزش ديده و متخصص، هزينه نيمي از 70 هزار مزدور جنگ را نيز ميپرداختند. ژنرال فرانكوپس از مرگ ژنرال هايي مانند: سن خورخو و كالووسوتلو، جويس آنتونيو، و مولا در مقام رهبري شورش نظاميان قرار گرفت و به درخواست كليسا، ملاكين، سرمايه داران خارجي تن داد به همين خاطر شانس اين را داشت كه خود را در رأس جبهه فاشيسم نگه دارد، وي با جلب رضايت خاطر مرتجعين و با واگذاري مقامات محلي به فاشيست هاي جوان و تدارك تسلط ارتش بر اركان زندگي اسپانيا، مقدمات حكومت ديكتاتوري خود را آماده مينمود و با موافقت آنها در اكتبر 1936 به مقام ژنراليسم و در اوت 1937 به رهبري دولت فاشيست انتخاب شد. در نبرد كاتالان درسال 1937 ارتش جمهوري و توده هاي مردم براي دفاع از حيثيت انساني بر عليه فاشيسم فرانكو وجب به وجب و خانه به خانه جنگيدند، اين نبرد خون پاك 80 هزار كاتالاني را بر زمين ريخت وكاتالان را از هجوم فاشيست نجات داد اما وقتي كه نيروهاي موتوريزه و هواپيماهاي خارجي وسيعاً به سركوب مردم پرداختند در 26 ژانويه 1938 سقوط كرد. بارسلون از طرف نيروهاي شورشي اشغال ميشود و 400 هزار پناهنده از مرزهاي ”پيرنه” وارد فرانسه ميشوند اين عده مبارزه خود را برعليه فاشيسم در طول جنگ دوم جهاني در كنار خلق فرانسه ادامه ميدهند. در سرزمين باسك به عينه همين صحنه ها تكرار ميشود. شهرهاي دورانگو و گرنيكا بشدت از طرف هواپيما هاي آلماني بمباران ميشوند و چون باسك كماكان ميجنگيد نيروهاي ايتاليايي نيز وارد عمل گرديدند و به سركوب وحشيانه و بمباران مردم پرداختند.

علل شكست جمهوري و پيروزي فاشيسم 1939

جمهوري نوزاد سست بنياد در واقع از درون و بيرون در معرض تهديد بود. آنچه باعث شكست آن و پيروزي فاشيسم شد در دو عامل داخل و خارجي خلاصه ميشود: 
از نظر خارجي و در صحنه بين المللي به رغم همبستگي درخشان بين المللي آزاديخواهان، برجمهوري، ضربه هايي وارد شد، در فرانسه لئون بلوم رئيس دولت سوسياليستي فرانسه كه بي ميل نبود به جمهوريخواهان كمك كند، سرانجام تحت تلقين لندن از اين كار منصرف شد وآن گهگاهي را كه اجازه ميداد از مرز” پيرنه” سلاحهايي براي جبهه تودهاي ارسال شود, مرز را بست و در شوروي، استالين نيز فرستادن سلاح را براي جمهوري متوقف ساخت و اين رويگرداني در شكست جمهوري تاثير زيادي گذاشت، در تاريخ 8 اوت 1936، بيست روز پس از شروع شورش نظامي بين دولتهاي بزرگ شوروي و آلمان و ايتاليا و انگليس و فرانسه قرارداد عدم مداخله در جنگ داخلي اسپانيا به امضا رسيد اما هيتلر و موسيليني با وجود امضاي قرارداد كمك خود را به فاشيستها ادامه دادند، و در واقع عدم مداخله، كمك نكردن به جمهوري اسپانيا و آزاديخواهان از آب درآمد.!!
از نظر داخلي در جبهه انقلاب، جمهوري نتوانست در طول جنگ اتحاد خود را حفظ كند و وارد يك جنگ ”برادر كشي” شد، در اين جنگ، با اينكه حزب كمونيست اسپانيا عملا دولت را در دست نداشت ولي سرنوشت جنگ را در اختيار داشت و با كمكهايي كه از جانب شوروي برخوردار بود، براي جمهوري ارتش منظم تشكيل داد، اما كارآنها عملا و ناخواسته از انقلاب اجتماعي جلوگيري كرد، آنها همچنين با آنارشيستها و تروتسكيستها وارد جنگ شدند. به طوري كه در ماه مه 1937 در بارسلونا جنگ داخلي ديگري در درون جنگ داخلي كشور روي داد كه منجر به سركوبي حزب تروتسكيست بوئوم شد كه 400 كشته و 1000 زخمي به جاي گذاشت و اين خود دليل داخلي شكست جمهوري نوپا بود. 
در ژانويه 1939 بارسلون سقوط كرد و در آخر مارس 1939 مادريد سرانجام در برابر ارتش فرانكو تسليم شد. فرانكو عامل ارتجاع و سرمايه داري داخلي و خارجي با حمايت مستقيم نظامي، مالي و اقتصادي دول محور (آلمان و ايتاليا)، به رغم جانفشانيهاي خلق اسپانيا در دفاع از جمهوري كه در اين جنگ بيش از 500 هزار قرباني از يك جمعيت 24 ميليوني داد، پيروز ميشود و حكومت فاشيستي خود را آغاز ميكند و يك دوران طولاني با قدرت بلامنازع ديكتاتوري را حاكم كردكه تا زمان مرگش در 39 سال بعد، سال 1975 ادامه يافت.

منابع


– اسپانيا منتشره از طرف جنبش فراپ F.R.A.Pائتلاف ضد فاشيست اسپانيا 
– ”اميد” اثر آندره مالرو نويسنده فرانسوي 
– تاريخ قرن بيستم كتاب اول و سوم نوشته جان گرنويل
http://www.iran-efshagari.com/936/

۱۳۹۵ خرداد ۴, سه‌شنبه

ناله ای از دل(1)





مدتی است که دست و دلم به قلم نمی رود، هر چند که چندین مقاله ناتمام به آن عزیزانی که در این روزگار غدار نظر لطفی به صاحب این قلم دارند، بدهکارم، صد البته این دوری از نوشتن باعث آن نمی شود که نسبت به آنچه که به «بود و نبود» جامعه ایران می باشد ، بی تفاوت باشد. اگر خمینی و خمینی زادگان تمامی توش و توان خود را بکار گرفته اند که ایران و ایرانی را «خاموش» و «محو» ساخته و از «حیات» بازدارند در نقطه مقابل این «مقاومت» و ایستادگی به هر شکل و بهای ممکن است که سرچشمه حیات و بالندگی است. «مقاومت» می کنم، پس هستم. با «مقاومت» هستم پس رآیت شرف و آزادگی یک ملت در زنجیر را بدوش می کشم. کدام ایرانی آزاده و صاحب وجدانی است که به ندای درونی اش در کوتاه شدن دست ایلغار خمینی از سرمایه های ملی اش بی تفاوت باشد؟.

در گشت و گذار به سایتهای مختلف با مطلبی از آن فرد خودشیقته و صد البته سردرآخور وزارتخانه کذایی و جنایتکار مواجه شدم. بازهم در اصرار به اینکه مجاهدین خبرهایی که می دهند اصلا موثق نیست البته بعد از نوشیدن جام زهر هسته ای و سوزش مضاعف از تسلیم رژیم در برابر جامعه جهانی آنهم به اعتبار افشاگری مقاومت ایران درباره فعالیتهای مخفیانه هسته ای رژیم که حتی دولتمردان کشورهای جهانی در تحقیر سازمانهای اطلاعاتی و جاسوسی خود به این حقیقت صحه گذاشته اند که در اوج سردرگمی سازمانهای اطلاعاتی، این یک سازمان اپوزیسیون ایرانی بود که فعالیتهای کاملا سری رژیم را افشا ساخت، دستور به نگارش چنین مطالب سخیف و بی مایه ای از سوی اربابان و اجابت آن از سوی خودشیفته بیمار و همیشه آماده به خدمت دور از انتظار نبود.

برای هر آنکسی که اندک آشنایی با تاریخ معاصر ایرانزمین و مجاهدین داشته باشد، می داند که آنها تا کجا با افشای بموقع توطئه ها ی ایران برباده رژیم ازفجایایی که بهای آن مسلما از جان و مال مردم ایران پرداخت شده و می شود، جلوگیری بعمل آورده اند. هنوز سوز و گداز سران رژیم از صدر تا ذیل در طول جنگ ضدمیهنی تا دادگاه میکونوس و تلاش برای دستیبی به سلاح هسته ای و افشای مزدوری احسان نراقی و ... نسبت به فعالیتهای افشاگرانه مجاهدین از خاطر هر آنکسی که دل در گرو آزادی و رهایی ایرانزمین از شر بلیه آخوندی دارد، فراموش نشده است. تمامی این فعالیتها تنها یک سمت و سو داشته است و آنهم «حفظ منافع ملی» و «ذخیره سازی حرث و نسل ایراني» در مقابل تاراج و غارت و برباد دادن آنها توسط رژیم جهل و جنایت حاکم بر وطن اسیرمان ایران بوده و می باشد.

و اما آنچه که رقت انگیز است و در تاریخ معاصر ایران بارها و بارها شاهد بوده ایم غبن و خیانت کسانی است که روزگاری در جبهه خلق و انقلاب بوده و در سر بزنگاههای تاریخی ملت خود را به بهایی اندک فروخته و به دامن ارتجاع و خودکامگی و وابستگی در علطیده اند.

اندک تأملی از انقلاب مشروطه به اینسو ما را به این واقعیت تلخ رهنمون می سازد که حرکتهای اجتماعی که کنده شدن ایران و ایرانی از روابط کهنه به دنیای بهتری را هدف قرار داده اند همواره از درون و از جانب خود فروختگان و خیانتکارانی که روزگاری در کنار ملت قرار داشته اند، ضربه خورده و استبداد و خودکامگی وابسته به اجنبی توانسته از«تهدید»ها برای خود «فرصت» بسازد. سرنوشتی که ستارخان به آن گرفتار آمد دقیقا همانی بود که کوچک خان در گیلان بدان دچار شد تا جائیکه در پایان کار تنها و تنها یک خارجی بود که او را در سفر آخر همراهی می کرد (۱) و این دقیقا همان عاقبتی بود که مصدق کبیر با آن مواجه شد. در تمامی خیانتها این سردارهای دروغین و خودفروخته و خالوقربانها و کاشانی ها .... بودند که خود را به استبداد فروختند.

در همه این خیانتها، بهانه دیکتاتوری ستارخان و کوچک خان و مصدق بوده تا سازش با فاسدترین و جنایتکارترین عوامل دیکتاتوری توجیه شود اما تاریخ درباره تمامی این خائنین بسختترین وجه قضاوت خود را کرده است اما کو آن چشم عبرت بین در خائنان و خائفان در پیشگاه تاریخ؟!!.



پاورقی:

۱- گائوک آلمانی ملقب به هوشنگ در سفر آخر با میرزا کوچک خان همراه شد و در برفها یخ زد.



علیرضا یعقوبی