۱۳۹۴ آذر ۲۱, شنبه

آلت فعل رژیم آخوندی و جنایت اخیر همکارانش در لیبرتی (۴)



در قسمت گذشته این بحث درباره تفاوت های بنیادی بین یک سازمان آرمانگرا با احزاب کلاسیک سخن گفتیم و اینکه نقطه عزیمت تمامی مواضع مجاهدین برخاسته از دیدگاه ایدئولوژیک آنهاست و یادآور شدیم که مجاهدین تمامی مواضع سیاسی خود را از دیدگاه ایدئولوژیک خود استخراج می کنند (۱) و آنجا که سیاست به بن بست می رسد مسلما یک حزب کلاسیک راهی جز سکوت و گاها انحلال در برابر خود نمی بیند اما دقیقا در همین نقطه جریان آرمانگرا تفاوت های خود را به منصه ظهور می رساند و با راهگشایی و بن بست شکنی با تکیه بر «فدا» و «ایثار»، راه را برای سیاست و پیشبرد آرمانها و اهداف می گشاید.

بعنوان مثال «نه» مجاهدین به «اصل ولایت فقیه» استخراج شده از مواضع اخص ایدئولوژیک مجاهدین بود. منطق سیاسی با این رأی توافق نداشت، چون اصولا سیاست بر منافع زودگذر و به روز استوار است و آرمان یک استراتژی و دورنگری را پیگیری می کند.

با ورود مجاهدین به فاز نوین مقاومت از ۳۰ خرداد سال ۶۰ باید گفت که در آن نقطه سیاست به بن بست رسیده بود. خمینی همه و اول از همه مجاهدین را در انتخاب ذلت «سازش» با ولایت سفیانی اش و تن دادن به دیکتاتوری و یا انتخاب «مرگ» مخیر گردانده بود. یعنی هیچگونه منفذی پس از آن برای ادامه کار سیاسی وجود نداشت. هر گونه تحلیلی نبتنی بر ادامه کار سیاسی لااقل دچار یک تأخیر فاز بود و عقب ماندگی از شرایط نوین مبارزاتی را تداعی می کرد. و دیدیم که گروههای سیاسی کرکره فعالیت را یکی بعد از دیگری پائین کشیدند. آن جریان مدعی انحصاری رهبری طبقه کارگر در «معذوریت خطیر» گرفتار آمد. دیگر کسی در میانه میدان باقی نماند الا مجاهدینی که بازهم با تمسک به آرمان ایدئولوژیکشان «راهگشایی» را برگزیدند و گفتند «مقاومت» می کنیم ، پس هستیم. با همان پرچم «هیهات من الذله». اصلا کسب قدرت سیاسی در تصمیم گیری ورود به فاز نوین مقاومت مطرح نبود. با دیدی عاشوراگونه همانگونه که مسعود ترسیم کرده که سردار و سالارشان هم در هنگام تصویر ورود عاشواگونه در برابرش نشسته بود یعنی سردار موسی.

در زمینه صلح و پیشبرد سیاست صلح هم همینگونه بود. منطق سیاسی می گفت دو کشور با هم در حال جنگند. هرگونه تماس با طرف خارجی جنگ حداقلش اتهام «ستون پنجم» بودن را بهمراه دارد. اما بازهم با تمسک به همان دیدگاه ایدئولوژیک اینجا هم نیازمند «راهگشایی» بود و مجاهدین بنا به عادت شان هم به این مقوله ورود کردند. بدون در نظر گرفتن سود و زیان سیاسی و مقطعی. و دیدیم که سرکشیدن جام زهرصلح را هم به خمینی تحمیل کردند.

دقیقا این مواضع مجاهدین و راهگشایی مدام آنها را، خمینی خوب و قبل از همه می شناخت و در سال ۵۹ بعد از جریان امجدیه گفت: «دشمن نه آمریکا و شوروی و نه در مرزها بلکه در داخل همین شهرها یعنی همین مجاهدین هستند.» از آنزمان هم تا امروز رژیم تمامی مواضع سیاسی و نظامی اش بر زمینگیر کردن این سازمان و مقاومت استوار کرده است.

رسیدیم به مقطع قبول قطعنامه ۵۹۸ شورای امنیت ملل متحد. چرا خمینی قطعنامه صلح را پذیرفت؟. خوب محض رضای خدا که خمینی جام زهر صلح را سرنکشید!. دلایلی بر آن مرتبط بود. خارج از اینکه ارتش آزادیبخش ملی ایران معادله جدیدی را وارد عرصه جنگ کرد، مسعود در جمعبندی عملیات «چلچراغ» به آن اشاره کرد. بن بست کامل رژیم در همه ابعاد از مالی ، نیرویی و لجستیکی. همین چند روز پیش دفتر هاشمی رفستجانی اطلاعیه ای در همین زمینه بیرون داد. اشاره به نامه محسن رضایی فرمانده آنزمان سپاه پاسداران. ببینید چه می گوید:

«تا ۵ سال آینده ما هیچ پیروزی نداریم، ممکن است در صورت داشتن وسائلی که در طول پنج سال به دست می‌آوریم قدرت عملیات انهدامی و یا مقابله به مثل را داشته‌ باشیم و بعد از پایان سال 71 اگر ما دارای 350 تیپ پیاده و 2500 تانک و 3000 توپ و 300هواپیمای جنگی و 300 هلیکوپتر ...که از ضرورتهای جنگ در آن موقع است - داشته باشیم می‌توان گفت به امید خدا بتوانیم عملیات آفندی داشته باشیم. وی می‌گوید قابل ذکر است که باید توسعه نیروی سپاه به هفت برابر و ارتش به دو برابر و نیم افزایش پیدا کند.»

البته همین نامه هم سانسور شده است و درخواست محسن رضایی مبنی بر مسلح شدن به سلاح هسته ای از این نامه حذف شده است اما از همین مقدار مطلب منتشر شده می توان دریافت که رژیم نه در طی ۵ سال آینده بلکه هرگز در جایگاهی قرار نخواهد گرفت که بتواند وارد یک جنگ کلاسیک درمرزهای خود شود. چه بلحاظ لجستیکی که تهیه اینهمه امکانات مقدور نبوده و نیست و چه بلحاظ مالی که هزینه های یک جنگ سر به فلک می زند و چه به لحاظ نیرویی که پشت نیروهای برگشته از جنگ و دراز کشیده در کنار در خوان نعمت رانت خواری و چپاول و دزدی چنان باد خورده که از هر چه جنگ می رمند. خوب ناف رژیم هم بنا به ماهیتش با جنگ طلبی و صدور بحران پیوند خورده است، پس چه باید کرد؟.

در یک کلام پیشبردن استراتژی «جنگ های نیابتی». و دقیقا با شناخت از همین موضع رژیم و بنا به اصل «تحلیل مشخص از شرایط مشخص» است که مجاهدین در عراق بعد از سال ۶۷ و عملیات فروغ جاویدان می مانند و اشرف را «کانون استراتژیکی نبرد» می خوانند.

اگر در فاز اولیه مقاومت در بعد از ۳۰ خرداد سال ۶۰ دروازه سقوط رژیم از تهران می گذشت در شرایط بعد از جنگ ، مرزهای استراتژیکی جنگ طلبی رژیم در لبنان و عراق و سوریه قرار دارد و سقوط رژیم زمانی محقق خواهد شد که در جنگ طلبی در سوریه و لبنان و بحرین و یمن و عراق گل گرفته شود و در واقع دروازه سقوط رژیم از مرزهای سوریه و عراق و ... می گذرد.

هزاران فاکت و ستند و دلیل در این باره موجود است که هر ناظر بیطرفی را به درستی این تحلیل سوق می دهد. از اینکه سوریه از خوزستان مهمتر است تا اینکه اگر در سوریه و لبنان نجنگیم باید در تهران با دشمن مصاف دهیم و....

وقتی رژیم عمق استراتژی خود را در سوریه و لبنان و یا عراق قرار می دهد، پس شکست آن در «عمق استرایک» ش مقدمه شکست آن در تهران است یعنی اگر بتوانیم همچون «سیاست صلح» در برابر جنگ طلبی رژیم بنام «فتح کربلا» سیاست جنگی رژیم را در عمق استراتژیکش زمینیگیر کنیم مسلما گامی بزرگ و مهمی در تحقق استراتژی سرنگونی رژیم برداشته ایم. بیهواده نیست رژیمی که در مشهد و در خاک تسخیر شده اش «حرم امام رضا» را منفجر می ساد به بهانه «دفاع از حرم» بطور تمام عیار خود و مزدورانش را درگیر جنگ داخلی سوریه می سازد.

خوب استراتژی ارتش آزادیبخش ملی ایران بعنوان یگانه آلترناتیو سرنگونی طلب رژیم، بر چنان مبانی استواری بنا شده است که شاید از درک و فهم و سواد مصداقی خارج باشد اما اگر هر ناظر آگاه و بیطرفی به درک و فهم آن نایل می آید و با «کانون استراژیکی نبرد» خواندن «اشرف» با مجاهدین همراه و همنظر می شود.

رژیم دقیقا با درک همین استراتژی، نابودی تمام عیار «اشرف» را وجه همت خود قرار داد چرا که دیگر «اشرف» از حالت یک پایگاه و قرارگاه رزمندگان ارتش آزادیبخش ملی ایران خارج شده بود. «اشرف» بعد از تحویل سلاح هایش به ارتش آمریکا به «ارمان شهر»ی برای نابودی تمام عیر «بنیادگرایی مذهبی» در سطح منطقه و در ابعاد وسیعتری در کل جهان تبدیل شده بود و تمامی کارشناسان امور سیاسی که از آن دیدن کرده بود بر این اصل اتفاق نظر داشتند. «اشرف» از قالب ساختمانها و اماکنش و حتی یک شهر خارج شده بود و یک آرمان بس والا در مسیر تکامل جوامع منطقه خاورمیانه را که در تحلیل نهایی در خدما صلح جهانی بود، نمایندگی می کرد.

بیهوده نبود که همه هیئت های سیاسی و نظامی طرف گفتگو با رژیم چه در عراق و چه در تهران بر این اصل اتفاق نظر داشتند که نخستین خواست رژیم از طرف مقابل فراهم آوردن نابودی کامل مجاهدین است. خروارها سند در این باره رو شده است. کتابهای فراوانی در این باره نوشته شده است که نگارنده را بی نیاز از ارائه فاکت مشخص می سازد.

مجاهدین در أرایش قوای جدید منطقه ای مرکز ثقل تغییر از دنیای کهنه خرافات و جهل و بندگی بنیادگرایی مذهبی به دنیایی آزاد و رها و رسته از بندها علیرضا یعقوبیی ضدتکاملی بودند.و دقیقا از همی منظر بود که مسئول اول وقت مجاهدین اعلام کرد: «ما زن و مرد جنگیم، بجنگ تا بجنگیم» «و از قضا بدون سلاح بهتر می جنگیم» و این نه در سطح عراق و منطقه بلکه در ابعاد جهانی هم به اثبات رسید و چون اشرف ایستاد جهانی به ایستادن در برابر غول بنیان کن بنیادگرایی مذهبی قیام کرد. اما چرا مجاهدین با توجه به این اهمیت «اشرف»، این کانون استراتژیکی نبرد را ترک کردند؟.

این بحث را در بخش بعدی ادامه می دهیم.

پاورقی:

۱- در این باره مراجعه شود به جزوه یا کتاب جیبی «پراگماتیسم» از انتشارات سازمان مجاهدین خلق ایران - سال ۱۳۵۸

علیرضا یعقوبی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر