علیرضا یعقوبی
اعلام توافق هسته ای مصادف بود با جشن های خیابانی مردمی که گمان می برند توانسته اند نظری جدا از «اراده مرجع» را به کرسی بنشانند. در واقع در فقدان یک آلترناتیو انقلابی در داخل توده ها راگمان بر این است که توانسته اند، خامنه ای و «دلواپسان» همراه او را بنوعی به عقب برانند. بعبارت ساده تر جنبش داخل به این عارضه که «از این ستون به آن ستون فرجی است» گرفتار آمده است.
خانم دکتر زری اصفهانی که همواره صراحت لهجه ایشان را ستوده ام، درباره این جشن ها مطلبی داشتند تحت عنوان «بکوب بر طبل بیعاری....» حقیقتی تلخ اما قابل تعمق. شخصا چند پیام از داخل داشتم که همگی نشان از انتقاد از هموطنانی داشت که «ناموخته از روزگار» ی که حاکمیت ولایت فقیه برای ایران و ایرانی رقم زده است تأکید داشت و اینکه چنین مردمی از سرزمین «انقلابات مصلوب» مسلما «ناموزند از هیچ آموزگار».
بنظر نگارنده تلخ تر از جشن های خیابانی، جفایی است که بر یگانه دولتمرد دمکرات تاریخ معاصر ایران یعنی دکتر مصدق رفته و می رود و آن بزرگمرد که نخستین خصیصیه اش آزادیخواهی و دمکرات منشی اش بود که تحقق آرمانهای آزادیخواهانه را در شرایط خاص ایران تنها و تنها از طریق استقلال وطن میسر می دانست، با یک عمله ولایت فقیه و رژیمی که ایران را به قهقرا سوق داده است، مقایسه می شود.
این نوشته می خواهد در کنار این مطلب چند نکته ظریف را طرح کند، شاید زمینه ای باشد برای تعمق درباره آنچه که بروز آن از سوی مردم را «ناهنجاری» می پنداریم.
بیاد می آورم که آتشی که در سال ۴۹ از جنگل های سیاهکل شعله کشید چگونه گرمابخش محفل روشنفکران، نویسندگان، شاعران، ادیبان و ... این وطن شد که در پرتو گرمای ان، در آثارشان «زمستان» وادادگی و تسلیم در برابر دیکتاتوری را پایان یافته دانسته و پیام رسیدن «بهاران» ایستادگی و مقاومت و مبارزه را متکثر می کردند. دهها جلد کناب، صدها سروده و آثار هنری در ستایش آنچه که دو سازمان چریکی مجاهدین و فدائي خلق ایران در صحنه مبارزاتی آفریده و در شکنجه ها و بیدادگاههای نظامی و میادین تیر به دفاع از آرمانهای شان پرداخته بودند آنهم در شرایط اختناق کامل خلق شد. در خارج هم هر کنفدراسیون دانشجویان ایرانی چنان کارزاری را دامن زدند که همبستگی بین المللی با مبارزه مردم ایران علیه دیکتاتوری سلطنی را بهمراه داشت.
فراموش نشود که هر اقدام و عمل مبارزاتی تنها و تنها زمانی می تواند تکمیل شود که پیام آن به ظرافت و لطافت و زیبایی به توده های مردم منتقل شود وگرنه دشمن که مبارزان و مجاهدان و آزادیخوهان وطن را خرابکار و تروریست و ستون پنجم بیگانه و خارجی و... در دستگاههای تبلیغاتی اش معرفی کرده و می کند. چه کسی پیام مبارزات و مجاهدت های پیشتازان انقلابی را به توده های مردم ابلاغ می کرد و آنها را به حمایت و همراهی با پیشتازان فدا و ایثار فرا می خواند؟....
و از یاد نبرده ایم که دایره فعالیت آن دو گروه چریکی از چتدین عملیات موفق و ناموفق فرا نرفت اما پیامشان چنان بدرستی برای توده های مردم تفسیر و تأویل شد که راه به قیام ۵۷ برد که کفتاری خمینی نام رهبری آن را ربود تا در قدم بعدی انقلاب را بر سر بازماندگان آن انقلابیون پیشتاز آوار سازد.
به آنچه که از ۳۰ خرداد سال ۶۰ تا اینسو در عرصه مقاومت و ایستادگی در برابر فاشیسم مذهبی حاکم شکل گرفته و اتفاق افتاده نظری بیفکنیم ، اصلا قابل مقایسه با دوران رژیم پیشین نیست. و حال به آثاری در این دوره خلق شده هم تأملی داشته باشیم. کدام نویسنده و شاعر و روشنفکر و .... ایرانی در این دوره به وظیفه ملی و میهنی خود قیام کرده است جز اینکه در عرصه بحث های بی پایان تئوریک در جا زده و صحنه را برای لمپن جنایتکارانی همچون مسعود ده نمکی ها خالی کرده تا به خلق آثار هنری مبادرت ورزند تا از «خیانت و جنایت» به «حرث و نسل» ایران و ایرانی «دفاع مقدس» بسازند و بهترین فرزندان این وطن را وابسته به دشمن و اجنبی قلمداد کنند.
به همین آخرین اعتصاب غذای بیش از ۱۰۵ روزه یاران مقاومت در ۴ گوشه جهان نگاه کنیم کدام هنرمند، کدام نویسنده و شاعر و .... قدمی رنجه کرده تا به حمایت از اعتصاب غذا کتتدگانی که هر لحظه در خطر مرگ و ایست قلبی بسر می بردند، بپردازد. خلق آثار هنری پیشکش.
وقتی صحنه این چنین از روشنفکران متعهد و مردمی خالی می شود، مسلما فضای موجود را کسانی پر خواهند کرد که در بهترین وجه آن توده های مردم را بدنبال سراب «اصلاحات» می کشانند، فارغ از آنکه آن زندانی سابق و آن روشنفکر واداده ایرانی، سرگشته و حیران، خود بدنبال سراب «جنبش سبز» روان است و اینچنین است که از دل بزرگنرین جنبش سیاسی - اجتماعی مردم ایران، شعار فتجعه بار «یا حسین- میرحسین» بر می خیزد تا جنبش به مسلخ کشانده شود چرا که هر آنکه او را چشم خردبینی است، می داند که «میر حسین» کجا و رهبری یک جنبش کجا ؟، «حسین» شدن پبشکش او !!.
به صفوف خودمان نگاهی بیندازیم. براستی ما در صفوف مقاومت چند زری اصفهانی و علی معصومی و جمشید پیمان و رضا اولیا و محمد شمس و امیر آرام و مرجان ... داریم و همین معدود نفرات تا کجا توانسته اند جدا از روال مرسوم تشکیلاتی به خلق آثاری نایل آیند که آب رفته را به جوی بازگردانند؟. کجا انسجامی بین همین معدود روشنفکران متعهد وجود دارد که راههای تأثیر گذاری ادبی و هنری و انتقال پیام پیشتازان انقلابی به توده های مردم را بحویند و با یکدیگر به مشورت و بحث و گفتگو نشینند؟!!.
اینچنین است که حتی «جنبش دانشجویی» که همواره پایگاه و پشنیبان «جنبش انقلابی» مردم ایران بوده است به چنان دور تسلسلی گرفتار می آيد که روزی در پایان دوره خاتمی او را در دانشگاه بخاطر ناکرده هایش به محاکمه می کشد و در فردا روزی در فقدان جریان انقلابی بازهم به دفاع از او بر می خیزد. در دوران فعالیت های انتخایاتی سال ۸۸ میرحسین موسوی را در صحن دانشگاه بخاطر شرکتش در قتل عام سال ۶۷ با سؤالهای متفاوت آچمز می کند و فردا روزی شعار «یا حسین - میرحسین» سر می دهد. با این تأکید که «جنبش دانشجویی» همواره پیشتاز و الهام بخش «جنبش مردمی» بوده است.
بارها به دوستان دردمند گفته ام که تا کجا روشنفکر ایرانی به بهترین فرزندان این آب و خاک بدهکار است. اما طرح این قضایا هم چاره ساز نیست. باید واقعیت ها را دید و صحنه را آنگونه آراست که بتوان با همین ظرفیت و توان به کمک جنبش شتافت. پیامش را به گوش توده ها رساند. به یمن انقلاب انفورماتیک راههای تماس و اثر گذاری فراوان است. وقتی جهان به یک «دهکده» تشبیه می شود، می توان فاصله جغرافیایی داخل و خارج را براحتی در نوردید اما طرحی نو باید، طرحی نو باید....