۱۳۹۲ فروردین ۳۱, شنبه

قهرمانان ايستاده اند، اين مُوّديان خود باخته و خود گسترند که کله پا شده اند


منتشر شده در 31 فروردين 1392
پرینت
شرمشان باد ازين هنگامه ي رسوايي خويش
اين متاع شرف از وسوسه بفروختگان
فريدون توللي
قهرمانان ايستاده اند، اين مُوّديان خود باخته و خود گسترند که کله پا شده اند
بحران هويتي زمانه زدگان و حکمت بالغه زمان
آري، ميان زمان و زمانه بخصوص از منظر اجتماعي و سياسي، تفاوت است. زمان، رود جاريست که تا بدانسوي ابديت يعني بي نهايت مي رود. زمانه يک تکه و برهه ازاين درازناي گسترده بي‌پايان است. از موضع آرماني و سياسي، دو نوع انسان داريم: انساني که ديدگاه ايماني او متکي بر بينش زمان است و انساني که با تمامي سواد و آموخته ها و تجربه ها، دستخوش و حتا غريق زمانه مي شود و چه بسا که از سر غرور و خود بزرگ بيني اين را فهم نکند. آنانکه از بينش وهدف تاريخي و نه مقطعي برخوردارند، طبعا در تحمل وحوصله واميد وپايداري ويژه اند وبرعکس، زمانه زدگان با آنکه تاريخ را مي شناسند اما ظرفيت تاريخي خود را از دست مي دهند. تاريخ يک ملت، يک جنبش و ايضا بشريت در ظرفيت زمان مي گذرد و نه فقط جلوه گري آن در مقطع حال يعني زمان حاضران. لزومي ندارد که تاريخ را ورق زنيم. پيري چون اين مخلص حامل مشاهدات و تجربه هاي مختصر خويش است که تفاوت ذکر شده را در نوع عناصر انساني ديده و محک زده است. بارها به مناسبت، در صحبت تلفني با زنده ياد استاد بهرام عاليوندي مي گفتم که در عرصه اجتماعي حتا در حد روابط دوستانه شخصي تا چه برسد به مبارزه سياسي، ارزش هر فرد بيمه شده تمام عمر نيست. آقاي ايکس بيست سال، سي سال مي تواند با من دوستي کند و به يکباره در عرض چند روز چهره ديگر خود را نشان دهد و خصم من شود. ضرب المثلي داريم که مي گويد: « پهلوان را حالا عشق است » يعني نمي توان فقط لاف گذشته زد و امروز را رفع و رجوع کرد با مغلطه و سفسطه و بهانه هاي مختلف که متأسفانه زبان يعني کلمات را به تمامي مي توان در اختيار و بکار گرفت. چنين است که « خلط مبحث » داريم، بهانه تراشي و نعل وارونه زدن و يک نکته را گرفتن و يک طرفه نکات ديگر را يا مالاندن و يا تحريف و تصريف و قلب کردن. با کلمات مي توان خيلي کارها کرد و خيلي کارها را از سکه انداخت. آيا کسي مي تواند در قلمرو زبان آوري، با کلمات  مرز ميان درست و نادرست را معين کند؟ امکان ندارد. در جلو خامنه يي و رفسنجاني و احمدي نژاد و استاتيد سلفشان هيتلر و گوبلز و امثالهم ، يک حقگوي حق طلب چه حربه يي مي تواند داشته باشد جز آنکه در عرصه عمل به مقابله برخيزد.  بايد متأسفانه اشاره کرد که سازمان هاي سياسي ما از روانشناسي سياسي و اجتماعي در فرديت و جمع آن ، غافل مانده اند. اين يک امر عمومي‌ست و نه خاص يک جريان. دولتمردان همواره روانشناسي ملت خود و مللي را که با آنها سرو کار دارند، مدّ نظر مي گيرند.
حاکميت هاي استبدادي به دليل آنکه تحميلي هستند و نه برگزيده اکثريت ملت، توجه بيشتري بدين امر انواع آدم شناسي مبذول مي دارند. در برابر دشمن يعني جنبشي که براي سرنگوني آنان کمر به همت بر بسته است، تنها به تهديدات و هجوم هاي مستقيم و اختصاصي اکتفا نمي کنند. مي کوشند که افراد را بخرند و اگر نتوانند، غيرمستقيم او را در دايره‌يي مطلوب قرار دهند. دراين دايره که آمدي هرچه مي خواهي سر حاکمان با بد و بيراه داد بزن و قسم خود را راست کن اما بنام  آزادي و دموکراسي و حق آزادي بيان و انتقاد، يک خط قرمز هم روي دشمن بکش. اين چيز ها را و اين نوع ها را ما به سن مان در مقاطع مختلف ديده و شاهد بوده ايم. آمده اند دايه مهربان تر از مادر، اشکريزان و يقه دران براي نجات جان اشرفيان در اشرف و ليبرتي، کمپين سايت و فيس بوکي زده اند. بسيار خوب ، آدم منتظر است تا ببيند اينان درب چند خانه صاحب اختيار خارجي را براي پذيرفتن قهرمانان ما به اصرار مي کوبند . سراغ چند دولت و دولتمرد مي روند. با انشا هاي آبکي فارسي روي سايت و فيس بوک که نمي شود دنيا داران را خبر کرد، نمي شود به هدف يعني پذيرفتن اشرفيان در اروپا و آمريکا يا هر جاي جهان ، رسيد . اما جالب اينجاست که مخاطب کمپين، ايرانيان هستند و محتواي کمپين به طور عمده و چشمگير عليه مجاهدين خلق و رهبري مي باشد . در کمپين درس اخلاق و ادب سياسي مي دهند به مبارزان و مجاهدان در حاليکه خودشان با مبتذل ترين کلمات و تصاوير برخورد مي کنند. با چه کساني برخورد مي کنند ؟ آنانکه حق آزادي بيان ندارند چون هوادار مقاومت هستند . اگر صحبت از آزادي و آزادمنشي و حق آزادي بيان است ، چرا من پيرمرد به عنوان يک هوادار مقاومت نتوانم از موضع سياسي خودم دفاع کنم ؟ مرگ خوب است اما براي همسايه که امثال مخلص باشد!. مي گويند رطب خورده منع رطب چون کند؟ از اين حرف ها  و ضرب المثل ها گذشته . به قول حافظ جان « عيب مي جمله بگفتي هنرش نيز بگو ». من مي خواهم روي همه عيب ها ، يک تعريف از هنر ! رژيم بگويم . الحق که در بردن چشمها  پس کله و استاد کردن عده يي در وقاحت و مغلطه و نعل وارونه زدن ، کاملا موفق بوده اند. يک آقا بي ملاحظه گذشته خوب خود در چنين جوي کارش بدانجا مي کشد که هرچه بي ادبي در فيس بوک کمپينيان مي بيند ، ککش هم نمي گزد و لابد عين ادب مي بيند. اما به مجردي که يک رزمنده ليبرتي مقاله يي اعتراضي بيرون مي دهد، اعصابش بهم مي ريزد و روي چند کلمه که در فرهنگ مبارزاتي لازم و طبيعي ست ، متمرکز شده و دق دل خود را به يک سازمان و رهبري آن خالي مي کند . دراين فيس بوک دانش سياسي و ادبي آنقدر بالاست که آبرويي براي « طنز » بيچاره نگذاشته اند. مي گويم بيچاره چون طنز هم مثل مملکتمان و مثل خيلي چيزهايمان بي صاحب مانده است. هجو وهزل در متن و تصوير را، طنز مي خوانند . کجايند دهخدا و هدايت و پزشکزاد و شاهاني و... تا دراين واويلاي اينترنتي به اشغال رژيم درآمده ، کسب آموزش ادبي و سياسي کنند !!. از اينان انتظاري نمي توان داشت که مأمورند و معذور. اما آن جنابي که تکيه بر سابقه و دانش خود زده چرا همين يک نکته را متذکر نشده است؟ چرا وقتي خانم دکتر زري اصفهاني شاعر ونويسنده ونقاش هنرمند  مورد آنهمه اهانت متني و تصويري قرار مي گيرد ، گويي که با کلاس اخلاق و پرنسيپ  و نزاکت وحقانيت سياسي روبروست، سکوت مي کند؟  چرا وقتي خانم زهره محسني پور حقوقدان و نويسنده و نقاش هنرمند را با منطق هجو وهزل پاسخ مي گويند، آقا سکوت مي کند؟ چرا جوانمرد ايثارگر مجاهد خلقي همچون محمود احمدي را به توهين مي گيرند، صدايي برنمي آيد؟ اختلاف عقيده که نبايد موجب حرمت شکني هاي تا بدين حد نازل و ملاپسند ، شود. خود اين مخلص از سيزده سالگي تا شانزده سالگي يعني کودتاي بيست و هشت مرداد عضو سازمان جوانان حزب توده بودم و از آن پس، هرگز. اين تابلو اعلانات وزارت اطلاعات رژيم، همچنان مي نويسد « شاعر توده يي و شاعر دربار رجوي ». خودخواهي نيست اگر بگويم که اين تيله تُک زبانان پررو و پر مدعا را به چيزي نمي گيرم که در سفر پر فراز ونشيب عمر، خيلي بزرگتر از اينان را ديده ام. تأسفم براي آناني ست که ميان خود و رژيم يک مرزبندي آشتي ناپذير عنوان مي کنند . قاطي شدن با  نومستخدمان وزارتي چه معني دارد ؟ اگر انتقاد بوده که آنچه داشته ايد ، گفته ايد و نوشته ايد. متأسفانه بحران هويت در خارج کشور بيداد مي کند . وقتي مي گويم هويت نه بدين معناست که جملگي گرفتاران فاقد هويت اند. مسئله اين است که غربت ، بيمارزاست . غربت، به شخصيت حمله ور مي شود و آن را تشنه و گرسنه مي کند. دراين گيرودار ، نوعي سرگرداني دروني پيدا مي شود. ولع نام و نامي تر شدن پيدا مي شود. و همين جاست که بعضي ها به اشکال مختلف قافيه را مي بازند و موجودي و مايه خود را به کاهش مي برند. نامجويي يکي از عمده ترين راه هاي تسکين و مداواي بحران هويت است اما واي بدان روز که به مرحله جوع يعني سيري ناپذيري برسد . آدم هر موضعي که داشته باشد حتا حق ترين مواضع ، بي اختيار اهداف و مسائل آرماني را خرج نام خود مي کند تا جايي که گرفتار تناقض و يک بام و دوهوا مي شود. ازاين منظرهاي به نظر نيامده است که گفتم سازمان هاي سياسي ما به روانشناسي فردي و جمعي ، دقت وتوجهي ندارند مگر آنگاه که با هيئت برون رفت فرد مواجه شوند. ما درتمام طول عمر نه تنها بله قربان گوي کس و ناکسي نبوده ايم بلکه بقدر توان خود ستم ها ديده ايم از کتک خوردن در کلانتري گرفته تا زندان و تبعيد از شهري به شهر ديگر واز دبيرستاني به دبيرستاني ديگر و کوتاه کنم که وصف حال نشود. به صراحت مي گويم که فيس بوک مورد بحث دارد بيشترين خدمت را به وزارت بدنام اطلاعات رژيم مي کند، خدمتي توأم با وقاحت و نعل وارونه زدني که از بريده مزدوران سر نزد مگر « بتول سلطاني ». حالا اين مخلص و آن فيس بوک و هرچه هجو و هزل دردسترس شان.  

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر