۱۴۰۰ اسفند ۱۴, شنبه

مقاومت، انسان را زیبا می‌کند

زنان اوکراینی برای مقاومت سلاح به دست گرفته‌اند
زنان اوکراینی برای مقاومت سلاح به دست گرفته‌اند

«مردم! هشدار! که زیبایی، زندگانی است، آن زمان که پرده گشاید و چهره برنماید؛ اما زندگی، شمایید و حجاب خود، شمایید. زیبایی، قامت بلند ابدیت است، نگران منتهای خویش در زلال آینه؛ اما روشنی آینه شمایید و نهایت جاودانه شمایید». (جبران خلیل جبران)

 

دیالکتیک وجود انسان

در جهان هستی، انسان تنها آفریده‌یی است که در وجود او ویژگیهایی مانند خیر و شر، نیکی و بدی، تقوا و فجور با هم درآمیخته‌اند. او انسان استعداد آن را دارد که در دو سر یک طیف تا به‌علاوه و منهای بی‌نهایت، پیش برود. از قوه به فعل درآمدن ویژگیهای انسان در این پهنهٔ دوگانه از او دو کاراکتری متضاد می‌سازد. کاراکترهایی که هیچ مباینتی با هم ندارند.

انسان همان‌گونه که می‌تواند بر روی بردار خداگونگی تا بی‌نهایت به طیران درآید و به‌قول سعدی به جایی رسد که «به‌جز خدا نبیند»، به‌همان میزان در یک روند خودبه‌خودی می‌تواند به حضیض رذالت درغلتد و تا نامتصور سقوط نماید.

 

انسان و آرمان

نگاهی به فراز و فرود تاریخ انسان نشان داده است که او در ستیز با موانع تکاملی راهی دراز و سخت در پیش دارد. در کوران درافتادن با این موانع است که گوهر وجودی او بارز می‌شود. به‌عبارت دیگر انسان با این ستیز وقفه‌ناپذیر خود و جامعه و تاریخ خویش را می‌سازد. سرگذشت انسان، صیرورت مدام از قلمرو جبر به فضای لایتناهی آزادی است. این صیرورت جز با آرمان‌خواهی و آرمان‌گرایی محقق نمی‌شود. آرمانها ارزش‌های مجرد و تعبیه شده در کاغذنبشته‌ها نیستند. اگر هم‌چنین بوده باشد، انسان‌ها آن را در گرمای قلب خود پرورانده و با نثار خون خود به آن زندگی بخشیده‌اند. به‌قول شاعر، نویسنده و فیلسوف لبنانی ـ آمریکایی، جبران خلیل جبران:

«هر زیبایی و شکوه در این دنیا، تنها با اندیشه یا عاطفهٔ درون یک انسان پدید می‌آید. هر آنچه امروز می‌بینیم و نسلهای گذشته آن را ساخته‌اند، پیش از پدید آمدن، یک اندیشه در ذهن مردی یا یک انگیزه در قلب زنی بوده است».

در تاریخ وقتی امام حسین تصمیم گرفت با نیروی اندک بر جبر تعادل‌قوا و منطق کلاسیک و شناخته‌شدهٔ نبرد برشورد، کاری کارستان انجام داد. خون او، یاران و خاندانش این کارستان را به یک سنت جاری تبدیل کرد. امروزه مجاهدین خلق ایران افتخار می‌کنند که تداوم تاریخی این سنت هستند. او گفته بود: «هر زنده‌ای به راه من می‌رود»؛ و این چه تعبیر دقیقی بود.

 

غبارزدایی از ارزش مقاومت

۷۷سال پس از شکستن شاخ فاشیسم هیتلری، مقاومت برای آزادی، دفاع از کرامت انسان و پاس‌داشت زندگی در برابر تجاوز و ایلغار، از یادها رفته بود. مقاومت ایران به‌دلیل حاکمیت سیاست کثیف مماشات با فاشیسم دینی، باید از هویت خود، قهرمانان و شهیدانش در دادگاههای بین‌المللی دفاع می‌کرد. سلاح برگرفتن و ایستادن در برابر قاتلان آزادی، خشونت‌گرایی نام گرفته بود. مجاهدین به‌جرم وفاداری به آزادی در لیست تروریستی بودند. حراج سرمایه‌های میهن و زد و بندهای پشت‌پرده با معامله‌گران، «گفتگوی تمدن‌ها»! خوانده می‌شد. جنگ تجاوزکارانه به حریم همسایگان، باندرول دفاع از قدس بر پیشانی داشت. انگشتهای اشاره، تن‌دادن به ذلت، فراموش کردن آرمان‌گرایی، تابو شدن مقاومت و سربریدن آزادی را آدرس می‌دادند.

 

در چشم‌به‌هم زدنی جهان معاصر و عادت کرده به غبار گرفتگی ارزش‌های جاودان بشری، ناگهان در مقاومت مردم اوکراین خود را بازیافت. سلاح بر دوش کشیدن دیگر خشونت نامندارد. رزم‌جامه پوشیدن مرادف شرافت است. کوکتل مولوتف ساختن و آموزش نحوهٔ پرتاب آن مشق روزانهٔ مردمانی است که آموخته‌اند باید برای آزادی به نیروی خود متکی بود. قهرمانان ملی از قاب‌های افتخارهای هنری و ورزشی به میدانهای مقاومت سفر کرده‌اند. قهرمان ملی تعریف خود را بازیافته است: منفجر کردن خود همراه با پل برای سد کردن ورود دشمن به شهر؛ ساختن پلی از بدن خود برای نجات هم‌نوعان؛ مقاومت کردن. چنین مقاومتی امروز دیگر تروریسم محسوب نمی‌شود. عامل هویت بخشی به یک ملت و دیگر ملل جهان است. همه به آن افتخار می‌کنند. هر کس سعی می‌کند گوشه‌یی از آن را بگیرد و دستی بر آن داشته باشد. این‌چنین ارزش‌ها غبارزدایی و تکثیر می‌شوند.

 

حماسهٔ دست‌های خالی

به یاد بیاوریم که مجاهدین چه بهای عظیمی برای اعادهٔ حیثیت از کلمهٔ «مقاومت» پرداخته‌اند. آنها روزگاری در هجوم شیطان‌سازی و سیاست مماشات و اتمسفر غالب آن ناگزیر بودند که به تنهایی با حجم ستبر رذالت بجنگند و آن را به زانو در بیاورند. آنها با دست‌های خالی در برابر هاموی و زرهپوش و نیز موشک ایستادند. خندق کندن بر گرداگرد اشرف محاصره شده، بخشی از حماسهٔ دست‌های خالی آنان در مقاومت علیه پاسداران نیروی قدس و دولت دست‌نشاندهٔ خامنه‌ای در عراق بود.

آنها با صورت‌های خون‌آلود و بدنهای گلوله‌خورده ایستادند تا پیام ایستادگی را بر بال صبا به میهن اسیر برسانند و موفق شدند.

 

مقاومت و زیبایی

امروز جهان در چشمان زنده، غرورمند و در صلابت تفنگ‌های آویخته بر شانهٔ زنان و مردان مصمم اوکراینی بار دیگر زنده‌شدن ارزش‌های مقاومت را به چشم می‌بیند.

مجاهدین از آنجا که خود این مسیر را طی کرده و به زیر و بم آن آشنایی دارند، بیشتر از هر جریان دیگری می‌توانند مقاومت مردم اوکراین در برابر تجاوز و اشغالگری را دریابند و شکوه آن را بستایند.

این سخن خلیل جبران خلیل چه با مصداق است:

«زمانی مردم را درست می‌ببینی که در بلندیهای سر به آسمان کشیده حضور داشته باشی و نیز در منزلگاههای دور»

آری، مقاومت انسان را زیبا می‌کند. این زیبایی را کسانی می‌بینند که خود در مقاومت شرکت دارند.

۱۴۰۰ اسفند ۱۱, چهارشنبه

جنایات «رضا شاه» به‌روایت تاریخ – قسمت پنجم

 

جنایات «رضا شاه» به‌روایت تاریخ

جنایات «رضاشاه» به‌روایت تاریخ

از کودتای انگلیسی سوم اسفند تا برکناری و اخراج توسط سفارت انگلیس

 

در جنگ جهانی اول در حالی‌که قوای تحت‌امر کلنل محمدتقی‌خان پسیان، در دفاع از وطن، با قوای اشغالگر روس در نبردی نابرابر می‌جنگید، رضاخان قزاق، سرکرده یک واحد نیروی قزاق ارتش اشغالگر روس بود!

 

در جنگ جهانی دوم پس از اشغال تهران توسط قوای متفقین و برکناری خفت‌بار رضاشاه توسط سفارت انگلیس، یک سرباز هم به حمایت از او برنخاست و ارتش رضاشاه که فقط توان سرکوب مردم ایران را داشت مثل یک تکه یخ آب شد

 

‌ در بخشهای پیشین این مستند، چهره رضاشاه را در آیینه اسناد تاریخی به تماشا نشستیم و دیدیم که بنیانگذار سلسله پهلوی با ثروتها و منابع طبیعی و اقوام ایران چه کرد. اکنون قصد داریم به‌عملکرد رضاشاه در جریان جنگهای جهانی اول و دوم بپردازیم. می‌خواهیم ببینیم رضاشاه در اثنای این جنگهای خانمان‌سوز کجا بود و چه می‌کرد؟ آیا آن‌گونه که بقایای شاه ادعا می‌کنند، در طرف مردم ایران ایستاده بود و حافظ استقلال و منافع مردم ایران بود یا سودای دیگری در سر داشت؟ آیا ایران را از گزند شعله‌های آتش جنگهای جهانی اول و دوم در امان نگه داشت یا از مسببین اشغال ایران بود؟

 

در جریان جنگ جهانی اول، رضاشاه، شاه نبود. او افسر قزاقی بود که تحت‌امر قوای روسیه تزاری به سرکردگی ژنرال نیکلای باراتف خدمت می‌کرد. یعنی عملاً یکی از سربازان قوای اشغالگر به حساب می‌آمد. بعد از سقوط تزاریسم در روسیه هم، رضاخان با فوج قزاقان تحت فرماندهی‌اش به نیروهای انگلیسی به سرکردگی ژنرال آیرونساید پیوست و در اساس کاری جز سرکوب ایرانیان آزاده و وطن دوست نداشت.


صدیقه خدایی‌صفت: «در مقطع جنگ جهانی اول، ایران در معرض اشغال بود. آن زمان دغدغه هر ایرانی وطن دوستی این بود که از میهنش در برابر اشغالگران دفاع کنه. در همون زمان اگر میرزا کوچک خان و مجاهدان جنگل نبودند. ژنرال باراتف به‌راحتی از راه شمال، تهران را اشغال می‌کرد. رزم حماسی مجاهدان جنگل بود که باعث شد باراتف و قوای اشغالگر، تغییر مسیر بدن و به سمت غرب کشور بروند. حالا در همون مقطع رضاخان کجا بود؟ کی بود؟ یه افسر قزاق بود که برای همین باراتف اشغالگر، مزدوری می‌کرد. بعد هم عامل سرکوب میرزا کوچک خان و جنبش جنگل شد».


ابوالفضل فولادوند: «این مدالی که بقایای شاه به رضاشاه میدن و اون رو حافظ استقلال ایران معرفی می‌کنند، یک جعل و دروغ تاریخیه. این چه حافظ استقلالی بود که شغل رسمیش مزدوری برای روسهای اشغالگر بود؟ این چه حافظ استقلالی بود که بعدها پول تو جیبی خودش و فوج قزاقش رو از آیرونساید انگلیسی گرفت؟ تازه این کارنامه رضاخان در زمان جنگ جهانی اوله. عملکردش در جنگ جهانی دوم که بسا فاجعه‌بارتر از این بود».

 

برای بررسی عملکرد رضاشاه در جریان جنگ جهانی دوم، نخست باید نگاهی داشته باشیم به تحولات بین جنگ جهانی اول و جنگ جهانی دوم.

از سال۱۹۱۸ تا ۱۹۴۰میلادی، جهان دستخوش دگرگونیهای گسترده و عمیقی شده بود. جامعه ملل که یکی از دست‌آوردهای جنگ اول جهانی بود ضعیف و بی‌خاصیت شده بود، بحران اقتصادی ۱۹۲۹ تقریباً تمامی جهان را تحت تأثیر قرارداده بود، آمریکا و کشورهای مهم اروپایی درگیر مشکلات داخلی و اقتصادی خود بودند، آمریکا اساساً نسبت به بحران در اروپا بی‌تفاوتی اتخاذ کرده و خواهان استرداد پولهایی بود که در جریان جنگ به اروپا کمک کرده بود، اروپاییها هم توان پرداخت بدهیشان به آمریکا را نداشتند.

 

حسین میرداماد: «بحران‌هایی که در فاصله بین جنگ جهانی اول و دوم در جهان ایجاد شده بود، باعث شده بود که در کشورهای اروپایی، دیکتاتورهای جدیدی سربلند کنن. انگلیس و فرانسه درگیر مشکلات داخلی و اختلافات تاریخی خودشون بودن. با شکست آلمان در جریان جنگ جهانی اول، امپراتوری هنگری یعنی اتریش و مجارستان دچار فروپاشی شده بود، عثمانی دستخوش شکست و تجزیه بود و جهان شاهد ظهور کشورهای جدیدی بود و کلاً جبهه‌بندیهای جدیدی در عرصه بین‌المللی شکل گرفته بود. حالا درست در همان وضعیت آشفته، هیتلر هم در آلمان به قدرت رسیده بود».

آلمان با روی کار آمدن هیتلر از پرداخت غرامت جنگ اول شانه خالی کرد و دوباره به بازسازی ماشین جنگی خود پرداخت تا زمینهای از دست رفته‌اش را پس بگیرد. هیتلر که از سال۱۹۳۴ صدراعظم آلمان شده بود، نیروی نازی را به‌عنوان اولین ارتش خصوصی جهان تشکیل داد و سرکوبی بی‌سابقه و سراسری برقرار کرد.

هیتلر، اقتصاد آلمان را بر اساس تولید ادوات جنگی و ساخت اتوبانهای مو اصلاتی بزرگ سامان داد و علاوه بر ایجاد اشتغال در ابعاد میلیونی، نظام وظیفه اجباری را هم برقرار کرد. این کار هیتلر برخلاف تعهدات آلمان در پیمان ورسای بود، اما همین اقدامات به عبور آلمان از بحران اقتصادی منجر شد. هیتلر تمامی این کارها را بدون تصمیم‌گیری پارلمانی و با سرعت بالا انجام داد و با همین شیوه، سلاحهای جدیدش را در جنگ داخلی اسپانیا آزمایش کرد و از تمامی کشورهای رقیب پیش افتاد. در ایتالیا هم موسولینی پابه پای هیتلر در حال بحران آفرینی در اروپا و آفریقا بود.


حسین میرداماد: «شوروی در جریان جنگ جهانی اول زمینهای بسیاری رو از دست داده بود. لتونی، لیتوانی و استونی از جمله مناطقی بودن که شوروی اونها رو از دست داده بود و مدعی مالکیتشون بود. این موضوع باعث شده بود که شوروی از طرف انگلستان و آمریکا و فرانسه به‌طور مداوم تحت فشار باشه. وقتی هیتلر در آلمان قدرت را در دست گرفت، شوروی از فرصت استفاده کرد و به آلمان نزدیک شد. آلمان و شوروی قراردادی تحت عنوان مولوتف- ریبنتروپ امضا کردن و روی تقسیم لهستان و بسیاری از مناطق دیگه به توافق رسیدن. اروپا هم کاری جز تماشای سیاست مماشات با فاشیسم هیتلری نداشت».

 

حسین مکی در کتاب تاریخ ۲۹ساله می‌نویسد: «از همان اوایل جنگ، رضاشاه فریفته فتوحات برق‌آسای آلمان شده بود و تعادل‌قوا را در اروپا به‌هم خورده دید»

 

ابوالفضل فولادوند: وقتی مقدرات یک مملکت در دست یک قزاق بیسواد، مزدور می‌افته نتیجه‌اش همین میشه. ببینید بلاهت رضاشاه چقدر بوده که حتی وقتی شوروی تغییر جبهه میده و متوجه اشتباه یا تغییر سمت منافع خودش میشه، باز هم دوریالی رضاشاه نمی‌افته و هم‌چنان بر موضع قبلیش می‌مونه و از هیتلر حمایت می‌کنه و ایران رو دم برق متفقین میده. ایرانی که از صدقه سر همین دیکتاتور نه ارتش درست و حسابی داشت و نه تجهیزاتی. ارتش رضاشاه فقط توان سرکوب مردم ایران رو داشت به همین خاطر به‌محض این‌که در برابر نیروهای اشغالگر قرار گرفت، مثل یه تیکه یخ آب شد. مقاومتهای پراکنده چند واحد میهن‌پرست ارتش هم به‌سرعت توسط نیروهای اشغالگر درهم شکست و فاجعه‌ای پیش اومد که البته اجتناب پذیر بود.

 

یک سال قبل از اشغال ایران، ارتش رضاشاه یک مانور سالیانه داشت و این مانور در حضور یک ژنرال فرانسوی که استاد دانشگاه جنگ بود برگزار شد. در جریان آن مانور، رضاشاه از ژنرال فرانسوی پرسید ارتش ایران در مقابل ارتشهای بیگانه چقدر مقاومت خواهد کرد؟ ژنرال فرانسوی که خود در جنگ جهانی اول شرکت داشت و برآورد خوبی از ارتشهای اروپایی داشت پاسخ داد: دو ساعت. هنگامی که اطرافیان به او تذکر دادند که این چه پاسخی بود که به اعلیحضرت دادی؟ ژنرال فرانسوی با خونسردی پاسخ داد: این دو ساعت را هم برای دلخوشی شاهتان گفتم. وگرنه پاسخ درست هیچ است. زیرا تفنگ و مسلسل در برابر تانک و زرهپوش هیچ مقاومتی ندارد.

 

صدیقه خدایی‌صفت: رضاشاه حتی در آخرین لحظاتی که ارتشهای متفقین وارد خاک ایران شده بودن می‌تونست با کمی هوشیاری از اشغال پایتخت جلوگیری کنه. متفقین بارها بهش گفته بودند که عوامل آلمان رو از ایران اخراج کن. متفقین گفته بودن نیازی نیست سفارت آلمان رو ببندی یعنی ارتباطات دیپلماتیک رو با آلمان داشته باش فقط عوامل هیتلر و اخراج کن. یعنی حتی بهش امتیاز دادن که ظاهر قضیه حفظ بشه. اما رضاشاه با بلاهت تمام این کار رو نکرد و نهایتاً نیروهای انگلیس و شوروی وارد پایتخت شدن و تهران رو اشغال کردن.

 

نویسندگان کتاب گذشته چراغ راه آینده اینطورنوشته‌اند: «متفقین مایل بودند که قدرت مرکزی (یعنی دیکتاتوری رضاشاه) از هم نگسلد تا آنها بتوانند تمام قوای خود را در جبهه‌های اصلی جنگ به‌کار بگیرند. همان‌طور که در یادداشت‌های آنها ذکر شده اشغال تهران نیز مورد نظر نبود ولی رفتار جانبدارانه شخص رضاشاه و دولت فروغی با عمال نازی موجب شد که متفقین وارد تهران شده، خود در کار تصفیه نازیها دخالت کنند.

روز بیست و پنجم شهریورماه قبل از آن‌که نیروهای متفقین وارد تهران شوند، رضاخان بنا به توصیه سفارت انگلیس از سلطنت کناره‌گیری کرد».


حسین میرداماد: «ابعاد فاجعه‌ای که رضاشاه برای ایران رقم زد خیلی بیشتر از این حرفاست. تمام رفت و برگشت مذاکرات رضاشاه با انگلستان و شوروی به دور از مردم صورت گرفت. دیکتاتور حتی مجلس دست‌ساز خودش رو هم در جریان این مذاکرات قرار نداد. مجلسی که خودش اسمش رو گذاشته بود طویله، به‌طور کامل از این جریانهای بی‌خبر بود و فقط وقتی رضاشاه فهمید که متفقین در حال ورود به تهران هستن، تازه مجلسش یا به‌قول خودش طویله رو مطلع کرد. یعنی مردم وقتی از آغاز اشغال با خبر شدن که تهران در آستانه سقوط بود».

 

شاه وابسته و وطنفروش، در هنگامه سقوط تهران به نیروهای نظامی دستور ترک مقاومت داد. نویسندگان کتاب گذشته چراغ راه آینده در این رابطه می‌نویسند: «دستور ترک مقاومت نیروهای نظامی هنگامی صادر شد که اکثر واحدهای ارتش حتی قبل از این‌که طرف مقابل را ببینند پاشیده شده بودند. فرماندهان لشگر و افسران ارشد که خود می‌بایستی نمونه فداکاری در برابر زیردستان باشند، پیش از دستور ترک مقاومت، از تهران سردر آورده و واحدهای خود را به امید حوادث سپرده بودند. سلاح بسیاری از واحدها به جا مانده و به دست ایلات و عشایر افتاده بود».

 

ابوالفضل فولادوند: «اینطوری بود که بعد از اشغال تهران، انگلیس یه تلگراف سه خطی برای رضاشاه فرستاد و بهش گفت زحمتو کم کن. پرونده سلطنت رضاشاه به همین سادگی بسته شد. نه نیروهای مسلح و نه ارتش هیچکدومشون از شاهشون دفاع نکردن و حتی یک گلوله هم برای حفاظت ازش شلیک نکردن. رضاخان قلدر در زمان ترک ایران حتی یک حامی هم نداشت که براش یه تظاهرات یه نفره برگزار کنه. به جاش تا دلتون بخواد مردم شادی کردن و روزنامه‌های دهان بسته و قلمهای به زنجیر کشیده شده شروع کردن به افشاگری علیه جنایتهای رضاشاه. و از اونطرف هم مردم با قباله‌ها و اسناد شکایت رفتن جلوی روزنامه‌ها، ادارات صف کشیدن و خواستار باز پس‌گیری زمینها و دارایی‌هاشون شدند».

 

صدیقه خدایی‌صفت: «و سؤالی که سالهاست بر سینه تاریخ ایران حک شده این است که راستی این چه شاه مردم دوست و چه بانی ایران نوینی بود که سفارت بیگانه از کشورش اخراجش کرد و مردم هم به جای مقاومت جشن گرفتن و به همدیگه تبریک گفتن؟ این چه حافظ استقلالی بود که خودش کشور رو تقدیم اشغالگرها کرد و هیچ مقاومتی در برابر اشغال نکرد؟»

 

ایران فروشی رضاشاه به جنگ جهانی دوم و اشغال ایران محدود نمی‌شود. دیکتاتور وابسته پیش از آن هم بخشهایی از خاک ایران را به بیگانگان داده بود. حسین مکی در کتاب تاریخ ۲۰ساله می‌نویسد: «سرلشکر ارفع می‌گوید؛ «من عضو هیأت تحدید حدود (یعنی اندازه گیری و مشخص کردن مرزها) و حل اختلافات (مرزی با ترکیه) بودم... شاه گفت مهم نیست که سر این تپه از آن‌که (چه کسی یعنی ایران یا ترکیه) باشد، آنچه مهم است این است که ما با هم دوست باشیم... برگشتم، همه منتظر من بودند (هیات ترکیه و هیأت ایران) تا من وارد شدم پرسیدند اعلیحضرت (یعنی رضاشاه) چه فرمودند؟ گفتم فرمودند ما دوست هستیم این موضوعات در کار نیست، تقیسم کنید این طرف تپه که رو به «قطور» GHOTOOR است مال ما باشد و آن طرف مال ترک‌ها»! «به‌طوری‌که می‌دانیم پهلوی ارتفاعات آرارات (کوچک) را به ترکها و قسمتهایی از شرق ایران را به افغانها و شط‌العرب را به عراق بخشید»!

 

ابوالفضل فولادوند: «بعد از همه این صحبت‌ها و بررسی تمام این سندها تنها سؤالی که باقی میمونه اینه که وصله‌های نچسبی مثل بانی ایران نوین و حافظ تمامیت ارضی ایران و از این جور صفتها رو کی، چطور و در چه زمانی به رضاشاه چسبونده؟ چون این رضاشاهی که در تاریخ هست، اولین قاتل مدافعان تمامیت ارضی ایران بوده. دستش توی خون سردارانیه که برای دفاع از مرزهای ایران مبارزه کردن. دستش توی خون مجاهدان مشروطه و میرزا کوچک خان و کلنل تقی‌خان پسیانه. پس از اونکه سرداران دفاع از استقلال و آزادی ایران رو که کشت. جاده صاف کن اشغال ایران هم که بود. بخشهایی از ایران رو هم که داد رفت. خب کدام ایران نوین، کدام استقلال، اینها سؤالاتی است که باید به آن جواب داده بشود».

ادامه دارد

۱۴۰۰ اسفند ۹, دوشنبه

یکتاگرایی (مونیسم) سیاسی و استراتژیک و ایدئولوژیک؛ یادی از مصدق و سردار جنگل - مسعود رجوی - اسفند ۱۳۹۱

 

مسعود رجوی - اسفند۱۳۹۱

یکتاگرایی (مونیسم) سیاسی و استراتژیک و ایدئولوژیک

یادی از مصدق و سردار جنگل

مسعود رجوی-اسفند ۱۳۹۱

 

۹ اسفند سالروز کودتای نافرجام شاه علیه مصدق

در سال۱۳۳۱

 

مسعود رجوی – ۹ اسفند۱۳۹۱ - کازار سرنگونی

۶۰سال پیش همچین روزی که بعداً با کودتای ۲۸مرداد تکمیل شد، شاه طاقچه بالا گذاشت و گفت که من می‌خوام مملکت را ترک کنم، ادا و اطوارهای آن زمان شاه که بعد لات و لمپنهای آن روزگار سردسته‌شان هم آن زنک معروف در دربار شاه به‌نام ملکه اعتضادی بود، اینها دور کاخ مرمر جمع شدند و آخوندهای آن روزگار و لات و لمپنهای آن روزگار، غوغا به‌پاکردند که ما نمی‌گذاریم اعلیحضرت برود مملکت بی‌صاحب می‌شود و مصدق کشور را تحویل کمونیستها می‌دهد. آن زمان بحث تروریسم نبود، به‌جای تروریسم برچسب روزگار چون زمان استالین هم بود و اتحاد شوروی کمونیسم بود یک سناریوی کاملی برای کودتا چیده بودند که از آنجا بروند از کاخ مرمر نزدیک نخست‌وزیری مصدق را آنجا ساقط کنند، چون هنوز فضای اختناق نبود، جوانها و ملیون آن روزگار بهم گشتند، دکتر فاطمی شهید هم بود و این کودتا را خفه کردند. یعنی آخوندها و لات و لمپنها و آن زنک درباری در حقیقت طناب داری درست کرده بودند برای مصدق که در روز ۹اسفند در هم پیچیده شد.

 

پیام دکتر مصدق درباره توطئه ۹اسفند ۱۳۳۱:

روز نهم اسفند گذشته عده‌یی جلوی کاخ اختصاصی آمده بودند و قصدشان این بود که در موقع خروج از کاخ کار مرا یک‌سره سازند ولی به هدف نرسیدند. پس از آن جلوی خانه خود اینجانب آمدند و باز کامیاب نشدند. افرادی که مقابل در معمولی که سمت جنوب کاخ است جمع شده بودند به‌محض این‌که اتومبیل به سمت در شمالی حرکت نمود دنبال آن آمدند ولی قبل از این‌که به آنجا برسند اینجانب سوار شده به خانه مراجعت کردم و آنها در جلوی همان در توقف نمودند که بعد شنیدم گفته بودند مرغ از قفس پرید. جمعیت به در خانه اینجانب هجوم آوردند، در اینجا لازم است گفته شود که در پیشاپیش این عده چند نفر افسر حاضر به خدمت و بازنشسته و چند تن چاقوکش معروف حرکت و قریب یکساعت سعی می‌کردند که در را شکسته وارد خانه شوند. ملت بیدار ایران کاملاً به حقیقت امر واقف بوده و همان‌طوری که تاکنون اقدامات عمال بیگانه را نقش بر آب کرده است این بار هم نخواهد گذاشت که دشمنان ایران به هدف خود رسیده و نهضت ملی ایران را با شکست مواجه سازند

 

تا بنگرید تاریخ ایران و تاریخ مبارزه مردم ایران در همین دوران معاصر مملو از این چیزهاست با یک تفاوت مهم که جای مجاهدین در آن خالی بوده است.

گفتم کارزار سرنگونی که داریم آکنده از این چیزها خواهد بود، عین واقعیت است. چون اگر رژیم این کارها را نکند نکند واقعاً سرش به باد است. جنبش انقلابی که بیشتر از بقیه در تاریخ معاصر ایران دوام آورد سردار جنگل بود. میرزا کوچک خان. هر چند که وقت کم است اما من یک حکایتی از او برای شما خواهم خواند تا بنگرید که چه می‌گویم. چون ارتش جنگل هفت سال دوام آورد و در سال۱۳۰۰ که الآن ۹۱سال گذشته با شهادت میرزا به پایان رسید. هفت سال در معیارهای آن روزگار خیلی زیاد بود. بعد مجاهدینی آمدند که هفت تا هفت سال، ۴۹سال تا به الآن در برابر شاه و شیخ و توطئه‌های هر روز و هرشب و هر هفته و هر ماه و هر سال دوام آوردند با همان جان کلام. هفته پیش که سوم اسفند بود روز کودتای رضاخان بود در سال۱۲۹۹، داستان را برایتان می‌گویم و بعد دوباره یادتان بماند که برمی‌گردیم به همین مونیسم سیاسی و استراتژیک و ایدئولوژیک تا ببینید که کارزار سرنگونی تا کجا واقعی و جدی است و بعد تازه آدم درک جدیدی پیدا می‌کند از ارزش و آثار خونی که دادید و درد و رنج و محدودیتی که تحمل می‌کنید. اگر که روسها خیانت نمی‌کردند در آن روزگار که خودش داستان کشاف و جداگانه‌ای دارد جمهوری انقلابی ایران که سردار جنگل اعلام کرد و رشت و گیلان را فرا گرفت حتماً به پیش می‌رفت. حنیف بنیانگذار و مجاهدین هم محصول آن تجارب هستند که به جمع‌بندی آن تجارب نشستند. وقتی که آن زمان هم کار سخت می‌شد حتماً در آموزشهایتان خوانده‌اید دیگر فرصت‌طلبی و خیانتها شروع می‌شد اما تشکیلاتی و انقلابی در کار نبود هر چند که تا بخواهید خون و فدا فرزندان ایران برای آزادی میهن‌شان که دریغ نمی‌کردند. اگر به شما تروریست می‌گفتند تا بخواهید آن زمان روی سردار جنگل هم تجزیه طلبی و تجزیه کردن ایران و این مارکها هم بود.

 

اگر روح واحد و خون واحدی را که در همه این بحثها، در همه این راه‌حل‌ها جاری و ساری است نگاه بکنیم یک چیز بیشتر نیست. سرنگونی، رژیم که عقلش کم نیست چرا خط بسته در سوریه و عراق و لیبرتی را هدف قرار می‌دهد؟ آخر عقلش که کم نیست برای این‌که تهران را به‌گفته خودش از دست ندهد.

کاش که شرایط انقلاب ایران هم ساده می‌بود چقدر خوب مثل تونس چند هفته‌یی تمام می‌شد. چقدر خوب مثل مصر ولی آخر ما اینها را سی و چند سال پیش در زمان شاه کهنه کردیم گذراندیم. یا حتی مثل قذافی

فرقش با شرایط ما چیست؟ آخر رژیمش یک رژیم دیکتاتوری شناخته شده معمول مثل قذافی نیست نتیجه: تمامی بار تا وقتی طلسم اختناق بشکند تمامی بار در قسمت سازمان‌یافته برعهده شما و در قسمت سازمان نایافته برعهده خلق شماست. چرا؟ این چه مشیت است؟ این چه حکایت است؟ حکایت خمینی و سلطنت مطلقه فقیه که خطش را به‌قول خودش نه در مهران و شلمچه در اشرف و بغداد و لیبرتی و دمشق و بیروت و غزه می‌بندد اگر که نبندد تهران از دست می‌رود. این همه داستان است مثل زمانی که ۸سال جنگ را سرپوش اختناق کرده بود. به همین دلیل گفتم که در حالی‌که همه اطرافیان خامنه‌ای می‌گویند آقا این احمدی‌نژاد را خیلی اذیت می‌کند برکنار کنیم می‌گوید نه. چرا؟ چون از سر برداشتن قیام می‌ترسد به هر دلیل و بهانه‌یی از انفجار بشکه باروت.

یادتان باشد در اثر یک اشتباه در سال۸۸ مناظرهٴ سران رژیم، یعنی کاندیداهای ریاست جمهوریش، دیگ بخار نظام، سوپاپ اطمینانش را پس زد، بر اثر یک مناظره، و قیام‌ها زیر پوش انتخابات ریاست‌جمهوری همین رژیم، کاندیداهایی که از همین فیلتر ولایت فقیه رد شده بودند و به‌قول خودشان، اعتقاد قلبی و التزام عملی به ولایت فقیه داشتند، از همین جا سر باز کرد. اما، اما در عین‌ حال که ۶ماه هم ادامه پیدا کرد دشمن شما توانست مهارش کند. اگر آن زمان وسط سبزینه بازاری که پهن شده بود، شما می‌گفتید راه‌حل ارتش آزادی است به شما می‌خندیدند. یادتان هست امر آن‌قدر مشتبه بود که گمان این می‌رفت که حتی طلسم اختناق ممکن است شکسته باشد یا بشکند، اما این طور نبود، چون دشمن پاتکش را نکرده بود، هنوز. خیلی خوب می‌شناخت که سران آن چیزی که به آن می‌گفتند جنبش سبز چه کسانی هستند و چگونه می‌شود آنها را مطیع کرد، تا آن حدی که بعداً بروند بگویند راهپیمایی سکوت، آن هم در پیاده رو، آن هم بدون هر گونه شعار! یاللعجب! یعنی رژیمی که این طور پشت اسد هست، با راهپیمایی سکوت، آن هم در پیاده رو، بدون هر گونه شعار، از میدان به در می‌رود؟!

دوباره برمی‌گردم به این‌که کاش در ایران هم شرایط ساده می‌بود، در این صورت جهان نیازی هم نداشت که طبق متونی که خواندیم، این‌چنین رو به شما بگوید که آینده این منطقه، تا حدود زیاد و خیلی زیاد، بسته به شما، بسته به مجاهدین و نبردی است که شما پیش می‌برید. یا باید فرض کنیم که اینها مبالغه می‌کنند، یا تعارف می‌کنند، یا نه از سر نیاز به این حقیقت رسیده‌اند، چون الآن دیگر کسی شک ندارد که اگر رژیم را برداریم، دستش را از پشت سوریه، خوب طرف پارسال سقوط کرده بود، نه امسال، چون رژیم چه کار می‌کند مگر؟ تمام دار و ندار و منابع و اموال ملت ایران را در خدمت صدور ارتجاع و تروریسم گذاشته است. این ذاتی ولایت فقیه است. صدور ارتجاع را از او بگیرید، خوب جنگ ۸ساله‌یی در میان نیست. حالا می‌خوام برگردم بگویم که مکانیسم‌ها و تاکتیک‌ها را که ما تعیین نمی‌کنیم. دشمن با کارهای خودش تعیین می‌کند، بهتره بگویم دیکته می‌کند. کافی است چشم داشته باشیم، ببینیم. کاش که اصلاً لازم نبود که ما به عراق بیائیم. من که روز اول گفتم، کاش اصلاً لازم نبود که وارد انقلاب مریم بشویم. دیگه بیشتر از این‌که نمی‌شود گفت، اما بحث این چیزها نیست، بحث چنان که دیدید، امروز کشیده به اینجا که آن سناتور آمریکایی گفت ما گشتیم و دیدیم که رژیم همه رو از دور خارج کرده و انتخاب بین آلترناتیوهای مختلف نیست. بلکه تنها آلترناتیو است و صورت مسأله هم‌چنان که حتی شخصیت‌های رسمی و غیررسمی آمریکایی می‌گویند فقط مردم ایران یا مجاهدین خلق ایران یا شورای ملی مقاومت ایران نیستند، همهٔ دنیاست، انگلیسی همین را می‌گوید، آمریکایی همین را می‌گوید، فرانسوی همین را می‌گوید، آن‌که پارلمان اروپا است همین را می‌گوید، و الی آخر…

برادران عربمان هم که از قبل می‌گفتند، نخست‌وزیر قبلی الجزایر همین را می‌گوید، نمایندگان مصری و اردنی همین را می‌گویند. یمن و سوریه و فلسطین هم هم‌چنین!

در بحثهای قبلی دیدیم که بنیانگذار سندیکای قضات فرانسه (کلکومبه) گفت که این تنها نمونه در تاریخ است، پس جوابش هم همین مجاهدین هستند و انقلاب مریم،

 

یادتان هست که در بحثهای قبلی بعد از ابلاغیه گفتیم پایه را بر این بگذاریم که شبه اوین، تا کمربندها را هر چه محکمتر بکنیم والا خوب تو این دود و دم آدم فرو می‌رود. بگذریم که شرایط متفاوت است ولی این را گفتیم که بگوییم بالاتر از سیاهی رنگی نیست. چون با دشمنی طرف هستیم که با سوءاستفاده از اسلام اصلاً چوب زیر بغلش و ریح و روح حیاتش صدور ارتجاع و تروریسم و خط بستن در بیرون مرزهای ایران است.

حتماً دیده‌اید که آن رئیس بخش محرمانه اطلاعات مرکزی آمریکا در دولت بوش آن کنفرانس بین‌المللی جان سانو گفت که هم‌چنان که تغییرات اساسی در سراسر خاورمیانه‌ را به افزایش است یک نبرد سری در واشنگتن و سایر پایتخت‌های جهان در رابطه با آینده سیاست نسبت به ایران در جریان است. که به‌لحاظ استراتژیک مهمترین و خطرناکترین حکومت در منطقه است. وزارت اطلاعات رژیم ایران به‌طور تمام‌عیار درگیر این جنگ است در واقع به‌طور علنی آن را هدایت می‌کند. در ایران وزارت اطلاعات و هم‌چنین اطلاعات سپاه پاسداران شامل نیروی قدس تحت نظارت مستقیم ولی‌فقیه خامنه‌ای عمل می‌کند.

 

در کانون این صحنه نبرد حول آینده ایران سازمان مجاهدین خلق قرار دارد. این سازمان از لیست گروه‌های تروریست خارجی خارج شد ولی هنوز یک بسیج تبلیغاتی عظیم و به‌شدت فعال حول آن وجود دارد که آبها را گل‌آلود کرده است. من در خارج از آمریکا علیه وزارت اطلاعات رژیم ایران کار کرده‌ام، با شیوه کار آنها آشنایی دارم، آنها در امر دروغ‌پراکنی علیه مخالفان خود بسیار متبحر هستند. در حقیقت بزرگترین اداره در وزارت اطلاعات ایران همین اداره دروغ‌پراکنی است. آنها از جنگ روانی و اطلاعات غلط علیه مخالفان خود استفاده می‌کنند، آنها هم‌چنین رسانه‌ها را در سایر کشورها مورد نفوذ قرار می‌دهند تا تصویر بهتری از رژیم نشان بدهند، آنها از خبرگزاریها نظیر خبرگزاری مهر استفاده می‌کنند تا داستانهای دروغ در مورد سازمان مجاهدین خلق در رسانه‌ها پخش کنند تا آنها را بی‌اعتبار کنند، وزارت اطلاعات، سازمان مجاهدین خلق را به‌صورت بزرگترین خطر یگانه برای رژیم‌شان می‌داند و بدین خاطر به هر کاری دست خواهد زد تا دروغ علیه آن پخش کند.

آنها یک سرویس بسیار پیچیده هستند و وقتی می‌خواهند رسانه‌ها و سیاست‌گزاران، دروغهایشان را باور کنند به‌صورتی ماهرانه عمل می‌کنند. دروغ‌ها نه فقط در وب سایتهای مختلف، بلکه توسط رسانه‌های اصلی نظیر سی.ان.ان، نیویورک تایمز نیز استفاده می‌شود، این رسانه‌ها به‌طور عام درستی این اتهام‌ها را مورد کنکاش قرار نمی‌دهند و هم‌چنین روی قضاوت افسران اطلاعات با تجربه تکیه نکرده‌اند.

 

یک تکنیک که وزارت اطلاعات به‌خوبی از آن استفاده کرده چیزی است که ما به آن پرچم کاذب می‌گوییم آنها آدمها را طوری جا می‌زنند که وانمود کنند افراد دیگری هستند مثلا از اعضای جنبش سبز هستند یا از اعضای مجاهدین خلق هستند. در حقیقت منابع رسانه‌های آمریکا در رابطه با مجاهدین تنها تکرار کننده حرفهای وزارت اطلاعات بوده‌اند. گروه‌های پوششی و نمایندگانی که به جای وزارت اطلاعات عمل می‌کنند خود را به‌صورت سازمانهای ایرانی ـ آمریکایی یا آکادمیسینهای معتبر نشان می‌دهند. وزارت اطلاعات در جوامع ایرانی خارج از ایران نفوذ می‌کند، آنها از شیوه‌های مختلف استفاده می‌کنند. در فرانسه سازمانی هست به نام ”حمایت از پناهندگان ایرانی“که وزارت اطلاعات توسط آن تلاش می‌کند ایرانیان را به استخدام خود درآورد تا علیه ایرانیان در فرانسه جاسوسی کنند. من به اطلاعاتی که برای سالیان استفاده شد تا مجاهدین خلق را به‌عنوان یک سازمان تروریستی دسته‌بندی کند نگاه کردم. بر پایه ۳۰سال تجربه حرفه‌یی‌ام در کار اطلاعات. من هیچ چیزی در این اطلاعات ندیدم که حتی به میزانی ناچیز دلیلی برای تروریست بودن سازمان مجاهدین ارائه کند این کار برای مقاصد سیاسی صورت گرفت.

 

هر چند سرویس اطلاعاتی رژیم ایران دارای مهارت‌های قابل توجهی در جاسوسی است اما قادر به پوشاندن حقیقت نیست.

حقیقت این است که سازمان مجاهدین خلق ایران صلح‌جو، دمکراتیک و غیرخشونت‌گراست، به بیانیه جهانی حقوق‌بشر به کنوانسیونها و میثاقهای بین‌المللی متعهد است و این یک سیاست داخلی و خارجی بر پایه همزیستی مسالمت‌آمیز را ترویج می‌کند، کمپ اشرف و در امتداد آن کمپ لیبرتی یک مکان نیست یک عقیده و یک روح در تمامی انسانهای آزادیخواه است،

جنایات «رضا شاه» به‌روایت تاریخ – قسمت چهارم

 

جنایات «رضا شاه» به‌روایت تاریخ
جنایات «رضا شاه» به‌روایت تاریخ

جنایات «رضاشاه» به‌روایت تاریخ

از کودتای انگلیسی سوم اسفند تا برکناری و اخراج توسط سفارت انگلیس

 

مخبرالسلطنه:

رضاشاه متغیرانه فرمودند: دوسیه نفت چه شد؟ گفته شد حاضر است.

زمستان است. بخاری می‌سوزد. دوسیه را برداشتند انداختند توی بخاری!

پیامد‌های این اقدام، تمدید قرارداد دارسی در شرایطی بسا ظالمانه‌تر شد.

 

دکتر مصدق در مجلس چهاردهم:

تاریخ عالم نشان نمی‌دهد که یکی از افراد مملکت،

به وطن خود در یک معامله، ۱۶بیلیون و ۱۲۸میلیون ریال ضرر زده باشد.

شاید مادر روزگار دیگر نزاید کسی را که به بیگانه چنین خدمتی کند!!

 

دکتر مصدق در مجلس چهاردهم:

اگر امتیاز دارسی تمدید نشده بود،

در سال ۱۹۶۱ به بعد، دولت نه تنها به صدی ۱۶عایدات حق داشت،

بلکه صدی صد عایدات حق دولت بود

 

پس از اخراج رضاشاه از ایران،

«موید احمدی» نماینده مجلس در جلسه اول مهرماه ۱۳۲۰ مجلس شورای‌ ملی با اشاره به برداشت‌های غیر قانونی رضاشاه از عایدات نفتی کشور گفت:

«ما الان مقابل ۳۱ میلیون لیره مخارجی هستیم که اصلا نمی دانیم چطور خرج شده؟!»

 

خاک تبدار ایران زمین، ذخائر بسیاری در سینه دارد. نفت اما، بی شک مهمترین آن گنجهاست. دریای نفت، عبارت آشنایی است که ما ایرانیان از کودکی بارها و بارها آن را شنیده ایم و در باره خاک نفت خیز سرزمینمان خوانده ایم و نوشته ایم و سخن گفته ایم. با این همه، درد مشترکی هست که مردم ایران را به هم پیوند می دهد. درد نشستن بر روی دریای نفت و بی نصیب بودن از آن.

چنگ اندازی شاه و شیخ بر منابع نفتی، دردناکترین واقعیت تاریخ میهن ماست. واقعیتی که با بزرگترین تحولات سیاسی و اجتماعی این آب و خاک گره خورده است.

 

حسین میرداماد: «وقتی تاریخ ایران را ورق می زنیم و اسناد تاریخی را مرور می کنیم با وقایع تکاندهنده ای مواجه می‌شویم که هم دردناکه و هم اینکه بیانگر ریشه های تاریخی بسیاری از ناکامی های ملت ماست. منابع طبیعی ایران و بخصوص نفت، همواره کانون دزدی ها و چپاولهای شاه و شیخ بوده. دقیقا به همین علت هم بوده که قدرتهای استعماری به ایران به عنوان یک طعمه لذیذ نگاه می کردند. برای پی بردن به حقیقت ماجرا باید برویم به سرچشمه. برپیم به اولین چاه نفتی که در ایران به نفت رسید و بعد هم نحوه برخورد شاهان و حاکمان مستبد با این پدیده حیاتی چگونه بوده.

یعنی باید از آنچه که شاهان قاجار با نفت کردن شروع کنیم و گام به گام بیایم جلو تا برسیم به آنچه که رضاشاه با نفت ایران کرد. طبعا این میتونه شاخص خوبی برای سنجش مشروعیت یک حکومت باشه. رضاشاه با منابع طبیعی ایران چه کرد؟ با نفت ایران چه کرد؟ با نگاهی به تاریخ میتونیم به همه این سئوالات پاسخ بدهیم».

 

 در سال 1251 خورشیدی مطابق با 1872 میلادی، ناصرالدین شاه با یک تاجر انگلیسی آلمانی تبار بنام بارون ژولیوس دو رویتر، قراردادی امضاء‌کرد که محتوای آن واگذاری امتیاز استخراج نفت ایران به آن تاجر بود. آن قرار داد با مخالفت مردم منتفی شد و البته روسیه تزاری هم به شدت با آن مخالف بود چرا که آن را در تعارض با منافع خود می دید.

 29 سال بعد در روز 5 خرداد سال 1287 خورشیدی،‌ اولین چاه نفت ایران در مسجد سلیمان به نفت رسید. نفتی که مردم ایران از آن بی نصیب بودند، چرا که هفت سال قبل از آن یعنی در سال 1280 خورشیدی توسط مظفرالدین شاه قاجار، امتیار نفت ایران به یک انگلیسی به نام ویلیام ناکس دارسی برای مدت شصت سال، پیش فروش شده بود. دارسی متعهد شد سالانه مبلغ 20 هزار لیره وجه نقد و معادل همین مبلغ از سهام شرکت و همینطور 16 درصد از منافع خالص حاصله از نفت را به دولت ایران بپردازد.


صدیقه خدایی‌صفت: «در سال 1914 میلادی دولت انگلستان به جای دارسی طرف حساب ایران شد. قرارداد دارسی هم ادامه داشت تا سال 1311 که طرف انگلیسی حتی به همون تعهدات ناچیز خودش مبنی بر پرداخت سهمیه ایران هم عمل نکرد و قرارداد رو در عمل نقض کرد. به این ترتیب با یک بزنگاه تاریخی مواجهیم که طرف قرارداد ایران نقض عهد کرده و به قراردادش پایبند نبوده. حالا در مواجهه با این اتفاق، حکومت ایران چه باید بکنه؟ برخورد درست چیه؟ طبعا یک حکومت مردمی از این موقعیت بهترین استفاده رو می کنه و این دعوا رو به محاکم بین المللی می کشونه. یعنی این بهترین فرصت بود تا ایران اقامه دعوا کنه و قرارداد خائنانه و ظالمانه دارسی رو از بیخ و بن لغو کنه. اما رضاشاه چه‌کار کرد؟»

 

رضاشاه با به آتش کشیدن قرار داد دارسی عملا امکان اقامه دعوا از طرف ایران را منتفی کرد همچنان‌که عملا امکان دریافت حق‌السهم ایران را هم از بین برد و بعد هم در ادامه، آن قرارداد ننگین را برای یک دوره 32 ساله دیگر تجدید کرد. به این ترتیب قراردادی که می توانست لغو شود نه تنها تمدید شد بلکه به مدت آن هم اضافه شد.

 

حسین میرداماد؛ «ببینید رضاشاه با به آتش کشیدن قرارداد قبلی دارسی در واقع هر گونه سندی رو که می تونست در محاکم بین المللی ارائه بشه از بین برد. این اقدام مشکوک دقیقا در راستای منافع انگلستان بود. بعد هم که اومد و همون قرارداد رو با کمی تغییر دوباره تمدید کرد. این کار هیچ معنایی جز خیانت و اقدام علیه منافع ملی مردم ایران نداره. این سند وابستگی رضاشاه به استعمار است. این چه حاکم ملی و مردمی است که چنین خیانتی در حق مردم ایران می کنه؟‌»

 

مهدی قلی‌هدایت، (مخبرالسلطنه) نخست‌وزیر وقت، در کتاب خود، «خاطرات و خطرات» داستان آتش زدن پرونده نفت و قرارداد دارسی توسط رضاشاه را این‌گونه تصویر کرده است:
«شب ششم آذر (۱۳۱۱) تیمور تاش پرونده نفت را به هیات وزیران آورد. رضاشاه تشریف آوردند و متغیرانه فرمودند: دوسیه نفت چه شد؟ گفته شد حاضر است. زمستان است. بخاری می‌سوزد. دوسیه را برداشتند انداختند توی بخاری!»

 

مصطفی فاتح، معاون شرکت نفت ایران و انگلیس و نویسنده کتاب «۵۰ سال نفت ایران» درباره محتویات آن پرونده که رضاشاه به آتش انداخت توضیحات بیشتری برایمان دارد. او نوشته:
«در پرونده مزبور، همه نامه‌های متبادله بین وزیر دربار و شرکت نفت(موجود) بود. موقعی که نمایندگان دولت خواستند از آن استفاده کرده و بعضی از نامه‌های شرکت را برای تایید اظهارات خود در شورای جامعه ملل ارائه دهند، هیات ایرانی ملاحظه کردند که اسناد مهمی را از دست داده‌اند.»

 

«لرد کدمن Kadman»، رئیس انگلیسی هیات‌مدیره شرکت نفت هم در شرح خاطرات خود نکات بیشتری گفته که ما را به نکات مهم‌تری نسبت به اقدام خائنانه رضاشاه آگاه می‌کند، لردکدمن شرحی مختصری از رفتن خود و هیات انگلیسی نزد رضاشاه برای حل اختلاف ایران و شرکت نفت نوشته که بخشی از آن به این شرح است:
«رضا شاه با نهایت مهربانی ما را پذیرفت و پس از استماع طرفین، حد وسط را گرفت و دستور داد که حق‌الامتیاز را به ۴ شلینگ در هر تن کاهش دهند و تمدید امتیاز قرارداد را نیز پذیرفت».

 

ابوافضل فولادوند: «گواهی لرد کدمن Kadman دربرگیرنده نکات جالبیه. طرف انگلیسی تعهداتش رو زیرپا گذاشته و حق مردم ایران رو خورده بعد می‌گوید رضاشاه با نهایت مهربانی ما رو پذیرفت. واضحه که این «‌نهایت مهربانی» در واقع بیان دیپلماتیک چاکرمآبی و نوکر صفتی رضاشاه برای استعماره. به مردم ایران که می رسیده با باتوم و گلوله و چکمه جوابشون رو می داده اما به انگلیسی ها که می رسیده به ناگهان مهربان میشده. بعد هم کدمن میگه حق‌الامتیاز رو به 4 شلینگ در هر تن کاهش داد که در واقع 2 شلینگ کمتر از پیشنهاد دولت ایرانه بوده! خب اسم اینو چی میشه گذاشت؟ حتی از قیمتی که دولت خودش گذاشته بوده هم کوتاه میاد!»

 

تقی‌زاده به عنوان امضا کنندهٔ همان قرارداد خائنانه از جانب رضاشاه،‌در مجلس پانزدهم در مورد قرار داد 1933 گفته است:

«جالب اینجاست برای همین قرارداد که... موجب لعن آیندگان بود با تبلیغات فراوان جشن‌ها گرفتند و به عنوان پیروزی بزرگ، به خورد ملت از همه جا بی خبر دادند»!

 تقی زاده درست می گوید. با نگاهی به عکسهای باقیمانده از کارناوالهای آن زمان، بیشتر به ابعاد فریبکاری رضاشاه پی می بریم:‌

 

بدون شک، صادق ترین و دردمند‌ترین افشاگر قرارداد خائنانه رضاشاه، دکتر محمد مصدق بود. دکتر مصدق در سال 1323 و در حالیکه نماینده اول تهران در مجلس چهاردهم شورای ملی بود، نطق‌هایی آتشین و روشنگر ایراد کرد و به افشای ابعاد خیانت رضاشاه در مورد قرارداد نفت پرداخت:

«اگر امتیاز دارسی تمدید نشده بود، در سال ۱۹۶۱ به بعد دولت نه تنها به صدی ۱۶عایدات حق داشت، بلکه صدی صد عایدات حق دولت بود... بنابراین، صدی ۸۴ از عایدات که در ۱۹۶۱ حق دولت می‌شود، برطبق قرارداد جدید، کمپانی آن را تا ۳۲ سال دیگر می‌برد. صد و بیست و شش میلیون لیره انگلیسی از قرار(لیره‌ای) ۱۲۸ ریال، ۱۶۰بیلیون و ۱۲۸میلیون ریال می‌شود و تاریخ عالم نشان نمی‌دهد که یکی از افراد مملکت، به وطن خود در یک معامله، ۱۶بیلیون و ۱۲۸میلیون ریال ضرر زده باشد. و شاید مادر روزگار دیگر نزاید کسی را که به بیگانه چنین خدمتی کند!!

از تمدید مدت، نه تنها دولت از این مبلغ محیرالعقول محروم شد بلکه ۲۰ هزار سهمی که از سهام شرکت دارد، بعد از سال ۱۹۶۱ بلاتکلیف و معلوم نیست که دولت انگلیس که قدرت خود را برای تمدید مدت به کاربرده حاضر شود که از ۱۹۶۱ به بعد باز صاحبان سهام صدی ۸۴ از منافع شرکت را ببرند...» (کتاب گذشته چراغ راه آینده؛ صفحه ۴۲- بخشی از نطق مصدق در ۷ آبان ۱۳۲۳ در مجلس چهاردهم)

 

ابوالفضل فولادوند: «آخوندها در سالهای اخیر به فکر نبش قبر رضاشاه افتادند و با شعار دست ساز وزارت اطلاعات،‌ دنبال این هستن که با روحت شاد گفتن به رضا شاه، از جسم رو به اضمحلال شاه حفاظت کنن. حالا ببینید هفتاد و هفت سال پیش مصدق کبیر در جریان نطق های آتشینش در مجلس چهاردهم به نسل‌های آتی یعنی به جوونهای این روزگار چه سفارشی کرده: ‌« آن روزی که سیاست یک طرفی بود، ۳۲سال امتیاز نفت جنوب تمدید شد و از روی حداقلی که خود کمپانی برای عایدات دولت معین نمود، متجاوز از ۱۶بلیون ریال از کیسه ملت رفت و نسل‌های آتیه را از چنین عایدات هنگفتی محروم کرد. نسل‌های آتیه هر قدر نفرین کنند کم کرده‌اند.»

اینها که گفتم حرف‌های دکتر مصدق بود ، در واقع اینجاست که پیشوای نهضت ملی مردم ایران، رضاشاه رو شایسته نفرین ابدی میدونه».

 

دکتر محمد مصدق: «هرقدرهم که درامتیازنامه از عایدات شرکت برای خودمان سهم معین کنیم وقتی که دولت نتواند به حساب شرکت رسیدگی کند نقش بر آب است...درهرامتیاز آن چیزی که بیش ازهمه امتیاز دهنده را تشویق می کند آن است که بعد از یک مدتی قائم مقام، صاحب امتیاز می شود و ما دیدیم که در امتیاز دارسی این حق به چه نیرنگی از دست ما رفت.» (کتاب گذشته چراغ راه آینده؛ صفحه ۴۲- بخشی از نطق مصدق در ۷ آبان ۱۳۲۳ در مجلس چهاردهم)

 

حسین میرداماد: تمدید خائنانه قرار داد دارسی درواقع واگذاری مستقیم ثروت ملی مردم ایران به انگلیسی‌ها بود. اما حتی پول اون بخشی از نفت که عاید ایران می شد هم، باز در واقع هزینه نیازهای استراتژیک انگلستان در ایران شد! این دیگه یه چیزی ماورای سرسپردگی و وابستگیه. این عین وطن فروشیه. یعنی رضاشاه نه تنها نفت مردم ایران رو به بهای بسیار ناچیزی به انگلیسی ها واگذار کرد، بلکه همون پول ناچیزی که طرف برای خالی نبودن عریضه به ایران می داده را هم خرج پیشبرد خط و خطوط استعماری انگلستان در ایران کرد.

 

دکتر مصدق بعدا در این مورد گفت:

هرگاه به محاسبه عواید نفت جنوب رجوع کنند معلوم خواهد شد که عواید مزبور منحصرا در راه سیاسی خرج شده است. عواید مزبور به مصرف راه آهن که به تمام معنی استراتژیک و برای ما سرتاپای ضرر است رسید که قبل از احداث آن، بارها نظریات خود را در مجلس شورای ملی گفتم و روزگار هم گفته های مرا تایید کرد و هم چنین به مصرف خرید اسلحه و مهماتی که ایران به آن احتیاج نداشت رسید، زیرا ما با دول مجاور خیال جنگ نداشتیم که محتاج به آن قدر مهمات شویم و اگر آن مهمات برای ما بود، پس چه شد که در شهریور ۱۳۲۰ از دست ما رفت.» (کتاب گذشته چراغ راه آینده؛ صفحه ۴۲- بخشی از نطق مصدق در ۷ آبان ۱۳۲۳ در مجلس چهاردهم)

بلافاصله پس از اخراج رضاشاه از ایران که سایه سیاه دیکتاتور از روی سر ایران و مردم ایران کم شد «موید احمدی» نماینده مجلس در جلسه اول مهرماه ۱۳۲۰ مجلس شورای‌ ملی با اشاره به برداشت‌های غیر قانونی رضاشاه از عایدات نفتی کشور گفت: «ما الان مقابل ۳۱ میلیون لیره مخارجی هستیم که اصلا نمی دانیم چطور خرج شده؟!»


ابوالفضل فولادوند: «ببینید این فقط یک نمونه است. نمونه ای که البته قابل توجهه و ماهیت رضاشاه رو به خوبی برملا می کنه. مستقل از هر تحلیل و تفسیری، اسناد متقن تاریخی در مقابل ما هستن. ما با شاهی مواجهیم که هم منافع ملی ایران رو میلیارد میلیارد به استعمار می دهد، هم کرور کرور در جیب خودش و خاندانش می ریخته. شاهی که هم اموال مردم رو غصب می کرده و هم از سرکوب ملیتها و کشتن آزادی و شکستن قلمها هم هیچ ابایی نداشته. در کارنامه این دیکتاتور، کوچکترین صبغه ای از مردم دوستی و ملی گرایی به چشم نمی خوره».

 

 

بعد از نگاهی گذرا به آنچه که رضاشاه با اموال و منابع طبیعی و اقوام ایرانی کرد، اکنون قصد داریم تا به نقش رضاشاه در اشغال ایران بپردازیم. راستی چه شد که در جریان جنگ جهانی دوم ایران به اشغال متفقین درآمد؟ رضاشاه در این رابطه نقشی داشت، یا اصلا نقشی نداشت؟ در پنجمین قسمت از مستند رضاشاه به روایت تاریخ، به این سئوالات پاسخ خواهیم داد.

ادامه دارد

۱۴۰۰ اسفند ۷, شنبه

جنایات «رضا شاه» به‌روایت تاریخ – قسمت سوم؛ رضاشاه و ملیت‌های ایران

 

جنایات «رضا شاه» به‌روایت تاریخ
جنایات «رضا شاه» به‌روایت تاریخ

جنایات «رضاشاه» به‌روایت تاریخ

از کودتای انگلیسی سوم اسفند تا برکناری و اخراج توسط انگلستان

 

رضاشاه عشایر لر را کشتار کرد، باقی‌ماندگان قتل‌عام لرستان را در سرمای زمستان پای پیاده و با زنجیری به دست هردو نفر، به خراسان کوچ داد که بسیاری در میانه راه جان‌باخته و در طول مسیر دفن شدند.

 

رضاشاه زمین‌های حاصل‌خیز قشقایی‌ها را غصب کرد و در خاش یک ریگزار برهوت به آنها داد و سرانشان را به تبعید فرستاد.

 

رضاشاه با هموطنان بلوچ‌ که در برابر ژنرال گلداسمیت انگلیسی از مرزهای ایران دفاع کردند، به جنگ برخاست و از آنان کشتار کرد.

 

رضاشاه درجه «نایبی» خود را

پس از کشتار هموطنان ترکمن که مدافع مرزهای ایران در برابر تجاوز ۱۹۱۶ روسیه تزاری در شرق دریای مازندران بودند، گرفت.

 

رضاشاه خون بسیاری از هنرمندان و روشنفکران آزادی‌خواه هم‌چون فرخی‌یزدی، میرزاده عشقی، نسیم شمال و مدرس و دکتر ارانی را بر زمین ریخت.

 

 

ایران زخمگین ما، سرزمینی است با جغرافیای رنگارنگ و تنوعات قومی و زبانی. قرنهاست که این مرز پرگهر، زیستگاه ملیتهای مختلف است، و کرد و لر و ترک و بلوچ و عرب و ترکمن، با هویت ایرانی و با عشق به این آب و خاک در کنار هم زندگی کرده و از آن نگاه‌بانی می کنند. با این همه رد خونچکانی از یک زخم تاریخی بر این پیکر یکپارچه به چشم می خورد. ردی که از ستمی مضاعف سرچشمه گرفته و منشئی جز استبداد و استعمار ندارد. در این میان، سئوال این است که رضاشاه چه رابطه ای با ملتیهای مختلف ایران داشت؟ آیا حقوق آنها را به رسمیت می شناخت؟ آیا حافظ و مدافع یک ایران متحد بود؟ در این قسمت خواهیم کوشید تا به این سئوالات به یاری اسناد تاریخی پاسخ دهیم.

 

یک قاضی دیوان عالی آمریکا بنام ویلیام داگلاس در سالهای 1328 و 1329 از ایران و مناطق عشایری جنوب بازدید کرد. او گزارش مستندی منتشر کرد که در آن زمان مورد توجه پژوهشگران بین المللی قرار گرفت. تاریخ، از سرکوب و اعدام و کشتار فجیع لرها در بین سالهای 1303 تا 1306 بسیار نوشته است. اما سرتیپ شاه بختی و تیمسار امیراحمدی به فرمان رضاشاه حتی از اسیران لر هم نگذشتند و سر بسیاری از آنها را با شمشیر قطع کردند. کشتار عشایر لر، پایان جنایت رضاشاه نبود. باقی ماندگان قتل عام باید به منطقه ای دیگر در آنسوی ایران کوچ داده می شدند. رضاشاه در بهمن و سپس اواخر اسفند سال 1308، عشایر لر را از پیر و جوان و زن و مرد و کودک با پای پیاده و با زنجیری به دست هر دو نفر، کوچ داد.


حسین میرداماد: «اونچه که رضاشاه در رابطه با لرها و عشایر لر انجام داد یک نسل کشی تمام عیار بود. بسیاری از مردمی که کوچ داده شده بودن بر اثر پیاده‌روی طولانی و سرما و فشار جان باختند و در میانه راه دفن شدن. بسیاری از احشام عشایر هم در این مسیر نابود شد، سرمایه‌هایشان از بین رفت. بر اثر این سرکوب، مردمی با کرامت و صاحب مکنت،‌ به گروهی اسیر و فقیر تبدیل شدن».

 

«هارت» HART از اعضای سفارت آمریکا در گزارش فوریه ۱۹۳۱ خود (بهمن ۱۳۰۹) نوشته: «هزاران مرد و زن و پیر و جوان و کودک، صدها مایل راه را از لرستان وخوزستان تا خراسان با پای پیاده طی می‌کنند».

 

مجاهد صدیق نورمراد کله‌جویی – متولد ۱۳۱۴: «اصلاً رحم نمی‌کردند، نه به پیر و نه به جوان. اصلاً قتل‌عام می‌کردند. با شمشیر وتفنگ و هرچی دستشان می‌رسید. حتی پدرم قسم می‌خورد یکی از فامیلهایمان، شاه‌مراد اسمش بود. گفت می‌خواستند دستش را از پشت ببندند او نمی‌گذاشت و گفت نمی‌خواهم ببندید… مگر چکار کردم؟ اما او رو با سنگ کشتند».

 

حسین میرداماد: ‌«تمام این جنایتها به اسم برقراری امنیت صورت می گرفت. سرتیپ شاه بختی و بعد از اون امیراحمدی به اسم اینکه میخوان آرامش رو در لرستان برقرار کنن به پیر و جوون رحم نمی کردن. خاطرات اون جنایتها هنوز هم در ترانه ها و اذهان مردم لرستان باقیه».

 

مجاهد صدیق نورمراد کله‌جویی – متولد ۱۳۱۴: «پدرم یک چیزهایی با گریه می‌گفت. می‌گفت طرف شمشیر را از حمایلش در می‌آورد، توی چشم نفرات می‌چرخاند، هرکدامشان که در چشمش برجسته بود، میزد. گردنش را می‌زد. بیرحمانه… خود شاه بختی مسئول اعدام بود، نفراتی که می‌برد بدون محاکمه اعدام می‌کرد».

 

تیمسار شاه بختی از دوستان نزدیک رضاخان بود که در آن روزگار بادرجه سرتیپی برای سرکوب و اسکان لرها به لرستان رفته بود.

 

مجاهد صدیق نورمراد کله‌جویی – متولد ۱۳۱۴: «پدرم گفت موقعی که دیگر تسلیم شدیم به اصطلاح قرآن آوردند و امضا کردند و گفت تسلیم شدیم و سلاح‌ها را تحویلد دادیم حدود دو ماه در محل هنگ ژندارمری بودیم بعد از دو ماه یک روز بلند شدند و محاصره وتیراندازی و کوچ‌مان دادند، هر دو نفر یک زنجیر به دستمان، پابرهنه، زن و بچه‌ها را هم آوردند، سوارنظام ژاندارمری در عقب و جلو بود. بیشتر طایفه بیرانوند را به همین حالت به خاک مالاندند و تا بجنورد و شیروان و قوچان کشاندند پای پیاده به مدت ۶ ـ ۷ ماه توی راه منزل به منزل، زیر گرما وسرما».

 

تیمسار امیر احمدی را در سا لهای سرکوب در لرستان، قصاب لر می‌خواندند، او خود در سال 1303، در جریان یک سخنرانی در بروجرد از برانداختن نام لر از صفحه لرستان سخن گفته بود.

 

روزنامه ایران 12 جوزا 1303- سخنرانی بروجرد به نقل از عملیات لرستان- اسناد سرتیپ محمد شاه بختی- صفحه 18:« این مرتبه به طوری قوای الوار را درهم خواهم شکست که بعدها قدرت جزئی حرکت نماند».

 

ابوالفضل فولادوند: «وقتی به اسناد جنایات رضاخان در حق اقوام و ملیتهای ایرانی و بخصوص لرها نگاه می کنیم، اولین سئوالی که برامون پیش میاد اینه که علت چیه؟ دلیل این همه دشمنی جنون آسای رضاشاه با یک قوم ایرانی چی میتونه باشه؟ پاسخ البته خیلی روشنه. اقوام ایرانی خواهان حقوقشون بودن. خواهان حفاظت از هویت و فرهنگ و زبانشون بودن. خواهان مشارکت در رهبری سیاسی و حاکمیت ملی بودن. کما اینکه الآن هم هستن. ضمن اینکه لرها فاتح تهران در انقلاب مشروطه بودن و رضاشاه مدافع استبداد محمدعلیشاهی! اینها در دو جبهه مخالف بودند. بی بی مریم بختیاری به مخالفان قرارداداستعماری ۱۹۱۹ مثل دکتر مصدق پناه می‌داد و خودش هم مخالف اون قرارداد استعماری بود، طبیعیه این سابقه و این خواسته ها و مطالبات با خواسته ها و اهداف یک حاکمیت مستبد ، وابسته و توتالیتر در تعارضه. یعنی حاکمیت کشوری مثل ایران با این میزان تنوع قومی دو راه بیشتر نداره یا باید برای حفظ تمامیت ارضی ایران، حقوق اقوام رو به رسمیت بشناسه و به خواسته هاشون پاسخ بده یا باید سرکوبشون کنه. شیخ و شاه همیشه راه دوم رو انتخاب کردن. رضاشاه حتی قانون تشکیل انجمن های ایالتی و ولایتی که متضمن تمامیت ارضی ایران و از دستاوردهای انقلاب مشروطه بود رو هم ملغی کرد.

‌ این سیمای علیمردان خان بختیاری است. همان چهره ملی مردم لرستان که از فاتحان تهران در انقلاب مشروطه بود. علیمردان خان به فرمان رضاشاه اعدام شد.

 

در مقدمه کتاب سردار مریم بختیاری درباره حضور این شیرزن از خیل سرداران مشروطه خواه که نامش با فتح تهران گره خورده، در عملیات فتح تهران اینطور آمده است.

«سرهنگ ابوالفتح اوژن بختیاری در کتاب تاریخ بختیاری صفحه 219 می نویسد:‌ موضوع دگیری که از آقای حسین ثقفی اعزاز شنیدم این است که در همان موقع یعنی قبل از ورود سردار اسعد به طهران بی بی مریم خواهر او هم با عده ای تفنگچی بختیاری در طهران بوده است و در یکی ازخانه های پدری حسین ثقفی منزل نموده است و به مجردیکه می شنود سردار اسعد رو به طهران می آید آن زن هم پشت بام خانه را سنگربندی می کند و با عده ای سوار بختیاری که در اختیار داشته است. با قزاق ها مشغول جنگ می شود و شخصا هم تیراندازی می کرده است».

‌ نیروهای انگلیسی و مزدوران رضاخان به منزل سردار مریم بختیاری حمله کردند و این بزرگ زن بختیاری را مورد اذیت و آزار و اهانت قرار دادند.

 

ابوالفضل فولادوند:‌ «اعدام و سرکوب سرداران مشروطه خواه لرستان توسط رضاشاه، یک سابقه تاریخی داره. رضاشاه در زمانی که قزاق بود در واقع به عنوان مزدور محمدعلی شاه یکی از عوامل سرکوب جنبش مشروطه و از مدافعان استبداد بود. وقتی لرهای مشروطه خواه دوشادوش مجاهدان آذربایجان و گیلان با استبداد مبارزه می کردن و در پی آزاد سازی تهران بودن، همین رضاشاه در هیئت یک قزاق مسلسل به دست، مشغول کشتار مشروطه خواهان بود. در کتاب رضاشاه از تولد تا سلطنت هم به این موضوع اشاره شده و نویسنده نوشته که: «قرائن نشان می دهد که فرمانده مسلسل که در جبهه کرج جنگ می‌کرده رضاخان بوده است که از تبریز مراجعت کرده بود.» خب وقتی انقلاب مشروطه پیروز میشه طبیعیه که رضاخان قزاق از سرداران مشروطه و فاتحان تهران کینه به دل می گیره و بعدها که به سلطنت میرسه با اعدام و سرکوب اونها ازشون انتقام می گیره».

 

سال 1308 خورشیدی سالی بدشگون برای عشایر ایرانی بود. رضاشاه زمین های قشقایی ها را در فارس گرفت و در خاش، یک ریگزار برهوت به آنها داد. سرکوب و کشتار رضاشاهی شامل عشایر قشقایی و تبعید سران قشقایی هم شد.

مرزنشینان محروم استان سیستان و بلوچستان هم خاطرات خونینی از رضاشاه در حافظه دارند. حافظان غیور مرزهای شرقی این آب و خاک هم از سرکوب و تعدی رضاشاه در امان نماندند.

 

صدیقه خدایی‌صفت: «در اواخر دوره قاجاریه و اوایل سلطنت رضاشاه، حکومت هیچ قدرتی در منطقه سیستان و بلوچستان نداشت. این وضعیت باعث شده بود تا قدرتهای استعماری به این بخش از ایران چشم طمع بدوزن. انگلستان با اشراف به همین ضعف مفرط دولت مرکزی، تلاش می کرد تا جایی که میتونه در زمان تعیین خطوط مرزی، نواحی راهبردی شرق بلوچستان رو از ایران جدا کنه».

 

گلد اسمیت،‌ یک ژنرال معروف انگلیسی بود که برای ترسیم خطوط مرزی استعماری و جدایی استان سیستان و بلوچستان از ایران، اقدامات فراوانی انجام داد. تنها مانعی که در برابر تلاشهای ویرانگر گلد اسمیت، نسبت به اراضی شرقی ایران وجود داشت، حضور قدرتمند عشایر بلوچ بود که به هیچ وجه حاضر به پذیرش خطوط مرزی گلداسمیت نبودند. شرح برخی از این واقعیت‌ها در پوشه 17 مستنداتٍ مرکز اسناد و دیپلماسی وزارت امور خارجه که در سال 1287 هجری قمری ثبت شده، نشان می‌دهد اگر شجاعت و میهن دوستی عشایر بلوچ نبود، بخش های بسیار بیشتری از خاک بلوچستان از ایران جدا می شد.

 

حسین میرداماد:‌ «وقتی رضاشاه قدرت رو قبضه کرد، در یک رویکرد ضد مردمی و خائنانه و در فاصله سالهای 1307 تا 1317 دست اندرکار جنگ و کشتار در بلوچستان شد و حافظان مرزهای شرقی ایران و عشایر بلوچ رو سرکوب کرد. یکی از جنایتهای رضاشاه که خیلی معروفه مسموم کردن چاه های آب بلوچستان در اون جنگها بود».

 

فتح الله نوری اسفندیاری، وزیر مختار ایران در لهستان و واشنگتن در کتاب رضاشاه در گذر تاریخ به نقل از روزنامه دیلی میل انگلستان نوشته است: «رضاخان برای سرکوب عشایر بلوچستان که مخالف او بودند بسیاری از چاه‌های آب بلوچستان را مسموم کرد.»

یکی دیگر از شیوه های رضاشاه برای سرکوب مردم بلوچستان، گروگان گیری سران عشایر و یا فرزندان و اعضاء خانواده آنها و تبعیدشان به مناطق دوردست بود. اگر گروگان، فرد مهمی بود او را مشخصا به تهران آورده و به حالت تبعید نگه می داشت، به عنوان نمونه شماری از سران بلوچ را به عنوان گروگان به تهران و اصفهان آورده بودند.

 

حسین میرداماد:‌ «تعدادی از بلوچهای به گروگان گرفته شده بعد از اخراج رضاشاه از ایران آزاد شدند. اما گروگان‌های بلوچی که رضاشاه در تهران و اصفهان در بازداشت خانگی نگه داشته بود، جزو آخرین گروههای تبعیدی ای بودن که بعد از شهریور ۱۳۲۰ و اخراج رضاشاه از ایران، آزاد شدند. علت تاخیر در آزادی این تبعیدی‌ها هم، مخالفت امیرحسین خزیمه علم فرماندار کل سیستان وبلوچستان بود که با این کارش می‌خواست به محمدرضاشاه که تازه شاه شده بود، خوش خدمتی کنه».

 

نام قزاقی که در این عکس، کنار یک اسب ایستاده، رضا معروف به رضا ماکسیم است. این عکس در سال 1285 هجری شمسی در سفارتخانه بلژیک در تهران برداشته شده و اسبی که در عکس می بینید متعلق به سفیر بلژیک است. رضا ماکسیم که پیش از این «معین نایب» یا همان ستوان یک بود در فاصله بین سالهای 1281 تا 1284، ارتقاء‌درجه پیدا کرد و درجه نایبی یا همان سروانی گرفت. سروان که شد پایش به سفارتخانه ها باز شد و افتخار عکس گرفتن با اسبهای سفرای اروپایی نصیبش شد. اما راستی دلیل ارتقاء‌درجه آن قزاق معین نایب چه بود؟

 

ابوالفضل فولادوند: رضاخان در فاصله بین سالهای 1281 تا 1284 یک معین نایب بیست و چند ساله بود که به مأموریتی در خراسان اعزام شد. مأموریتش سرکوب شورش ترکمن ها بود. بخاطر انجام همین مأموریت هم بود که ارتقاء درجه پیدا کرد و نایب یا همان سروان شد. رضاخان بدون اغراق یکی از عوامل سرکوب شورشهای مردمی و پس لرزه های انقلاب مشروطه بود و اساسا به همین خاطر هم بود که در بین نیروهای استعماری محبوب شد».

 

ارتقاء درجه بعدی رضاخان به علت رضایت سفارت آلمان از او بود. درجه بعدی را هم از عین الدوله به پاس درنده خویی‌اش در محاصره تبریز و تیراندازی به سوی ستارخان و مجاهدان تبریز گرفت.

 

رضاخان در زمانی که در حال تدارک انتقال سلطنت به خاندان خودش بود، نیازمند پیروزی های بیشتری بود. ترکمن صحرا،‌ سوژه خوبی برای مطامع شاه از راه سیده به حساب می آمد. به همین خاطر، اسم سرکوب مردم ترکمن را مهار غائلهٔ ترکمن‌ها گذاشت و کشتار ترکمن‌ها را در بوق و کرنا کرد. رضاشاه تا بمباران ترکمن ها به کمک هواپیماهای یونکرز آلمانی هم پیش رفت. کتاب جنبش رهاییبخش ترکمنستان نوشته «آتایف» در این زمینه گفتنی های بسیار دارد.

 

صدیقه خدایی‌صفت:‌ «مردم ترکمن صحرا، همون مردم دلاوری بودن که در سال 1916 میلادی به قیمت خون خودشون از اشغال ترکمن صحرا به دست نیروهای تزاری جلوگیری کردن. اگر دفاع قهرمانانه ترکمن ها نبود، هیچ نیروی دولتی ای وجود نداشت که از اشغال و ضمیمه کردن کامل ترکمن صحرا به خاک روسیه تزاری جلوگیری کنه. اما اونچه که برای رضاشاه کوچکترین اهمیتی نداشت همین تمامیت ارضی و همین رنج و خون اقوام ایرانی برای حفظ همین آب و خاک بود. رضاشاه فقط و فقط به یک چیز فکر می کرد و اون هم در دست گرفتن قدرت و بر سر گذاشتن تاج پادشاهی به هر قیمت بود».

 

محمدتقی بهار در جلد اول کتاب تاریخ احزاب سیاسی ایران- صفحه ۲۳۸ یک نمونه از جنایت‌های نیروهای رضاشاه نسبت به اهالی بیرجند را با عنوان «وحشی‌گری عجیب» ثبت کرده است. یکی از سرکردگان نیروهای رضاخان به نام جان محمدخان در ادامه سرکوب ترکمن‌ها و خراسانیان، در روستاهای بجنورد دست به قتل‌عامی دیرهنگام زد که فقط در یک مورد ۶۰ نفر را کشتار کرد.


خواهر صدیقه خدایی‌صفت:‌ «کشتار هموطنان کردی که قرن‌ها حافظان مرزهای غربی ایران بودن یکی دیگر از سیاه‌ترین برگ‌های تاریخ دیکتاتوری رضاشاه و پسرش محمدرضاست، جنایتی که البته خمینی هم اون رو تکرار کرد».

بعد از اشغال ایران توسط نیروهای تزاری روس در جریان جنگ جهانی اول، رضاشاه در همراهی با ژنرال نیکلای باراتف به همدان تاخت و بعد از همدان به کرمانشاه رفت و ردی از خون پشت سر خود بجای گذاشت. پیامدهای خونین این جنایت تا سنندج هم امتداد یافت. کرمانشاه و سنندج از مناطق فعال در جنبش مشروطه بودند و شماری از رزمندگان این مناطق به تبریز رفته و به ستارخان پیوسته بودند. رضاشاه بعد از شکست انقلاب مشروطه، از مردم آن دیار هم مانند دیگر ایرانیان مشروطه خواه، انتقام گرفت.

 

ابوالفضل فولادوند:‌ «یکی از ننگین‌ترین صفحات تاریخ زندگی رضاشاه، دست کردن او در خون مجاهدان مشروطه بویژه مجاهدان قهرمان تبریزه. اون زمان، رضاشاه به رضا ماکسیم معروف بود و یه مسلسل‌چی در لشگر بدنام عین‌الدوله بود.

مأموریت رضاخان و همقطارهاش، محاصره تبریز قهرمان و سردار نامدار انقلاب مشروطه ستارخان بود و رضاخان با همون مسلسل ماکسیمش خون بسیاری از مجاهدان پاکباز آذربایجانی رو برزمین ریخت و به همین خاطر ارتقاء درجه هم گرفت».

 

کسروی صحنه‌ای از جنایت‌های آن مسلسلچی را اینگونه ثبت کرده است: «از آن‌سوی، دسته‌های قزاق چند شصت‌تیر «مسلسل» می‌داشتند که آنها را نیز از فرانسه خریده بودند و گویا نخست‌بار می‌بود که در ایران شصت‌تیر بکار می‌رفت. از چیزهای شنیدنی آن‌که فرمانده این شصت‌تیر‌ها، رضاخان سوادکوهی می‌بود که سپس به پادشاهی ایران رسید و خاندان پهلوی را بنیاد گذاشت».

یکی دیگر از مورخان انقلاب مشروطه در کتاب خود به همین واقعیت اشاره کرده و می نویسد:‌ «محمدعلیشاه هم که تنها هدفش برانداختن مشروطه بود، باز تلاش می‌کند با همه ضیق مالی و وضع نامساعدی که داشت، نیرویی مرکب از پیاده و سوار و قزاق و توپخانه، حتی چند دستگاه مسلسل سنگین آن‌هم به فرماندهی «رضاخان سوادکوهی» تهیه و به تبریز گسیل دارد»

 

حسین میرداماد: «در کتاب رضاشاه از تولد تا سلطنت هم به نقش رضاخان در سرکوب جنبش تبریز اشاره شده و از جمله اینطور نوشته:‌ « اسماعیل امیرخیزی که در وقایع آذربایجان و جنگهای تبریز همیشه همراه ستارخان بوده در کتاب خودش نوشته شب ۱۳ذیقعده من در باسمنج بودم، چون صدای تفنگ از هرجا بلند شد و جنگ شدت گرفت... یکی از دلایل عقب‌نشینی مجاهدان تبریز، شدت کار مسلسل قزاق‌خانه بود که فرماندهی آن را نایب اول، [ستوان] رضاخان به‌عهده داشت. پس از اتمام جنگ و عقب‌نشینی تبریزیان، رضاخان به‌دستور عین‌الدوله به درجه سلطان دومی [سروان] ارتقاء یافت».

 

بله! رضاشاه با امثال این جنایت‌ها سلسله مراتب مورد نیاز رو طی کرد تا رضاشاه شد، شاهی که بیگانه آوردش و بیگانه بردش!

 

صدیقه خدایی‌صفت:‌ «در کنار سرکوب لرها، مردم خوزستان و هموطنان عربمون هم از شر جنایات رضاشاه در امان نموندن.

سرکوب عشایر لر ساکن خوزستان هم از جمله اقدامات رضاشاه بود. نبردهای شیرزن قهرمان لر بنام قدم خیر هنوز که هنوزه سوژه ترانه سراهای نواحی جنوبی و مردم لرستان کشوره.، در واقع سراسر ایران از جنوب و غرب وشرق و شمال همه از رضاشاه زخم‌ها دارند».

 

بوشهر، برازجان، بندرعباس و کازرون هم از جمله شهرهای جنوبی ایران هستند که پیکرهاشان از تیغ سرکوب رضاشاه، خونین است. رضاشاه بسیاری از فرزندان مردم این شهرها را به شهادت رساند و بسیاری از آنها را در تنگنا و سختی محصور کرد و شماری از آنان هم در تبعید و محنت چشم از جهان فرو بستند.

میرزا محمد برازجانی و ناصردیوان کازرونی از جمله قهرمانان نواحی جنوب کشور بودند. مرزبانانی شجاع و میهن‌پرست که گسترده‌ترین مرزهای آبی ایران را در برابر نیروهای استعماری انگلستان حفظ کردند، قهرمانانی که هرکدام تیغ و تیری از رضاشاه خورده‌اند.

 

طبق جدولی که فصل نامه پژوهش‌های تاریخی دانشگاه اصفهان در ۶ شهریور ۱۳۹۸ منتشر کرده، رضاشاه از سال ۱۳۰۳ تا سال ۱۳۲۰ دست‌اندرکار تبعید ایرانیان از هر قوم و ملیتی در سراسر ایران بوده است.

 

‌رضاشاه بسیاری از روشنفکران، هنرمندان و چهره های آزادیخواه ایران را کشت. یاد هزاران قهرمان گمنامی که در تبعید و اتاقهای شکنجه رضاشاهی به شهادت رسیدند برای همیشه بر سینه تاریخ ایران ثبت شده. از این میان باید از بزرگانی همچون:

فرخی یزدی

میرزاده عشقی

مدرس

نسیم شمال

و دکتر ارانی

نام برد که پیشاپیش هزاران شهروندگمنام، در برابر دیکتاتور ایستادند و به بهای جان خویش از ایران و ایرانی دفاع کردند.

 

ابوالفضل فولادوند:‌ «تاریخ با زبان اسناد و شواهد با ما حرف میزنه. این مستندات تاریخی، اجزاء‌ پازلی هستن که چهره واقعی رضاشاه رو در برابر ما قرار میدن. چهره ای که نه با تمجیدهای مشمئز کننده بلندگوهای استعماری بزک میشه و نه با پروپاگاندای ارتجاع حاکم بر ایران. بقایای شاه در همدستی با شیخ، رضاشاه رو بانی ایران متحد توصیف می کنن. میگن اگر رضا شاه نبود ایران تجزیه شده بود. این یک دروغ بیشرمانه تاریخیه. اقوام مختلف ایرانی با زبانها و رنگها و نژادها و مذاهب مختلف قرنها ست که کنار هم زندگی می کنن. همین اقوام بودن که با رشادت و جانفشانی از تمامیت مرزی ایران قرن‌ها دفاع کردند».